دروغترین شعار تاریخ معاصر
یکم. شاید به جرئت بتوان گفت «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است! برخی شخصیتها تکرار نشدنیاند و بیشک شهید بهشتی از جنس همین شخصیتهاست. سید محمد حسینی بهشتی هم حسینی بود و هم بهشتی، هم مقتدر بود و هم مظلوم. و این همها پایانی ندارد برای آنکه خودش به تنهایی یک ملت بود برای امت ما.
دوم. مقتدر بود به خاطر فکر برتر و گفتمان نابش، و آنقدر دلش مطمئن به اسلام بود که از گفتوگو با هیچ فردی و هیچ گروهی واهمه نداشت، از احسان طبری و نورالدین کیانوری و حبیبالله پیمان گرفته تا گروهک بابک زهرایی که تعداد اعضایشان به تعداد انگشتان یک دست هم به زور میرسید. و تا آخر مرامش این بود که اندیشه را با اندیشه پاسخ دهد و آنقدر پاسخشان را داد تا ترجیح دادند به جای بحث با بهشتی، خاکسترش کنند... با تمام وجودش معتقد بود «آگاهی و آزادی، کشف حقیقت میکند» تودهایها هم خودشان معترف بودند که مناظرات بهشتی آنها را در ایران منزوی ساخت. و این روزها که حضرت آقا از آزاداندیشی سخن میگویند و کسی در این قدوقواره یافت نمیشود و وقتی در مقابل یک ایده یا سخن، سادهترین راه یعنی تکفیر و بایکوت برگزیده میشود، با تمام وجود خلا شخصیتی چون بهشتی را احساس میکنی و تصدیق میکنی که «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است!
سوم.مقتدر بود به خاطر خلق و خوی حسینیاش و به خاطر سعهی صدر محمدیاش. تندترین توهینها را به او میکردند و حرفی نمیزد، عجیبترین تهمتها را به او میزدند ولی جوابی نمیداد چه رسد به این که بخواهد به کسی توهینی کند و یا تهمتی ناروا بزند. «شده بود کار هر روز سید از اون چهار راه میرفت فقط به خاطر اون نوجوون. نوجوونی که هر روز روزنامههای مجاهدین خلق رو میگرفت دستش و بلند میگفت:« خیانتهای بهشتی، خیانتهای بهشتی» و بهشتی میگفت چه نوجوان با همتی! چقدر در مسیر خود جدی است» و آنقدر دلش بزرگ و خدایی بود این مرد که وقتی منافقین پشت درب مسجد «مرگ بر بهشتی» میگفتند به عمد از همان در خارج میشد و میگفت:«اینها این همه راه را برای همین آمدهاند که علیه من شعار بدهند، بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند» و وقتی این روزها شاهدی که یک انتقاد ساده از برخی مسئولین چقدر هزینه دارد متوجه میشوی ایران نه تنها پر از بهشتی نیست که پر است از افرادی که درست در نقطه مقابل بهشتی قرار دارند!
چهارم. مقتدر بود چون به راستی عاشق انسانها بود، شیفتهی هدایت و دستگیری از انسانها بود. با وجود همهی مسئولیتهای سیاسی و اجراییش، روحانی بودنش را فراموش نکرده بود. آرزویش این بود که خدا آنقدر به او وقت بدهد که رجوی را هم آدم بکند. ترسی هم از حرفهایی که دربارهی او میزدند نداشت، فقط به دنبال تشخیص وظیفه شرعیاش بود. خودش میگفت:«اگر پیش بیاید و ببینم وظیفه من است عبا و عمامه را در میآورم و یک چهارپایه را در سینما میگذارم و مردم را ارشاد میکنم. اگر این کار را کردم یک وقت به من ایراد نگیرید که فلانی خلاف عرف رفتار نکن» و ارزش این رفتارها آنجا مضاعف میشود که بدانی شهید بهشتی در آن ایام نفر اول کشور بود. و وقتی تامل کنی به حال و هوای این روزها و روحانیتی که ... - خود بهتر میدانی- دلت تنگ بهشتی میشود و آرزو میکنی کاش بهشتی هیچگاه شهید نشده بود.
پنجم. مقتدر بود چرا که «شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت» حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کرده بود تا مانیفست حکومت اسلامی را بنویسد، اقتصاد اسلامی را مدون کند تا برنامه اقتصادی جمهوری اسلامی را مشخص کرده باشد، میخواست جمهوری اسلامی را برنامهمحور کند تا افراد بر اساس برنامههایشان و نزدیکیِ فکرشان به فکر انقلاب سنجیده شوند. بهشتی حزب را برای پیشبرد اهداف انقلاب میخواست نه انقلاب را برای پیشبرد اهداف حزب. در نگاه شهید ملاک برتری افراد تعهد به اسلام و انقلاب بود نه عضویت در حزب که بهشتی تا انتها پای رجاییای ایستاد که در حزب جمهوری اسلامی نبود. و وقتی احزاب امروز جمهوری اسلامی را مشاهده میکنی که منافع و مصالح انقلاب را فدای قدرتطلبی و منافع حزب خود کردهاند و دغدغهها و آرمانهای انقلاب را به خالهزنکبازیهای سیاسی تقلیل دادهاند، روزی هزار بار حزب جمهوری اسلامی را دعا میکنی. و از بهشتی خجالت میکشی بابت انحرافی که در انقلاب ایجاد شد و کار بدان جا رسید که سی سال پس از شهادتش به جای بحث و گفتوگو در مورد برنامهها، اشخاص طوری محور قرار گرفتهاند که با بیشرمی تمام، n نفر با m نفر ائتلاف میکنند و لابد فقط به خاطر چهرههای زیبا و نامهای مطرحشان، توقع k درصد رای هم دارند!
ششم. وقتی از یک ملت سخن میگویی حتما از زندگی شخصی او هم میتوانی سبک زندگی را بیاموزی. اما بندهی نگارنده نمیدانم از کدام بخشش بگویم. از نظم فوقالعاده و حیرتآور ایشان که وقتی با یک بچهی ده دوازده ساله هم ساعت 4:30 در مسجد قرار داشت اندکی به خود اجازه تاخیر نمیداد یا از بوی عطری که همیشه با ایشان بود و یا از اهتمامی که به خانوادهاش داشت و وقتی شهید باهنر دنبالش آمده بود تا بهشتی را پیش رفقا ببرد تا در مورد مسایل نهضت صحبت کنند گفته بود من امروز به خانم و بچهها قول دادم ببرمشون پارک، جلسه باشد برای فردا صبح ساعت 10 و یا ... و اگر این ها را از بهشتی آموخته بودیم و راهش را طی کرده بودیم، امسال از زبان حضرت آقا نمیشنیدیم که چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟
هفتم: و مظلوم بود چون مقتدر بود و بینظیر. بهشتی برای گروههای فکری دیگر آنقدر مانع و سد محکمی در راه نفوذ به نظام تازه تاسیس بود که در دلهایشان بذر کینههای شدیدی نسبت به بهشتی کاشته شود و آنقدر خوبی داشت و شخصیتش جامع بود که حتی در میان گروههای انقلابی هم آتش حسادت به او شعلهور شود و آنقدر این کینهها و حسادتها عمیق شد که پس از سه سال هجوم سیاسی شدید و بیسابقه، سقف ساختمان حزب جمهوری اسلامی را روی سرش خراب کردند. اگر چه مواضع شخصیت و گروههای ملیگرا و چپ علیه بهشتی و دنائت آنها در شایعهسازی و جنگ روانی تا حدودی طبیعی بود اما حسادتها در خط امام حتی در جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی مسئلهای نیست که به راحتی فراموش شود.
هشتم. اینکه بهشتی در تاریخ انقلاب اسلامی بینظیر است هرگز اتفاق مثبتی نیست. اینکه ایران پر از بهشتی نبود و پس از بهشتی مسیر انقلاب عوض شد و افرادی جای بهشتی آمدند که تفکرشان درست در مقابل بهشتی قرار داشت، داستان تلخی ست که حرکت شتابان انقلاب اسلامی را چند سالی کُند کرد هر چند این حرکت به لطف و عنایات خداوند و رهنمودها و درایتهای رهبری عزیز و گرانقدر انقلاب هیچگاه متوقف نشد. و اما امروز وظیفهی من و توی دانشجوست که روح انقلاب را جانی تازه بخشیم و به آنانکه حقیقت انقلاب را نفهمیدند اجازه ندهیم بیش از این به سر و روی انقلابمان چنگ بیندازند و در این مسیر برای داشتن شاخص و معیار، عالیست که بهشتی را بخوانیم و بفهمیم. این انقلاب قرار بود و هست که زمینهساز ظهور مصلح کل و منجی عالم بشریت باشد که به لطف و عنایات حضرتش و همت من و شما اینگونه خواهد شد انشاالله.