نویسنده: فائزه نوروزی
سیری در مبارزات آیتالله مصباح یزدی، پیش از انقلاب تا امروز، قسمت دوم
جهاد فرهنگی و مبارزه با التقاط فکری
حفظ انقلاب از ایجاد آن بسیار سختتر است. انقلاب اسلامی، انقلابی فرهنگی بود و پاسداشت آن مردان خاصی میطلبید. تهاجم دشمن نیز همهجانبه بود و تنها در جبههی جنگ فیزیکی و چالشهای رو در رو خلاصه نمیشد. دشمن خیلی زود دریافت که از اسلام شکست خوردهاست و از همان آغاز به موازات برخورد نظامی و فیزیکی، در جبههی فرهنگی نیز انقلاب را مورد حمله قرار داد. آیتالله مصباح چون دیدهبانی بود که با رصد انحرافهای فکری، سعی در حفظ ارزشهای اصیل انقلاب داشت. این امر موجب شد زمانی که مارکسیستها فعالیت زیادی در جذب جوانان داشتند، در رسانهی ملی با آنان به مناظره بپردازد و کلاسهای ایدئولوژی در مهدیهی تهران برگزار کند. او در حوزه نیز به ترویج دانش جدید روی آورد و هنگامی که گزارش فعالیت علمی حوزه را در محضر مراد خود امام خمینی(ره) ارائه کرد، امام او را به توسعهی برنامههای آموزشی موسسهی در راه حق تشویق و در این راستا همهی هزینههای آن را شخصا متقبل گردید. (این کلام امام سال کذشته در مصاحبه ی حجت الاسلام رحیمیان، مسئول امور مالی بیت امام، تأیید شد)
در ادامهی این جهاد فرهنگی بود که در سالهای 61 تا 64 و در همکاری با ستاد انقلاب فرهنگی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه را بنیان نهاد و در مجامع و کنفرانسهای بینالمللی حضوری فعال یافت و با تربیت دانشپژوهانی جوان و مستعد در پاسخگویی به نیازهای فرهنگی تلاش کرد.
با روی کار آمدن دولت اصلاحات در سال 76، موجی از تخریب و القای شبهات در زمینهی اسلام و انقلاب رواج یافت، گویی تحجر و روشنفکری سکولار به رغم پارهای اختلافهای ظاهری به ائتلاف آشکار و پنهانی دست زدند و با انتشار صدها مجله و روزنامه سعی در تخریب بنیان های فرهنگی-ارزشی انقلاب داشتند.
با توجه به این موقعیت بود که کنت تیمرمن از صهیونیستهای کمیتهی سیاست خارجی امریکا دربارهی تغییر شیوهی برخورد با جمهوری اسلامی ایران میگوید: «مشکل ما ماهیت ضدامریکایی رژیم ایران است و تا جمهوری اسلامی پابرجاست خطرات همچنان پیش رو خواهدبود و ابزار سنتی مبارزهی اقتصادی، دوای اصلی ما نخواهدبود.»
با این خط و نشان امریکایی است که به تدریج اسلامی رشد و نمو مییابد که امام آن را اسلام امریکایی مینامد. در این اسلام، مثلث شوم ارتجاع روشنفکری (غرب زدگی)، تحجر و ثروتاندوزی که در قالب آقازاده ها جلوهگری میکند به هم میرسند. در ضلع روشنفکری غربزده، سروش، مجتهد شبستری و بشیریه را می توان برشمرد و حزب مشارکت، کارگزاران و سازمان مجاهدین به عنوان عمله های اجرایی آن آشکارا موضع سکولاریستی خود را ابراز میدارند. در مواجهه با اضلاع این مثلث، آیت الله مصباح سعی در شکستن فضای ارتجاع روشنفکری، تحجر ظاهراندیش و زراندوزان دنیانگر را دارد. او بارها حاضر به مناظره با سروش میگردد اما سروش که با توجه به تجربههای آغاز دههی شصت، به نیکی مصباح را میشناسد هیچگاه به آن تن نمیدهد.
ملاحظه می شود که با تغییر صحنهی منازعه، مبارزه ماهیتی فکری و فرهنگی مییابد و نوع سلاح نیز تغییر میکند و در این مقطع، سیل اتهامات و ترور شخصیت، آیتالله مصباح را نشانه میرود. او در حالی تئوریسین خشونت لقب میگیرد که امروز شاهد رواج خشونت از سوی منادیان آن روز صلح، تساهل و تسامح و جامعهی مدنی هستیم.