- یکی از خصوصیات شهید بهشتی این بود که همیشه جلوتر از زمان حرکت میکردند. نوآوری داشتند و حرفهای تازهای داشتند که خیلیها نمیتوانستند درک و تحمل کنند و به تعبیر شما سنتشکن بودند. در این زمینه هم اگر مطلبی در ذهن دارید بفرمایید.
مرحوم آقای بهشتی ساخته محیط خویش نبود، یعنی آن محیط، مثل آقای بهشتی درست نمیکرد. ایشان ساخته عوامل دیگری خارج از محیط نیز بودند. از جمله خصوصیات ایشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتیات او بود. او هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود. بنابراین نمیتوان مشخص کرد که طلبهها به چه نحو حرکت کنند که مثل آقای بهشتی شوند. لکن این را باید بگویم که شرایطی که آقای بهشتی داشتند، دیگر امروز آن شرایط نیست. امروز خوشبختانه شرایط همان چیزی است که امثال آقای بهشتی میخواستند باشد.
از خصوصیات بارز آقای بهشتی که میتوان جزو خصوصیات ذاتی ایشان به حساب آورد، شجاعت ایشان بود. ایشان آدم شجاعی بود که از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستی که در روحانیت آن زمان بود و جزو سنت نیز شده بود، برخورد میکرد. البته سنتشکن به معنای رایج آن نبود، چون سنتشکنی یک ارزش نیست که بگویم فلان آدم سنتشکن است. در حقیقت ارزش این روحیه شهید بهشتی در آن بود که او شجاعت برخورد با بدیها و کجیها را داشت، اگر چه در میان سنتها بود. این خصلت با ارزش را آقای بهشتی داشت نه اینکه به معنای رایج سنتشکنی قصد داشت همه سنتها را از بین ببرد. یک نمونه از این روحیه را ذکر میکنم تا شخصیت آقای بهشتی بیشتر شناخته شود. سیمای ظاهری ایشان یعنی عمامه، محاسن و هیئتشان خصوصیات ویژهای داشت. در آن روزها محاسن ایشان خیلی کوتاه و عمامهشان خیلی کوچک بود. این در حالی بود که اغلب فضلای همطراز ایشان اینطور نبودند، یعنی سنت رایج اینگونه بود که کسانی که در شأن علمی و فقهی ایشان بودند، ظاهری اینگونه نداشتند. وقتی تشخیص میدادند کاری لازم است انجام میدادند. مثلاً اگر لازم بود که پیشنماز مسجدی باشند، مطمئناً این کار را انجام میدادند و همه وظایف پیشنمازی مسجد را به عهده میگرفتند. یکی از خصلتهای مهم دیگر ایشان این بود که به روزمرگی سرگرم نمیشدند. این خصلت از خصوصیات آدمهای بزرگ دنیاست. آقای بهشتی همیشه افکار بلند مدتی داشتند. مثلاً وقتی مسئولیت دستگاه قضایی را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهی از ایشان پرسیدم، «بالاخره چه شد و چه کردید؟» آقای بهشتی شرح دادند که چطور حرکت کرده و پیش رفتهاند. من در آن موقع احساس کردم که ذهن پویا و برنامهریزی برای آینده که از خصوصیات ایشان بود، در این مسئولیت خطیر نیز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبهها و فضلاً و شخصیتها و عناصر سیاسی بخواهند موفقیتهایی را که شهید بهشتی به دست آوردند، حاصل کنند باید این خصوصیت ایشان را کسب کنند. یعنی آیندهنگر و دوراندیش باشند و مسائل را به صورت کلان ببینند، نه اینکه با مسائل به صورت روزانه و جدی برخورد کنند. یکی دیگر از چیزهایی که اصلاً کسی حدس نمیزد در روحیه شهید بهشتی به میزان بسیار زیاد وجود داشته باشد، تعبد ایشان بود. نماز خواندنشان یک نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهای دینی آدمی بودند که واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احکام اسلامی را رعایت کنند. در تعبد ایشان باید به طرح لایحه قصاص در آن شرایط حساس سیاسی استناد کنیم که چگونه در جو مسموم سیاسی آن موقع و در حالی که شخص ایشان در مظان اتهام و شایعات ساخته دشمنان بودند، برای اجرای دقیق احکام اسلامی، لایحه قصاص را مطرح کردند و بزرگمنشانه از همه مخالفین خواستند که آزادانه از این لایحه انتقاد کنند و اشکالاتشان را بگویند. یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهشتی، تشویق و ترغیب همه اطرافیان و دوستانشان به انجام فعالیتهای گروهی بود. ایشان همچنین بسیار آزاداندیش بودند و در برخورد با انتقادات و آرای دیگران، همیشه رعایت اصول آزادی را میکردند. شما که در جریان فعالیتهای گروهی ایشان قرار داشتید و همراه ایشان با مخالفین و منتقدین رو به رو میشدید، در این مورد توضیح دهید. این سوال کاملاً به جاست و لازم است که ما شخصیت شهید بهشتی را از این بعد تحلیل کنیم. شاید بتوانم بگویم که ایشان همه ویژگیهای مدیریت گروه را داشت. آن کسی میتواند یک مدیر خوب برای فعالیتهای دستهجمعی باشد که خصلتهای کار گروهی هم در او باشد. اولاً در مورد خصلتهای کار دستهجمعی باید بگویم که یکی از بارزترین این خصلتها این است که انسان بتواند از عقیده خودش در مقابل عقیده جمع صرف نظر کند، یعنی تشخیص جمع را بر تشخیص خودش ارجح بداند.
آقای بهشتی اینگونه بودند. ایشان آدمی بود که در همه مسائل تقریباً صاحبنظر بود. البته نمیگویم که همه نظرهای ایشان در همه مسائل نظرات صد در صد درستی بودند، اما بالاخره آدمی صاحب فکر و نظر بودند. با وجود آنکه در اغلب مسائل صاحبنظر بودند بسیاری از اوقات پیش میآمد که نظر جمع را میپذیرفتند. در اولین جلسهای که ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشکل با هم داشتیم، قرار بر این شد که اسامی را یادداشت کنیم. شهید بهشتی گفتند کسی را انتخاب کنیم که حاضر باشد که خیلی راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذیرد و اسم بنده را همینجوری ننویسید و بسنجید که من اینجور هستم یا نه. ایشان در این مورد بسیار با سعه صدر برخورد کردند و به دیگران نیز غیرمستقیم گوشزد نمودند که اگر خواهان فعالیت گروهی هستند باید توانایی حل شدن در جمع را نیز داشته باشند.
یکی دیگر از خصوصیات مدیریت جمعی این کار است و شهید بهشتی به اعتراف دوستان و دشمنان آدمی بسیار مبتکر بودند. در حقیقت ایشان مظهر ابتکار بودند و همیشه حرف و پیشنهاد نو داشتند و خیلی اوقات حرف و پیشنهاد ایشان محور بحث و فعالیت جمع میشد.
ویژگی خاصی که در این زمینهها به ایشان کمک میکرد حلم ایشان بود. آقای بهشتی به معنای حقیقی کلمه حلیم بود. حلم را غالباً نمیتوانند معنا کنند، اما معادل این واژه را میتوان جنبه داشتن و ظرفیت نفسانی داشتن ذکر کرد. مرحوم بهشتی جنبه داشتند و از ظرفیت روحی فوقالعادهای برخوردار بودند و خیلی دیر برمیآشفتند. اصولاً آقای بهشتی آدمی نبود که از میدان به در برود و در برابر اهانتها و توهینها حتی اندکی برآشفته شود. ممکن بود در یک جلسهای حتی اهانت به او شود و بارها دیدیم که چنین هم شد. ایشان آدمی بود که این تحمل را داشت که اهانت را با بزرگواری گوش میداد و در آخر با استدلال و توجیه به اهانت پاسخ میداد. آدمهایی که این ظرفیت انسانی را ندارند، برای کارهای مدیریتی مناسب نیستند. ظرفیت نفسانی شهید بهشتی فقط در مقابل اهانتها نبود، بلکه ایشان در مقابل ستایش و تمجید هم حلیم بودند و خود را گم نمیکردند. طوفانی که از تمجید به وجود آید کمتر از طوفان ناشی از اهانت نیست، بلکه از آن نیز غرق کنندهتر است. حلم و ظرفیت نفسانی آقای بهشتی بدینگونه بود. با این خصوصیات اخلاقی، طبیعی است که آدمی میتواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل کند.
یکی دیگر از خصوصیات ایشان اتکا به نفس بود. من کمتر کسی را دیدهام که مثل آقای بهشتی به خودش متکی باشد. البته این ویژگی را من ناشی از محیط خانوادگی ایشان میدانم، چون محیط خانوادگی ایشان طوری نبود که آقای بهشتی در دوران کودکی احساس ضعف و عجز و خودکمبینی کرده باشد. اگر مثلاً چنانچه به ایشان میگفتند که شما را برای ریاست کل دنیا در نظر گرفتهایم، هیچ احساس نمیکردند که کوچکتر از این هستند. ممکن بود بگویند وقت ندارم، ولی هیچوقت احساس ضعف نمیکردند و آماده بودند با هر نوع مشکل روبه رو شوند و آن را دفع کنند. این آدم مسلماً مدیر خوبی میتواند باشد.
یکی از خصوصیات دیگر آقای بهشتی عقل ایشان بود، یعنی حقیقتاً عاقل بودند. هیچ موردی که بتوان به عنوان کمهوشی و ساده لوحی تعبیر کردند در ایشان نبود. آدمی عاقل، متین و منطقی و هوشیار بودند و با مسائل با دقت کامل و ظریف برخورد میکردند. بسیار سریعالانتقال بودند. ویژگی خاص ایشان به کارگیری عقل، سرعت و دقت جمعبندی مسائل بود. گاهی دو حرف ضد هم را که مطرح میشد به نوعی جمعبندی میکرد و دو طرف را راضی مینمودند. آن وقتهایی که من با این گونه موارد دائماً برخورد داشتم، در شورای انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات دیگر، یک بار به ذهنم رسید و به آقای بهشتی هم گفتم که اجتهاد یعنی همینقدرت جمعبندی. اجتهاد یعنی قدرت جمعبندی بینادله و دلائل مختلف. در آن موقع من متوجه شدم که آقای بهشتی واقعاً یک مجتهد است.
مرحوم بهشتی همچنین بسیار محاسبهگر بودند، یعنی جریانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمیکردند که البته گاهی اوقات حسابها درست و گاهی غلط بود. شما ببینید که برخورد ایشان با انحرافات بنیصدر چگونه حساب شده بود. سخنرانی روز تاسوعای ایشان کاملاً حساب شده بود. وقتی من این سخنرانی را شنیدم، متوجه شدم که آقای بهشتی هر چه را که میتوانستند در آن روز بگویند گفتهاند و حساب همه جملات و کلمات را داشتهاند. همین برخورد حساب شده بود که بنیصدر را سرنگون کرد. بنیصدر یک تبلیعاتچی غربی و چیرهدستی بود که به جز با مبارزه حساب شده نمیشد او را بیرون انداخت. البته بنیصدر را امام با اشاره سرانگشتان بیرون انداختند، ولی این سرانگشتان که به عظمت کوه بود، به این آسانیها حرکت نمیکرد. مقدماتی میخواست و آن مقدمات همینبرخورد حساب شدهای بود که آقای بهشتی داشت.
آقای بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. ایشان همیشه مورد مشورت افراد مختلف قرار میگرفتند، به علاوه مسئولیتهای مختلفی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. مسلم است آدمی که مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگیرد و به کارهای جاری هم بپردازد، لازم است که نیروهای فراوانی صرف کند و طبعاً خیلی زود خسته میشود، اما شهید بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. در مدرسه رفاه در صندوقهای قرضالحسنه، دفتر نشر، چاپ کتب مختلف و یا با ما همکاری داشتند، با دوستان مؤتلفه همکاری داشتند، امور اقتصادی سازمانهای اسلامی و حل و فصل اختلافات و بسیاری از کارهای دیگر از جمله اشتغالات ذهنی و جسمی ایشان بود، ولی با وجود این هیچوقت کسی ندید که آقای بهشتی از خستگی گله کند. بهطور کلی آقای بهشتی فردی اعجابانگیز بودند و تواناییهایی وافری داشتند.
شهید بهشتی مجموعهای از خصلتهای پسندیده و نیک بود و من شخصاً تا به حال فردی مثل آقای بهشتی درگذشته و در حال ندیدهام، شهادت آقای بهشتی واقعاً مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلماً برای ایشان ناچیز بود. وقتی آقای بهشتی زنده بودند از همه توان و ظرفیت خودشان برای اعتلای اسلام استفاده کردند و شهادتشان هم به همینگونه برای اعتلای اسلام موثر بود. البته ما از شهادت ایشان بسیار متأسف شدیم و ایشان را در زمانی که ما بیشترین احتیاج را به وجودشان داشتیم، از ما گرفتند، ولی مرگ حماسی آقای بهشتی مسلماً خسرانی برای عالم اسلام نخواهد بود زیرا گوهر گرانقدر وجود ایشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوییم شخصیت و حیثیت آقای بهشتی در پیشگاه الهی برای انقلاب ما ذخیره شد و ما میتوانیم برای همیشه بگوییم که چنین فردی داشتهایم و انقلاب ما با وجود چنین انسانهایی شکل گرفته است.
- به عنوان حسن ختام اگر ممکن است خاطرات خود را که مربوط به بعد از هفتم تیر است بیان کنید. در آن لحظات که شما خودتان ترور شده و مجروح بودید، چه احساس و فکری داشتید؟
من اولین چیزی که به یاد دارم این است که در بیمارستان از آقای هاشمی پرسیدم که آقای بهشتی اینجا نیامده؟ آقای هاشمی در جواب گفتند که ایشان آمدند، ولی شما خواب بودید و رفتند. خیلی دلم میخواست که آقای بهشتی پیش من بود. خیلی از دوستان به دیدن من آمدند، ولی آقای بهشتی نیامد. من پیش خودم گفتم حتماً خیلی کار دارند و نرسیدهاند که بیایند، ولی دائم در انتظار بودم که ایشان بیایند. در آن حالت، روزنامهها و رادیو را در دسترس من قرار نمیدادند، شب اول یا دوم بود و در همان حالی که بین خواب و بیداری بودم، یکی از اطبایی که بالای سرم بود، سرش را نزدیک گوش من آورد و گفت، «من باید یک حقیقتی را برای شما بگویم و آن این است که در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، یعنی در حال نیمه بیهوشی بودم، به همین دلیل نه نگران شدم و نه قضیه به طور کلی برایم قابل درک بود. تا اینکه بعد از مدتی اصرار کردم که روزنامه و رادیو برایم بیاورند. روز هشتم و یا نهم مجروح شدن من بود که یک روز عصر آقای هاشمی و حاجاحمد آقا پیش من آمدند و در کنار من نشستند و دکتری که معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه میدهید درخواست شما برای روزنامه و رادیو را به آقایان بگویم. دکتر معالج قضیه درخواست من را به آنها گفت. آقای هاشمی به من گفتند که چه اصراری برای خواندن روزنامهداری؟ گفتم من از هیچجا خبر ندارم و تنها ماندهام. گفت حالا خیال میکنی که بیرون خبرهای خوشی هست و تو اینجا ناراحتی. بعد یک مقداری از وقایع سی خرداد و جریانات بعد از آن و کشتارهایی که منافقین به راه انداخته بودند، گفت.
آقای هاشمی در میان صحبتهایش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شدید؟»
من یکباره صحبتهای آن پزشک به یادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده؟» گفتند، «بعضی از دوستان زخمی شدند و بعضی هم به شهادت رسیدند.» فوراً نگران شدم و پرسیدم، «آقای بهشتی چی؟» گفتند، «آقای بهشتی هم مجروح شده.» با شنیدن این حرف گریهام گرفت.
پرسیدم، «جراحتشان در چه حدی است؟ مثل من هستند یا بهتر یا بدتر از من.» میخواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خیلی نگران شدم. بعد از این صحبتها، آقای هاشمی و حاجاحمد آقا خداحافظی کردند و رفتند. وقتی آنها رفتند من احتمال دادم که آقای هاشمی یک چیزی را از من پنهان کرده است. یکی از اطرافیان را صدا کردم و به اصطلاح یکدستی زدم و راجع به حال آقای بهشتی به شهادت رسیده است. با شنیدن این حرف فوقالعاده ناراحت شدم. این حادثه برای من خیلی سخت و سنگین بود چون جدای از ارتباطات کاری و سیاسی و علمی که با شهید بهشتی داشتم، یک ارتباط عاطفی نیز بین ما وجود داشت. در حقیقت لطافتی در وجود ایشان بود که همه را جذب میکرد. خشونت، بدی و بدخواهی در وجودشان نبود. کسی را نمیرنجاندند و بسیار مهربان بودند. واقعاً آقای بهشتی یک شخصیت کمنظیر و یک سرمایه بودند. خداوند انشاءا... از امت اسلام قبول کند این قربانی عزیز را که در راه هدفشان دادند. یقیناً حرکت و تداوم انقلاب اسلامی به این خونها بستگی دارد.