نویسنده: محمدعلی فردباستانی
روزگاری مردی بزرگ با فریاد کردن آرمان?های رفیع و الهی خود، مردمانی را که غرق در «سکرتِ الحاد مدرن» و «اسیر صاحبان زر و زور» بودند به خود آورد. به راه افتاد و آنهایی که سال?ها در رثای راه گمشده?ی حسین می?نالیدند، با شنیدن دعوت حسین زمان در پی وی. روح خدا، روحی تازه در کالبد بشریت دمید. مبارزه بود و امام بود و سادگی و صفای مردم. آنچه در افق روشن دیده می?شد، فقط عمق نگاه ژرف او بود...
امام رفت و بیرق حسین را سپرد به مردی از نسل حسین. فرزند امام ناله میکرد آرمان?های آن پیر فرزانه را، ولی «رفاه» و «سازندگی» جای مبارزه را گرفته بود و گوشی برای شنیدن آن واژگان شورآفرین نبود. «امّت واحده»، «هسته های مقاومت در سراسر دنیا»، «شیطان بزرگ»، «مستضعفین»، «پابرهنه ها و بیغوله نشین ها»... گویا راه گم کرده?گان، معالم امام را نمی?دیدند. دیگرانی آمدند تا راه نیمه تمام را تمام کنند. دیگر باید کودکان انقلاب، تاکسی?درمیِ پدربزرگ مهربان را به عوض بلیتی چند ریالی در موزه ها به نظاره می?نشستند...
به رغم برنامه?ی موزه?داران سرمست از قدرت، دیگر اقبالی به کهنه?کاران سیاست و آنهایی که خود را یار امام می?دانستند -و شاید هم به عکس!- نبود. تنهایی صدای «فرزند امام» در هیاهوی دیگران کمتر گُم می?شد. و دوباره مردم با روح خدا هم صدا شدند. هر بار که کسی کلمه?ای از کلمات امام را فریاد می?کرد، مرثیه?سرایی آنها که رشته?های خود را پنبه می?دیدند بلند می?شد. امّا این روش دیگر جوابگو نبود. آنها هم باید مدعی «راه امام» می?شدند تا شاید به خیال خامشان «رهپویان امام» را بفریبند. آنها که سال?ها کوشیده بودند گفتمان اربابان خود را بدل از گفتمان امام کنند، مجبور بودند منافقانه با گفتمان امام حریف را از صحنه به در کنند. چه بهتر از آن که الفبای نقد شدن به جای سوغات باختران، رشحات نورانی روح بزرگ خدا بشود؟ سیطره?ی گفتمان امام برای موزه?داران چیزی جز مرگ و انزوای سیاسی نبود.
امتحانی بزرگ در راه بود. آنها که اسم و رسمشان از امام بود و جز منّتی سخیف بر مردم و امامشان بابت همراهی چند روزه چیزی در آستین نداشتند، آخرین تلاش?های خود را به کار بستند. تندیس زریّن بود و سامری?ها ولی این قوم بنی اسرائیل نبودند که هارون تنها بماند. این ملّت از پدر پیرشان بصیرت را به ارث برده بودند. مردم به آنها پشت کردند. آنها با وقاحت هر چه تمام هر روز یکی از برگهای زرین راه امام را زیر پا می?گذاشتند. عربده?های مدعیان راه امام هر روز بر بصیرت مردم بر راه حقیقی امام می?افزود. بازی به آخر رسید. شاید فکر می?کردند با سوزاندن برگ کاغذی که چند خط از جلوه?ی جمال روح بزرگ خدا بر آن نقش شده، چراغ ایزدافروخته را خاموش می?کنند...
«یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُون» [صف/ 8]
مىخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا -گر چه کافران را ناخوش اُفتد- نور خود را کامل خواهد گردانید.