گفت و شنود حاضر در سال 1363 با آیتالله خامنهای در جمع اصحاب رسانهها صورت گرفته است و معظمله طی آن ضمن ارائه یک جمعبندی از کارنامه شهید بهشتی در عرصههای گوناگون به نقل پارهای از خاطرات خویش پرداختهاند که میتواند دستمایه برخی پژوهشهای علمی و تاریخی در این موضوع باشد.
- شهید آیت الله بهشتی مجتهدی متفکر، در جامعیت علمی کمنظیر و در اکثر علوم اسلامی و انسانی معاصر صاحبنظر بودند و علاوه بر این با سایر علوم روز هم آشنایی داشتند. با این حال، ایشان در جامعه بیشتر به عنوان یک سیاستمدار لایق معرفی شدند تا یک مجتهد متفکر. با توجه به این مسائل از جنابعالی استدعا میکنیم در این زمینه و نیز تلاشهای ضروری برای معرفی بعد علمی ایشان رهنمودهایی را ارائه فرمایید.
شاید این هم یکی از ابعاد مظلومیت این شهید عزیز باشد. شهید بهشتی با اینکه از لحاظ علمی شخصیت برجستهای بودند، آنچنانکه در حد مقام علمی ایشان بود، شناخته نشدند، اما باید بگویم که ناشناخته ماندن جنبه علمی شهید بهشتی در میان عامه مردم، به دلیل آن بوده است که جنبههای سیاسی، بقیه ابعاد شخصیت ایشان را تحتالشعاع قرار داده بود و همگان، ایشان را در درجه اول به عنوان یک سیاستمدار مجرب میشناختند. همیشه اینطور است که یک جنبه برجسته در شخصیت چند بعدی انسان در محیطی که آن جنبه بیشتر رواج دارد، سایر جنبهها را تحتالشعاع قرار میدهد. شما در محیطهای فلسفی دنیا بروید، مشکل بتوانید ثابت کنید که ابنسینا طبیبی بوده که با قاروره و خون و نبض و امراض هم سرو کار داشته است. علت این امر آن است که در آن محیط، آن بعد شخصیت این آدم آنقدر بزرگ است که اجازه نمیدهد به یاد بقیه ابعاد باشند. شهید بهشتی همینجور بود. بیشک اگر سراغ دوستان فرهنگی قدیمی شهید بهشتی بروید و با آنها صحبت کنید، درست یادشان نمیآید که ایشان رئیس دیوانعالی کشور بوده و سررشته قضا در برههای دست ایشان بوده است. برای این عده مشکل است که بعد قضایی شخصیت شهید بهشتی را تصور کنند، چون بعد فرهنگی او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها کسانی همه ابعاد زندگی این شخصیت بزرگ ما را به یاد میآورند که در هر برههای از زمان با بخشی از وجود او و بعدی از ابعاد شخصیت او سرو کار داشتهاند.
دوستان نزدیک ایشان غالباً این گروهند، دوره علمی ایشان را دیدهاند، دوره سیاسیشان را دیدهاند، دوره مدیریتشان را دیدهاند، دوره جنگ و گریزشان را با طاغوت را دیدهاند. همه این دورهها را شهید بهشتی داشتهاند که ما از نزدیک شاهد بودیم و من خودم یکی از کسانی هستم که تصورم این است که باید بیشتر ابعاد شخصیت ایشان را توصیف کنم و یقین دارم که نمیتوانم. علتش هم این است که شهید بهشتی به معنای حقیقی کلمه یکی از شخصیتهای نادر ما بود. من بعد از شهادت آقای بهشتی بارها این را به دوستان نزدیکمان گفتهام که ایشان از جمله شخصیتهای از عادی بالاتر بود. ما در بین شخصیتهای جهانی و انقلابی، افراد بسیاری را میبینیم که آدمهای خیلی خوب و کارآمدی هستند، اما آدمهای عادی هستند و جنبه فوقالعاده و برجستهای در آنها نیست. اگر بخواهیم مثالی برای یک شخصیت فوقالعاده که جنبه برجستهای داشته باشد بزنیم، باید از امام خمینی نام ببریم که نمونه تعالی شخصیتی است، یعنی همه چیز در ایشان فراتر از معمول شخصیتهاست. شهید بهشتی از جمله کسانی بودند که در ابعادی فراتر از شخصیتهای عادی و معمولی هستند و این را ما در او به عینه مشاهده میکردیم. شخصیتهای جهانی هم که ایشان را دیده بودند، چنین احساسی داشتند.
البته در زمان ایشان افراد معدودی از شخصیتهای برجسته به ایران آمدند، اما همانها که آمدند تحتتأثیر ایشان قرار گرفتند و بعد هم به ما اظهار کردند. به هر حال شهید بهشتی یک چنین شخصیتی بود، به این جهت بود که ابعاد فراوان شخصیت ایشان را حتی دوستان نزدیکش نمیتوانند جمعبندی کنند، لااقل من نمیتوانم این کار را بکنم. اما در مورد جنبههای علمی شهید بهشتی، اولاً ایشان در فقه شخص برجستهای بودند و تحصیلات عالیه و بسیار خوبی در قم داشتند. میدانید که درس مرحوم داماد در فقه درسی بود که اگر چه کسانی که در درس ایشان شرکت میکردند زیاد نبودند، اما غالباً فضلای ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضی از آنها مختص درس ایشان بودند و بعضی دیگر درس ایشان را میرفتند و در درسهای دیگر مثل درس امام هم شرکت میکردند. اما یک مجموعه سطح بالای علمی و خوب در درس مرحوم داماد جمع میشدند و یکی از برجستهترین شاگردهای درس فقه ایشان، شهید بهشتی بودند.
من وقتی در سال 37 به قم رفتم، آقای بهشتی یکی از فضلای معروف قم بودند. یعنی ایشان در آن وقت مدرس سطح بودند و ظاهراً سطوح عالیه را درس میدادند و طلبههایی را میشناختم که به درس شهید بهشتی میرفتند. از جمله، بعضی از فرزندان مرحوم داماد هم بودند که در درس مرحوم بهشتی حاضر میشدند و ایشان استادزادههای خودش را تربیت میکرد. این از لحاظ فقهی که حاکی از آن است که شهید بهشتی شخصیت بالایی بود.
بعدها هم در مسائل و جریانات مختلف و در بحثهایی که در طول دوران مبارزه پیش میآمد، هر جا که صحبت به مباحث فقهی کشیده میشد، آثار همان فکر باز و قوی را در شهید بهشتی میدیدیم. ایشان با مسائل، کاملاً پخته و آشنا برخورد میکردند. با اینکه سالها بود که ایشان کارهای تخصصی فقهی مثل یک آدم مشغول به فقه که دائماً کتب فقهی مطالعه میکند نداشتند و به قول ما طلبهها نسبت به فقه تارک بودند، در عین حال همیشه حاذق و مسلط به کلیات مسائل بودند و فکر روشن و باز ایشان کار خودش را میکرد و راهگشایی مینمود.
در زمینه فلسفه هم اینجور بود. در سال اول یا دوم بود که من اطلاع پیدا کردم مرحوم طباطبایی جلساتی در شبهای پنجشنبه و جمعه دارند وعدهای از فضلا در آن شرکت میکنند. علامه، مباحث فلسفی را در آن جلسه در سطح بالایی مطرح میکردند. این همان جلسهای بود که به تدوین کتب اصول فلسفه منتهی شد.
این موضوع مربوط است به سال 39 سالی که بنده در آن جلسات شرکت میکردم. در آن سالها تصادفاً با آن جلسه ارتباط پیدا کردم و چند جلسهای هم شرکت کردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه میرفتم، اما در آغاز ورودم به قم تصادفاً با این جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه کسی که حرف میزد و با استاد بحث میکرد. یعنی در آن جلسه که چهرههای خوب و فاضل امروز که میشناسیم و به فلسفه معروفند شرکت داشتند، سخنگوی اول و اشکال کننده اول، آقای بهشتی بود. به قول ما طلبهها مستشکلین غالباً فضای برتر و صاحبان ذهنهای فعال بودند و آقای بهشتی بیشترین اشکال را میکرد و بیشترین حرف را میزد و با استاد بحث میکرد، مرحوم بهشتی بود. استاد هم به ایشان کمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفی کاملاً آشکار بود که مرحوم بهشتی چهره برجستهای است. منتهی در طول سالهای بعد از 42 و فعالیتهای گوناگون، کارهای فقهی و فلسفی و به اصطلاح حوزهای و علمی ایشان تحتالشعاع کارهای بنیانی و عمیقی قرار گرفت که ایشان در پیش گرفته بودند. به هر حال ایشان در علوم فقهی و فلسفی متبحر بودند و در طول سالهای مبارزه به شیوههای دیگر و با استفاده از مایههایی که از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئناً اگر ایشان در حوزه میماندند، یکی از مراجع تقلید مسلم زمان میشدند.
- به نظر جنابعالی چه شیوههایی را میتوان اتخاذ کرد که ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی هر چه بیشتر به جامعه شناسانده شود؟
شهید بهشتی قاعدتاً نوشتههای فقهی، علمی و فلسفی دارند، یعنی هیچ طلبهای نیست که در دوران تحصیل خودش نوشتههایی نداشته باشد. اصولاً کارهای طلبگی با نوشتن همراه است. مطمئناً ایشان همچنین نوشتههایی را دارند، به خصوص نوشتههای فلسفی مربوط به همان جلساتی که اشاره شد. این جلسات در آن زمان که میگویم، یعنی سالهای 37 و 38، جلسات پرشوری بودند. علامه طباطبایی بحثهایی داشتند که پس از آن مباحثاتی که با هانری کربن شروع کردند. کسانی که به شکلی مستمر در آن بحثها شرکت داشتهاند، مثلاً برادرانی مثل آقای جوادی آملی که در آن جلسات مرتباً حضور داشتند، میتوانند مشخص سازند که موضوع آن بحثها چه بوده است. اینها را باید در نوشتههای
شهید بهشتی پیدا کرد که قاعدتاً هم هست و آنها را در اختیار حوزههای علمیه بگذاریم و طلاب و فضلا بخوانند و مطمئناً چهره علمی ایشان به این شکل آشکار خواهد شد.
همینطور هم مباحث فقهی ایشان. اصولاً یکی از کارها همین است. اگر تألیفات فقهی هم داشته باشند، به شناساندن شخصیت ایشان کمک خواهد کرد. به نظر بنده این راه موفقی خواهد بود. همانطور که در قسمتی از فرمایشاتتان مطرح فرمودید، شهید بهشتی از مایههای علمی خود در سالهای بعد از قیام سال 1342 برای مبارزه بنیادی جهت تحول و رشد دادن افکار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ایشان از این زمان به بعد، خدمات خیلی بزرگی به نهضت اسلامی ما کردند و یکی از افراد بسیار موثر در شکل گرفتن مبارزات بودند و اتفاقاً در این دوران متأسفانه شخصیت شهید بهشتی شناخته شده نیست.
- چون جنابعالی در طول مبارزات و قبل از آن شناسایی و ارتباط مستقیم با ایشان داشتهاید، لطفاً در این مورد هم توضیح بفرمایید.
این بعد را که ذکر کردید، بعد مهمی از ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی است و باید بیان شود. قبل از آنکه به تلاش و فعالیت ایشان در زمینههای بنیانی و فرهنگی و علمی که گفتید اشاره کنم، نکتهای را باید بگویم و آن این است که این گونه فعالیتها با دو نیت و با دو نوع سمتگیری انجام میگیرند. یکی این است که یک نفر به کار تحقیقی علاقه دارد و فکر میکند که مثلاً مباحث تحقیقی اسلامی را تحقیق کند و یا بنویسد، در این صورت شروع میکند مثلاً در زمینه مسائل اقتصادی اسلام، مسائل اخلاقی اسلام، در زمینه قرآن و در زمینههای مختلف تحقیق میکند و یا مینویسد. انگیزه او در این کار صرفاً علاقه و اعتقاد به این نوع کار است و فکر میکند که این کار حقیقتی را آشکار خواهد کرد. از اینگونه محققین، هم در قم و هم در سایر حوزهها و شهرستانها داشتهایم و داریم و ارزش و ارج هم دارند.
مرحوم شهید بهشتی اینطور نبود. ایشان اهل کار تحقیقاتی بود، منتهی سمت کار تحقیقیاش سمت مبارزه ای و انقلابی بود، به این معنا که ایشان آدمی بود که از دوارن نهضت ملی وارد مبارزه شده بود، یعنی از سنین جوانی و حتی نوجوانی و از سالهای 27، 28. اینطور که خودشان نقل میکردند وارد میدان مبارزه و با انگیزهها و حرکتهای سیاسی آشنا شدند. بعد به قم آمدند و دنباله درسشان را ادامه دادند، اما آن فکر سیاسی و جهتگیری سیاسی از ذهن ایشان نرفته بود. ایشان ناگهان در سالهای 38 و 39 در قم به این فکر میافتاد که اگر بخواهیم مبارزه سیاسی بکنیم با چه هدفی باید باشد و با چه وسیلهای مبارزه صورت بگیرد؟ باید توجه کرد که اصولاً روح کارهای تحقیقاتی شهید بهشتی اینگونه بود. هدف تشکیل یک جامعه آرمانی و ایدهآل بود. ولی آن جامعه را چه کسی میخواهد اداره کند و بگرداند. در این جا بود که شهید بهشتی متوجه نیاز یک نیروی انسانی کار آمد شد. اما اینکه با چه ابزار و هدایتی میخواهد حرکت کند، مسلم بود که با هدایت ایدئولوژی اسلامی و در اینجا بود که متوجه افکار اصولی و بنیانی اسلامی شد.
تحقیقات ایشان برای این بود که آن تفکر اصولی اسلامی بتواند مبارزه را از آغاز تا پیروزی هدایت کند و بعد از این پیروزی بنای نوین جامعه را پیریزی کند. ایشان در فیشها و نوشتههایی که طی سالها تهیه کرده بودند، یکی از تحقیقاتشان حجیت قرآن بود. شما ببینید یک مسلمان برای حجیت آن قرآن که کار نمیکند، زیرا قرآن ثابت است، در حقیقت شهید بهشتی یک مبنای فکری عمیق اسلامی را از بنیان شروع به چیدن کرده بود. یعنی مبنا، چیدن و بنا کردن جامعه اسلامی از اولین سنگ با فکر عمیق اسلامی بود و مسلم بود که بنایی که با این طرز تفکر ساخته شود، خیلی منطقی و طبیعی خواهد بود. لذا شهید بهشتی از بنیاد شروع کرده بود. من کارهایی را که از ایشان در یادم هست میگویم.
اولین کاری را که به یاد دارم ایشان انجام دادند، (ممکن است افراد دیگر کارهای دیگری از ایشان به یاد داشته باشند) تأسیس مدرسه دین و دانش در قم بود. این مدرسه را ایشان با کمک بعضی از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئیس آن شدند. یعنی رئیس یک دبیرستان. حالا شما فکر کنید که در آن موقع، یعنی سالهای 37و 38 یک طلبه در قم رئیس یک دبیرستان شده است. این کار بسیار غیرمعمول بود.
ایشان هم رئیس دبیرستان بود و هم دبیر زبان انگلیسی. یک طلبه قاعدتاً دبیر زبان انگلیسی نمیشود و این مسئله بسیار جالب بود. شهید بهشتی آدم بسیار عجیبی بودند و جا دارد که این مسائل در مورد اخلاقیات ایشان بحث شود که ایشان چه آدم سنتشکن و مستقلی بودند و همیشه با کارهای ناآشنا، آشنا میشدند.
من خیال میکنم که همکاران ایشان در آن مدرسه تفکرشان با آقای بهشتی فرق داشت. آنها فکر میکردند که بچهها وقتی به مدارس دیگر میروند، فاسد میشوند و لذا تصمیم گرفتند مدرسهای درست کنند که بچهها فاسد نشوند.
آقای بهشتی فکر میکرد که بچهها در مدارس دیگر، آنطور که باید درست نمیشوند و آن راهی که باید شروع شود با آنها شروع نمیشود، لذا باید مدرسهای ساخت که بچهها را آنطور که لازم است تربیت کند و راهی که باید شروع شود با آنها شروع شود. این همان فکری بود که آقای بهشتی را بعد از آنکه از آلمان برگشتند. به وزارت آموزش و پرورش کشاند و به فکر برنامهریزی کتابهای درسی انداخت. این حاکی از این است که این آدم برای آنکه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه را درست نکرده بود، بلکه مدرسه حلقهای از یک سلسله تفکر بنیادی در امر تربیت و آموزش بود. کار دومی که میتوانم از شهید بهشتی ذکر کنم، کلاسی بود که ایشان تشکیل داد. حدود سالهای 40و 41 ایشان در قم کلاسی درست کرد و از سی نفر دعوت کرد که به این کلاس بروند و درسهای جدید از جمله زبان خارجی و مقداری هم علوم را فرا گیرند. ترکیب این سی نفر را بگویم که من بودم، آقای رفسنجانی بود، مرحوم ربانی شیرازی بود، آقای مصباح یزدی بود و خیلیهای دیگر.
شهید بهشتی این کلاسها را درست کردند و از سی نفر دعوت کردند. ایشان در همان جلسه اول گفتند که ما فکر میکنیم که آقایان احتیاج دارند که حداقل یک زبان خارجی را بیاموزند. به علاوه در کنار این درس، یک ساعت دیگری هم برایتان میگذاریم که مسائل علمی امروز را یاد بگیرید. این حرکت نوینی بود. البته من چند جلسهای بیشتر شرکت نکردم و زیاد برای من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضی از برادران در همان کلاس بهطور اصولی زبان خارجی را یاد گرفتند. خود شهید بهشتی هم از اولین جلسه کلاس، مثل یک معلم تدریس را شروع کردند و بعدها به علت اینکه وقت نمیکردند معلم زبان گرفتند و کار تدریس ادامه یافت. همینطور یک معلم هم برای علوم بود که تدریس میکرد.
یکی از خاطرات شیرینی که از آن موقع به یاد دارم این است که طلبهها دبیرها را با اشکالات طلبگی که آن دبیرها اصلاً به آن عادت نداشتند، محاصره میکردند و شبههها و خدشههای طلبگی را که در درسهای ما خیلی عادی و رایج بود به کلاس درس میکشیدند و آن دبیرها اصلاً در کلاسهایشان این چیزها را ندیده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلای معروف و بنام بودند. به هر حال تشکیل این کلاس یکی از کارهای آقای بهشتی بود. ببینید این کار هدفش چه میتوانست باشد. بعد از مدتی، در سال 43 که من آن وقت در مشهد بودم، همین کلاس ادامه یافت و شهید بهشتی جلسهای درست کردند برای بحث در باب حکومت اسلامی. یعنی آن روزی که هنوز مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی از طرف امام امت به صورت فقهی و علمی مطرح نشده بود، ایشان یک کنفرانس عظیمی درست کردند و صاحبنظران ، فضلا و طلاب راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامی در آن بحث میکردند. آقای هاشمی و آقای مصباح بودند که مجموعاً زیر نظر آیتا... مشکینی کار میکردند. البته من در آن وقت در مشهد بودم، اما اطلاع داشتم که چنین جلسهای با چنان محتوایی برقرار است و یادداشتهای بسیاری هم فراهم کرده بودند. متأسفانه بعد از پیش آمدن سفر ایشان به آلمان و پراکنده شدن بقیه آقایان و شدت پیدا کردن فشار دستگاه، این جلسات دیگر تشکیل نشدند. ولی گمان میکنم که از یادداشتهای این جلسات بعدها در تشکیل حزب استفادههای زیادی شد. میبینید که آقای بهشتی در سال 42 چنین کاری را انجام دادند که تحقیقاتی محض نبود.
تمام کارهای بنیانی آقای بهشتی از این قبیل بود، یعنی کارهایی را از صفر شروع میکردند تا به همه چیز برسانند. در این کارشان مبارزه سیاسی حاد نبود، لیکن اگر این کار انجام نمیشد جای آن خالی میماند و اگر ایشان این کار را نمیکردند، کس دیگری جایگزین نمیشد و ایشان چه خوب کار خودشان را در این مجموعه عظیم حرکت مبارزه و انقلاب مردم پیاده کرده بودند و زودتر از همه این کار را شروع کردند و تا پایان نیز این راه را ادامه دادند.
آن روزی که هنوز مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی از طرف امام امت به صورت فقهی و علمی مطرح نشده بود، ایشان یک کنفرانس عظیمی درست کردند و صاحبنظران ، فضلا و طلاب راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامی در آن بحث میکردند.
جلسات تفسیر ایشان نیز در ادامه همین برنامه بود. آن جلسات در زمانی بود که هیچ کار علمی جمعی در تهران انجام نمیشد. البته ما در مشهد جلساتی داشتیم، اما در تهران ممکن نبود. تنها کاری که انجام میگرفت جلساتی بودند که آقای مطهری داشتند که عده معدودی در آن شرکت داشتند و جلسهای که ایشان داشتند، پس میبینید که اگر کسی گمان میکند که آقای بهشتی مبارزه نکردند، علت آن این بود که این کارها را مقطعی و جدا از هم و بیارتباط به روح و سمتگیری او مشاهده میکند، شهید بهشتی مایل نبودند به آلمان بروند. ایشان را مجبور کردند، چون در آلمان کسی نبود و کسانی که مایل بودند یک روحانی در مصدر کار دانشجویان مسلمان باشد، تصادفاً یک روحانی متجدد با معلومات و شجاعی که در زمینه مسائل مبتلا به آنان مورد نیاز بود، یافته بودند و به شخصیت آقای بهشتی توجه داشتند. فراموش نشود که قبل از آن نیز مسافرت به خارج در زمینه کاری ایشان بود. مثلاً ایشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبلیغی که البته ممکن نشد. لکن این کار به مخیله دیگران نیز خطور نمیکرد، ولی ایشان به عنوان تبلیغ قصد این کار را داشتند که بعدها اینکار را به شهید باهنر محول کردند و ایشان رفتند. در سال 42 یا 43 ایشان قصد سفر به آلمان را داشتند لیکن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضی از روحانیون برجسته از قبیل آقای میلانی و دیگران است، زیرا کسانی که قبل از آقای بهشتی درخواست کرده بودند که به آلمان بروند تجار مسلمانی بودند که با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند، از جمله آقای حاج حسین آقای اخوان بودند که تا آخر هم از دوستان و علاقمندان ایشان بودند ولی آقای بهشتی رفتن به خارج را منوط کردند به درخواست روحانیون و علمای برجسته آن زمان از جمله آقای میلانی که ایشان هم درخواست کردند و آقای بهشتی عازم آلمان شدند.
در مدت پنج سالی که ایشان در آلمان بودند، حرکتها و سخنرانیهای ایشان مبین ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتی بود که در ایران داشتند. هنگامی که به ایران بازگشتند یکی از چهرههای مبارز تحلیل میکرد که آقای بهشتی در حالی به ایران باز گشتند که باید ایشان را میگرفتند و بر این تحلیل هم شک نداشتیم، به دلیل اینکه برخورد آقای بهشتی با مسائل رژیم در آلمان برخوردی بود که وقتی به ایران برمیگشتند رژیم نمیبایست ایشان را به حال خود واگذارد و تحلیل میکرد که معلوم شد که چرا رژیم اقدام به دستگیری آقای بهشتی نکرد زیرا میخواست شخصیت وی را مشوه جلوه دهد زیرا اگر وی را دستگیر میکردند از او یک قهرمان و یک شخصیت مبارز میساختند و همینطور هم شد زیرا بعد از آن شروع کردند به جوسازی علیه ایشان و این ثابت میکند که جهتگیریهای آقای بهشتی در زمینه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتی میفهمیم که آقای بهشتی یک تنه به مبارزه برخاسته و این مسئله را رژیم نیز درک کرده بود و از جهت این با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعی در مشوه جلوه دادن چهره وی میکرد که متأسفانه در این راه موفق هم شد و به همین دلیل آقای بهشتی تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند. اینکه میگویم رژیم در این مورد موفق شد یک دلیلش این است که آقای بهشتی بعد از مراجعت از آلمان کسی نبودند که قرار باشد یک گوشهای در کانون توحید بنشینند و کارهای تحقیقی بکنند ایشان میبایست به محص ورود به ایران محور روحانیت قرار میگرفتند. البته در سالهای بعد از آن ایشان تنها نبودند و از جمله دوستان میتوان مرحوم مطهری، باهنر و مفتح را نام برد که در این راه همراه آقای بهشتی بودند که به واسطه این چهرهها نیز آقای بهشتی شناخته شدند.
من یادم هست روز تاسوعا که راهپیمایی بود، ما شبش با آقای بهشتی تلفنی صحبت میکردیم. ایشان از مشهد سوال کردند و من گفتم که خیلی عالی بود، خیلی جالب بود و بعد، من از ایشان سوال کردم ایشان هم از جمعیت عظیمی که آمده بودند خیلی تعریف کردند و گفتند جای شما خالی بود و من سخنرانی کردم و توضیح دادند که اینطور گفتم، آنطور گفتم، هر چه ایشان بیشتر میگفتند من بیشتر شاد میشدم، به خصوص که میدیدم حرفهای ایشان به گوش میلیونها نفر میرسد و ایشان مطرح میشوند و این امکان برای مردم فراهم شده است که حرفهای ایشان را بشنوند.
به موازات همین فعالیتهایی که بیان شد، ایشان کار دیگری را از همان سالهای 40 و یا قبل از آن در حوزه شروع کردند و آن تأسیس مدرسه حقانی بود که در تربیت طلاب و فضلایی که در حال حاضر بسیاری از مسئولیتهای انقلاب را به عهده دارند و خدمات شایانی را انجام دادهاند و در پیشبرد این نهضت سهم بسزایی دارند، تأثیر داشت. چه ایشان در زمانی که خودشان در امور مدرسه حقانی نظارت مستقیم داشتند و چه در زمانی که در آلمان بودند و از طریق دوستان مدرسه را اداره میکردند، این اقدام یکی از ابعاد مهم مبارزات بنیادی ایشان با بهرهگیری از همان پایههای علمی بود.
از جمله خصوصیات ایشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتیات او بود. او هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود
بله، آدم اگر فکر کند خیلی از اینها یادش میآید. یک چیزی را خوب است که من در اینجا بگویم. در سالهای 54 و 55 بود که کوشش ما بیشتر حول تشکیل اجتماعات و ایجاد هماهنگی بین فعالیتهای مبارزینی دور میزد که در شهرستانهای مختلف بودند. هنگامی که این مسئله را با آقای بهشتی در میان گذاشتم، از ایشان خواستم که ریاست این اجتماعات را نیز ایشان به عهده بگیرند که این منتهی به جلساتی شد که بعدها در مشهد و شهرهای دیگر بر سر هماهنگی و تجمع نیروهای مبارز صورت گرفت و این درخواست از شناختی که ما نسبت به ایشان و فعالیتهای ایشان داشتیم، نشأت میگرفت. اینکه بعضی میگویند ایشان مبارزه نکردند فکر اشتباهی است، اما مبارزه ایشان با مبارزهای که سایر چهرههای مبارز شناخته شده داشتند فرق میکرد، یعنی ایشان در فاز دیگری مبارزه میکردند. حدود سال 54 که ایشان دستگیر شده بودند، میفرمودند، من فکر کردم که ساواک با دست پر به خانه ما آمده، بعد دیدم که نه، الحمدالله از همه چیز بیاطلاع است. یعنی یک مشکلی که دستگاه در مورد ایشان داشت این بود که نمیدانست به چه جرم مشخصی ایشان را بگیرد، ایشان فرمودند، «من تعجب کردم از بیاطلاعی ساواک نسبت به خودم.» یعنی سنخ فعالیتهای ایشان به نحوی بود که هیچ نشانهای بر جا نمیگذاشتند و رژیم هیچ بهانهای نمیتوانست بگیرد.
بله، حتی من یادم هست که در سالهای 51 و 52 عدهای از عناصر مبارزه چریکی به ایشان مراجعه و از ایشان استفادههای فکری، مالی و معنوی میکردند که طبعاً رژیم متوجه این مسئله نمیشد. در سال 54 که من از زندان آزد شدم، همان شب با آقای بهشتی تماس گرفتم. ایشان پرسیدند، «شما کجایید؟» و من گفتم، « آزاد شدم.» و این مسئله باعث تعجب ایشان شد، زیرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان میکردم که سالها در زندان خواهم ماند. ایشان گفتند،« کی میآیی اینجا؟» گفتم، «همین الان، جای دیگر ندارم بروم.» لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. یک عبای زمستانی کلفت هم روی دوشم بود. با ریش تراشیده کوتاه، آقا محمدرضا یادشان هست. آن شب با آن وضعیت من به منزل آقای بهشتی رفتم. ایشان در آن شب خبر کمونیست شدن مجاهدین را به من دادند و گفتند که، «بله، همه چیز تمام شد.» گفتم، «شما از کجا میدانید؟ شاید اتهام باشد.» گفتند، «خیر، قطعی است.» وقتی ایشان این را میگفتند تازه این اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزی نگذشته بود که مرحوم آقای سید علی اندرزگو را دیدم. داشتم به منزل پدرم میرفتم که او را با موتور گازیاش دیدم، سلام و علیک و بعد من یاد حرف آقای بهشتی افتادم. پرسیدم این قضیه صحت دارد؟ گفتند، «بله.» و بعد پرسیدند که، «حالا من همچنان به اینها اسلحه بدهم؟» که من گفتم، «نه، اگر اینطور است که قطعاً نه.» مقصود؛ اطلاعات شهید بهشتی ناشی از ارتباطی بود که ایشان با گروههای چریکی داشتند.
دست آمریکا از آستین این خائن ها بیرون آمد و یک همچو جنایتی به مسلمین وارد کردند و کسانی که جز به مصلحت مسلمین اندیشه نمی کردند از وکلای مجلس و از دولت؛ وزرایی که بسیار اندیشمند بودند، وکلایی که اندیشمند بودند و از قوه ی قضاییه هم مثل آقای بهشتی که از اول شکل گرفتن جمهوری اسلامی مورد هدف بود.
شما شاهد بودید که تمام ارگان های اسلامی مورد هدف بود...
این آقای بهشتی مسلمان، متعهد، این چه کرده بود که توی تاکسی می نشینی می بینی که دو نفر به هم می رسند، یک حرفشان فحش به اوست، توی اجتماعات یک دسته مرگ بر کی، طالقانی را توکشتی، شما ببینید چه ظلمی به همچنین موجود فعالی که یک ملت بود برای ملت ما، با چه حیله هایی می خواستند او را بیرون کنند.
یک جریانی بود که این روحانیون شاخص را پیش ملت رسوا کنند، با دروغ و حیله آقای بهشتی(قدس سره) که یک نفر آدمی بود که مجاهد برای اسلام بود، به درد می خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدبّر بود، دیدید که در صحنه کشور چه فضاحت ها درآوردند، اشرار، مردم را منحرف کردند، مردم یک وقت بیدار شدند که بهشتی در کار نبود.
این پیشامد برای همه ی ملت ناگوار بود و یک اشخاصی که برای خدمت خودشان را حاضر کرده بودند و خدمت گزاران این کشور بودند، اشخاصی بودند که آن قدری که من از آن ها می شناسم از ابرار بوده اند، از اشخاص متعهد بوده اند که در رأس آن ها مرحوم شهید بهشتی است. ایشان را من بیست سال بیشتر می شناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعبد ایشان بر من معلوم بود. و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این مخالفین انقلاب است. افرادی که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آن ها را بیشتر مورد هدف قرار داده اند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آن ها در طول زندگی بود، تهمت های ناگوار به ایشان زدند. از آقای بهشتی می خواستند یک موجود ستمکار، دیکتاتور، معرفی کنند، در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و برخلاف آنچه این بی انصاف ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند من او را یک فرد مجتهد، متدین، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه ی خودمان می دانستم و شما گمان نکنید که این آقایان که وارد شده اند در این شغل های دولتی این ها یک اشخاصی بوده اند یا هستند که راهی برای استفاده جز این مقام ندارند. این ها هر کدام اشخاص متعهدی بودند که در پیش مردم مقام داشتند، در پیش روحانیت مقام بزرگ داشتند، و آن طور نبود که واخورده باشند که بخواهند بیایند این جا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آن هایی که انحصار طلب بودند و می خواستند بهشتی و خامنه ای و رفسنجانی و امثال آن ها را از صحنه خارج کنند.
ملت عزیز، این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، گروهی را از خلق گرفتند که از خدمت گزاران فعال و صدیق خلق بودند. گیرم که شما با شهید بهشتی که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام و خصوصاً شما بود دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از هفتاد نفر بی گناه که بسیاری شان از بهترین خدمت گزاران خلق و مخالف سرسخت دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید؛ جز آن که شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاول گران شرق و غرب می باشید.
اوایل آذر 1359 روزنامهها نوشته بودند که «مهندس مهدی بازرگان» در بیمارستان بستری شده است. «بازرگان» یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس به نخستوزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. «روزنام? میزان» ناسازگاری با دولت را روز به روز شدیدتر میکرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند. و روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه در چنان موقعیتی به عیادت او میرود، ناراحت بودند.
اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنیهایی هم از سوی جناح وابسته به او، در کار دولت میشود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و میرفت که در سیاه? مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند. به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم. لبخندی زد و گفت: سالهای سلام و علیک من با بازرگان از سن این بچهها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشدهام.
و به عیادتش رفت. بازرگان در بیمارستان آیتالله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان میداد که قدرت حرف زدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود!
رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرفهایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که میآمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم میآمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام.
بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد به رجایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی برمیداشت!
از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هر گونه تغییر. نگاهش کردم و فهمید که چه میخواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کردهاند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده باید به درگاه خدا استغفار کند!
یاد حرف امام میافتم که پس از شهادت بهشتی، در همین زمینه، چنین گفت: «خدا انصاف بدهد به آنهایی که انحصارطلب بودند و میخواستند بهشتی و امثال آنها را از صحنه خارج کنند.»
… از بزرگان نوشتم. این نکته را هم اضافه کنم که پس از درگذشت برادر وی، شهید رجایی از اولین کسانی بود که به بازرگان تسلیت گفت. شما فکر میکنید پس از شهادت دردناک شهید رجایی، آیا بازرگان به خانوادهاش پیامی داد؟
خانواد? مردی که شهادتش میلیونها تن را در ایران و جهان عزادار کرد، نیازی به پیام بازرگان نداشت، اما بالاخره اخلاق اسلامی، تکالیفی هم برای یک مسلمان تعیین کرده است.