نویسنده: مرضیه مؤمنیان
گویا این جماعت کاتر به دست نمی دانند بین 365 و بعضاً 366 روز سال، چرا قرعه به نام 16 آذر افتاد؟ که حالا بعد از نیم قرن و اندی، در سالگرد کشته شدن سه جوان جویای دانش که جرمشان ستیزه با استکبار بود، چنین مراسم حیرت آوری به راه می اندازند. از قضا در چنین روز مبارکی و چنین مکان مقدسی، یک عدد دژخیم نظامی بنده خدا (که همه بندها، الا توسل به حضرت آمریکا تعالی را شایسته دریدن میدید) سر نیزه تفنگ مبارک را در بدن یکی از آنها فرو کرد. و دو همکار دیگرش نیز که گویا حوصله راه رفتن نداشتند از همان راه دور دو تن دیگر را با سرب داغ3 مهمان کردند. چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی ...
البته بد نیست عرض کنم، تمام این ضیافت از تصدق سر مبارک (ملعونه ی واصله الی درک الاسفل سافلین انشاء ا...) جناب نیکسون4 بود و حال بعد از همان نیم قرن و اندی که وصفش رفت، نگاهها بسی متغیر گشته؛ یک سری کاتِر به دست - که این کاتر به دست گرفتن نیز تنها هنرشان نباشد - پا به میدان استکبار ستیزی نهادهاند! و از جمله سایر هنرهای متعدد ایشان است شکستن انواع در، نه چوبی که - چه عرض کنم- طبق آخرین رکوردها، فولادی و چدنی نیز! و از همه هنرهاشان مهمتر اینکه، در عمو زنجیرباف و آسیا بچرخ و آلیسا آلیسا5 هم، ید طولایی دارند.
این جماعت ،که البته نباید از علاقه مفرط ایشان به یدک کشیدن نام دانشجو غافل ماند، برای اَخلاف همان مهمان ناخوانده6، پیام حمایت از بوش در بوق وکرنا می کنند و بعید هم نیست که امسال برای خلف تازه از راه رسیدهاش، پیام هل من ناصرٍ ینصرنی سر دهند، که بیا و ما را هم چونان مردم خوشبخت عراق و افغانستان، آزاد کن! و جماعتی را از ید این ”کاتر به دست جمع کن های وحدت طلب“ نجات بده! گویا قصه مهمان و مهمانی آن سحر مبارک و شب فرخنده، یادشان رفته است. شاید هم خود را به فراموشی می زنند، که چگونه حسب امر همین فرشته های نجات، همسالان ما را محکوم به کشته شدن کردند.)
کجا بودیم؟ کلام از دستمان به در شد! بله داشتم عرض میکردم که: آری! و زمانی با آن صحنه جان گداز نشریه ها مواجه گشتیم، که در اثر ضربات مکرر کاتر، جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند.
و چه جانگدازتر از این، که،“اینجا دانشگاه است و این جماعت دانشجو“؟!