نویسنده: محمد ثقفی
لیبرالیسم می گوید : ”هرکس آزاد است که شیوهی زندگی و سرنوشت خود را برگزیند.“ یا به عبارت ساده تر آنچه می خواهد انجام دهد یعنی اصالت خواستههای فردی انسان. اما از آن جا که این رؤیا تعبیرشدنی نیست و تضاد منافع و خواستههای انسانها اجتناب ناپذیر است، لیبرالیسم عملاً اینگونه تعبیر میشود: ”هر فرد آزاد است که آنچه میخواهد بکند مگر آن که مستلزم پایمال شدن آزادی دیگر انسانها باشد.“ البته در این که مرز این آزادیهای عمومی را چگونه و با چه اعتباری باید تعیین کرد بحث است و هم چنین این سؤال مطرح است که این آزادی برای مستضعفین استثمار شده توسط سرمایه داران که برای قوت لا یموت خود باید تمام روز عرق بریزند چه معنایی دارد؟ اما گذشته از اینها به این می پردازیم که چگونه همین گزاره محملی است برای چپاول و جنایت و زورگویی.
مشکل اینجاست که چگونه این تبصره به اصل آزادی فردی اضافه میشود؟ اگر در مرام لیبرالیسم حقیقت مطلقی وجود ندارد که همه باید در برابر آن تسلیم شوند و اصالت با میل و خواستهی فردی است پس این تبصره از کجا آمده است؟
فرد لیبرال پاسخی ندارد جز این که بگوید : اگر چه اصل خواستههای من است و عقیدهای خارج از محدودهی امیال من نمی تواند آن را محدود کند، اما مشکل اینجاست که اگر خواستهی من با دلخواه فرد دیگری -که از من قوی تر است- در تعارض قرار گرفت، حتماً رقیب من به واسطهی قدرتش به خواسته اش می رسد و مرا از خواستهام باز می دارد. این موضوع می تواند در همهی شئون زنندگی من تکرار شود، یعنی کسی که از من قوی تر است می تواند در راه منافع خود من را از همهی خواستهها و منفعتهایم بازدارد. در واقع من با پذیرفتن محدودیت برای آزادی خود در پایمال نکردن آزادیهای اولیهی دیگران، در واقع از خواستهها و آزادی خودم پاسداری می کنم.
البته واضح است که هرگونه تبصره زدن به اصل اولیهی لیبرالیسم مبنی بر اصالت خواستههای فردی اساس آن را زیر سؤال می برد. اگر اطلاق آزادی فردی زیر سؤال برود راه برای حاکم شدن دیگر گزارهها هم بر آن باز می شود. اما گذشته از این بحث، نقص اساسی لیبرالیسم آن است که فرد، دولت یا ملت تا آنجا به این تبصره پایبند می ماند که قوی تر از خود را تصور کند. آن هنگام که فرد یا جمعی احساس کند که کسی نمی تواند منافع او را به خطر بیاندازد لاجرم در راه کسب منافع بیش تر، حقوق و آزادی دیگران را پایمال خواهد کرد زیرا که اصل لیبرالیسم در پیگیری خواسته های فردی است؛ دلیلی که برای احترام به آزادی دیگران در نظام لیبرال متصور است برای زورمندی که کسی نمی تواند او را از خواسته هایش باز دارد معنا ندارد.
این گونه است که برای لیبرال سرمایهداری جهانی به رهبری آمریکا، اشغال کشورهایی چون افغانستان و عراق و فشارهای سیاسی اقتصادی بر ملت هایی چون ایران، فلسطین و کوبا و همچنین حمایت از حکام خودکامه و کودتاگران خونریز این اندازه ساده است! وقتی آمریکا از لحاظ علمی و فنی و سرمایه از دیگر کشورها به مراتب برتر است و از لحاظ ژئوپولتیک نگران تهدیدهای نظامی نیست، لزومی ندارد به این تبصرهی لیبرالیسم عمل کند که ”آزادی در پیجویی منافع و خواستهها باید در حدی بماند که به آزادیها و منافع حداقلی دیگران آسیب نزند.“
تا زمانی که تفکر لیبرالیسم و مقدمات و توالی آن را ترویج می کنیم و ناآگاهانه آن را راه حل نهایی برای صلح و ثبات جهان می انگاریم، هر روز باید شاهد باشیم که دولتهای قدرتمند جهان، ملل تجاوزگر، زیادهخواه و نژادپرست و دیکتاتورهای زورمند به کریه ترین شکل به جنایت و استثمار ادامه می دهند؛ هر روز باید زورگوییهای ابرقدرتی چون آمریکا را تحمل کرد و فجایع نژادپرستهایی چون صربها و صهیونیستها را نظاره گر بود. با پایدار ماندن لیبرالیسم هر روز باید در گوشه و کنار جهان فریادهایی چون فریادهای آن سه آذر اهورایی را علیه استکبار آمریکا شنید و صدای گلولههایی را در پاسخ به آن.
”دست نظامیان از دانشگاه کوتاه باید گردد!“ این فریاد آن دانشجوی آزادمنش بود که با گلوله پاسخ داده شد؛ اما این همهی راه حل نیست، راه حل اصلی این است: ”پنجهی لیبرالیسم از دنیا کوتاه باید گردد!“