آیین گرامیداشت روز دانشجو در سا لهای اخیر و به ویژه در دهه ی 80 همواره عرصه ی عرض اندام طیف های مختلف دانشجویی برای طرح مطالبات خود و مهم تر از آن برای اعلان هویت خود بوده است. مروری بر کیفیت حضور گروه های مختلف در این مراسم ها، می تواند تحلیل جامع تری را از میزان توفیق و تأثیرگذاری طی فها و گروه های گوناگون دانشجویی به دست دهد. در ادامه سعی می کنیم با بازخوانی برش هایی از خاطرات و روایت های دانشجویان از بزرگداشت روز دانشجو در دانشگاه تهران از سال 83 ، به ارزیابی میزان پویایی و عقلانیت انقلابی در جریانات دانشجویی بپردازیم.
آذر 83 ؛ حضور تلخ خاتمی در قامت رئیس دولت
یکی از دانشجویان ورودی 83 نرم افزار می نویسد:
«صبح روز شانزدهم آذر حدود ساعت هفت صبح در مقابل در اصلی دانشکده ی فنی حاضر شدیم... اگر کسی به ترکیب جمعیتی مقابل در دانشکده ی فنی نگاهی می انداخت، برایش مشهود بود که حضور این تعداد دختر چادری و پسر مذهبی نمی تواند اتفاقی باشد؛ بچ ههای بسیج دانشجویی دانشگاه تهران در یک اقدام هماهنگ برای حضور در برنامه ی سخنرانی خاتمی و پر کردن صندل یهای سالن، صبح زود در مقابل در دانشکده ی فنی حاضر شده بودند... تقریباً تمامی صندلی های جلویی سالن در انحصار بچه های بسیج قرار گرفته بود؛ پس از آن که صندلی های سالن شهید چمران پر شد، تیم حفاظت رئی سجمهور بر خلاف سایر برنامه های دانشجویی که اجازه داده می شد دانشجویان در کف سالن و سکوهای آن بنشینند، از حضور دانشجویان ممانعت به عمل آوردند؛ از طرفی طیف دانشجویان تندروی اصلا حطلب که قصد داشتند در آخرین حضور خاتمی در دانشگاه تهران صدای اعتراض خود را به او برسانند، تمام کوشش خود را برای ورود به سالن به خرج دادند؛ ابتدا کوشیدند که از در اصلی وارد شوند، ولی تیم حفاظتی در طرف هالعینی اقدام به نصب داربست در مقابل در اصلی تالارکرد؛ ولی در مرحل هی بعد دانشجویان معترض از در میانی سمت راست سالن هجوم آوردند و به شدت مورد ضرب و شتم نیروهای امنیتی واقع شدند. حدود ساعت ده و ربع و در میانه ی صحبت نمایندگان تشکل های دانشجویی بود که در نهایت به رغم تمامی تلاش های تیم حفاظتی، دانشجویان معترض پس از شکستن درب راست سالن به داخل هجوم آوردند و طبیعی بود که با وجود چنین استقبال گرمی از ایشان، چه واکنشی در مقابل آقای خاتمی داشتند.... سخنرانی آن روز خاتمی شاید یکی از انقلابی ترین صحبت های او بود؛ روزی که گفت از اردوگاه اصلا حطلبان صدای انحراف به گوش می رسد. جالب آن جا بود که همین سخنان خاتمی مورد تشویق دانشجویانی قرار می گرفت که صندل یهای جلوی سالن را پر کرده بودند. ساعت حدود دوازده ظهر بود که برنامه به پایان رسید و از سالن بیرون آمدم. در مقابل در دیدم که بعضی ها می گویند سالن را از ساعت هفت صبح توسط عد های لباس شخصی پر کرده بودند!... .» اتفاقات همین جلسه بود که بعدها دست مایه ی ساخت کلیپ معروف «تفاوت دو رئی سجمهور » شد؛ کلیپی که در قسمت اول آن خاتمی ضمن تهدید دانشجویان معترض از انتظامات م یخواهد آ نها را بیرون کنند و در قسمت دوم احمد ینژاد در دانشگاه امیرکبیر و در واکنش به آتش زدن عکسش، با یک ژست آرمان خواهانه فریاد می زند که حتی یک سانتی متر هم از آرما نهایش عق بنشینی نخواهد کرد!
آذر 84 ؛ دانشگاه در خواب زمستانی
در این سال، دانشگاه های تهران در روز 16 آذر به بهانه ی آلودگی هوا تعطیل شد و نکت هی جالب این که در روزهای قبل و بعد نیز هیچ تحرکی از سوی جریانات و تشکل های دانشجویی دیده نشد. شاید بتوان این بی تفاوتی را نشانه ای از خمودگی جریان دانشجویی در این سال، لااقل در سطح دانشگاه تهران دانست؛ هرچند آغاز به کار دولت عدال تمحور و حضور احمد ی نژاد در برخی محافل دانشجویی که فعالیت فشرده ی دانشجویان را به همراه داشت، تعمیم این برداشت را سخت می کند.
آذر 85 ؛ دوران جولان چپ ها و یقه گیری لیبرال ها
یک دانشجوی ورودی 85 برق می نویسد: «از هفته ی قبل از 16 آذر کل در و دیوار دانشگاه را از پوسترهایی با عنوان «دانشگاه زنده است » پر کرد هاند. فراخوان تجمع ضدنظام در دانشگا همان از همه ی دانشجویان دانشگا هها. فراخوانی که طیف افراطی دفتر تحکیم وحدت )طیف علامه( تدارک دیده است. تحکیم، تشکلی لیبرال و حامی غرب بود؛ با این حال برای مبارزه با جمهوری اسلامی به کمونیس تهای ضدلیبرال نیز دست دوستی م یداد! حال و هوای آن سال دانشگاه متفاوت از الآن بود؛ کمونیس تها با وجود تعداد کم شان نشریات متعددی داشتند و فضای دانشکده ای مانند حقوق را با اطلاعیه ها و بیانیه ها و جریده هایشان مثل پاریس پنجاه سال قبل کرده بودند... روز تجمع رسیده بود. کم کم بیش از هزار نفر روبه روی دانشکده ی فنی جمع شدند. ضبط صوت و بلندگو هم داشتند و یکی از آهنگ های داریوش که سروده ی شاملو بود را پخش می کردند. کردهای جدای یطلب و ترک ها نقش پررنگی در تجمع داشتند. من هم که دانشجوی سال اولی و چشم و گوش بسته بودم، حاج و واج نگاه می کردم. علیه نظام و حتی اسلام سیاسی به صراحت شعار می دادند... پس از گذشتن ساعتی، جمعیت به وسط دانشگاه آمد. پلاکاردهای متعدد سرخ رنگ با شعارهای سوسیالیستی بین جمعیت پخش شد. «دانشجو، کارگر، اتحاد اتحاد ،» «سوسیالیسم یا بربریت « ،» آزادی، برابری، برادری ،» «ناصر زرافشان را آزاد کنید » و .... من دانشجوی سال اولی هم می دانستم که این شعارهای چپ به گروه خونی تحکیم علامه ی لیبرال نمی خورد. بعداً در بیانی ههای دو طرف فهمیدم که چپ ها از موقعیت سوءاستفاده کرده بودند و پلاکاردهای خود را پخش کرده بودند؛ جمعیت هم که انگار کلاً فرق چپ و راست و شعارهایشان را نمی فهمیدند و فقط خوشحال بودند از این که پلاکاردی با شعاری ده نپرکن در دست گرفت هاند! تحکیمی های عصبانی نیز بعد مراسم بساط فروش کتاب و نشریه ی چپ ها را در دانشکده حقوق به هم ریخته بودند. درگیری ای که سال بعد تجمع 16 آذر چپ ها و تحکیمی ها را جدا کرد... آن سال هنوز بسیجی ها خواب بودند و حضوری در این مناسبت های مهم نداشتند، مگر همایشی در سالنی در دانشکده ای. آن سال این چ پها و تحکیمی ها بودند که بزرگ تر از دهان شان فریاد م یزدند و شب شرح حماسه های خود را در «خبرنامه ی امیرکبیر » و «روزآنلاین » و ... م یخواندند. »
آذر 86 ؛ نخستین عرض اندام عقلانیت انقلابی
یک دانشجوی ورودی 86 مهندسی مواد این گونه می نویسد: «...در آن چند ماه اول، پر واضح بود کهدانشجو بودن به کارت دانشجویی نیست؛ چه بسیاری که کارت دانشجویی داشتند ولی به جای دان شجو بودن، دانش نجویی را برای خود برگزیده بودند!... از قدیم الایام شنیده بودم که 16 آذر روز دانشجوست؛ اما این که این روز، روز دان شجوست یا آ نهایی که فقط کارت دانشجویی داشتند را نمی دانستم... خاطرم نیست که سال 86 مراسم معنویِ! این دست دارندگان کارت دانشجویی دقیقاً چه روزی برگزار شد؛ ولی وقایعی که آن روز به چشم خودم دیدم، به شدت برایم عجیب بود... آن روز شبه دانشجویانی را دیدم که پلاکارد قرمزرنگِ جدایی طلبی قومیتی بلند کرده و خواستار پاره پاره شدن وطن شان بودند؛ در نماد آموزش عالی کشور، شعار «دانشجو، کارگر، اتحاد، اتحاد » م یدادند، شاید برای پیوستن کارگران به جمع محدودشان به سمت در 16 آذر یورش بردند و در دانشگاه را شکستند تا از بیرون عد های به جمع شان بپیوندند و علناً خود حریم محل علم جویی را هتک کردند و از همه مهم تر، علی رغم ادعای خو نخواهی «سه قطره خونی » که علیه نیکسون معاون وقت رئیس جمهور ایالات متحده در صحن دانشکده مان به زمین ریخته شده بود، از سینه چاکی برای «مستر پرزیدنت یواس آ » ذره ای فروگذار نبودند! » در میان این تحرکات هرج و مرج گون، بسیج دانشجویی هم در مراسم خود، پس از پایان سخنان رحی مپور تصمیم به حضور در صحن دانشگاه م یگیرد؛ حضوری که سال به سال پررنگ تر شد.
آذر 87 ؛ غلبه ی گفتمانی جریان همبسته ی دانشجویان حزب اللهی
«...تریبون آزاد مثل همیشه واقعاً آزاد بود؛ موافق و مخالف صحبت کردند؛ «بعض یها » هم صحبت کردند... سخنران مراسم که بالای سن رفت، سالن در شرف انفجار بود. جمعیت لبریز شده بود بیرون؛ بچه ها مجبور شدند بالای سن را پر کنند؛ تا بیخ گوش زیباکلام جمعیت نشست؛ اما شور و اشتیاق بچه ها برای بیرون رفتن خیلی بیش تر از گوش دادن به صحبت های سخنران بود. همین که زیباکلام از خستگی جماعت پرسید، با پاسخ مثبت روبه رو شد؛ سؤالش از جماعت در مورد ادامه ی سخنرانی نیز پاسخی جز «نه » نداشت! والسلام را گفت. جمعیت دانشجو دم گرفتند و بیرون آمدند. سرسرای فنی مملو از شعارهای انقلابی شد و این جا بود که مفرح ترین خاطره ی 16 آذر 87 رقم خورد: تجمع 20 نفره ی «بعضی ها » با عکس هایی از خاتمی در دست و شعارهای فر حانگیزترشان شروع شد. خیل جمعیت دانشجویان بسیجی به سمت آن ها برگشت؛ نزدیک بود از روی آن ها رد شوند! «بعض یها » باید خیلی ممنون من باشند که اجازه ی چرخش جمعیت را ندادم، وگرنه بدجوری له شده بودند... چرخی در دانشگاه زدیم، گوش درب 50 تومنی را با شعارهای انقلابی نواختیم و ...
آذر 88 ؛ عرصه ی نبرد بصیرت انقلابی با شعله های فتنه
آذر 88 به شدت متأثر است از فتنه ی 88 . هر روز یک خبر دروغ و یک بیانیه ی خیان تآمیز و یک ابتکار رسانه ای در خدمت دشمن روی برد برخی از مجمع ههای دانشجویی قرار م یگیرد. 16 آذر، مشابه دو سال گذشته برنامه ی بسیج هماهنگ می شود؛ اما حضور میهمانان ناخواند هی سبز و ورود عده ای غیردانشجو، معادلات را قدری بر هم می زند. یکی از بچه های برق ورودی 85 م ینویسد: «امروز شانزدهم آذر است... خسته ایم و روی زمین نشسته ایم. خیلی سرپا بوده ایم تا مراسم به خوبی اجرا شود و درگیری جد یای رخ ندهد. به خصوص آن زمان که جلوی سردر فنی را سبزها گرفته بودند و جماعت حز باللهی را راه نم یدادند که بروند سالن چمران. م یگفتیم که راه را باز کنید! برنامه داریم! و پسره ی سبز م یگفت: «ب یخود برنامه دارید! »... همان جا بود که آن دانشجوی بسیجی رفت بالای درخت، پرچم ایران در یک دست و عکس امام و آقا در یک دست دیگر. ساکت بود و سبزها را می نگریست. شعارها شروع شد: «میمون بیا پایین ،» «حیوون بیا پایین « ،» دلقک بیا پایین »... تو گویی تحمل دیدن او را هم نداشتند! سنگ اندازی شروع شد... یک سنگ به سر دانشجوی بالای درخت خورد. شقیقه اش خون آمد. اما پایین نیامد! به قول حاج همت: حاشا که بسیجی میدان را خالی کند!... شعارها اول از طرف ما از این دست بود: «دانشجوی مسلمان، اتحاد، اتحاد « ،» سلاح هر دانشجو، عقل، منطق، گف توگو » و این ها. شعار آ نها ولی کماکان «مرگ بر دیکتاتور ،» «مزدور برو گم شو « ،» حیوون برو گم شو » بود. آخر این شعارها را زمان زدوخورد م یدهند، نه الآنی که جماعت آرام اند! شعارهای طرف ما هم تند می شود: «مرگ بر منافق « ،» سبز فقط سبز علی، ننگ به سبز اموی » و از این دست. به یکی از بچه های سبز می گویم که «شعارهاتون رو تند نکنید، درگیری می شود. »، بِر و بِر من را نگاه میکند... به جماعت سبز نگاه میکنم. به سمت ما گل پرتاب میکنند و ه مزمان پول خرد و اسکناس و «مزدور برو گم شو! ». در آن گیر و دار، این تناقض را از دانشجوی سبزی که در زنجیره ی انسانی آن ها بود می پرسم. از بچ ههای معدن است. ماسک زده که شناسایی نشود، ولی تابلوتر از این حرف هاست. می گویم: «فحش و گل؟ یعنی چه؟ » می گوید: «شما حرف سرتان نمی شود! »؛ فکر نکنم تا به حال سعی کرده باشد با بسیجی ها حرف بزند. می پرسم: «این می شود دلیل فحش! گل چه طور؟ » پاسخ م یدهد: «برای جلوه ی بین المللی جنبش ماست! ». الله اکبر! کسی که این گونه ریا میکند، چگونه به خود اجازه م یدهد از ریاکاری دیگران انتقاد کند؟... یک دختری از طرف سبزها می پرد و عکس امام خامنه ای را که دست یکی از بچه ها بود، پاره میکند... شعارهای جماعت سبز رادیکال تر م یشود: «مرگ بر اصل ولایت فقیه ،» ...سرم داغ می شود. نمی تواتم شنیدن این شعارها را تحمل کنم. منافقین را هم در میان جمع شان م یبینم! آن ها که در مرامنام هی تشکل شان اعتقاد به ولایت فقیه و ولایت امام خامن های هست! این نقاب های مسخره نمی تواند نفاق شان را پنهان کند... )بعداً در بیانی ههای انجمن اسلامی ضد و خوردها )آن هم با تفسیری ی کطرفه( و شکسته شدن شیشه ها )که اکثراً ناشی از لگدپراکنی و سن گاندازی خود سبزها بود( و آسیب دیدن درِ انجمن، هتک حرمت دانشگاه و دانشجو خوانده شد؛ اما هیچ موضعی در برابر هتاکی به ولایت فقیه و ولی فقیه و توهین به همکلاسی های بسیجی گرفته نشد. شیشه ی دانشکده ام بشکند بیش تر هتک حرمت شده ام یا عکس امام و مرجعم پاره شود؟... » روز 17 آذر هم ماجرای تقریباً مشابهی رقم می خورد: حضور عده ای غیردانشجو، تجمع تحری ککننده ی سبزها، هتاکی و حرم تشکنی و درگیری و ...؛ همان دانشجو در ادامه این طور م ینویسد: «این دو روز به این یقین رسیدم که «اقلیت شدن » جنبش سبز به علت کارهای رادیکال و تناقضات درونی، اصلاً برای سبزها قابل تحمل نیست، و اضطراب از این «اقلیت بودن » آن ها را به فحاشی کردن و شعار تند دادن وام یدارد. همین اضطراب است که بر آن م یداردشان تا اکثریت قریب به اتفاق جمعیت حاضر را غیردانشجو بینگارند و درگیری های محدود رخ داده را با ذهن فانتزی خود حمله به دانشجویان بی دفاع با قمه، چاقو، میل گرد، اشک آور، فلفل، باتوم، شوکر و در بیانی هی اخیر کلت کمری)!( جلوه دهند. این اضطراب است که آن ها را برم یانگیزاند که با داستان سازی، تخیلاتی چون «نماز فتح » را کلیدواژه کنند. به راستی چرا یک عکس از افراد چاقو به دست یا باتوم و می لگرد به دست وجود ندارد؟ و یا چرا من از هیچ کسی با هر گرایشی پس از این همه پر سوجو نشنیدم که باتوم و می لگرد و قمه به دستی دیده باشد؟ چرا هیچ کس نماز فتح با قبل هی اشتباه را ندیده است؟ از جنبشی که سرانش در مجلس ختم انسان زنده شرکت میکنند، انتظاری جز این نیست که بی پروا بر موج شایعه ها سوار شوند... »
روز 18 ام اما وضعیت فرق م یکند؛ عده ای از سبزها در پناه بچه های انجمن اسلامی برای اعتراض به دفتر رئیس دانشکده می روند؛ آقای رئیس هم بلافاصله جلسه ای در سالن چمران ترتیب می دهد تا مطالبات آ نها را بشنود. یک دانشجوی ورودی 83 کامپیوتر (نویسنده ی وبلاگ جسد زنده) این گونه روایت می کند: «...جمع شدند پشت در شورای دانشکده و با ریاست پردیس فنی دعوا و احتجاج که دکتر! تریبون آزاد بگذارید تا حرف هایمان را بزنیم... با هماهنگی حراست، سبزها را از جلوی دانشکده هدایت کردند به داخل چمران. انتظامات ریاست دانشگاه، شخصاً جلوی سالن چمران کارت دانشجویی بچه ها را کنترل م یکرد. همه ی حاضران در سالن دانشجو بودند... یکی گفت شما مزدورید. آن یکی )که کرد بود( گفت این قدر نگویید قانون، ما قانون را قبول نداریم! همه برایش کف زدند... عکس همت را که مزین به جمل های از وی در مورد ولایت فقیه بود، ابتدا پشت و رو کردند تا همه ی جمعیت به وجد آمده و مست باده ی پیروزی جیغ و هورا بکشد، سپس آن را از سالن بیرون بردند! بله! بسیجی واقعی، همت بود و باکری!... نماینده ی انجمن به بالای سن رفت و همه ی حرف ها را تأیید کرد... یک دانشجوی بسیجی هم به بالا رفت و راجع به قانونی بودن برنامه ی 16 آذر توضیحاتی داد، اما جواب چه بود؟ عده ای به اعتراض سالن را ترک کردند و عده ای فحش و «هوکردن » را در دستور کار قرار دادند. توضیحات دانشجوی بسیجی راجع به این که شما حیات جنبش تان را مدیون بسیج دانشجویی هستید را کدام گوش شنوایی م یخواست بشنود؟... »
آذر 89 ؛ آذر عاشورایی
تقارن روز دانشجو با اولین روز از محر مالحرام، گویی هویتی حقیقی و متعالی را در پیکره ی برنامه های این سال جاری کرده بود: آذر عاشورایی.
«همه ی کلا سها به قوت خود برقرارند، آن قدر که برای شرکت در برنام هی چمران غیبت می خوریم... با احتساب این که برنامه متعلق به بسیج است، نباید دیر رسیده باشیم، اما سالن چمران و متعلقاتش پر از جمعیت است... بعد از این که حسین قدیانی از اتوبوسی که ما را به راهپیمایی می آورد، م یخواند و نوستالوژی ساندیس و نی های نظام را زنده می کند، آقای صفار هرندی برای سخنرانی به جایگاه می آید... در پایان مراسم مداحی شروع می شود؛ تراک تهای متن هر دسته پخش می شود و جمعیت به سمت سردر دم م یگیرند. روز اول محرم است و جامانده های کاروان حسینی گره از بغض ها می گشایند... بین مسیر سین هزنی به سمت سردر، فرصت م یکنم از جمع جدا شوم و چرخی در دانشکده بزنم به دنبال ردی از یک صدای دیگر... خلاصه به جز حضور چند قرمز! جمع دیگری رؤیت نشد... حافظه ی ما این قدر قد م یدهد که 18 آذر گذشته را به خاطر بیاوریم؛ روزی که به جز تک و توک بسیجی که عددمان به انگشتان دست نمی رسید، صدای مخالفی در تالار چمران نبود. لباس شخصی و احیاناً چوب پرچم! نبود. مسئولین برای پاس خگویی بودند، آزادی بود، اما نفاق بود، توهین و فحاشی بود؛ به دکتر کمره ای که هیچ، به عکس حاج همت هم رحم نکردند... تجمع پایانی و قرائت بیانیه در مقابل سردر دانشگاه بود که حقیقتاً حق مطلب را ادا کرد: ما وارثان مهدی رج ببیگی هستیم که فرمود: «می رویم تا خط امام بماند »؛ ...ما فرزندان رو حالله خمینی هستیم که فرمود: «ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا به سر می بریم »؛ و بالأخره ما فرزندان سید علی خامنه ای هستیم که فرمود: «امام بزرگوار هیچ گاه به دشمن باج نداد و همه بدانند: ما نیز به هیچ کس باج نخواهیم داد .»
آذر 90 ؛ تکرار آذر عاشورایی...