نویسنده : محمد ثقفی
روایتی از برنامه ی دانشجویی پایان
اسرائیل با سخنرانی خالد مشعل، دانشکده ی فنی، بهار87
یکی از شبهای بهار هشتاد و هشت بود که
فرشید از بچه های جنبش عدالتخواه زنگ زد و گفت که می خواهند برای دهه ی مقاومت با
بسیج فنی برنامه ی مشترک بگذارند. همایش «پایان اسرائیل» با سخنرانی متفکرانی از
بیش از بیست کشور جهان. آن ایام من خیلی فرصت کمک به بسیج را نداشتم اما راستش
خجالت می کشیدم کار برای جهاد و مقاومت را رد کنم. بالاخره عده ای در فلسطین در اوج محرومیت و فشار به
نیابت از همه ی ما، به رسم عزت، سلاح بر دوش گرفته اند و در راه جهاد و دفاع از
قدس که واجب کفایی بر همه ی مسلمین است به پا خواسته اند. حمایت از آن ها و بزرگداشت
فضیلتشان کم ترین وظیفه ی ماست.
شنبه (دو روز قبل از مراسم) فهمیدیم که
خالد مشعل به ایران می آید و همان روز سخنرانی اش در مراسممان جور شد. عصر شنبه
جلسه ای بود با بعضی مسئولین درباره ی حضور خالد مشعل در برنامه. بالاخره دعوت از
خالد مشعل برای سخنرانی ملاحظات زیادی می خواهد. او کسی است که چندین ترور ناموفق
را پشت سر گذاشته است، او کسی است که همه ی هم قطارانش پیمانشان را به آخر برده و
شهید شده اند و او مانده به انتظار و در راه مقاومت و ما بدلوا تبدیلاً. افراد مختلفی
در جلسه بودند: انجمن حمایت از انقلاب اسلامی لبنان و فلسطین، گروه روایت فتح،
جمعیت دفاع از ملت فلسطین، سازمان بسیج اساتید دانشگاه ها، شبکه های تلویزیونی
و... . نماینده ی بسیج اساتید پیشنهاد داد به خالد مشعل عضویت افتخاری بسیج اساتید
اعطاشود که از آن استقبال شد، بعد لحظه ای به فکر فرو رفت و قبل از این که پیشنهاد
دوم خود را بگوید پرسید: «خالد مشعل اصلاً تحصیلات آکادمیک دارد؟» و یک بنده خدایی
که بعداً فهمیدم از قدسی هاست با لحنی مانند آدم فحش خورده پاسخ داد: «از یکی از
بهترین دانشگاه ها دکتری علوم سیاسی دارد.»
چند ماه بعد با همین برادر قدسی دیداری
کردم و درباره ی رویکردهای فعالیت دانشجویی در حوزه ی جهان اسلام و مقاومت از او
مشورت خواستم. بحث های جالبی می کرد. از خاطراتش در بین مبارزان بوسنی و افغانستان
و مصر می گفت، و از هم نشینی با تبعیدی های حماس. می گفت اسرائیل چهارصد نفر از
فعالان حماس را از دانشجو تا استاد و از کارگر تا فروشنده را بازداشت و به نقطه
صفر مرزی با لبنان تبعید کرده بود. می گفت ما به تبعیدی ها پیشنهاد کردیم در همان
منطقه صفر مرزی -که در یک دره ای بود- اردوگاه برپا کنند. رسانه ها از همه ی جهان
می آمدند، با این ها صحبت می کردند، گزارش می ساختند و انعکاس می دادند. در تبعید
بیشتر مزاحم اسرائیل غاصب بودند. در همان اردوگاه روزنامه نگاری و فعالیت سیاسی می
کردند. می گفت که با دانشگاهی در سودان توافق کردیم که امر تحصیل این ها را بپذیرد،
گفتیم که این جا استاد هست، دانشجو هم هست، شما نظارت بر اساتید و آزمون گرفتن از دانشجوها
و نهایتاً اعطای مدرک را بپذیرید! در همان کمپ چهارصد نفره، بسیاری فارغ التحصیل
شدند. می گفت همین تیم بعداً شدند بازوی اصلی اجرایی دولت مردمی حماس. فشارهای بین
المللی که زیاد شد اسرائیل مجبور شد این تبعیدی ها را پس از یک سال دوباره به غزه
و کرانه باختری راه دهد. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! آن فلسطینی ها که بعضاً
ایران را دشمن اسلام و اعراب می پنداشتند، با گفتمان امام مأنوس شدند. آن ها که صدام
را به خاطر ژست های ضداسرائیلی و کمک هایش به خانواده ی شهدای فلسطینی قهرمان خود
می دانستند و به حکم «دشمن دوست ما دشمن ماست» از جمهوری اسلامی متنفر می بودند،
به اسلام ناب محمدی امام دل بستند. و حالا مشعل حماس را فرزند معنوی امام خمینی می
خواند و رهبر انقلاب اسلامی را امام خامنه ای می نامد. تا جایی که از طرف القاعده
به تشیع محکوم می شود. می گفت که اولین باری که پیش این گروه تبعیدی رفتیم هوا
بارانی بود، یک برادر سنی متعصبی بین این ها بود که با ما دست نمی داد، البته نمی
گفت چرا ولی من حدس می زدم که می ترسد در اثر دست دادن با شیعیان دستش نجس شود! می
گفت در دیدار آخری که در پایان تبعید با
او داشته است این برادر او را در آغوش
کشیده و گفته : «ما شیعه ی شما شدیم!» معنای واقعی وحدت بدون هرگونه نیاز به
تأملات نظری همین است: همبستگی مستضعفین برای جهاد فی سبیل الله.
دوشنبه ظهر بود و ما مشغول آخرین کارها
برای مراسم. فضای دانشگاه خیلی جهادی شده بود. مخصوصا با ماکت بزرگ بادی قدس که
وسط لابی فنی گذاشته بودیم و چفیه ها و سربندها!
یکی دو ساعتی به آغاز برنامه مانده بود که به
یاد دوستم افتادم: محمد الهجرس. فلسطینی الاصل ساکن عربستان که همه ی خانواده اش
در فلسطین کشته شده اند. بعد از یک سال رفاقت به من گفته بود که عضو حماس است! هر
وقت غزه خبری می شد دیگر در دسترس نبود و هر وقت اوضاع آرام می شد دوباره سر وکله
اش پیدا می شد. زنگ زدم و طبق معمول با عربی دست و پا شکسته گفتم که ما میزبانِ
قائد و امیر شماییم، برایش گفتم که چه قدر از میزبانی او خوشحالیم و این که این جا
همه ی سلایق و عقاید برای مقاومت فلسطین احترام قائل اند. البته آن زمان هنوز «نه
غزه نه لبنان»گویان بی شرافت نبودند که روز قدس ایرانی را بی آبرو کنند، هنوز با
کسانی رو به رو نشده بودم که بگویند ما را چه به این اعراب؟ بگذار کشته شوند، هنوز
نشناخته بودم آن هایی را که می پندارند مصیبت بالا رفتن تورم یا کاهش رشد اقتصادی
کشور از لگدمال شدن هر روزه ی کرامت یک ملت با محاصره و نابودی معیشتشان و کشتن
جوان وپیر و زن ومردشان به جرم این که می خواهند در خانه ی خود زندگی عزیزانه
داشته باشند، مهم تر است. آن زمان هم می دانستم که «چراغی که به خانه رواست به
مسجد حرام است» ولی فکر نمی کردم که فلسطین خانه ی ما نباشد و یا فوق فوقش فکر نمی
کردم که همسایه ی ما نباشد و از کودکی شنیده بودم که «الجار ثم الدار» اول همسایه
و سپس خانه.
یک نمایشگر و باند هم در لابی گذاشته بودیم
برای پخش سخنرانی خالد مشعل. کسانی که دیرتر آمدند و در سالن چمران جایی برایشان
نبود، این جا می ایستادند و گوش می دادند و تماشا می کردند. برای هماهنگی ها باید
بیرون سالن می ماندم. فلذا سخنرانی خالد را همان جا دیدم. لبخندی که دائماً به لب
دارد و شور انقلابی کلامش همیشه برایم جذاب بوده است. ایمان و صبر در قلب استواری
و نفوذ کلام می آفریند.
در پایان مراسم، مسئول بسیج دانشجویی
دانشگاهمان، چفیه ای به گردن خالد انداخت. خالد هنگام رفتن با تواضع زیاد با همه برخورد
می کرد حتی گرچه باید از طرف راست سالن خارج می شد اما برگشت و به سمت جایگاه مجری
رفت و با صادق که مجری بود دست داد و روبوسی کرد. مرد جهاد و شهادت را چه به نخوت
و تکبر؟ اشرافیت و تکبر، صفت سرمایه پرستان قدرت طلب و مستبدان مردم گریز است نه
آنان که مال و جانشان را در راه خدا و مستضعفین انفاق می کنند.
چند روز پیش شنیدم که خالد مشعل به همراه
رمضان عبدالله و احمد جبرئیل دوشنبه به دانشگاهمان می آید. آخرین باری که در
سخنرانی اش در تهران بودم را به وضوح به خاط دارم. بعد از جنگ 22 روزه بود. می گفت
شنیده است که مسئولان برای حمایت از مقاومت چه قدر از طرف دانشجویان مسلمان تحت
فشاراند. تحصن ها و درگیری های با پلیس و جهاد تبلیغاتی ایام جنگ 22 روزه را می
گفت، دورانی که نمایش توان جریان سازی فرهنگی سیاسی دانشجویان مسلمان بود.
این بار که میزبان خالد و رمضانیم دوست
دارم به آن ها بگویم که به روح حضرت روح الله قسم که حاضریم هزاربار قطعه قطعه
شویم تا از جمهوری اسلامی که باید «پناهگاه مسلمانان آزاده ی جهان» باشد، صدای پست
«نه غزه و نه لبنان» شنیده نشود.
این وعده ی خداست که مشعل مقاومت در این
دیار خالد بماند!