اگر ما انقلابى بودیم، اجازه نمى دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مى کردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مى کردیم. یک حزب، و آن حزب اللّه، حزب مستضعفین.... ما نمى ترسیم از اینکه در روزنامه هاى سابق، در روزنامه هاى خارج از ایران، براى ما چیزى بنویسند. ما نمى خواهیم وجاهت در ایران، در خارج کشور پیدا بکنیم. ما مى خواهیم به امر خدا عمل کنیم، و خواهیم کرد.
امام خمینی
صحیفه امام، ج9، ص282
ای حسین:
راه تو اکنون پیشاپیش ملتی است که جهادش راهگشای قیام تمام مستضعفان جهان علیه مستکبران شده است.
ندای تو اکنون صدای مردمی است که بر قله های فتح و ظفر آوای رهایی سر داده اند.
سلاح تو اکنون در دست خلقی است که زیباترین و حماسی ترین انقلاب جهان را خلق کرده است.
راه تو را می رویم تا به شهادت رسیم.
شهید مهدی رجب بیگی
نویسنده : فرشته قنبری
وقایع عاشورای 1431
همه چیز از همان شال و دست بند سبز شروع شد...از همان جا بود که دیگر دین به طور علنی بازیچه ی سیاست های کثیف یک عده شد و برخی دیگر که به قول یکی از دوستان شورشان بر شعورشان غلبه کرده بود بازیکنان این بازی کودکانه و ساختارشکنانه شدند. بازیکنانی که نه دین را می شناسند و نه حالا که دین ندارند آزاده اند...
صبح تاسوعاست و حول و حوش ساعت 9:30 صبح از خانه خارج می شوم. خبرها حاکی از آن است که سبزها قرار است تجمعاتی صورت دهند و نسبت به ... اعتراض کنند. (از بردن برخی عبارات شرمم می شود!!)
قرارشان این است که مسالمت آمیز رفتار کنند و شعاری ندهند که مردم مسلمان و سوگوار را تحریک کنند و دست و کف و سوت در کار نباشد. عجب لطفی می کنند!!!
تعجب می کنم. خیابان ستارخان که در هنگام شلوغی ها همیشه بهره ای ازحضور سبز اراذل و اوباش می برد این بار خلوت است و حتی از پلیس هم خبری نیست. با خود می گویم چه خوب که سبزها حرمت تاسوعا را نگاه داشتند و ساختارشکنی نکردند!!!خدا خیرشان دهد!!!
به هوای برنامه ای که قرار بود شب عاشورا در حسینیه جماران منعقد شود سری به سایت ها می زنم و متوجه می شوم بیخودی نسبت به این جماعت سبز خوش بین بوده ام. عجب ساده ام!!! برخی از سبزهای بی دین در شب عاشورا که همه جا غرق ماتم است با کف و سوت های خود خاتمی را مورد تشویق قرار داده اند. عجب حامیانی داری آقای خاتمی!!! بعد از مراسم معنوی!! در حسینیه ی جماران هم تجمعاتی در جماران و منظریه و نیاوران صورت گرفته و شعارهایی داده شده که قلم پاک تر از آن است که به بیان لجن پراکنی های این جماعت بپردازم. ننگ بر شما...
***
روز عاشوراست و ساعت تقریبا 9:45 صبح. برای آن که کمی در جریان اوضاع و احوال قرار بگیرم زودتر از خانه خارج می شوم تا سروقت بتوانم به مراسم ظهر عاشورا هم برسم.
خیابن انقلاب به سمت آزادی و به سمت فردوسی پر است از نیروهای نظامی و انتظامی اما هنوز از سبزها خبری نیست. زیر لب سبزها را نفرین می کنم که ببینید چهره ی شهر در روز عاشورا چگونه است!!!..خودروهای پلیس به ردیف در سمت راست خیابان ابوریحان پارک شده اند. می خواهم نیم ساعتی را در مراسم دانشگاه شرکت کنم. جلوی در قدس یکی دو مامور ایستاده اند. توقفم در دانشگاه طولانی می شود و با توجه به سابقه ای که از روزهای عاشورا در ذهن دارم ترجیح می دهم در دانشگاه بمانم تا در ترافیک ناشی از راه افتادن دسته ها گیر بیفتم.
ساعت 12 است که می گویند خیابان ها شلوغ شده. جمعیتی که در دانشگاه هستند از در قدس خارج می شوند و دسته ای را تشکیل می دهند تا شهر در روز عاشورا از حضور نیروهای حزب اللهی خالی نماند. از کوچه کوچکی وارد وصال می شویم. جمعیت پراکنده و محدودی از سبزها در گوشه و کنار ایستاده اند و انگار علاقه به ایجاد درگیری دارند اما با شعورترهایشان مانع می شوند. والبته همگی مبهوت خیل عظیم عزاداران حسینی شده اند.
به خیابان انقلاب می رسیم. به نظر می رسد به سمت آزادی شلوغ شده. برای جلوگیری از ایجاد درگیری جماعت حزب اللهی در حالی که یک صدا شعارهایی در حمایت از امام و امام خامنه ای سر می دهند به سمت فردوسی هدایت می شوند. هیچ ماشینی به جز خودروهای پلیس در تردد نیست. تعدادی از خیابان های اطراف را بسته اند. از دور می بینم که سبزها سنگ پراکنی می کنند و دود گاز اشک آور هم در آسمان بلند است.
به چهارراه ولیعصر می رسیم. می ایستیم برای اقامه ی نماز ظهر و عصر.خیابان ولیعصر هم شلوغ است و تعدادی آمبولانس و خودروهای پلیس به داخلش می روند. بعد از نماز دوباره به راه می افتیم. نرسیده به فردوسی پسربچه ای را می بینم که سبزها به سرش سنگ زده اند و با آنکه باند پیچی کرده اما همچنان خون از سرش جاری است.
از همان جا به اتفاق دو سه تن از دوستان از جمعیت خارج می شویم و به سمت انقلاب حرکت می کنیم. زمانی که همه در حال عزاداری بوده اند، سبزها اینجا حضور داشته اند و خسارات زیادی به اموال عمومی زده اند. از سطل زباله های سوخته و ذوب شده در کف خیابان عکس می گیرم. بچه ها گفتند مانند سایر تجمعاتشان در ولیعصر و هفت تیر، این بار هم تعداد زیادی موتور آتش زده اند و حتی به خودروی پلیس هم رحم نکرده اند. حفاظ های دور باغچه ها، نرده های خیابان ها و مغازه های مردم هم طعمه های این جماعت نادان و وحشی شده اند.
جماعت سبز به طور پراکنده در حال بازگشت از خیابان انقلاب هستند. به وصال می رسیم که پلیس مانع از آن می شود که جلوتر برویم. مجبور می شویم از داخل خیابان وصال عبور کنیم. از بزرگمهر به خیابان قدس می رویم. از آنجا خیابان انقلاب را می بینم که شلوغ است و شدت درگیری ها بالاست. با هر سختی که شده خود را به بلوار کشاورز می رسانیم تا راهی برای خروج از این مخمصه پیدا کنیم. در آنجا با صحنه ی جالبی روبه رو می شوم. پارک لاله پر است از جماعت سبز که با سنگ و کلوخ به نیروهای پلیس حمله می کنند. شدت پرتاب سنگ و کلوخ و حتی آجر!!! به حدی زیاد است که از فاصله دور به راحتی قابل مشاهده است. کف بلوار هم پر شده از پاره های سنگ و آجر.انگار سنگ زدن شیوه ای است که سبزها به تازگی یاد گرفته اند. به یاد شعار «نه غزه، نه لبنان»شان می افتم. در وسط خیابان کارگر هم آتش بزرگی برپا شده. بسیجیان با موتورهایشان در تردد و رفت و آمدند و از افرادی که در گوشه و کنار ایستاده اند می خواهند صحنه را ترک کنند. راهی برای بازگشت نداریم. همه جا بسته است. سبزها به سمت امیرآباد یورش می برند و پلیس هم دنبال سرشان می رود. شیشه های بانک سر بلوار هم از تهاجم سبزها در امان نمانده . من نمی دانم این سبزها از آسیب زدن به اموال عمومی چه چیزی را دنبال می کنند. آخر حق الناس سرشان نمی شود که...
نویسنده: محمدعلی فردباستانی
روزگاری مردی بزرگ با فریاد کردن آرمان?های رفیع و الهی خود، مردمانی را که غرق در «سکرتِ الحاد مدرن» و «اسیر صاحبان زر و زور» بودند به خود آورد. به راه افتاد و آنهایی که سال?ها در رثای راه گمشده?ی حسین می?نالیدند، با شنیدن دعوت حسین زمان در پی وی. روح خدا، روحی تازه در کالبد بشریت دمید. مبارزه بود و امام بود و سادگی و صفای مردم. آنچه در افق روشن دیده می?شد، فقط عمق نگاه ژرف او بود...
امام رفت و بیرق حسین را سپرد به مردی از نسل حسین. فرزند امام ناله میکرد آرمان?های آن پیر فرزانه را، ولی «رفاه» و «سازندگی» جای مبارزه را گرفته بود و گوشی برای شنیدن آن واژگان شورآفرین نبود. «امّت واحده»، «هسته های مقاومت در سراسر دنیا»، «شیطان بزرگ»، «مستضعفین»، «پابرهنه ها و بیغوله نشین ها»... گویا راه گم کرده?گان، معالم امام را نمی?دیدند. دیگرانی آمدند تا راه نیمه تمام را تمام کنند. دیگر باید کودکان انقلاب، تاکسی?درمیِ پدربزرگ مهربان را به عوض بلیتی چند ریالی در موزه ها به نظاره می?نشستند...
به رغم برنامه?ی موزه?داران سرمست از قدرت، دیگر اقبالی به کهنه?کاران سیاست و آنهایی که خود را یار امام می?دانستند -و شاید هم به عکس!- نبود. تنهایی صدای «فرزند امام» در هیاهوی دیگران کمتر گُم می?شد. و دوباره مردم با روح خدا هم صدا شدند. هر بار که کسی کلمه?ای از کلمات امام را فریاد می?کرد، مرثیه?سرایی آنها که رشته?های خود را پنبه می?دیدند بلند می?شد. امّا این روش دیگر جوابگو نبود. آنها هم باید مدعی «راه امام» می?شدند تا شاید به خیال خامشان «رهپویان امام» را بفریبند. آنها که سال?ها کوشیده بودند گفتمان اربابان خود را بدل از گفتمان امام کنند، مجبور بودند منافقانه با گفتمان امام حریف را از صحنه به در کنند. چه بهتر از آن که الفبای نقد شدن به جای سوغات باختران، رشحات نورانی روح بزرگ خدا بشود؟ سیطره?ی گفتمان امام برای موزه?داران چیزی جز مرگ و انزوای سیاسی نبود.
امتحانی بزرگ در راه بود. آنها که اسم و رسمشان از امام بود و جز منّتی سخیف بر مردم و امامشان بابت همراهی چند روزه چیزی در آستین نداشتند، آخرین تلاش?های خود را به کار بستند. تندیس زریّن بود و سامری?ها ولی این قوم بنی اسرائیل نبودند که هارون تنها بماند. این ملّت از پدر پیرشان بصیرت را به ارث برده بودند. مردم به آنها پشت کردند. آنها با وقاحت هر چه تمام هر روز یکی از برگهای زرین راه امام را زیر پا می?گذاشتند. عربده?های مدعیان راه امام هر روز بر بصیرت مردم بر راه حقیقی امام می?افزود. بازی به آخر رسید. شاید فکر می?کردند با سوزاندن برگ کاغذی که چند خط از جلوه?ی جمال روح بزرگ خدا بر آن نقش شده، چراغ ایزدافروخته را خاموش می?کنند...
«یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون» [صف/ 8]
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا -گر چه کافران را ناخوش اُفتد- نور خود را کامل خواهد گردانید.
نویسنده: محمد سلطانی نژاد
نه تقصیر ماست و نه تقصیر تو برادر، مقصر این دل است و این حب امیر که نه فرسنگ می شناسد و نه کیلومتر و نه مرز های مضحک سیاسی. تو برادر عزیز مایی. هرچند تو را ندیده ایم تا به حال، اما تو و دوستانت را خوب می شناسیم، از همین جا می بینیم، سرخی سر بند هایتان را که چه مغرورانه روی آن نوشته اید، یا فاطمه الزهرا! و می شنویم ذکر یا علی مددتان را. که چه شور می گیرید با آن. و غیرتی چونان غیرت ابوالفضل که در خونتان جریان دارد و لرزش شانه هایتان آن دم که به نام حسین می رسید. آری برادر من، حتی بوی تو را می شناسم. آنها که قلبهایشان همره امیر پرده نشین است، همه یک شکلند.
امروز برادران خونی ما، در بلاد یمن، تنها و غریب در قبضه ی دژخیمان زمانه گرفتارند. وهابیت امروز چنگال شیطانی خود را علنا به سوی تشیع و هر آنکس که سری با امیرالمؤمنین دارد، دراز کرده است. اگر دیروز در موضع ضعف و در منشی کفتار گونه در انتظار فرصتی بود تا شیعیان بی دفاع را مورد هجوم اعتقادی قرار دهد، امروز در برابر برادران یمنی ما گردن کشی می کند. دولت حقیر عربستان و مفتی های اعظم آل سعود خون شیعیان الحوثی را مباح دانسته اند، دولت عربستان رسما شمشیر را از رو بسته و به مقابله مستقیم قدم گذاشته است.
شیعیان علوی یمن امروز به طریقت مراد خود، امیرالمؤمنین و سید الشهدا علیهم السلام کمر همت را بسته اند تا مگذارند که لحظه ای اراده الهی بر استقامت و پیروزی زمین نشیند. اما امان که ندای «هل من ناصر...» روز و شب در تارپود تاریخ تکرار می شود. آری! برادران یمنی ما، تنها دردشان تنهاییست!
شیعیان امیرالمؤمنین، اگر برادر می شناسید، اگر رسم برادری و اخوت می شناسید، باید که برخیزید که سکوت نابخشوده ترین گناه است. مگر نمی بینید امروز قلب صاحب الزمان (عج) جریحه دار شیعیانی است که کشته می شوند تنها به این جرم که شیعه هستند. تنها به این جرم که با نام علی نفس می کشند. تنها به این جرم که از مناره هایشان نام علی شنیده می شود.
یا امیر المؤمنین! برداران ما تنها مانده اند، جدا افتاده اند و غریب چونان غربت تو یا امیر! چونان غربت امروز صاحب الزمان. و شرمسار ماییم. ما که رخوت و سستی وجودمان را گرفته، ما که خسته ایم، ما که درمانده ایم، همین ما که ادعاهایمان گوش فلک را پر کرده اما آسوده سر بر بالین می گذاریم، همان دم که کودکان یمنی در خون خود غوطه ورند.
کجایید ای ارباب؟ کجایید مولا؟ کجایی ای اسطوره ی عدل و داد که در غیبتت چه ها با شیعیان نکردند! کجایید ای منتظران مهدی؟ کجایید ای رهروان آن مسیر همیشه زنده، همیشه پایدار. من از یمن با شما سخن می گویم، اینجا برادران یکی یکی غرقه در خون می شوند. اینجا همه چیز بوی کربلا می دهد.
نویسنده: عرفانه مقدسی
شکل گیری جنبش «جوانان مومن»
در سال 1986 م. تشکیلاتی با عنوان «اتحاد شباب» (جوانان) برای آموزشهای جوانان شیعه زیدی تشکیل شد که تحت نظارت عالمان دینی بنام زیدی از جمله بدرالدین الحوثی بود. (علامه بدرالدین از سادات حسنی و دومین عالم بزرگ زیدی پس از علامه مجد الدین المؤیدی متولد سال ???? از مراجع بزرگ و علمای شامخ حوزه علمیه صعده است )
این جمعیت فعالیتهاى فرهنگى متنوعی را در صعده را شروع مىکنند: کلاس های مختلف دینی وحلقه های تدریس علوم اسلامی، برنامه های ورزشی، آموزش سخنرانی و مناظره، دید و بازدیدها و .....فعالیتهای فرهنگی مذکور موجب جذب جوانان بسیارى گردید.علاوه بر جوانان صعده از استانهای دیگر هم برای شرکت دراین برنامه های فرهنگی به صعده می آمدند. تعداد اعضای این مراکز فرهنگی را تا 18 هزار نفر هم نوشته اند. آنها به غیر از استان صعده در 9 استان دیگر یمن نیز فعالیتشان را گسترش دادند. با اتحاد دو یمن (شمالی و جنوبی) در 1990 م. این تشکیلات در حزب «الحق» که یک تشکیلات سیاسی زیدی بود، جذب شد. در سال ????(در سن ?? سالگی) حسین بدرالدین الحوثی(فرزند علامه بدر الدین الحوثی) به همراه عده ای از علمای زیدی حزب الحق را تأسیس نمود. در سال ???? (تا ????) به عنوان تنها نماینده حزب الحق در مجلس نمایندگان یمن حضور یافت. سپس به دلیل برخی اختلافات درون حزبی، از حزب الحق کناره گیری کرد
بعد از توسعه و رشد این فعالیتهاى فرهنگى و جذابیت آن در بین جوانان یمن، دو گروه در این جریان شکل گرفت: یک جریان اعتقاد به رویکرد اصلاحطلبانه و نگاه باز و حرکتهاى نرم داشت و در مقابل جریان دیگر معتقد به پافشارى بر ارزشها، پایدارى براى اصول و رویکرد سنتى بیشترى بودند، هر چند جریان دوم هم رویکرد انقلابی و احیاگرانه نسبت به میراث زیدیه داشتند. بعد از ایجاد این شکاف، رهبران این جریان به این نتیجه رسیدند که باید دایره مدیریت و رهبرى جریان جوانان مؤمن را توسعه بدهند و افرادى دیگری نیز به حلقه رهبری وارد شوند. این زمان همان دورهاى است که آقاى حسین الحوثى(پسر آقای بدرالدین الحوثی) از سودان به یمن آمده بود. بر اساس همین تصمیم حسین الحوثى وارد حلقه رهبری و مدیریت این جریان می شود.
حکومت برای مدیریت و کنترل این جریان پرتکاپوی فکری و فرهنگی تدبیرهایی اندیشید. تلاش کرد از اختلاف بالا در جهت اهداف خود بهره برداری کند. حکومت یمن توانست جریان اصلاح طلب را به سمت خود جذب کند و با پرداخت هزینه ای آنها را نرم و همسو با حاکمیت نماید.
ولی در نقطه مقابل جریان انقلابی به رهبری شهید حسین الحوثی رویکرد انقلابی و منتقد خود نسبت به حاکمیت را حفظ کرد و توسعه داد. با رشد فعالیت های روشنگرانه شهید حسین الحوثی اغلب جوانان عضو گروه جوانان مومن طرفدار ایشان شدند و عملا این جنبش به جنبش الحوثی تغییر نام داد.
عبدالملک الحوثی رهبر فعلی جنبش الحوثی است که به دلیل دارا بودن شخصیت قوی، پس از کشته شدن برادرش حسین، با وجود برادر بزرگترش یحیی، به رهبری این جنبش برگزیده شد و از سال 2004 تاکنون توانسته است با کمک برخی از همفکران برادرش در شباب المومن، آن را هدایت و رهبری کند.
نویسنده : عرفانه مقدسی
جنبش سبز برای تاسوعا و عاشورای حسینی نیز هم چون مناسبت های گذشته فراخوان داد تا مردم را به کف خیابان ها بکشاند.در این مدت این جنبش تلاش کرده است تا با دلایل مختلف هر معترضی را با خود همراه کند و در این راستا از هیچ کوششی دریغ نکرده است؛ از ایجاد کینه سیاسی نسبت به رهبری گرفته تا شعار رهایی بخشی نسبت به کسانی که در این سی سال، از حاکمیت نظام جمهوری اسلامی دل خوشی نداشتند. در این بین اما استفاده از شعارهای مذهبی و دینی بسیار قابل توجه است.
در همایشی که با عنوان «دین و جنبش سبز» با حضور برخی از جامعه شناسان در دانشکده جامعه شناسی دانشگاه تهران برگزارگردید، به ارائه تعریفی از « دین سبز» پرداخته شد که جالب توجه است :« دین سبز دینی است که دین دار و غیردیندار را از یکدیگر جدا نمیکند و برای غیرمسلمانان همان حقوقی را قائل است که برای یک مسلمان قائل شده است.نظام مورد علاقه این دین کثرتگرایی است و با جامعه مدرن و تحولات جهانی همسو است و اگر جنبش سبز بخواهد بین دیندار و غیردیندار تفاوتی قائل شود این جنبش دیگر موفق نیست.»
جدای از این گونه اهداف جهانی جنبش سبز که می خواهد ایران را با ابرقدرت های استعمار طلب دنیا و صهیونیسم همسو کند، کثرت گرایی غیر قابل کنترل دین سبز-که به ظاهر موجب خرسندیشان است- تناقضات فراوانی در شعارها و عملکرد این جنبش به وجود آورده است.
دین سبز که به وسیله آئین ها و نمادهای ظاهری مذهب سعی دارد حیات جنبش خود را در یک جامعه مذهبی حفظ کند، امروز داعیه دار پیروی از حسین(ع) شده است و شعار «هیهات من الذلة» امام را دست مایه حرکت خود قرار داده است . باید دید آیا به راستی سنخیتی میان راه حسین(ع) با اهداف جنبش سبز وجود دارد و آیا جماعت سبز واقعا در مسیر قافله حسینی هستند و برای امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با سلطنت وسرمایه داری و فساد و ضد ارزشهای یزیدیان قیام می کنند یا شورشیانی بیش نیستند که روزی به خاطر تناقضات فراوان از درون خود خواهند گسست؟!
از زمانی که حسین(ع) را خشونت طلب خواندند تا امروز که به نام او مردم را به خیابانها می کشانند، در ماهیت حرکت ضد حسینی تفاوت چندانی نکرده است؛ تنها ظاهرش به حسب شرایط تغییر کرده است و هر دو به مهجور ساختن حرکت اصیل امام حسین(ع) در راستای احیای ارزش های واقعی اسلام ناب می انجامد.
مقدمه این اتفاق زمانی فراهم شد که با رسوخ اندیشه ی لیبرالیسم مذهبی در سران جنبش سبز، دین را از هرگونه ایدئولوژی، روحیه استکبارستیزی و و آرمان های انقلابی تهی کردند و تنها جلوه ای تشریفاتی از آن باقی گذاشتند که به اسم کثرت گرایی تنها شعارش این است که با همه کریمانه و با مهربانی برخورد می کند. و جالب این جاست که این کرامت تنها شامل حال افراد این جنبش و طبقه مرفه و سرمایه دار و منافقین وسلطنت طلبان و دشمنان است و قشر مستضعف محروم جامعه و مردمان مظلوم و ستمدیده جهان اسلام مثل غزه و صعده در این بین جایی ندارند.
حضرت ابا عبدالله (ع) آن روز که در صحرای منا اصحاب معروف پیامبر را جمع کرد-همان هایی که در برابر فساد بنی امیه سکوت پیشه کرده بودند- برای نشان دادن ماهیت قیام خود، چه زیبا به آنها فرمود: «اما حق الضعفا فضیَّعتم و اما حقکم بزعمکم فطلبتم...»؛ حق ضعفا را ضایع کردید و پیش چشم شما حقوق مستضعفین و فقرا و محرومین پایمال شد و برنیاشفتید؛ اما درباره حقوق و منافع خودتان مجامله نکردید و همه آن را مطالبه کردید.هرجا سخن از منافع خودتان است محکم می ایستید و هر جا سخن از حقوق محرومین و ضعفا است، کوتاه می آیید.در راه خدا و انقلاب جانتان را یک بار هم به خطر نینداختید؛ یک سیلی به خاطر دین نخوردید و نه به خاطر خدا با قوم و خویشهایتان که فاسد بودند ،درافتادید .همه این کوتاهی ها را کردید ؛اما با وجود این آرزوی بهشت الهی و همنشینی با پیامبر را دارید.1
1. به نقل از کتاب «حسین، عقل سرخ» - حسن رحیم پور ازغدی
این شعله از کجاست...؟!
این شعله چیست کز طلب جاه بر هواست
مرغ سحر دوباره هم آهنگ ناله هاست
گویا ندای خوش سخنی باز گم شده
گویا ، اگرچه خانه پر از فحش و ناسزاست
این شعله چیست ، کوی که را آتشش زدند
آیا مقام شاه جهان بین شعله هاست !؟
گویا عوام کور و کر و مست عیش خویش
سر مست و در جهالت خود گرم ماسواست
این قصه از روایت عالم به آدم است
این آزمون سنگ محک بهر پارساست
این مرز حق و باطل و این خط مشی عشق
حاشا کند هر آنکه حرامی و بی ولاست
این کوه غم به دوش بشر تا ابد نشست
این پاره جامه ایست که خونین ز گرگ هاست
باید که خون حق به جناح ملک رسد
گویا مکرری ز تب سرد کوچه هاست
ای مطربان حلقه ی شیطان چه می کنید !؟
این میکده نه بارگه مردم ریاست
گویا که شعله ها ز سر تیغ دشمن است
پی در پی از فرار حقیقت ز آشناست
گر در ره طلب بنهند عاشقان قدم
بی شک عنان کشتی حق دست ناخداست