نویسنده: محمد ثقفی
تاریخ نگاری ایدئولوژیک مشروطه
تاریخ را فاتحان می نویسند. هر تاریخ نگاری نوعی تفسیر از وقایع گذشته و ربط دادن هدفمند آن ها به یکدیگر است. تاریخ نگاری ایدئولوژیک است. ارزشگذاری می کند و خائن و خادم معرفی می کند. تاریخ نگار سکولار یا لائیک یا غربگرا، یا تاریخ نگار ضد روحانیت به گونه ای وقایع را به هم می پیوندد که پیش فرض های فلسفی و مکتبی اش به او می گوید. تاریخ مشروطه را هم این دسته نگاشته اند. فلذا شیخ شهید نماینده ی همه ی بدی ها و منورالفکران قاتل او نماینده ی همه ی خوبی ها معرفی شده اند. گرچه انتشار متون دسته اول از یادداشت های بانیان و معاصران مشروطه پس از انقلاب، تا حدودی این فضار را متعادل تر کرد، ولی سایه ی سرد و سنگین تاریخ نگاری ضد دین و روحانیت ستیز و غربگرای مشروطه هنوز بر سر محیط های روشنفکری ما برقرار است.
مشروطهی اول: عدالتخانه
شروع نهضت مشروطه در پی چوب زدن بازاریان به دست حاکم تهران به همت سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و همراهی شیخ شهید کلید خورد. بستنشینی علما و بازاریان در حرم عبدالعظیم و مطالبه برای تأسیس عدالتخانه (دادگستری) و عزل عینالدوله حاکم تهران آغاز شد. نکتهی مهم این است که عامل اصلی همراه شدن علمای نجف با این حرکت خود شیخ فضلالله بود! وی در اواخر عمر شریفش که علمای نجف با روش او مخالفت تندی میکردند به این موضوع اشاره میکرد. وقتی بستنشینی علما در حرم عبدالعظیم به نتیجهای نرسید، به همراه شیخ شهید به قم مهاجرت کردند، که این هجرت حکومت را تحت فشار زیادی قرار داد. در همین ایام، منورالفکران به سفارت انگلیس پناهنده شدند و بدون آن که بعداً به روی مبارک بیاورند، حدود یک ماه در سفارت ماندند و از آنجا به پشتیبانی دولت بریتانیا به دربار فشار آوردند. عنوان «مشروطه» هم اولین بار از متحصنین سفارت انگلیس بیرون آمد، چه، قبل از آن تنها صحبت از عدالتخانه بود. فشار علما و منورالفکران به صدور فرمان مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه انجامید، علما به تهران بازگشتند و جلسات تدوین قانون اساسی برگزار شد.
راه شیخ جدا می شود
شیخ شهید در جلسات تدوین قانون اساسی احساس کرد که افکار منورالفکران مادی و غیر اسلامی است، فلذا پیشنهاد اضافهکردن متممی به قانون اساسی را برای نظارت علما بر مصوبات مجلس داد. این متمم علیرغم فشار و مخالفت منورالفکران و انفعال علمای همراه منورالفکران (سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی) تنها با اصرارهای شیخ بود که تصویب شد. سفیر آن زمان انگلیس گفت: «بدیهی است به محض این که آزادی خواهان زمام امور را به دست بگیرند، مسلم است که این مادهی کهنه پرستانه به طور دائم در حال تعلیق قرار خواهد گرفت.» [2] و این گونه هم شد!
پس از مدتی با نفوذ بابیها، بهاییها و مادیمسلکها در مجلس شورای ملی و هم چنین فضای بیبندوبار مطبوعات در توهین به مقدسات و زیر سؤال بردن عقاید شیعی، زنگ خطر برای شیخ به صدا در آمد. شیخ به همراه پیروانش در اعتراض به حضور طبیعی و بابی مسلکها در مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات در حرم عبدالعظیم بست نشست و از آن جا به انتشار نشریه و نامه هایی برای ترویج نظرات خود و تحلیل اوضاع کشور پرداخت. روزنامههای متعدد آن دوران که به دست اشراف منورالفکر اداره میشدند (حبلالمتین، صوراسرافیل، روحالقدس و ...) ، پیکان حملاتشان را به سمت شیخ نشانه رفتند و به او تهمت هایی مثل طرفداری از استبداد، آخوند درباری بودن، رشوه گرفتن از دربار، ریاست طلبی، عامل روسها بودن و... زدند. تهمت های بی اساسی که در سنت تاریخ نگاری مشروطهی اخلاف همین منورالفکران امتداد پیدا کرد و از شیخ چهره ای مستبد، مرتجع و منفعت طلب ساخت.
تنهایی شیخ میان علما
در این میانه مظلومیت شیخ از آن رو بود که علمای تهران چون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی که در نهضت مشروطهی اول از نفوذ شیخ علیه دربار استفادهی زیادی کردند، نه تنها در برابر این تهمتها از شیخ دفاع نکردند بلکه در دیدارهای مکرر خود قصد منصرفکردن شیخ از ادامهی بستنشینی را داشتند و به او هشدار میدادند که این جماعت تو را خواهند کشت. سیدعبدالله بهبهانی فردی شجاع و مبارز بود ولی اندیشمند نبود فلذا ریشههای افکار طبیعی و امانیستی منورالفکران را به درستی درک نمیکرد و آن را همعرض اندیشههای اسلامی چون شورا و تحدید قدرت حاکم و ... میدانست. البته خود وی بعداً به دست دموکراتهای افراطی ترور شد. به گفته تواریخ [3] سیدمحمد طباطبایی پیرو سیدعبدالله بهبهانی بود و ازآنجایی که به گفتهی پسرش با محافل ماسونی رفتوآمد داشت، متجدد محسوب میشد؛ هر چند که در آخر درباره مشروطه گفت: «سرکه ریختیم، شراب شد!»
علمای نجف به خصوص آخوند خراسانی هم که حتی از دور دستی بر آتش نداشتند و از اوضاع بی خبر بودند، به تحریک منابع خبری منورالفکرشان مخالفت شیخ با بیبندوباری مطبوعات را مخالفت با نقد حکومت و مخالفت شیخ با حضور قانونگذاران اسلامستیز در مجلس را مخالفت با اساس مجلس و مخالفت با منورالفکران غربزدهی نهضت مشروطه را حمایت از استبداد محمدعلی شاه می پنداشتند. البته آخوند خراسانی بعداً پس از دیدن چند نمونه زیر سؤال بردن مسلمات اسلامی در مطبوعات، در نامه ای به مشروطه خواهان از اوضاع مطبوعات به شدت انتقاد کرد. وی پس از ترور بهبهانی و بروز بحران در ایران، قصد عزیمت به ایران را کرد که قبل از سفر به طرز مشکوکی درگذشت. شیخ ابراهیم زنجانی شاگرد آخوند خراسانی، همان کسی که حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرد، در خاطراتش اعترافِ تکاندهندهای میکند: « [مرحوم آخوند خراسانی] می گفته [در] این امر مهم مملکت، کاغذها که به من می آید و در هر امر مختلف، هر کسی موافق غرض خود، اظهاراتی می کند، تا این که از فلان کس [زنجانی] که به من مکتوب میآید، اطمینان پیدا میکنم؛ و میدانم او جز راست نمینویسد.» [4] این بود که آخوند به نامه های شیخ وقعی نمینهاد.
آن زمان محمدعلی شاه هم با مشروطه درگیر بود و در سخنانش از شیخ زیاد یاد میکرد. این هم مزید بر علت شد که منورالفکران و علما تهمت درباری بودن را به شیخ نسبت دهند. البته شیخ در آن زمان خطر بقای شاه را کمتر از طبیعیها و بهاییهایِ مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات میدانست. درست مثل خلف صِدقش مدرس که چون خطر استبداد و دینستیزی رضاخانی را میدید از احمدشاه و سلسلهی قاجار حمایت میکرد. شیخ میگفت: «با این اشتباهکاری عوام را فریب می دهند که بابا! یک فرقه مجلسخواه و دشمن استبدادند و یک دسته ضدمجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره میگوید: حق با آنهاست که ظلم و استبداد را نمیخواهند.... ای مسلمانان، کدام عالِم است که می گوید مجلسی که تخفیف ظلم نماید و اجرای احکام اسلام کند بد است و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بیدین آزادیطلب که احکام شریعت قیدی است برای آن ها، می خواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجرای ان، هر روزی به بهانهای القای شبهات میکنند.»
شیخ بر دارِ منورالفکری
شیخ پناهندگی به سفارت روسیه را رد کرد و به محافظانش دستور داد سلاحشان را زمین بگذارند و دستگیر شد. او را که به دادگاه می بردند، هم زمان چوبه ی دارش را هم آماده میکردند.
نزدیک غروب روز سیزدهم رجب بود. هوا به هم خورد و باد وزیدن گرفت. شیخ با طمأنینه به سمت چوبه دار حرکت میکرد... هنگامی که روی چارپایه رفت آخرین سخنانش را اینچنین گفت:
«خدایا تو خودت شاهد باش که من آن چه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود [شیخ در خطابه ای به قرآن جیبیاش قسم خورده بود که مخالف اساس مجلس شورا نیست، مخالفان شایعه کردند که قرآن نبوده، بلکه پاکت سیگار بوده است!] خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گوید که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمهی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم حضرت محمد ابن عبدالله.»
شیخ که بر دار رفت مشروطه خواهان هلهله کردند. هوا طوفانی بود و پس از چندی طناب پاره شد و جسد شیخ به زمین افتاد، مشروطه خواهان با هرچه در دست داشتند به جسد شیخ اهانت کردند و یکی از مشروطه خواهان قفقازی بر سر و صورت او ادرار کرد.
بعدها برخی از قاتلین به طرز مشکوکی کشته شدند و برخی دیگر پشیمان شدند و برخی دیگر در دعواهای قدرت به قتل رسیدند.