بررسی اجمالی نقش رهبر در جامعه اسلامی
نویسنده: ابراهیم حمیدیا
جماعتی به انتظار ایستاده بودند. از دور که دیدندش، صدای هلهلهشان رفت به آسمان. سر ذوق آمده بودند، «طلَعَ البدرُ عَلینا...». درست دیده بودند، این محمّد(ص) بود که از دور نمایان شده بود. خسته از راه طولانی و پر خطر به یثرب رسیده بود. اهل یثرب، خود از او خواسته بودند که بیاید. بیاید تا آنها را نجات دهد از ظلمها و ستمها. آنها از اوّلین یاوران خدا و رسول بودند. بدون یاوری آنها، محمّد(ص) کارش به جایی نمیرسید، گوینده مستمع میخواهد دیگر. در مکّه چنان خفقانی بود که آنان که جرمشان لبّیک به دعوت محمّد(ص) بود، هر لحظه انتظار شکنجه و آزار، آزارشان میداد. مکّه اصلاً جایی نبود که محمّد(ص) بتواند نقشههایش را عملی کند. سلطهی ابوسفیانها و ابوجهلها آن قدر ریشه دوانده بود که نهال نوپای محمّد(ص) در مکّه، یارای مقابله با آن را نداشت. نه این که قدرتش را نداشت. قوّت ایمان رسول(ص) آن قدر هست که جهانی در مقابلش کم میآورد؛ پشتش گرمِ خالق جهان است دیگر. امّا پروردگار، سنّتها و قواعدی دارد که برای رسول(ص) هم همانها جاری است. او هم اگر یار نداشته باشد و فضای اطرافش مهیّا نباشد، کارش پیش نمیرود.
پس از هجرت، تعلیم و تربیت و تلاشهای پیامبر(ص) برای برپایی یک حکومت آغاز شد. یک عدّه که دور هم جمع میشوند، بینشان روابطی است و قرار است با هم زندگی کنند؛ پس نیاز به حکومت دارند. این حکومت رهبر میخواهد. رهبرش هم خود پیغمبر(ص) بود. همه این را پذیرفته بودند. امّا در این میان بودند کسانی که کارشکنی میکردند و کم هم نبودند وبررسی آنها و فعّالیتهاشان برای خود، بحث مجزّایی نیاز دارد که از آن عبور میکنیم. محمّد(ص) کار آسانی نداشت. یک عدّه مهاجر و انصار اطرافش بودند که تعدادشان بسیار اندک بود و همهی جمعیت حکومتش و همهی یاورانش را هم همینها تشکیل داده بودند. از ساز و برگ هم خبری نبود. جنگهایشان با مشرکین مکّه واقعاً نابرابر بود. از یک سو با مشرکین طرف بودند و از یک سو با یهودیان مدینه و توطئههاشان و از سوی دیگر با منافقانی که خدعههاشان کم از دو دستهی دیگر نداشت، بلکه خطرناکتر هم بود. این سه دسته بعضاً ید واحده میشدند برای زمین زدن حکومت پابرهنهگان مدینه. این حکومت با این حجم فشارها، چگونه پابرجا ماند؟ همهی آن چه میخواهم در این نوشته بگویم، همین است که چگونه؟ برای درک حجم بالای فشارها و توطئهها، کافی است بدانیم که این حکومت دهها بار به مصاف دشمنان مختلف رفته است تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند. جنگ، پشتِ جنگ. انسان، تاریخ آن زمان را که میخواند تعجّب میکند که آن مهاجر و انصار چگونه آن حیات پرمخاطره را تحمّل میکردند. حیاتی که در آن باید شمشیر و سپرت همیشه دمِ دستت باشد که نکند دوباره جنگی شود و اعزام شوی به منطقه برای مبارزه و معلوم هم نباشد که زنده برگردی یا مرده و همهی عمرِ این حکومت این گونه گذشت.
دوباره این سؤال را مطرح مینمایم که چه عنصری باعث شد که آن حکومتی که در ابتدا هیچ نداشت، در زمان حیات پیامبر(ص) توانست سلطهی مکّه را در هم شکند و آن را فتح کند؟ سلطهای که مدّتها بود مردم منطقه، آن را پذیرفته بودند. لابد پاسخ میدهید که ایمان و توکّل مؤمنین باعث آن فتوحات شده است. البتّه در این شکّی نیست، امّا همهی ماجرا این نیست. اگر این طور باشد و فقط همین مهم باشد که مردم در یک اجتماع و حکومت ایمانِ قوی داشته باشند، سؤال پیش میآید که این ایمان چگونه حفظ خواهد شد؟ چه تضمینی هست که پس از گذشت سالها و خوابیدن شور و احساس اوّلیه، روحیهی ایمانی مردم از دست نرود؟ این جاست که دیگر پاسخی نداریم. اصلاً بگذارید جور دیگری سؤالم را بپرسم. مگر در ادامهی همین حکومت پیامبر(ص) نبود که فاجعهی کربلا آفریده شد؟ امتداد همان حکومت بود دیگر. پس ببینید ایمان مردم به خودیِ خود حفظ نمیشود. آنهایی که در کربلا حسین بن علی(ع) را قطعه قطعه کردند، ادامهی سلسلهی همان مؤمنین زمان پیامبر(ص) بودند.
حتماً شنیدهاید که میگویند ریشهی واقعه کربلا را باید در سقیفه جست. شاید حتّی قبلتر از سقیفه. آری، در سقیفه شد آن چه نباید میشد. مردم هم پذیرفتند و علی(ع) هر چه کرد که مردم را آگاه کند، نتوانست. یاری نکردندش. یگانه یاورش زهرا(س) بود که او را هم شهید کردند. همین چند روز قبل بود که مردم پیامبر(ص) را بالای جهاز شتران دیدند که دست علی(ع) را بالا گرفته بود و او را مولا میخواند. هنوز یادشان نرفته بود که علی(ع) بود که در جایگه پیغمبر(ص) خوابید تا هجرتش میسّر شود. هجرتی که همهی این داستانها پس از آن بود و اگر نبود آن... هنوز یادشان نرفته بود غزوهی اُحد را. غزوهای که در آن، مسلمین دور خوردند و لشکر از هم پاشید و هر کس به سمتی گریزان بود و این تنها علی(ع) بود که پروانهوار گرد پیغمبر(ص) میچرخید و حملات پیدرپی دشمن را پاسخ میداد و اگر نبود، به احتمال قریب به یقین پیامبر(ص) کشته شده بود. هنوز یادشان نرفته بود غزوهی احزاب را. روزی که عمرو از خندق عبور کرده بود و نعره میکشید و همآورد میطلبید و اضطراب بود که بین لشکریان موج میزد. و باز هم تنها علی(ع) بود و اگر نبود... هنوز یادشان نرفته بود خیبر را، هنوز یادشان نرفته بود...
این طریق، عَلمدار میخواهد؛ همین طوری طی نمیشود. دومین علمدار را 25 سال خانهنشین کردند و دیگر کار از کار گذشته بود. تا امیرالمؤمنین خواست جامعه را تکان دهد، سه جنگ بزرگ بر او تحمیل کردند و بعد از او هم خلافت تبدیل شد به سلطنت موروثی و دست به دست گشت و علمداران یکی پس از دیگری ناکام. دغدغهی اصلی تمامی امامان ما این بود که بتوانند حکومت تشکیل دهند و به رهبری بپردازند و متأسّفانه نتوانستند، نه این که نخواستند.
نظام سلطنتی 14 قرن ادامه یافت تا اینکه صلابت انقلابی خمینی کبیر، بار دیگر خاطرهی محمّد(ص) را زنده کرد. محمّد(ص) که به دنیا آمده بود، 14 کنگرهی طاق کسری فرو ریخته بود. حالا خمینی بود که آن عَلمی را که 14 قرن بر زمین مانده بود، روی دوش خود گرفت و برافراشت.
برای بعضیها باید هزار جور استدلال عقلی و نقلی بیاوری تا ولایت فقیه را قبول کنند. خیلی ساده است، مسلمین تا چه زمانی باید بنشینند تا مقدّراتشان را کافران رقم بزنند؟ این هم استدلال میخواهد؟ تا کِی باید تحقیر شویم از اجنبی؟ فهم این مسئله خیلی سخت است؟ خب باید حکومت تشکیل دهیم و اسلامی باشد. شما بفرمایید که میشود حکومت اسلامی داشت و رهبر نداشت؟ رهبری که رهبری کند. مواظب باشد که دستگاههای مختلف حکومت، انحراف پیدا نکنند. یک مطلبی را خدمت خوانندگان محترم عرض کنم. ببینید دوستان، یک زمانی بود که اگر میخواستیم از ولایت فقیه صحبت کنیم، باید همان بحثهای همیشگی را میکردیم که در کتابها خواندهایم. امّا الآن با گذشت بیش از 32 سال از عملی شدن تئوری ولایت فقیه، باز هم باید مثل 32 سال قبل استدلال کنیم؟ ولایت فقیه بیش و پیش از اینکه نقلی باشد، عقلی است.
یک نگاه به تاریخ سالهای اوّل انقلاب که بیاندازیم، پر واضح است که گرههای کور با سرانگشت امام(ره) باز میشد و بس. خیل انبوه توطئهها و نیزنگهای آن سالها، با شیخوخیت امام(ره) بود که از سر گذشت. یک نگاهی بیندازید به گروههای داخلی که با نظام مخالف بودند و چهها که نکردند. بعد اضافه کنید هجمههای خارجی به نهال نوپای امام(ره) و جنگ هشتساله و .... اگر قرار بود این حکومت رهبر نداشته باشد، یکی از این حوادث کافی بود که انقلاب در نطفه خفه شود. مگر میشود بدون رهبر؟! تاریخ ده سال اوّل انقلاب کاملاً این مطلب را نشان میدهد. این است که میگویم برای اثبات ولایت فقیه باید دلایل عینی و تجربی آورد. ببینید ارگانهای مختلف هر کدام در اوایل انقلاب چشمشان به کدام نقطه بوده است و اختلافها چگونه حل میشده است و خط کلّی کشور چگونه حفظ میشده است. کمی تاریخ خواندن میخواهد، از هزار جلد کتاب ولایت فقیه بهتر جواب میدهد. ضمناً با بررسی تاریخی کاملاً روشن میشود که باید ولایت مطلقه باشد. اگر بخواهد مطلقه نباشد، معنایش این است که رهبر محدود شود و احیاناً اگر در قسمتی از نظام انحرافی پیش آمد، حق دخالت نداشته باشد. بطلان این نظریه به لحاظ عقلی واضح است و باز هم حواله میدهیم به تاریخ. دخالتهای فراوان امام(ره) در اداره حکومت اگر نبود، چالشهای جدّی پدید میآمد. از عزل و نصبها بگیرید تا تشکیل و تأسیس نهادهای مورد نیاز و مأموریت دادن به این و آن و حل اختلافات بین مسئولین با حکم حکومتی و موارد دیگر.
راستش را بخواهید، ده سال آخر عمر امام(ره) خیلی شبیه ده سال آخر حیات پیغمبر(ص) است. نه اینکه امام(ره) در حد پیامبر(ص) باشد؛ خود امام(ره) هم بهتر از ما میداند که در مقابل معصوم(ع) عددی به حساب نمیآید. بحث این نیست. کافی است خودتان وقایع و شرایط ده سال اوّل انقلاب را مقایسه کنید با ده سالِ پس از هجرت و ببینید رهبران این دو برهه چه عملکردی داشتهاند و خود قضاوت کنید.
بعد از امام(ره) هم، رهبرِ فعلی رهبر شدند. از آن جا تا امروز هم باز کافی است که خط سیر حوادث و وقایع را بگیرید و بیایید جلو تا وضع معلوم شود. بعد از امام(ره) بود که انشعابها به صورت جدّی رخ داد. اگر چه در اواخر عمر امام(ره)، اختلافها کلید خورده بود، امّا زمانی شکافها خود را نمایان کردند که دیگر امامی نبود، ولی آقا بود. خب به نظرتان با وجود چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب و کارگزاران و مشارکت و مجاهدین و مجمع روحانیون و جامعه روحانیت و دیگران که آبشان در یک جوی نمیرود، تا حالا چه طور جمهوری اسلامی سرِ پا مانده است؟ مگر در این 22 سال، اختلافات کم و ناچیز بودهاند؟ هجمههای خارجی مگر یکی و دو تا بودهاند؟ این آخریها را هم خودمان لمس کردهایم و نیازی به خواندن تاریخ نیست. بعد از آن انتخابات کذایی، کاندیدایی که رأی نیاورده است ادّعای تقلّب میکند و بعد هیچ سند محکمی هم ارائه نمیکند و با شورای نگهبان همکاری نمیکند. رئیسجمهوری که انتخاب شده جشن پیروزی میگیرد و لشکرکشی خیابانی میکند و با شال سبزش در آن مراسم طرف مقابل را تحریک میکند. طرف مقابل فردایش لشکرکشی میکند. همه پریدهاند به هم. بعضی میگویند باید انتخابات ابطال شود، انتخاباتی که میلیونها نفر نظر و رأیشان را ابراز کردهاند. این وسط تنها و تنها رهبر بود که شرایط را کنترل کرد و الّا معلوم نبود که چه بلایی به سرِ این کشور میآوردند.
البتّه این را هم بگویم که بررسی عملکرد امام(ره) و آقا خیلی بیش از اینها جا برای کار دارد و این نوشته ظرفیت بیش از این ندارد. در آخر باید عرض کنم که ما ولایت فقیه را با پوست و گوشت و استخوانمان درک کردهایم و آن را عملاً حس کردهایم؛ نه اینکه از کتابهای بیجان آن را از بر کرده باشیم و درود بر خمینی کبیر که این راه را برایمان گشود. همچنین این عَلمی را که امروز روی دوش رهبرمان است و یک روز روی دوش امام(ره) بود، همان عَلمی میدانیم که پیغمبر(ص) برافراشته بود و چقدر سادهاند آنانی که نمیفهمند این عَلم، همان عَلم است. و نیز اکنون منتظِرِ منتظَر هستیم تا بیاید و عَلم را از رهبرمان تحویل بگیرد تا تحقّق یابد وعدهی الهی که زمین را عباد صالح به ارث خواهند برد و آن روز نزدیک است.
ابراهیمِ جوان نگاهى به ستارگان کرد و گفت: «من بیمارم»1. فرمود: «او بر مصائبی که بر حسینعلیه السلام فرود میآید، اندیشه کرد و گفت: من از آن چه بر حسینعلیه السلام فرود میآید، بیمار گشتهام.»2
آن گاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد... و پیامی که «ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است؛ این گوسفند را فرستاده است تا به جای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی.»
اما مگر میشود؟
مگر میشود آن همه دلهره و التهاب و «کشاکش» که درون یک بشر رخ میداد، بین «خدا» و «فرزند»، بین «رسول» و «پدر» ، بین «مهر» و «مسئولیت»... آن همه صخرهها که درنوردید و شیطانها که رمی فرمود، تنها و تنها به گوسفندی ختم شود و مگر نفرمود «انا فدیناه بذبح عظیم؛ او را به قربانی باشکوهی خریدیم»؟ قربانی باشکوه؟ یک گوسفند؟
و مگر میشد آن ذبح عظیم، گوسفندی باشد که به ناگاه زیر دستان ابراهیم ظاهر شده بود؟ چه گذشته بود بین او و خدایش؟
...
و حال، فطرت ابراهیمیِ ابراهیم، خدا را و رسالت را و مسئولیت را بر تمامِ دلبستگیهایش ترجیح داده است و آزاد و سبک در بیوزنی عمیقی غوطهور است؛ چون یک روح که از امر رب اوست و حاصل دم او و اینک پیامی دوباره بر او نواخته میشود که ای ابراهیم!... محبوبترین مخلوقاتم نزد تو کیست؟
و ابراهیمِ مسلمان را به یک دلبستگی عمیقتر فرامیخواند.
گفت: محبوبتر از حبیبم محمد صلوات الله علیه نیافریدی...
فرمود: او نزد تو محبوبتر است یا خودت؟
گفت: البته او.
فرمود: فرزند او محبوبتر است یا فرزند تو؟
گفت: البته او...
فرمود: شهادت فرزند او که عدهای ستمپیشه او را ذبح میکنند، محزونترت میگرداند یا ذبح اسماعیلت به دستان خودت؟
و اینک آن قربانیِ باشکوه مجسم میشود... بیماریِ دورانِ جوانیِ ابراهیمِ حنیف وقتی ستارهها را نگاه میکرد؛ رنج عمیق ابراهیم لو میرود!
ابراهیم گفت: ذبح فرزند او اندوهناکتر است...
آن گاه ابراهیم گریست و گریست و گریست... و از آن مصیبتی که لا تبرد ابدا ـ هرگز سرد نمیشود ـ اندوهناک شد. سپس ندا آمد که اشک و نالهات را پذیرفتیم و «انا فدیناه بذبح عظیم؛ ما او را ـ اسماعیل را ـ به قربانی باشکوهی خریدیم.»3
و این چنین اسماعیل زنده ماند و حسین تا همیشهی تاریخ، «ذبیحالله»...
پینوشت:
1. فنظر نظره فی النجوم فقال انی سقیم، سورهی صافات، آیات 88 و 89.
2. امام صادقعلیه السلام ، اصول کافی، جلد دوم، صفحهی 366، روایت پنجم.
3. بحارالانوار ج 44 ص 225؛ این روایت به لحاظ سندی معتبر است و از راویان امین و مشهوری نقل شده است. این توضیح ضروری به نظر میرسد که عبارت «فدیناه»، به معناى «عوّضناه» است. یعنى خداوند مصیبت شهادت امام حسینعلیه السلام را ـ که به دست دشمنانش ذبح خواهد شد ـ به جاى مصیبتى که بنا بود حضرت ابراهیم علیه السلام متحمل شود، قرار داد. به این معنا که حضرت ابراهیم براى بالا بردن درجات خویش مىتواند بر مصیبت سیدالشهدا بگرید. بنابراین، از این روایت، هرگز استفاده نمىشود که امام حسینعلیه السلام فدایى اسماعیل شد. این برداشت از روایت ناصحیح است.
سلام. مدتی این مثنوی تأخیر شد! رصدخونه بعد از دو هفته دورکاری -یعنی 3 روز بیشتر از 11 روز- برگشت، با چار کلمه حرف حساب! باور کنین منحرف هم نشده!
یکم. چند وقت پیش یکی از تشکلهای دانشجویی، گله کرده بود از معاونت دانشجویی که یه روز قبل از برنامشون تازه مجوز صادر کرده بودن و همین باعث شده بود برنامشون برگزار نشه. بابا خیلی زود مجوزتون آماده شده! دوشنبهی دو هفته پیش سینما مقاومت بسیج برنامه داشت، 10 دقیقه مونده بود به شروع برنامه کلید سالن رو تحویل دادن، تازه بعد از کلی بالا و پایین رفتن! ولی بازم برنامه به خوبی برگزار شد! چه میکنه این معاونت دانشجویی!
دوم. معاونت دانشجویی و خیلی خیلی فرهنگی دانشکده همین روزا برنامهی ورزشیای برگزار میکنه، با مشارکت «رد بول»! واقعاً تبریک میگیم حضور یه تولیدکنندهی نوشابهی انرژیزا را در محیط فرهنگی! دانشکده.
سوم. میگم این بارونی که دو هفته ی پیش اومد خیلی برکات داشت. از حال اساسی ای که به کشاورزا و ... داد بگذریم، پتانسیل بالای کف دانشکده برا تبدیل شدن به استخر رو هم خوب نمایان کرد! انصافاً این قدر زمین دانشکده صافه که جلوی سلف و نمازخونه استخر راه افتاده بود! جون میداد برا آب بازی!
چارم. سه شنبه ای که گذشت، توی تالار شیخ انصاری دانشکده ی حقوق یه مناظره بین نمایندههای بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی با موضوع «آزادی، التحریر، والاستریت» برگزار شد. اون قدر نمایندههای دو طیف، مرتبط با موضوع صحبت کردن که وسط برنامه مجری موضوع رو اصلاح کرد: «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی/ هر چه میخواهد دل تنگت بگوی»! حضار هم در این مناظرهی تماماً علمی! نمایندههای تشکل متبوعشون رو با سوت و کف همراهی میکردن!
پنجم. در پایان هم سخنان حضرت امام در دوم شهریور ماه سال 1365 در جمع مسئولین نظام: غدیر آمده است که بفهماند که سیاست به همه مربوط است، در هر عصرى باید حکومتى باشد با سیاست، منتها سیاست عادلانه که بتواند به واسطهی آن سیاست، اقامه ی صلاة کند، اقامه ی صوم کند، اقامه ی حج کند، اقامه ی همه ی معارف را بکند و راه را باز بگذارد براى اینکه صاحب افکار، یعنى آرام کند که صاحب افکار، افکارشان را با دلگرمى و با آرامش ارائه بدهند.
از خطبه ی غدیر...
همانا جبرئیل از سوی سلام، پروردگارم -که تنها او سلام است- سه مرتبه بر من فرود آمد و فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابیطالب برادر، وصی و جانشین من در میان امت و امام پس از من است. هم او که جایگاهاش نسبت به من به سان هارون نسبت به موسی است، مگر این که پیامبری پس از من نخواهد بود و او پس از خدا و رسول او صاحب اختیار شماست و خداوند تبارک و تعالی آیهای بر من نازل فرموده که «همانا تنها ولی و سرپرست و صاحب اختیار شما خداوند و پیامبرش و مؤمنانیاند که نماز به پا میدارند و در رکوع زکات میپردازند...» (مائده/55) و قطعاً علی بن ابیطالب نماز بر پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است.
روا نیست مگر آن چه خدا و رسول و امامان روا دانند و ناروا نباشد مگر آن چه آنان ناروا دانند، و خداوند عزوجل هم روا و هم ناروا را به من شناسانده و من آموختههایم را از کتاب خدا و حلال و حرام او را در اختیار علی گذاشتهام. هان مردمان! او را برتر دانید، هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند در جان من نبشته و من تمامی آن را در جان علی امام پرهیزگاران ضبط کردهام، و دانشی نبوده مگر اینکه آن را به علی آموختهام. او پیشوای روشنگر است که خداوند در سورهی یاسین از او گفتوگو کرده: «و علم هر چیز را در امام مبین برشمردهایم...» ( یس/12) هان مردمان! او را فراموش نکنید و از امامتش رو برنتابید و از سرپرستیش نگریزید؛ چرا که شما را به درستی و راستی خوانده و خود نیز بدان عمل میکند. او باطل را نابود و شما را از آن باز دارد و هرگز نکوهش نکوهشگران او را از کار باز ندارد.
هان مردمان! او امام از جانب خداست و خداوند هرگز توبهی منکر او را نپذیرد و چنین کسی را نیامرزد. این است روش قطعی خداوند دربارهی ناسازگار با امامت علی. و حتماً او را به عذاب دردناک جاودانه کیفر خواهد کرد. پس، از مخالفت او بهراسید و بترسید از آتشی که هیزم آن سنگ و اندام گنهکاران است. هان مردمان! به خدا که پیامبران پیشین به ظهورم بشارت دادهاند و همانا من خاتم آنان و برهان بر آفریدگان آسمانیان و زمینیانام. آن کسی که راستی و درستی مرا باور نکند، به کفر جاهلی گذشته در آمده و تردید در سخنان امروزم همسنگ تردید در تمامی محتوای رسالت من است و ناباوری در امامت یکی از امامان به سان ناباوری در تمامی آنان است و جایگاه ناباوران امامت ما آتش دوزخ خواهد بود.
هان مردمان! او همجوار و همسایهی خداست که در کتاب گرانقدر خود او را یاد کرده و درباره ستیزندگان با او فرموده: « ... مباد کسی در روز رستاخیز بگوید افسوس که درباره ی هم جوار و همسایه ی خداوند کوتاهی کردهام» هان مردمان! در قرآن اندیشه کنید و ژرفای آیات آن را دریابید و بر محکماتش نظر کنید و از متشابهات آن پیروی ننمایید. به خداوند سوگند که باطن ها و تفسیر آن را روشن نمی کند مگر همین که دست و بازوی او را گرفته و بالا آوردهام و اعلام می دارم که هر آن کس که من سرپرست اویم این علی سرپرست اوست و او علی ، فرزند ابی طالب، برادر و وصّی من است. ولایت و سرپرستی او حکمی از سوی خداست که بر من فرو فرستاده است. هان مردمان! همانا علی و پاکانِ از فرزندانم از نسل او، یادگار گران سنگ کوچکترند و قرآن یادگار ارزشمند بزرگتر. هر یک از این دو از دیگر همراه خود حکایت می کند و با آن سازگار است. آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در حوض کوثر بر من وارد شوند. هان! آنان امانت داران خدا در میان آفریدگان و حاکمان او در زمین اند.
هان مردمان! خداوند عزوجل دین را با امامت علی تکمیل نمود. اینک آنان که از او و جانشینانش از فرزندان من و از نسل او پیروی نکنند کردههایشان در دو جهان بیهوده بوده و در آتش دوزخ جاودانه خواهند بود. « به گونه ای که نه از عذابشان کاسته و نه بر ایشان فرصتی برای نجات خواهد بود. (بقره/161)» هان مردمان! این علی است یاورترین، سزاوارترین، نزدیکترین و گرانقدرترین شما نزد من و خداوند عزوجل و من از او خشنودم. آیهی رضایتی در قرآن نیست مگر دربارهی او و هرگاه خداوند مومنان را خطابی نموده به او آغاز کرده. و آیهی ستایشی نازل نگشته مگر دربارهی او و در سورهی « هل اتی علی الانسان» گواهی بر بهشت نداده مگر برای او و آن را در حق غیر او فرود نیاورده و به وسیلهی آن آیه جز او را نستوده است. هان مردمان! علی یاور دین خدا، دفاع کننده از رسول اوست و هم او پرهیزکار پاکیزه و رهنمای ارشاد شده« به دست خود خدا است.» پیامبرتان برترین پیامبران، جانشینش برترین جانشینان و فرزندانش بهترین اوصیایند. هان مردمان! فرزندان پیامبران از نسل آنانند و فرزندان من از نسل امیرالمومنین علی است.
آگاه باشید همانا آخرین امام، قائم مهدی از ماست. هان! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود. هشدار! اوست انتقامگیرنده از ستمکاران. هشدار! اوست فتحکنندهی دژها و منهدمکنندهی آنها! هشدار! اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و رهنمای آنان. هشدار! اوست خونخواه تمامی اولیای خدا. هان! همانا او یاور دین خداست. هان! او کشتیبان دریای مواج سامانبخش زندگی متلاطم خلایق است. هان! او نیکو و برگزیدهی خداست. هشدار! اوست میراثدار دانشها و احاطهدار بر ادراکها. هان! او از پروردگارش خبر دهد و نشانههای او را برپا کند و استحکام بخشد. هشدار! اوست بالیده و استوار. آگاه باشید! هم اوست که اختیار امور جهانیان به او سپرده شده است. هان! پیامبران گذشته همه به وجود او بشارت دادهاند. هشدار! اوست حجت پایدار و پس از او حجتی نخواهد بود. راستی و درستی و روشنایی جز با او نیست. هان! کسی بر او پیروز نخواهد شد و ستیزندهی او یاری نخواهد گشت. هشدار! او ولی خدا در زمین، داور او در میان مردم و امانتدار امور آشکار و نهان است.
بسم الله
پیامبر گرامی اسلام: خوشا به حال کسی که عیب خودش، او را از پرداختن به عیب مردم بازمیدارد.1
آثار زیبای ترک غیبت
در شمارهی قبل آثار زشت غیبت بررسی شد تا زیانهای آن را بدانیم و برای ترک آن آماده شویم؛ اما ترک این عمل آثار زیبایی دارد که در روایات متعدد به آن اشاره شده است.
امام زینالعابدین - علیهالسلام- میفرماید: کسی که زبانش را از [ریختن] آبروی مردم بازدارد، خداوند در روز قیامت از گناهان او چشم میپوشد.2
روایاتی دیگر در باب صدقه وجود دارند که غیبت را هم در بر میگیرند؛ چرا که هر عضوی از اعضای بدن ما صدقهای دارد و صدقهی زبان، ترک گفتار زشت - اعم از غیبت- است.
رسول خدا - صلیاللهعلیهوآله- میفرماید: جلوی زبانت را بگیر که همین [جلوگیری تو] صدقهای است که با زبانت بر خویش میدهی.3
درمان علمی غیبت
همان طور که در مباحث پیشین ذکر شد، عیب و نقصی که در غیاب مؤمن گفته میشود، دو جنبه دارد: مادی یا جسمی و معنوی یا روحی.
1. جسمی؛ چون بیان کردن نقص مؤمن و نکوهش او مربوط به آفرینشِ آفریدگار است، این رفتار به ناقص پنداشتن فعل آفریدگار برمیگردد؛ یعنی اگر از انسان مؤمنی به لحاظ جسمانی غیبت کند، در واقع خلقت خداوند را مورد سؤال قرار داده است.
آگاهی از این نکته و تأمل در آن، انسان را در کنار گذاشتن این رفتار ناپسند یاری میکند. غیبتکننده باید توجه کند که حقیقت رفتار ناشایست او، ایراد گرفتن بر خدا است.
2. روحی؛ مبتلا بودن به نقایص روحی و رذایل اخلاقی برای مؤمن عیب است؛ ولی غیبتکننده باید توجه داشته باشد که آیا خود، از آن عیب مبراست؟ اگر او معتقد باشد که دارای هیچ عیبی نیست، با این رفتار به عیب بزرگی دچار شده که همان غیبت کردن است.
کسی که بر درمان بیماری غیبت تصمیم گرفته است، باید بداند که به جای برشمردن عیب دیگران، بهتر است به عیبهای خود بپردازد.
درمان عملی غیبت
1. انسان پیش از گفتن هر سخنی، به سود و زیانهای آن توجه کند. اندیشه در سخن، پیش از بیان آن، مانع بسیاری از گناهان زبان میشود.
2. باید در معاشرت با دوستان یا شرکت در محافل، احتیاط بیشتری به خرج داد. شرکت در مجالسی که در آنها غیبت میشود، خواه ناخواه بر روح انسان اثر میگذارد و از آن جا که شنیدن غیبت هم حرام است، باید در دوستیابی و صلهی رحم دقت بیشتری کرد.
3. کمک خواستن از خدا، که این خود دو گونه است: نخست این که انسان در همهی اوقات از خدا درخواست یاری کند تا به رذایل اخلاقی چون غیبت دچار نشود. دوم، در جایی که زمینهی غیبت فراهم و آبروی فرد در خطر است و شرایط اقتضا میکند که شخص برای حفظ آبروی خود از دیگران غیبت کند، در واپسین مرحله با خدا باشد و از او بخواهد که آبرویش را حفظ کند؛ چرا که خداوند بهتر از هر انسانی در حفظ و نگهداری حیثیت انسانها تواناست.
امیرالمؤمنین - علیهالسلام- میفرماید: غیبت، تلاش انسان ناتوان است.4
***
بحث غیبت را در همین شماره به پایان میبریم. در این بین اما بحثهای مهمی مثل رد غیبت (یعنی واکنش ما هنگام شنیدن غیبت برای از بین بردن اثر آن)، کفارهی غیبت، ریشههای درونی غیبت و درمان ریشههای درونی را از کتاب اخلاق الاهی نیاوردیم. خوانندهی گرامی میتواند با مراجعه به کتاب (که در کتابخانهی نمازخانهی پردیس امیرآباد و همچنین کتابخانهی بسیج دانشجویی) به صورت تفصیلی این موضوعها را پی بگیرد.
1. کافی، جلد 8، صفحهی 168، حدیث 190.
2. کافی، جلد 2، صفحهی 305، حدیث 14.
3. کافی، جلد 2، صفحهی 114، حدیث 7.
4. صبحی صالح، نهجالبلاغه، صفحهی 556، حدیث 461.