نویسنده : میثم زعفرانی
اساسا پس زمینه های دیدگاه فمینیستی ، به نیمه دوم قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم برمیگ ردد و نویسندگان عصر روشنگری اروپا، به دلیل دیدگاه های فرد گرایانه(اومانیستی)، نظریه افراطی و نامناسبی را در خصوص تربیت یکسان زن و مرد(نر و ماده) در نظام اجنماعی برای دوجنس را مطرح کردند که ذاتا با فیزیولوژی و طبیعت انسان در تناقض است.
تمامی جامعه شناسان دنیای غرب فمینیسم را به دو دوره تقسیم میکنند : دوره اول که مایه آن در لیبرالیسم است و دوره دوم که درونمایه ای مارکسیستی دارد که این تقسیم بندی برای ما به دلیل وحدت ذات این دو نوع فمینیسم بی معناست.
پدیده فمینیسم و از بین رفتن مرزی با عنوان جنسیت، سبب حضور گسترده و سطحی زنان در جوامع غربی شد.از سویی با رشد دول غربی در زمینه های صنعتی و ظهور اقتصاد سرمایه داری نیاز به حضور زنان به عنوان قشر کارگر در نهادهای صنعتی و تجاری جدی تر میشد.لذا میتوان پایه های فمینیسم را بر دو چیز دانست : تفکر فردگرایی(اومانیسم) و نیاز گروههای مولد اقتصادی به زنان.
با جای گیری مفهوم مساوات جنسی در غرب و پذیرفتن حضور مردانه زنان در اجتماع آیا میتوان اصالتی بر عنصر مرد یا زن قائل بود؟ اگر میتوان شاخصه اصلی هر جنس در چیست؟ گرچه این سوال به دلیل بدیهی بودن این امر هرگز برای بشر غربی مطرح نشد اما با ظهور پدیده فمینیسم در ایران این سوال بسیار بجاست.
شاید بتوان عمده فعالیت فمینیستی در دوره قبل از انقلاب را به دوران مشروطه و در حیطه داستان نویسی به سبک فمینیستی اختصاص داد . اما متاسفانه این پدیده روز به روز شکل بحرانی تری به خود گرفت. از آن رو این پدیده را بحران می نامیم که انقلاب ما از جنس فرهنگ بودکه این فرهنگ ریشه دراعتقادات اسلامی-شیعی ما دارد و فمینیسم یکی از آفات بزرگ بر این ریشه است.نظام حقوقی-اجتماعی زن در اسلام آنچنان با مفاهیم فمینیستی در تعارض استکه ورود این مفاهیم کاملا غربی در انقلاب اسلامی، سبب وارد شدن صدمات جبران ناپذیری به پیکره ی انقلاب شدو بیشترین سهم از این لطمه به پدیده الهی حجاب اختصاص پیدا کرد.
یکسو سازی دید گاه لیبرالیستی و مکتب فمینیسم به دست عده ای از روشنفکران پر ادعای درون نظام که همگی در جهت مبارزه با مفهوم خود ساخته "پدر سالاری" بود ، سبب ایجاد نوع جدیدی از پوشش در میان زنان و دختران ایرانی گردید.از آنجایی که این جبهه، تنها سنگر تزریق فرهنگی شان ، سینما و تئاتر بود رو به هجوم رسانه ای-هنری آوردند. در این بین حمایت عده ای از رجال سیاسی که ریشه شان درون همین روشنفکران بود ، سبب تشدید و قوت گرفتن نیروی رسانه ای این طیف شد. جرقه های اولیه این دیدگاه را میتوان در دوران سازندگی و در اظهارات یکی از زنان سیاسی به وضوح یافت. در دوران اصلاحات این قوای ضد فرهنگی به اوج قدرت خود رسید و توانست سینما را به عنوان یکی از گلوگاههای فرهنگی تبدیل به مرکز اشاعه این تفکر کند.از آنجایی که قدرت سینما در ترسیم آرایش ظاهری جامعه انکار ناپذیر است لذا اولین هدف تخریبی این جبهه یعنی حجاب به شدت درگیر و نهایتا به شدت آسیب دید.
در کنار سینما رسانه ملی که بایستی ریشه در فرهنگ غنی اسلامی داشته باشد نه تنها مانع پیشرفت این استراتژی نشد بلکه با دیدگاههای ماکیاولیستی خود سرعت رشد این جبهه را مضاعف و نفوذ آنرا عمیق تر کرد. رسانه ملی نه تنها به تحکیم بنیادهای خانواده نپرداخت بلکه این بنیان ها را با عدم جلوه دادن زندگی اسلامی و به تصویر کشیدن زندگی غربی تضعیف کرد.
با ظهور دولت نهم اگر چه دیدگاه های اسلامی در میان دولتمردان زنده شد اما متاسفانه شاهد عدم بروز این دیدگاه و انفعال در عرصه های فرهنگی بودیم. عده ای روزی به جهت غربی بودن ،عامل ظهور مفاهیم غربی شدند و عده ای دیگر امروز بدون توجه گسترده به مسائل فرهنگی از رشد مفاهیم غربی جلوگیری نمی کنند. پیشرفت اقتصادی و صنعتی، امروز آنقدر مهم شمرده میشوند که مسائل فرهنگی مانند مبارزه و تولید فرهنگی در لایه دوم اجرایی قرار دارند در صورتی که پارادایم اصلی نظام ما بر پایه مسائل فرهنگی است. لذا همواره لایه فرهنگی جامعه ما در استضعاف است. امروزه محافل فرهنگی ما آنچنان دستخوش تغییرات بنیادین توسط مبانی فرهنگی غرب شده است که برای تولد فرهنگ اسلامی نیازمند تحول عظیم دز سیستم فکری، اجرایی و حتی بوروکراسی دولتی هستیم.