...ببینید چه جمعیت هایی هستند که روحانیون را میخواهند کنار بگذارند، همان طوری که در صدر مشروطه ، با روحانی این کار را کردند و اینها را زدند و کشتند و ترور کردند، همان نقشه است آن وقت ترور کردند ، کشتند سید عبدالله بهبهانی را، کشتند مرحوم نوری را و مسیر ملت را از آن راهی که بود برگرداندند به یک مسیر دیگر...
امام خمینی(ره)
راستش را بخواهید در باب مبارزه ی روشنفکران حرف زدن خنده دار است، چرا که سر و ته مبارزترینشان را که روی هم بگذارید، چیزی بیشتر از عملیات چریکی انجمن مبارزه با خامخواری نخواهد شد!... به هر حال عدم شناخت صحیح از وضعیت فرهنگی، اجتماعی جامعه سبب گردید تا روشنفکران شیوه های مبارزاتی را نیز عوضی بگیرند...
شهید مهدی رجب بیگی
نویسنده: محمد ثقفی
تاریخ نگاری ایدئولوژیک مشروطه
تاریخ را فاتحان می نویسند. هر تاریخ نگاری نوعی تفسیر از وقایع گذشته و ربط دادن هدفمند آن ها به یکدیگر است. تاریخ نگاری ایدئولوژیک است. ارزشگذاری می کند و خائن و خادم معرفی می کند. تاریخ نگار سکولار یا لائیک یا غربگرا، یا تاریخ نگار ضد روحانیت به گونه ای وقایع را به هم می پیوندد که پیش فرض های فلسفی و مکتبی اش به او می گوید. تاریخ مشروطه را هم این دسته نگاشته اند. فلذا شیخ شهید نماینده ی همه ی بدی ها و منورالفکران قاتل او نماینده ی همه ی خوبی ها معرفی شده اند. گرچه انتشار متون دسته اول از یادداشت های بانیان و معاصران مشروطه پس از انقلاب، تا حدودی این فضار را متعادل تر کرد، ولی سایه ی سرد و سنگین تاریخ نگاری ضد دین و روحانیت ستیز و غربگرای مشروطه هنوز بر سر محیط های روشنفکری ما برقرار است.
مشروطهی اول: عدالتخانه
شروع نهضت مشروطه در پی چوب زدن بازاریان به دست حاکم تهران به همت سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و همراهی شیخ شهید کلید خورد. بستنشینی علما و بازاریان در حرم عبدالعظیم و مطالبه برای تأسیس عدالتخانه (دادگستری) و عزل عینالدوله حاکم تهران آغاز شد. نکتهی مهم این است که عامل اصلی همراه شدن علمای نجف با این حرکت خود شیخ فضلالله بود! وی در اواخر عمر شریفش که علمای نجف با روش او مخالفت تندی میکردند به این موضوع اشاره میکرد. وقتی بستنشینی علما در حرم عبدالعظیم به نتیجهای نرسید، به همراه شیخ شهید به قم مهاجرت کردند، که این هجرت حکومت را تحت فشار زیادی قرار داد. در همین ایام، منورالفکران به سفارت انگلیس پناهنده شدند و بدون آن که بعداً به روی مبارک بیاورند، حدود یک ماه در سفارت ماندند و از آنجا به پشتیبانی دولت بریتانیا به دربار فشار آوردند. عنوان «مشروطه» هم اولین بار از متحصنین سفارت انگلیس بیرون آمد، چه، قبل از آن تنها صحبت از عدالتخانه بود. فشار علما و منورالفکران به صدور فرمان مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه انجامید، علما به تهران بازگشتند و جلسات تدوین قانون اساسی برگزار شد.
راه شیخ جدا می شود
شیخ شهید در جلسات تدوین قانون اساسی احساس کرد که افکار منورالفکران مادی و غیر اسلامی است، فلذا پیشنهاد اضافهکردن متممی به قانون اساسی را برای نظارت علما بر مصوبات مجلس داد. این متمم علیرغم فشار و مخالفت منورالفکران و انفعال علمای همراه منورالفکران (سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی) تنها با اصرارهای شیخ بود که تصویب شد. سفیر آن زمان انگلیس گفت: «بدیهی است به محض این که آزادی خواهان زمام امور را به دست بگیرند، مسلم است که این مادهی کهنه پرستانه به طور دائم در حال تعلیق قرار خواهد گرفت.» [2] و این گونه هم شد!
پس از مدتی با نفوذ بابیها، بهاییها و مادیمسلکها در مجلس شورای ملی و هم چنین فضای بیبندوبار مطبوعات در توهین به مقدسات و زیر سؤال بردن عقاید شیعی، زنگ خطر برای شیخ به صدا در آمد. شیخ به همراه پیروانش در اعتراض به حضور طبیعی و بابی مسلکها در مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات در حرم عبدالعظیم بست نشست و از آن جا به انتشار نشریه و نامه هایی برای ترویج نظرات خود و تحلیل اوضاع کشور پرداخت. روزنامههای متعدد آن دوران که به دست اشراف منورالفکر اداره میشدند (حبلالمتین، صوراسرافیل، روحالقدس و ...) ، پیکان حملاتشان را به سمت شیخ نشانه رفتند و به او تهمت هایی مثل طرفداری از استبداد، آخوند درباری بودن، رشوه گرفتن از دربار، ریاست طلبی، عامل روسها بودن و... زدند. تهمت های بی اساسی که در سنت تاریخ نگاری مشروطهی اخلاف همین منورالفکران امتداد پیدا کرد و از شیخ چهره ای مستبد، مرتجع و منفعت طلب ساخت.
تنهایی شیخ میان علما
در این میانه مظلومیت شیخ از آن رو بود که علمای تهران چون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی که در نهضت مشروطهی اول از نفوذ شیخ علیه دربار استفادهی زیادی کردند، نه تنها در برابر این تهمتها از شیخ دفاع نکردند بلکه در دیدارهای مکرر خود قصد منصرفکردن شیخ از ادامهی بستنشینی را داشتند و به او هشدار میدادند که این جماعت تو را خواهند کشت. سیدعبدالله بهبهانی فردی شجاع و مبارز بود ولی اندیشمند نبود فلذا ریشههای افکار طبیعی و امانیستی منورالفکران را به درستی درک نمیکرد و آن را همعرض اندیشههای اسلامی چون شورا و تحدید قدرت حاکم و ... میدانست. البته خود وی بعداً به دست دموکراتهای افراطی ترور شد. به گفته تواریخ [3] سیدمحمد طباطبایی پیرو سیدعبدالله بهبهانی بود و ازآنجایی که به گفتهی پسرش با محافل ماسونی رفتوآمد داشت، متجدد محسوب میشد؛ هر چند که در آخر درباره مشروطه گفت: «سرکه ریختیم، شراب شد!»
علمای نجف به خصوص آخوند خراسانی هم که حتی از دور دستی بر آتش نداشتند و از اوضاع بی خبر بودند، به تحریک منابع خبری منورالفکرشان مخالفت شیخ با بیبندوباری مطبوعات را مخالفت با نقد حکومت و مخالفت شیخ با حضور قانونگذاران اسلامستیز در مجلس را مخالفت با اساس مجلس و مخالفت با منورالفکران غربزدهی نهضت مشروطه را حمایت از استبداد محمدعلی شاه می پنداشتند. البته آخوند خراسانی بعداً پس از دیدن چند نمونه زیر سؤال بردن مسلمات اسلامی در مطبوعات، در نامه ای به مشروطه خواهان از اوضاع مطبوعات به شدت انتقاد کرد. وی پس از ترور بهبهانی و بروز بحران در ایران، قصد عزیمت به ایران را کرد که قبل از سفر به طرز مشکوکی درگذشت. شیخ ابراهیم زنجانی شاگرد آخوند خراسانی، همان کسی که حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرد، در خاطراتش اعترافِ تکاندهندهای میکند: « [مرحوم آخوند خراسانی] می گفته [در] این امر مهم مملکت، کاغذها که به من می آید و در هر امر مختلف، هر کسی موافق غرض خود، اظهاراتی می کند، تا این که از فلان کس [زنجانی] که به من مکتوب میآید، اطمینان پیدا میکنم؛ و میدانم او جز راست نمینویسد.» [4] این بود که آخوند به نامه های شیخ وقعی نمینهاد.
آن زمان محمدعلی شاه هم با مشروطه درگیر بود و در سخنانش از شیخ زیاد یاد میکرد. این هم مزید بر علت شد که منورالفکران و علما تهمت درباری بودن را به شیخ نسبت دهند. البته شیخ در آن زمان خطر بقای شاه را کمتر از طبیعیها و بهاییهایِ مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات میدانست. درست مثل خلف صِدقش مدرس که چون خطر استبداد و دینستیزی رضاخانی را میدید از احمدشاه و سلسلهی قاجار حمایت میکرد. شیخ میگفت: «با این اشتباهکاری عوام را فریب می دهند که بابا! یک فرقه مجلسخواه و دشمن استبدادند و یک دسته ضدمجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره میگوید: حق با آنهاست که ظلم و استبداد را نمیخواهند.... ای مسلمانان، کدام عالِم است که می گوید مجلسی که تخفیف ظلم نماید و اجرای احکام اسلام کند بد است و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بیدین آزادیطلب که احکام شریعت قیدی است برای آن ها، می خواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجرای ان، هر روزی به بهانهای القای شبهات میکنند.»
شیخ بر دارِ منورالفکری
شیخ پناهندگی به سفارت روسیه را رد کرد و به محافظانش دستور داد سلاحشان را زمین بگذارند و دستگیر شد. او را که به دادگاه می بردند، هم زمان چوبه ی دارش را هم آماده میکردند.
نزدیک غروب روز سیزدهم رجب بود. هوا به هم خورد و باد وزیدن گرفت. شیخ با طمأنینه به سمت چوبه دار حرکت میکرد... هنگامی که روی چارپایه رفت آخرین سخنانش را اینچنین گفت:
«خدایا تو خودت شاهد باش که من آن چه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود [شیخ در خطابه ای به قرآن جیبیاش قسم خورده بود که مخالف اساس مجلس شورا نیست، مخالفان شایعه کردند که قرآن نبوده، بلکه پاکت سیگار بوده است!] خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گوید که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمهی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم حضرت محمد ابن عبدالله.»
شیخ که بر دار رفت مشروطه خواهان هلهله کردند. هوا طوفانی بود و پس از چندی طناب پاره شد و جسد شیخ به زمین افتاد، مشروطه خواهان با هرچه در دست داشتند به جسد شیخ اهانت کردند و یکی از مشروطه خواهان قفقازی بر سر و صورت او ادرار کرد.
بعدها برخی از قاتلین به طرز مشکوکی کشته شدند و برخی دیگر پشیمان شدند و برخی دیگر در دعواهای قدرت به قتل رسیدند.
نویسنده: میثم زعفرانی
1)ولایت فقیه ، نظریه ای سیاسی است که پا به میدان قدرت گذاشته و برای ساختن جامع نهادهای اجتماعی جامعه ایرانی تلاش میکند تا بتواند با توجه به چهار چوب خود ، جامعه ایرانی را شکل دهد و آن را از حالت شاهنشاهی و استبدادی با مبارزه ای دقیق بیرون آورد و به آن شکل الهی بدهد.
2) نظریه ولایت فقیه توسط کسی مطرح شد و به اجرا درآمد که در سال های مشروطه متولد شده بود و عمر خود را با حکومت شاهنشاهی مشروطه ای گذرانده، بن بست تاریخی آن را به خوبی یافته بود. زیرا نظام ایران نظام شاهنشاهی بود که در فرآیند مشروطه، دچار تجدد زدگی شد. نقش تجدد طلبان تحصیل کرده غربی در دوران مشروطه، که اغلب در انگلستان و فرانسه تحصیل کرده بودند غیر قابل انکار است.
3)ولایت فقیه بر اساس فقه اسلامی بنا شده بود. انحراف مشروطه و مشروطه انحرافی ، انحراف از شکل اصلی و بنیانی آن بود ، چون روحانیت متفکر و مجتهد، جهان آن روز را به خوبی درک کرد ولی متاسفانه روشنفکری وابسته، با راهنمایی آنگلو ساکسون ها، جریان فکری عمیق اسلامی را منحرف ساخت و به جای آن قانون گرایی و مردم سالاری (دموکراسی) را مطرح کرد که از اعتباریات مبتنی بر فلسفه غربی سرچشمه میگرفت. فلسفه ای که در آن اصالت بر انسانی لذتی است نه بر حقایق عالم. این دیدگاه میان متفکرین و فیلسوفان غربی در حوزه انسانی و سیاسی و در نهایت پس از تسخیر جوامع غربی خسته از دین، به ملل اسلامی وارد گشت. نتیجه مشروطه انگلیسی نیز به وجود آمدن پادشاهی انگلیسی در ایران بود که با فرمان آنها پادشاه می شد یا از پادشاهی کناره گیری می کرد.
4) ولایت فقیه بر اساس انسان شناسی خاص خود بنیاد می شود که همان عقل فطری یا عقل زندگی محور یا عقل عرفی است؛ نه انسان احساسی ضد عقل جامعه پادشاهی، پس انسان شناسی عقل زندگی محور، بر انسان شناسی احساسی اشرافی پیشی می گیرد و برای تحقق آن باید فعالیت معرفتی ساختاری بسیار عظیم و گسترده ای از نظر کمیت و زمان انجام شود.
5)بزرگترین فلسفه ی فقه اسلامی ،"حفظ نظام اجتماعی" است و این اصل بر کلیه فروع اسلامی وارد است که همان حفظ نظام بر پایه الهیت آن است. از این رو ولی فقیه در برابر قانون ، چون بقیه مردمان ، حق و تکلیفی مساوی داردکه این امر نشان میدهد که مشروعیت نظام ولایت فقیه مشروطیت سالم را نیز در پی دارد.
6) روشنفکران تجدد گرا و غرب محور ، به ولایت فقیه به صورت یک رقیب نگریستند. به همین دلیل به وسیله مشروطه، حکومت استبدادی تجدد طلب، توسط روشنفکری مشروطه شکل داده شد و به وسیله حکومت پادشاهی آنگلوساکسون محور، روحانیت و فقاهت مورد هجوم و فشار قرار گرفت. این شد که نهایتا شیخ فضل الله نوری و آیت الله بهبهانی به عنوان سردمداران عرصه ی دینی آن روز کشته شدند.
7) با محوریت و سردمداری انسان آن هم با تعاریف غلط و غیر معرفتی غربی آن دیگر چه تضمینی برای اجرای احکام الهی در امور سیاسی وجود دارد. از طرف با شکل گیری نهاد های سیاسی به شکل غربی آیا میتوان مردمی که ریشه شان در اسلام است را راضی نگاه داشت . از این رو آیا مشروطه که هدف آن رضایت مردم بود می تواند با در دست داشتن ابزار غربی که در تضاد با ملت است به مشروطیت خود برسد؟!!!
نویسنده: لیلا توانا
دموکراسی... واژه ای که شاید آنرا روزانه بارها از رسانه ها و از زبان حاکمان مستکبر جهان می شنویم. اما آیا قدرت های غرب به همان اندازه که این کلمه را استعمال می کنند و پیوسته نگران نبود دموکراسی و به دنبال ایجاد آن در سایر کشورها هستند، در عمل و در نهادینه کردن این واژه در جامعه خویش موفق بوده اند؟! این گفتار قصد آن دارد تا تحلیلی هرچند کوتاه و نگاهی هرچند گذرا بر نوع دموکراسی و تامین حقوق بشر در غرب داشته باشد.
پس از تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1948 در سازمان ملل متحد، کشورهای اروپایی و آمریکا همواره در باب نقض حقوق بشر در سایر کشورها ابراز نگرانی کرده و نیز گاهی عملا وارد عرصه شده اند که نظیر آن را در کشورهای خاورمیانه مانند افغانستان، عراق و پاکستان مشاهده می کنیم. ورود و تجاوز به این کشورها با عنوان ایجاد آرامش و نهادینه کردن رعایت حقوق بشر و دموکراسی، و در عمل کشتار هزاران نفر از مردم بی گناه آنها. غافل از اینکه برای برپایی دموکراسی و حقوق بشر نیازی به لشکر کشی به کیلومترها دورتر نبود و در همین کشورهای غاصب و زورگو به عینه شاهد انواع نقض حقوق بشر و نادیده گرفتن دموکراسی هستیم! نمونه های اندکی از این تناقض ها را در زیر بررسی خواهیم کرد تا برایمان روشن تر شود که حقوق بشرو دموکراسی برای قدرت های غرب تبدیل شده است به دستاویز، ابزاری برای رسیدن به منافعشان خصوصا در کشورهای خاورمیانه و هم چنین تحت تاثیر قرار دادن جوامع بین المللی.
بر اساس ماده 18 اعلامیه جهانی حقوق بشر : “هر کس حق دارد که از آزادی فکر، وجدان و مذهب بهره مند شود. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا و هم چنین متضمن آزادی اظهار عقیده و ایمان، و نیز شامل تمایلات مذهبی و اجرای مراسم دینی است. هرکسی می تواند از این حقوق، انفرادی یا جمعی، بطور خصوصی یا بطور عمومی، برخوردار باشد.” و هم چنین در ماده 19 اعلامیه مزبور مقرر می دارد : “هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود، بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.”
اما در کشور فرانسه که مهد دموکراسی و آزادی –اسمی- شناخته می شود، افرادی نظیر روژه گارودی، نویسنده و محقق فرانسوی، تنها به دلیل ترویج اندیشه و نوشتن کتابی تاریخی و طرح واقعیاتی مستند درباره صهیونیسم بین الملل و انکار هولوکاست مورد محاکمه قرار می گیرد و حتی انکار کشتار یهودیان در برخی کشورها نظیر فرانسه جرم تلقی می شود.
از نمونه های دیگر نقض آزادی در فرانسه می توان به قانون منع حجاب در مدارس و دانشگاه های آن اشاره کرد و این در حالی است که فرانسه با حدود شش میلیون مسلمان از جمله کشور های اروپایی است که به دلیل پیشینه های تاریخی بیشترین شمار مسلمانان را در خود جای داده است و مسلمانان حدود 10 درصد جمعیت این کشور را تشکیل می دهند. هم چنین در این کشور اقلیت های دینی و نژادی به هیچ عنوان به رسمیت شناخته نمی شوند و نه تنها کرسی از پارلمان یا سایر نهاد های تصمیم گیری ندارند، بلکه توسط مقامات یا رسانه های عمومی تحقیر می شوند. و هیچ حزب یا گروهی از آنها حمایتی نمی کند.
در بالا به بخشی از نقض حقوق بشر در کشور فرانسه به عنوان مهد دموکراسی و حقوق بشر در اروپا پرداختم که شرح اینگونه تناقض ها در سایر کشورهای اروپایی در گنجایش این مقاله نیست...“تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل”
حال با چند سوال به بررسی چند نمونه کوچک از نقض حقوق بشر و دموکراسی توسط ایالات متحده می پردازیم:
- آیا حمله نظامی به افغانستان و عراق و شورش سربازان مسلح به خاک این کشورها و کشتن هزاران فرد غیر نظامی بی گناه، در حیطه احیای حقوق بشر قرار می گیرد؟ و یا تجاوز به مال و ناموس مردم بی دفاع این کشورها برای تامین منافع غاصبانه و قدرت طلبانه در مفاد اعلامیه حقوق بشر گنجانده شده است؟
- آیا وجود زندان های مخوف در اقصی نقاط جهان نظیر گوانتانامو و انجام وحشیانه ترین شکنجه ها در آنها، با وجود اینکه نمایندگان سازمان ملل به صراحت خواستار برچیده شدن آنها شدند، نشان از دغدغه ی حقوق بشر داشتن است؟
- و در آخر آیا حمایت از رژیم غاصب صهیونیستی و حملات بی رحمانه به مردم مظلوم فلسطین و کشتار ناجوانمردانه آنها و نیز تهدید مردم آزاده ایران به استفاده از سلاح های اتمی جز حقوق بشر و دموکراسی قلمداد می شود؟
و لا یحسبنّ الّذین کفروا انّما نملی لهم خیرٌ لانفسهم انّما نملی لهم لیزدادوا اثماً و لهم عذابٌ مهینٌ –ال عمران،178-
نویسنده: خدیجه رنجبری
منظور از «مبارزه» در اسلام هرگونه تلاش و فعالیت فکری و فیزیکی در جهت دفاع از کیان اسلام است. بهطورخاص زمانی که این فعالیتها ایستادگی در مقابل ظلم و تهاجم متجاوز باشد، «جهاد» نام میگیرد. در جایی که همزیستی مسالمت آمیز امکان پذیر نیست و شرافت انسانی در خطر است، اسلام دستور جهاد و دفاع می دهد.(1) از جمله خصوصیات اسلام این است که به پیروانش حس پرخاشگری و مبارزه و طرد و نفی وضع نامطلوب را می دهد. امر به معروف و نهی از منکر یعنی اگر وضع حاکم، نامطلوب و غیرانسانی بود تو نباید تسلیم بشوی و تمکین بکنی. تو باید حداکثر کوشش خودت را برای طرد و نفی این وضع و برقراری وضع مطلوب و ایده آل به کار ببری. (2)
هدف از مبارزه و جهاد در اسلام اعتلای کلمةالله است. همچنین در آیات 38 تا 41 سوره مبارکه حج داریم: «اگر خداوند به وسیله ی گروهی، جلوی تهاجم برخی دیگر را نگیرد، تمام مراکز عبادی ویران میشود و هیچکس آزادی پیدا نمیکند که خدا را به این شکل عبادت کند.» یعنی اگر دفاع از جامعه و مقدسات نباشد، هیچکس آزادی در عبادت و پرستش را ندارد و آزادی افکار از بین میرود. البته نکته مهم این است که از نظر اسلام تهاجم تنها بهمعنی حمله به سرزمین نیست؛ بلکه اگر افرادی در جامعه ی خودشان «مستضعف» واقع میشوند و مورد تهاجم هستند، وظیفه هر مسلمانی دفاع از آنها است. پس دفاع در معنای عام و به معنی مبارزه با ظلم موجود مدنظر است. (از مصادیق خاص دفاع میتوان به دفاع از حیات، دفاع از مال و ثروت و سرزمین، دفاع از استقلال، دفاع از ناموس، دفاع از اعتقادات و ... اشاره کرد.) درباره جهاد در راه احیای حق مستضعفین در آیه 75 سوره نساء اینچنین میخوانیم: «چرا در راه خدا و مردان و زنان و کودکانی که تضعیف شدهاند، پیکار نمیکنید؟ »
امام علی (ع) در نهج البلاغه می فرمایند «افضل الجهاد کلمة عدل عند امام جائر» یعنی با فضیلتترین و برترین جهادها این است که انسان در برابر یک پیشوای ستمگر، دم از عدل بزند و سخن عدل مطرح کند که این جمله حماسه های بسیاری در دنیای اسلام آفریده است.
در فقه اسلامی قواعد و روشهای کلی مبارزه بیان شده است. اما برنامهریزی و روش های خرد و نظام مند آن توسط رهبران جامعه ی اسلامی در هر عصر و زمان ارائه می گردد. مثلا تامل در شیوه ی مبارزاتی امام خمینی (ره) نشان می دهد که ایشان در جهت شکل گیری انقلاب نخست تقیه را حرام کردند و سپس شیوه و راهبرد مبارزه ی مسالمت جویانه با رژیم را پیشنهاد دادند، مبارزه ای که بر پایه ی مشارکت حداکثری شهروندان و به تعبیر امروز مبارزه ی نرم نام گرفته است.
مبارزه اسلامی با توجه به عناصر کلیدی مثل امر به معروف و نهی از منکر، عدالتخواهی و ظلم ستیزی، عدم رجوع به کفار در قضاوت (3) و اداره ی جامعه (مبارزه ی منفی) و دفاع از مظلوم تعریف میشود و اصول مبارزه براساس اصول این قواعد بدست میآید.
خداوند در قرآن راجع به عدم ارتکان به ظالمان می فرماید: «و بر ظالمان تکیه ننمایید، که موجب می شود آتش شما را فرا گیرد و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمی شوید.» (4)
در تاریخ معاصر راهبردهای مبارزه را می توان در شیوه ی مواجهه ی میرزای شیرازی در نهضت تنباکو، مبارزه عالمان عصر مشروطه و به ویژه شیخ فضل الله نوری با حاکمیت قاجاریه، مبارزه ی شهید مدرس با رضاخان و دیگر رهبران دینی جستجو کرد. هدف اساسی شیخ فضل الله در مقابله با رژیم قاجاریه، عدالتخانه و تحقق ارزش های اسلامی بود. او در جهت نیل به این هدف پس از مشاهده ی انحراف در روند نهضت، تز «مشروطه ی مشروعه» را ارائه کرد و در این راستا به روشنگری پرداخت و در نهایت به شهادت رسید.
1. شهید مرتضی مطهری، جهاد
2. شهید مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی
3. آیا ندیدی کسانی را که گمان می کنند به آنچه (از کتاب های آسمانی) که بر تو و بر پیشینیان نازل شده ایمان آورده اند، ولی می خواهند برای داوری نزد طاغوت و حکام باطل بروند؟ با این که به آنان دستور داده شده که به طاغوت کافر شوند. نساء/60
4. هود/113
* امام خمینی (ره)، جهاد اکبر، ص62، در بیان اولین گام برای مبارزه: شما موظفید خود را بسازید، قدم را الهى کنید، حبّ دنیا را از دل بیرون نمایید، آن وقت مىتوانید مبارزه کنید... کوشش کنید برای آتیه ی اسلام به درد بخورید، و خلاصه یک انسان باشید.