نویسنده: پریسا حسنی زاده
شاید شما هم اگر مناظره های نامزدهای ریاست جمهوری را دیده باشید با من هم نظر باشید که نقطه ی جامانده در صحبت نامزدهای محترم «فرهنگ» بود. فرهنگی که زیر سایه ی اقتصاد ماند و بیرون نیامد و دیده نشد، بیشتر نامزد ها می گفتند تا اوضاع اقتصاد درست نشود، اوضاع فرهنگ درست نمی شود! امروز هم بعد از شکل گیری دولت جدید و در این چند ماه، باز فرهنگ در برنامه های دولت جایگاه خاصی ندارد، این را حتی خیلی ساده می شود از برگزار نشدن همایش افق نو، اظهار نظر آقای نجفی(رئیس قبلی سازمان میراث فرهنگی) که به تازگی معاون رئیس جمهور هم شده اند، در مورد قلیان و توزیع سبد کالا و دیگر اتفاق ها فهمید. حالا سعی دارم پاسخی برای این پرسش پیدا کنم که « نسبت فرهنگ و اقتصاد در جامعه ی ما چگونه باید باشد؟» . دیدگاه شهید مطهری در کتاب «جهان بینی توحیدی»، ما را به جواب نزدیک می کند. ایشان می فرمایند:« آنچه مکتب انبیا به شدت آن را نفی می کند این است که هر مکتب فکری الزاما تبلور یافته ی خواستهای اجتماعی است که خود آن خواست ها به نوبه ی خود زاییده ی شرایط اقتصادی هستند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریه ی ماتریالیستی است، حتی مکتب انبیا نیز به نوبه ی خود تبلور یافته ی خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشا یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که می بایست به صورت یک اندیشه توحیدی توجیه شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی هستند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه ی توحید.» ایشان در ادامه می گویند:« قرآن به حکم اینکه برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بعد وجودی اساسی انسان می شمارد که به نوبه ی خود منشاء یک سلسله اندیشه ها و خواست هاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز فطری می داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدی عمومی بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمی شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه ی زیربنایی داشته باشد و فطرت در کار نباشد، هر کسی جبرا شاهین اندیشه اش و عقربه ی تمایلاتش به آن سو متمایل می شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت اختیار و انتخابی در کار نیست، نه فرعون ها مستحق ملامت اند و نه ضد فرعون ها شایسته ی تحسین و ستایش.» همچنین در ادامه ی بحث می فرمایند:« البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر موثرند؛ بلکه به معنای نفی زیر بنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری است.» شاید وقتش باشد که قبول کنیم اقتصاد زیر بنای فرهنگ نیست و خودش به خودی خود حوزه ای جدا دارد که حتی از حوزه ی اقتصاد هم قوی تر است. چیزی که درک موضوع را برای ما سخت می کند، جو حاکم به جهان و جامعه است، همه به دنبال سود و پول بیشتر، همه درگیر کار دنیای خودشان هستند.