نویسنده : محسن بانژاد
یکم) فصل مشترک حکومتهای مختلف، تکیه بر مشروعیت مردمیست؛ چه صادقانه و چه ریاکارانه. از حکومتهای طبقهگرای جبهه شرق مضمحل شده، که خود را حکومتهای دموکراتیک و بر پایه آرای پرولتاریا میدانستند تا حکومتهای فردگرای اروپای غربی و آمریکای شمالی، که نقش حاکمیت را در تعیین حداقل محدودیتها در راستای نفی آزادی منفی میدانند؛ و تا جمهوریهای نیمهاستبدادی قفقاز و خاورمیانهی عربی. همگی خود را مستظهر به آرای تودهها میدانند و نام «جمهوری» را بر خود میپسندند؛ با اندک تفاوتی در ترمینولوژی.
دویم) در حکومتهای ایدئولوژیک، که ساختارهای بنیادین حاکمیت، ریشه در چارچوب ایدئولوژی خاصی دارد، جمهوریت معنای دیگری مییابد. در این نظام ارزشیِ دوگانهی ایدئولوژی-تودهها، گاه وزن بیشتر از آن رای مردم و گاه از آن ایدئولوژی حاکم است. نمونهای از نقطه افراطی مورد اول، تفوق احزاب اسلامی بر ارزشهای لاییسیته در دادگاه قانون اساسی ترکیه است و نقطه افراطی مورد دوم، حکومت بلشویکی شوروی سابق است که همه تصمیمات تابع شورای حزب کمونیست بود و خبری از رای مردم نبود (با آنکه شوروی خود را حکومتی دموکراتیک میدانست).
سیم) در تاریخ معاصر ایران، جنبشهای روشنفکری عموما با هواخواهی از جمهوریت شناخته شدهاند. شاخص دیگر روشنفکران در نگاه عامه، بیایدئولوژی بودن و نسبینگریست. اما این نگاه عمومی طرفی از واقعیت نمیبندد. چرا که تاریخ نشانداده است جریانهای مختلف روشنفکری ایران، از سوسیالیستهای شرقگرا تا ملیگراهای لیبرال، همواره در دوگانهی ایدئولوژی-تودهها گرفتار بودهاند. در ماجرای مشروطه و تدوین قانون اساسی در مجلس موسسان، در ماجرای اعدام شیخ فضلالله نوری، در ماجرای رای مجلس موسسان به رضاخان میرپنج برای تاسیس جمهوری، در ماجرای مجلس چاردهم شورای ملی، در ماجرای نخستوزیری شاپور بختیار و همچنین در قضایای مربوط به تسخیر لانهی جاسوسی در آبان ??؛ روشنفکران همواره ایدئولوژیشان را بر رای توده مردم ترجیح دادهاند.
چارم) مدل جمهوری اسلامی، بر اساس ترکیبی از این دوگانهی مشکلساز بنا شده است: مردمسالاری دینی. یعنی با تکیه بر نگاه و بنیان ایدئولوژی بنیادگرایانه شیعی، بر رای مردم تمکین شود. در رهیافت نوینی که در انقلاب ?? شکل گرفت، نقشی دوگانه هم به حاکمیت و هم به تودهها داده شده که اساس این بنا در نهجالبلاغهی حضرت امیر دیده میشود. دوگانهی حق و تکلیف، هم بر عهده حکومت است نسبت به مردم و هم به مردم راجع است نسبت به حکومت. در این موازنه، سعی شده است که مردم، در چارچوب ایدئولوژی به ساختمان حاکمیت بپردازند و حاکمیت در رهیافتی ایدئولوژیک به سامان نظامات اجتماعی و سیاسی مشغول شود.
پنجم) اقدامات جنبش سبز، پس از انتخابات و عدم تمکین به آرای تودههای سراسر کشور بر اساس توهم خودساختهی اکثریت تهراننشینان سبزپوش یادآور تاریخ ننگین روشنفکری در برابر جمهوریت است. جنبشهای مختلف روشنفکری در ایران که فصل مشترکشان را میتوان تقابل با سنت ایرانی-اسلامی در همه یا بعض شئون سیاسی-اجتماعی-فرهنگی دانست، این بار هم در آزمونی شکست خوردند که دوگانهی ایدئولوژی-تودهها در آن نقش اساسی را ایفا میکرد. اینان در برابر «نه به احمدینژاد»، «رای تودهها» را تکذیب کردند و بدون هیچ دلیل یا سند محکمهپسندی دست به اقداماتی زدند که تنها توجیه آن میتواند «استیصال» باشد.
ششم) گذشته از نابخردیهای سران جنبش سبز و اتلاف انرژی عظیم هوادارانشان، جمهوری اسلامی دریافت که در برقراری توازن مردمسالاری دینی به نفع دین، لااقل در شهرهای بزرگ و آنجاهایی که ضریب نفوذ اینترنت و رسانههای هژمونی غرب بالاست، موفق نبوده است. نظام مردمسالار دینی، باید به خود آید و ریشههای این عدم توفیق در تولید تز و نفی آنتیتز حاکم را در عملکرد خود بیابد و در اصلاح آن بکوشد.