نویسنده: احمد هروی
حادثه عظیم عاشورا درس هایی دارد و عبرت هایی؛ درس میدهد برای حفظ دین باید فداکاری کرد؛ در راه قرآن از همه چیز باید گذشت؛ در میدان نبرد حق وباطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، امام و رعیت با هم در یک صف قرار میگیرند؛ درس میدهد جبهه دشمن با همه توانایی های ظاهری بسیار آسیب پذیر است؛ درس میدهد در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر برای انسان بصیرت لازم است. بی بصیرتها فریب میخورند. بی بصیرتها در جبهه باطل قرار میگیرند، بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن زیاد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی بصیرت ها بودند.
از درسهای عاشورا مهمتر، عبرتهای عاشوراست. عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد. "عبرت بگیرد" یعنی چه؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟
پرده ی اول:
در جامعه اسلامی کار به جایی رسید که جلوی چشم مردم، حرم پیغمبر را به کوچه و بازار آوردند و به آنها تهمت خارجی زدند! جامعه اسلامی چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که تنها بیست سال پس از شهادت امیرالمومنین(ع) در همان شهری که او حکومت می کرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند؟ این چه بیماری ای است که میتواند جامعه ای را که رأسش بزرگانی مثل پیغمبر اسلام و امیرالمومنین علیهماالسلام بوده اند، ظرف مدت چند سال اندک به آنجا برساند که آقازاده اول دنیای اسلام در مرکز خلافت پدر بزرگوارش سر بریده اش گردانده شود و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا بیایند، او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت برسانند و حرم امیرالمومنین را به اسارت بگیرند!
قرآن جواب ما را داده و آن درد را به مسلمین معرفی نموده است. میفرماید: « فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا(1).» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگى جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایى را از زندگى کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبى. به فکر جمعآورى ثروت و مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسى وبزرگ است. جامعه ما هم ممکن است به این درد دچار شود. اگر در جامعهاسلامى، روحیه آرمانخواهى از بین برود یا ضعیف شود، هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه «دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، مشخصا به این درد دچار خواهیم شد .شعارها را کم رنگ کردن، اصول اسلام وانقلاب را مورد بىاعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آنجا میبرد که به چنان وضعى برسد. آنچه که جامعه ما را فاسد مىکند، غرقشدن در شهوات است؛ از دستدادن روح تقوا و فداکارى است. دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعى مىکند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک «قتل عام فرهنگى» است.چهکسى مىتواند ازاین فضیلتها دفاع کند؟ جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته؛ کسى که خودش آلوده و گرفتاراست که نمىتواند از فضیلتها دفاع کند!
پرده ی دوم:
دنیا، زندگی، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحتی، نام و ... همگی از نعمات الهی اند و برای مومنان آفریده شده اند؛ منتها اگر آدمی در مقابل این متاعها و بهرههای زندگی، آن قدر مجذوب شد که وقتی پای تکلیفِ سخت به میان آمد، نتوانست دست بردارد، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهای دنیوی، آنجا که پای امتحان سخت پیش میآید، میتواند از آن متاعها به راحتی دست بردارد، آن وقتْ حساب است.
در این امتحان، خواص حق باختند!!! مثل روز روشن است در محرم 61، خواصِ جامعه اسلامی و نه خواص جبهه باطل شکست خوردند. خواصِ جانبِ حق بودن کافی نیست؛ باید هنگامهی امتحان بتوان براحتی از نعمات مادی عبور کرد. اگر در جامعهای، این نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی کسانی که میتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعهی اسلامی به سرنوشت جامعهی دوران امام حسین علیهالسّلام گرفتار نخواهد آمد و مطمئنّا الی الابد بیمه است. اما اگر قضیه برعکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنیا؛ آنان که حق شناسند، ولی درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان میلرزد- در اکثریت بودند، کار جامعه زار میشود!
منظور از دنیا نیز مجموعه ای است از پول، خانه، شهوت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسؤولیت، جان.
آری! وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند، آن وقت حسینبنعلیها به مسلخ کربلا خواهند رفت. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار میآیند.
سال 88، یادآور بخشی از درسها و عبرتهای عاشورای 61 بود؛ آنجا که عدهی معدودی به بهانهی آزادی به مقابله با فریضه امر به معروف و نهی از منکر برخواستند و جامعه را به سمت بیتوجهی نسبت به معنویات و غفلت از نام خدا سوق میدادند. و همان جا که برخی از خواصِ منتسب به جانب حق -به دلایل مختلفی- از حضور در صحنه امتناع وررزیدند و در لحظهی امتحان از نام و مقام و فرزند و ... نگذشتند. با این حال، علتی که باعث شد در این واقعه، دوباره حسین به مسلخ نرود کوفی نبودن مردم ایران و در اقلیت بودن خواصِ آنچنانی بود.
1- سوره مریم/آیه59