نویسنده: سحر مهرورز
مقدمه اول: نقد یک مکتب، به دو صورت میتواند شکل بگیرد: اول، از طریق اتخاذ یک رویکرد صریح انتقادی و سلبی و دو، ارائه اندیشه اثباتی و ایجابی مخالف. بدیهی است که صورت دوم، صورتی رساتر، کاراتر و البته دشوارتر است، چرا که باید جایگزینی شایسته ایجاد شود.
مقدمه دوم:گفته میشود علوم انسانی اسلامی ممکن نیست، و اگر ممکن باشد روا نیست، و اگر روا باشد فایدهمند نیست. علم که شرقی و غربی ندارد، اگر فایدهمند هم باشد یک نظریه در کنار دیگر نظریهها میشود و این هم ضرورتی ندارد.
***
عصر ما عصر پیچیدگی هاست. عصری که بسیاری از فرهنگها به تفصیل رسیده و ظهور تمدنی یافتهاند. به عنوان مثال، افکار سکولاریستی امروز را میتوان در اندیشهی سوفسطائیان مشهور یونان 2500 سال پیش (نظیر گرگیاس و پروتوگراس)مشاهده کرد، اما تفاوت در آن است که این تفکر، به صورت یک اندیشه متروک در حلقههای خصوصی کافههای فلسفی باقی نمانده، بلکه نظام های فکری، سیاسی و اقتصادی کلانی را شکل داده است که به منصه ظهور رسیده اند؛ نظام هایی که به گستردگی ریشه دوانده و رد پای آن را می توان تقریبا در هر جامشاهده کرد.
آن چه از این مهندسی مستقیم میتوان دریافت این است که نظامها، بر اساس مبانی خاص جهان بینی –هر چه که باشد- شکل میگیرند، و به تبع خود، نیازهای جدید و به تبع آن پاسخهای جدیدی را مطرح میکنند. این بدین معناست که هر نظام فکری، علم خاص خود را بر اساس مبانی خود «تولید» میکند. به طور کل، هیچ نظامی را نمی توان یافت که از مبانی نظری به عنوان اولین سنگ بنا تهی باشد. حتی علم تجربیِ عریانِ مستقلِ از دیگر حوزه های معرفتی نه داریم؛نه داشته ایم؛ ونه خواهیم داشت؛ ونه اصلاً میتوانیم داشته باشیم . حتی آن چیزی را هم که به عنوان علم مستقل تاریخی بشر گفته اندمبتنی بر دهها گزاره بود که در فرهنگ مبنا رایج بود. ولی به دلیل شدت حضور و غلبه و سیطره اش مخفی بود و دیده نمی شد. اینکه تنها راه شناخت، حس است را چگونه می شود با حس فهمید؟ آنقدر این تکرار شده بود که تصور می شد خود این مطلب هم حسی است.
حوزه ی علوم انسانی به طور مثال –صرف نظر از تنوع تعاریفی که از علوم انسانی ارائه شده است- وابسته به تعریف انسان است. با توجه به معیار تمایز علوم، بدیهی است که هر گاه بن مایه این علوم –همان تعریف از انسان- تغییر کند، شاکله و نتایج آن نیز تغییر خواهد کرد؛ هرچند ممکن است نتایجی که برگرفته از وجوه مشابه تعاریف اولیه است تغییر نکند یا آن که اصلا متدلوژی ها علی رغم تفاوت ایدئولوژی ها مشابه باشند. البته ممکن است این سوال به وجود آید که در این صورت چه نیازی به باز تعریف ایدئولوژی هست؟ التبه این مسئله در بینش توحیدی ما پاسخ دارد.
این که تولید علوم اسلامی تا چه حد امکان دارد، نزد اندیشمندان مختلف متفاوت است. عده ای همچون مصطفی ملکیان علم دینی را مفهومی بلامصداق تلقی می کنند(1)، و عده ای چون لگن هاوزن آن را جاری در همه امور دانسته اند:
«به نظر بنده... حتی تلفن هم اسلامی و غیراسلامی می تواند باشد. ممکن است گفته شود این دستگاه دینی و غیردینی ندارد چرا که این دستگاهی است که هر کس می تواند بسازد یا استفاده کند... ولی فکر می کنم می توانیم این دستگاه ها را هم به اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. چرا که این دستگاه، هم در آن هنر به کار رفته، هم ارزش، آن فرهنگ که این دستگاه را ساخته در آن بروز می کند... منظور از اسلامی و غیراسلامی بودن ضبط صوت حرام یا نجس بودن ضبط صوت غربی نیست حتی اینکه هدف کسی که آن را استفاده می کند متفاوت شود [نه ممکن است به یک هدف باشد]. منظور بنده فقط این است که هر چیزی که ما می بینیم، هر هنری، هر چیزی که ساخته شود بروز یک فکر است، بروز یک فرهنگ و تاریخ است...»(2)
علوم انسانی اسلامی
پس، اولین ادله از دلایل امکان تأسیس علوم انسانی اسلامی متفاوت بودن متافیزیک دین با متافیزیک علم جدید است. اگر بپذیریم که میتوان با متافیزیک و عقلانیت جدیدی، متفاوت از علوم انسانی غرب، علم جدید ساخت، باید امکان تحقق علوم انسانی اسلامی را نیز قبول کرد.
در این جا کل سه دلیل عقلی را برای علم دینی میتوان بر شمرد: 1) زمینه دینی و غیردینی فرق می کند، اگر معرفت را در ارتباط زمینه بدانیم پس معرفت هم دینی و غیر دینی دارد. عالم دینی از دو جهت به علم دینی کمک می کند اول پرسش جدید و دوم پاسخ جدید 2) غایت و فرایند دین با غایت و فرایند غیر دینی فرق دارد. 3) علم پدیده ای انسانی است و درک بخشی از انسان انضمامی است لذا قسمتی از علم که مربوط به درک انضمامی انسان است متناسب با محیط خواهد بود.
چگونگی تحول
برداشت های گوناگونی از تحول شده است. عده ای گفته اند تحول صورت قضیه است و باطن آن حذف علوم انسانی است. آیا اساسا علوم انسانی به معنای قواعد و چارچوبهایی که در بستر آنها حیات و مناسبات انسانی جریان دارد،«قابل» حذف شدن و «تعطیل بردار» است؟آیا اسلامی سازی علوم به معنای نقلی کردن –در مقابل عقلی بودن- علم است؟ آیا می توان لباس دین بر تن علوم انسانی فعلی پوشاند و آن را اسلامی کرد؟ یا می توان قسمت هایی که با دین تضاد دارند را حذف کرد و بدون تغییر پیش انگاره ها و ساختار، گزاره های دینی را جایگزین نمود و بدین ترتیب علم انسانی اسلامی تولید شود؟
یک برداشت این است که اسلامی سازی به معنای پوشاندن علم در لایه ای از آیات و روایات است. نظریههای شناور و نظریههای میرا که ممکن است عمر کوتاهی داشته باشند -که نظریههای علمی غالباً چنین هستند- به نحو تصنعی به دین الحاق و الصاق شوند و با آوردن چند شاهد از نصوص دینی، دینی قلمداد شوند و مدتی بعد آن نظریه ابطال شود و این آیه و روایتی که شاهد ادعا و نظریه قرار گرفته، همینطور باقی بماند. تجربهای که مسیحیت در قرون وسطا پشت سر گذاشت و خسارت عظیمی که متوجه کلیت دین و به خصوص مسیحیت شد. نگاه ابزاری به دین و اصالت دادن به گزارهها و نظریههای دینی مطلوب نبوده و بلکه زیانبار است.
تعبیر دیگر بومی سازی کاربردی علوم اسلامی است و این، همان چیزی است که اکنون جریان دارد. همین علوم انسانی موجود و همین راهکارها و روشهای حل مسائل را در مقام کاربرد معطوف به نیازها و مسئلههای بومی کنیم بیآنکه در مبانی و مبادی آنها تصرفی کرده باشیم.
تفسیر دیگر، که همان تفسیر مورد نظر است، مبتنی کردن علوم بر علتهایی است که منسوب به دین باشند. درحقیقت بحث بر سر معیار علم دینی است. ماهیت علم دینی چیست؟ معیار علم دینی چیست؟ کدام علم دینی است؟ کدام علم دینی نیست؟
منطق موجه و معتبر دینی که برای تولید گزاره ای به کار میرود و غایتی دینی که موجب تولید علمی میشود،از جمله شاخصهای ماهیت علم است.علم دارای هویت است، علم مسلمانان داریم، علم غیرمسلمانان هم داریم. علمی که در بستر فرهنگی خاصی تولید شده منسوب به آن فرهنگ است.
از منظری دیگر، اگر تولید علم عمل است، و عمل مسجم و باقی است، اگر عمل متأثر از نیت است، و اگر نیت نقش جوهری در عمل دارد،هویت علم تولیدی یک مسلمان و غیر مسلمان متفاوت خواهد بود.
در پیمودن مسیر تحول، باید به سوالات زیر پاسخ داد:
§ اهمیت و جایگاه ذاتی این بحث در ساختار فلسفههای علوم کجاست؟
§ آیا تحول مدیریتپذیر است؟ اگر مدیریتپذیر است، آیا روشمند است؟ آیا باید علم را مدیریت کرد یا علم میبایست خودبخود و خودرو پیش برود و از هرگونه اعمال نظر و مدیریت آزاد باشد؟
§ سیر تاریخی و معرفتی تکون و تطور علوم انسانی کدام است؟
§ انواع تحول و تطور متصور و ممکن در علم که البته تابع علل و عوامل تطور هستند کدام است؟
§ مختصات و شاخصهای مطلوب در تحول علوم انسانی چیست؟
§ غایت و کارکردهای تحول در علوم انسانی کدام است؟
§ فرایند عملی، مراحل و سازکارهای تحول مطلوب در علوم انسانی چیست؟
§ فرصتها و تهدیدهای تحول در علوم انسانی کدامها هستند(3)
1. فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 22
2. محمد لگنهاوزن، حوزه و دانشگاه کتاب دوم، گفتگو: علم دینی: ص 162 و 163
3. برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین رشاد در همایش چیستی تحول علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس، 18/12/89