نویسنده: به کوشش هدی متقی مهر
· نقل اول: مای آن ها
انسانها در طول تاریخ و در عرض جغرافیا خود را در واحدهای جمعی یا به عبارتی واحدهای اجتماعی ـ سیاسی گوناگونی دیدهاند. زمانی مردم شهر آتن وطن خویش را در محدوده ی همان شهر و هموطنان خود را شهروندان آتن میدیدند. قلمرو سیاسی حکومت آتن هم همان شهر بود. جامعه یا واحد سیاسی ـ اجتماعی که مردم آتن و دیگر مردم یونان باستان خود را عضوی از آن میدانستند، نظام «دولت ـ شهر» (City-State) بود. در زمانی مردمی بودند که هموطنان خویش را لزوماً هر آن کس که در محدوده ی جغرافیایی مشترک یا شهری مشترک زندگی کند، نمیدیدند. دو قبیله اوس و خزرج علیرغم اشتراک در جغرافیای زندگی، خود را دو جامعه و دو واحد سیاسی ـ اجتماعی مجزا میدیدند هر چند از یک جنس: جنس قبیله. در بخش دیگری از تاریخ، مردم تحت حاکمیت پادشاهانی چون اسکندر، کوروش و آتیلا و... نیز خود را محصور در یک خود جمعی میدیدند که مرزهای آن قلمرو پادشاه بود که بسته به میزان قدرت و کشورگشایی او افزوده یا کاسته میشد. اما اکنون جهان معاصر بر اساس کدام نوع از انواع الگوهای سیاسی ـ اجتماعی نظم یافته است؟
انقلاب فرانسه نقطه عطفی بود در سیر تحول جنسیت نظامهای سیاسی ـ اجتماعی حاکم و چینش این واحدها در اروپا و بعدها دیگر نقاط جهان. با انقلاب فرانسه و روی کار آمدن ناپلئون و لشکرکشیهای وی، نوع و جنس جدیدی از نظام سیاسی ـ اجتماعی که طی سالهای قبل از انقلاب توسط نظریهپردازانی چون ژان بدن، توماسهاپس و ژان ژاک روسو تئوریزه شده بود، برای اولین مرتبه در فرانسه به فعلیت رسید و به سرعت به دیگر مناطق اروپا گسترش یافت؛ تا جایی که چند دهه پس از انقلاب این نظام سیاسی ـ اجتماعی جدید تحت عنوان «دولت ـ ملت » (Nation-State) جایگزین نظام سیاسی اجتماعی سنتی حاکمیت سهگانه کلیسا، پادشاه و فئودالها گردید.
نظام سرمایهداری حاکم بر فرانسه همچون دیگر محصولات انقلاب خویش، الگوی نظام سیاسی ـ اجتماعی مولود این انقلاب را نیز ابتدا به ممالک اروپایی و سپس دیگر نقاط جهان صادر کرد. صدور و استقرار کامل واحدهای سیاسی ـ اجتماعی جدید تحت عنوان «دولت ـ ملت» اندکی بیش از یک قرن و تا پایان جنگ جهانی اول طول کشید. به طوری که پس از آن دیگر حتی مردم سرزمینهای غیر اروپایی نیز احساس هویتی یافته بودند؛ «ملت». مردمی که تا پیش از جنگ جهانی اول خود را ، مستقل از دیگر همجواران نمیدیدند ناگهان هر یک به ملتی ظاهراً مستقل و مجزا دستهبندی و بستهبندی شدند. گاه خطکشیهای ملی از میان یک قوم میگذشت و آن را در چند ملت مجزا دستهبندی میکرد. ملاک این خطکشیها و دستهبندیها چه بود؟ گفته میشد: «ملیت».
طی دو دهه اول قرن بیستم بنیان نظامهای سیاسی ـ اجتماعی سنتی در بخش عظیمی از شرق فروریخت و جای خود را به واحدهای سیاسی ـ اجتماعی «دولت ـ ملت » داد. دیگر در نطقهای رهبران سیاسی و روشنفکران و تحصیلکردگان اروپادیده هر کجا سخن از «ما» بود، ذهنها متوجه همان هویت نوظهور میشد؛ «ملت». طی یک دهه ملت هایی متولد شدند که اساساٌ هیچ سابقه ی حیات تاریخی در چارچوب یک واحد اجتماعی مستقل را نداشتند و یا قرنها از مرگ سیاسی اجتماعی آنها گذشته بود. دیگر اگر کسی سخن از ضرورت حمایت و دفاع از مسلمانان فلسطین که به دست استعمار انگلیس و صهیونیسم آواره میشدند، به میان میآورد، بلافاصله جواب میشنید: «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.» ملت های مسلمان منطقه به زندانیان تازه استقلال یافتهای تبدیل شده بودندکه هر یک برای خود هویتی مستقل و لاجرم منافع ملی مستقل خود را داشتند. و در این فضا و ساختار جدید تنها زمانی رهبران سیاسی و روشنفکران هر ملت اجازه دفاع و حمایت تودههای مسلمان منطقه از یکدیگر یا فلسطین را میداند که این حمایت و دفاع در چارچوب «منافع ملی» تعریف شده باشد و نه فراتر از آن (1)
·