نویسنده: محسن بانژاد
یکم) یکی از مؤلفههای اساسی آرمانشهرِ زمینهسازِ قیامِ قائمِ آلِ محمد (ص) در منظرِ حضرت امام (ره)، «دانشگاه اسلامی» است. در این که پشت این ترکیب اضافی و یا وصفی چه معنایی خفته است بسیاری از اهل معنا سخنها راندهاند. آنچه در این سرمقاله به آن میپردازیم اساساً از جنس دیگریست.
دویم) پارهشدن عکس امام راحل در دانشکده فنی (شاهد عینی این قضیه شخص نگارنده است) بسیاری را به تکاپو انداخت تا دوباره پشت عکس امام خاکریز بسازند و با نام امام، عمامه از سر ولایت فقیه برگیرند و به نام حکمیت، ابوموسیگونه نگین علوی از ید خلافت بیرون آورند. بیایید برای چند لحظه عکس امام را به کناری نهیم و راجع به آرمانهای آن ابرنخبهی تاریخساز صحبت کنیم. ما دانشجوییم و اینجا دانشگاه است. به راستی تصویر امام مهمتر است یا تصور وی از «دانشگاه اسلامی»؟
سیم) «دانشگاه اسلامی» عبارتی غامض، چندپهلو و ساختارساز است. از نگاه حداکثری، «دانشگاه اسلامی» را دانشگاهی بر محور علوم تام اسلامی میدانند؛ و در نگاهی حداقلی آن را محل تحصیل عدهای مسلمان. نگاه ما هر چه که باشد، میان این دو کران جای خواهد گرفت. حال باید از خود بپرسیم آنچه در دانشگاههای ما، به نام جنبش دانشجویی شکل میگیرد در این کرانه جای میگیرد؟ یا اساساً کدام تحرک دانشجویی - اگر مسامحتاً ضداسلامیبودن برخی از این حرکات را نادیده بگیریم - «اسلامی» است؟
چهارم) تجربه انقلاب فرهنگی که به دستور امام و به دست میرحسین موسوی، عبدالکریم سروش و یارانشان شکل گرفت، و اهمالکاریهایی که در تدوین برنامههای تحصیلی شکل گرفت، نشان داد که تغییرات یکشبه و بخشنامهای مشکلی از مشکلات کم نخواهد کرد، اگر مشکل جدید به وجود نیاورد.
پنجم) در سوی دیگر، تجربه نشان داده است که تغییرات تدریجی، غیرعلنی و هدفمند، گره از کار بسته «تغییرات زیرپوستی فرهنگی» خواهد گشود. بهرهگیری صحیح و مؤمنانه از اهرم رسانه؛ چون کتاب و نشریه و مالتیمدیا، در جهت تغییر نظام هنجارهای جامعه دانشگاهی و تبیین اهداف جدید برای دانشگاهیان، جز با تبلیغ و مجاهدت نرم صورت نخواهد گرفت.
ششم) چه بخواهیم و چه نخواهیم، دانشگاه امروز به تمام معنا سقوط کرده است. اکثریت دانشجویان گرفتار طاعونی به نام «عقل خود آیین» شدهاند و حتی مسلمانترین مهندسانمان نیز در تار «پوزیتیویسم» به خواب ناز رفتهاند. اگر قرار باشد مدیران آینده مملکت از این جماعت باشد باید فاتحه اسلام و اصل مترقی ولایت فقیه را از همین الان خواند. برای رسیدن به دانشگاه اسلامی، جنگی نرم پیش رو داریم. کمربندهایتان را محکم ببندید. آفتاب از شرق طلوع خواهد کرد ...
بررسی اجمالی نقش رهبر در جامعه اسلامی
نویسنده: ابراهیم حمیدیا
جماعتی به انتظار ایستاده بودند. از دور که دیدندش، صدای هلهلهشان رفت به آسمان. سر ذوق آمده بودند، «طلَعَ البدرُ عَلینا...». درست دیده بودند، این محمّد(ص) بود که از دور نمایان شده بود. خسته از راه طولانی و پر خطر به یثرب رسیده بود. اهل یثرب، خود از او خواسته بودند که بیاید. بیاید تا آنها را نجات دهد از ظلمها و ستمها. آنها از اوّلین یاوران خدا و رسول بودند. بدون یاوری آنها، محمّد(ص) کارش به جایی نمیرسید، گوینده مستمع میخواهد دیگر. در مکّه چنان خفقانی بود که آنان که جرمشان لبّیک به دعوت محمّد(ص) بود، هر لحظه انتظار شکنجه و آزار، آزارشان میداد. مکّه اصلاً جایی نبود که محمّد(ص) بتواند نقشههایش را عملی کند. سلطهی ابوسفیانها و ابوجهلها آن قدر ریشه دوانده بود که نهال نوپای محمّد(ص) در مکّه، یارای مقابله با آن را نداشت. نه این که قدرتش را نداشت. قوّت ایمان رسول(ص) آن قدر هست که جهانی در مقابلش کم میآورد؛ پشتش گرمِ خالق جهان است دیگر. امّا پروردگار، سنّتها و قواعدی دارد که برای رسول(ص) هم همانها جاری است. او هم اگر یار نداشته باشد و فضای اطرافش مهیّا نباشد، کارش پیش نمیرود.
پس از هجرت، تعلیم و تربیت و تلاشهای پیامبر(ص) برای برپایی یک حکومت آغاز شد. یک عدّه که دور هم جمع میشوند، بینشان روابطی است و قرار است با هم زندگی کنند؛ پس نیاز به حکومت دارند. این حکومت رهبر میخواهد. رهبرش هم خود پیغمبر(ص) بود. همه این را پذیرفته بودند. امّا در این میان بودند کسانی که کارشکنی میکردند و کم هم نبودند وبررسی آنها و فعّالیتهاشان برای خود، بحث مجزّایی نیاز دارد که از آن عبور میکنیم. محمّد(ص) کار آسانی نداشت. یک عدّه مهاجر و انصار اطرافش بودند که تعدادشان بسیار اندک بود و همهی جمعیت حکومتش و همهی یاورانش را هم همینها تشکیل داده بودند. از ساز و برگ هم خبری نبود. جنگهایشان با مشرکین مکّه واقعاً نابرابر بود. از یک سو با مشرکین طرف بودند و از یک سو با یهودیان مدینه و توطئههاشان و از سوی دیگر با منافقانی که خدعههاشان کم از دو دستهی دیگر نداشت، بلکه خطرناکتر هم بود. این سه دسته بعضاً ید واحده میشدند برای زمین زدن حکومت پابرهنهگان مدینه. این حکومت با این حجم فشارها، چگونه پابرجا ماند؟ همهی آن چه میخواهم در این نوشته بگویم، همین است که چگونه؟ برای درک حجم بالای فشارها و توطئهها، کافی است بدانیم که این حکومت دهها بار به مصاف دشمنان مختلف رفته است تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند. جنگ، پشتِ جنگ. انسان، تاریخ آن زمان را که میخواند تعجّب میکند که آن مهاجر و انصار چگونه آن حیات پرمخاطره را تحمّل میکردند. حیاتی که در آن باید شمشیر و سپرت همیشه دمِ دستت باشد که نکند دوباره جنگی شود و اعزام شوی به منطقه برای مبارزه و معلوم هم نباشد که زنده برگردی یا مرده و همهی عمرِ این حکومت این گونه گذشت.
دوباره این سؤال را مطرح مینمایم که چه عنصری باعث شد که آن حکومتی که در ابتدا هیچ نداشت، در زمان حیات پیامبر(ص) توانست سلطهی مکّه را در هم شکند و آن را فتح کند؟ سلطهای که مدّتها بود مردم منطقه، آن را پذیرفته بودند. لابد پاسخ میدهید که ایمان و توکّل مؤمنین باعث آن فتوحات شده است. البتّه در این شکّی نیست، امّا همهی ماجرا این نیست. اگر این طور باشد و فقط همین مهم باشد که مردم در یک اجتماع و حکومت ایمانِ قوی داشته باشند، سؤال پیش میآید که این ایمان چگونه حفظ خواهد شد؟ چه تضمینی هست که پس از گذشت سالها و خوابیدن شور و احساس اوّلیه، روحیهی ایمانی مردم از دست نرود؟ این جاست که دیگر پاسخی نداریم. اصلاً بگذارید جور دیگری سؤالم را بپرسم. مگر در ادامهی همین حکومت پیامبر(ص) نبود که فاجعهی کربلا آفریده شد؟ امتداد همان حکومت بود دیگر. پس ببینید ایمان مردم به خودیِ خود حفظ نمیشود. آنهایی که در کربلا حسین بن علی(ع) را قطعه قطعه کردند، ادامهی سلسلهی همان مؤمنین زمان پیامبر(ص) بودند.
حتماً شنیدهاید که میگویند ریشهی واقعه کربلا را باید در سقیفه جست. شاید حتّی قبلتر از سقیفه. آری، در سقیفه شد آن چه نباید میشد. مردم هم پذیرفتند و علی(ع) هر چه کرد که مردم را آگاه کند، نتوانست. یاری نکردندش. یگانه یاورش زهرا(س) بود که او را هم شهید کردند. همین چند روز قبل بود که مردم پیامبر(ص) را بالای جهاز شتران دیدند که دست علی(ع) را بالا گرفته بود و او را مولا میخواند. هنوز یادشان نرفته بود که علی(ع) بود که در جایگه پیغمبر(ص) خوابید تا هجرتش میسّر شود. هجرتی که همهی این داستانها پس از آن بود و اگر نبود آن... هنوز یادشان نرفته بود غزوهی اُحد را. غزوهای که در آن، مسلمین دور خوردند و لشکر از هم پاشید و هر کس به سمتی گریزان بود و این تنها علی(ع) بود که پروانهوار گرد پیغمبر(ص) میچرخید و حملات پیدرپی دشمن را پاسخ میداد و اگر نبود، به احتمال قریب به یقین پیامبر(ص) کشته شده بود. هنوز یادشان نرفته بود غزوهی احزاب را. روزی که عمرو از خندق عبور کرده بود و نعره میکشید و همآورد میطلبید و اضطراب بود که بین لشکریان موج میزد. و باز هم تنها علی(ع) بود و اگر نبود... هنوز یادشان نرفته بود خیبر را، هنوز یادشان نرفته بود...
این طریق، عَلمدار میخواهد؛ همین طوری طی نمیشود. دومین علمدار را 25 سال خانهنشین کردند و دیگر کار از کار گذشته بود. تا امیرالمؤمنین خواست جامعه را تکان دهد، سه جنگ بزرگ بر او تحمیل کردند و بعد از او هم خلافت تبدیل شد به سلطنت موروثی و دست به دست گشت و علمداران یکی پس از دیگری ناکام. دغدغهی اصلی تمامی امامان ما این بود که بتوانند حکومت تشکیل دهند و به رهبری بپردازند و متأسّفانه نتوانستند، نه این که نخواستند.
نظام سلطنتی 14 قرن ادامه یافت تا اینکه صلابت انقلابی خمینی کبیر، بار دیگر خاطرهی محمّد(ص) را زنده کرد. محمّد(ص) که به دنیا آمده بود، 14 کنگرهی طاق کسری فرو ریخته بود. حالا خمینی بود که آن عَلمی را که 14 قرن بر زمین مانده بود، روی دوش خود گرفت و برافراشت.
برای بعضیها باید هزار جور استدلال عقلی و نقلی بیاوری تا ولایت فقیه را قبول کنند. خیلی ساده است، مسلمین تا چه زمانی باید بنشینند تا مقدّراتشان را کافران رقم بزنند؟ این هم استدلال میخواهد؟ تا کِی باید تحقیر شویم از اجنبی؟ فهم این مسئله خیلی سخت است؟ خب باید حکومت تشکیل دهیم و اسلامی باشد. شما بفرمایید که میشود حکومت اسلامی داشت و رهبر نداشت؟ رهبری که رهبری کند. مواظب باشد که دستگاههای مختلف حکومت، انحراف پیدا نکنند. یک مطلبی را خدمت خوانندگان محترم عرض کنم. ببینید دوستان، یک زمانی بود که اگر میخواستیم از ولایت فقیه صحبت کنیم، باید همان بحثهای همیشگی را میکردیم که در کتابها خواندهایم. امّا الآن با گذشت بیش از 32 سال از عملی شدن تئوری ولایت فقیه، باز هم باید مثل 32 سال قبل استدلال کنیم؟ ولایت فقیه بیش و پیش از اینکه نقلی باشد، عقلی است.
یک نگاه به تاریخ سالهای اوّل انقلاب که بیاندازیم، پر واضح است که گرههای کور با سرانگشت امام(ره) باز میشد و بس. خیل انبوه توطئهها و نیزنگهای آن سالها، با شیخوخیت امام(ره) بود که از سر گذشت. یک نگاهی بیندازید به گروههای داخلی که با نظام مخالف بودند و چهها که نکردند. بعد اضافه کنید هجمههای خارجی به نهال نوپای امام(ره) و جنگ هشتساله و .... اگر قرار بود این حکومت رهبر نداشته باشد، یکی از این حوادث کافی بود که انقلاب در نطفه خفه شود. مگر میشود بدون رهبر؟! تاریخ ده سال اوّل انقلاب کاملاً این مطلب را نشان میدهد. این است که میگویم برای اثبات ولایت فقیه باید دلایل عینی و تجربی آورد. ببینید ارگانهای مختلف هر کدام در اوایل انقلاب چشمشان به کدام نقطه بوده است و اختلافها چگونه حل میشده است و خط کلّی کشور چگونه حفظ میشده است. کمی تاریخ خواندن میخواهد، از هزار جلد کتاب ولایت فقیه بهتر جواب میدهد. ضمناً با بررسی تاریخی کاملاً روشن میشود که باید ولایت مطلقه باشد. اگر بخواهد مطلقه نباشد، معنایش این است که رهبر محدود شود و احیاناً اگر در قسمتی از نظام انحرافی پیش آمد، حق دخالت نداشته باشد. بطلان این نظریه به لحاظ عقلی واضح است و باز هم حواله میدهیم به تاریخ. دخالتهای فراوان امام(ره) در اداره حکومت اگر نبود، چالشهای جدّی پدید میآمد. از عزل و نصبها بگیرید تا تشکیل و تأسیس نهادهای مورد نیاز و مأموریت دادن به این و آن و حل اختلافات بین مسئولین با حکم حکومتی و موارد دیگر.
راستش را بخواهید، ده سال آخر عمر امام(ره) خیلی شبیه ده سال آخر حیات پیغمبر(ص) است. نه اینکه امام(ره) در حد پیامبر(ص) باشد؛ خود امام(ره) هم بهتر از ما میداند که در مقابل معصوم(ع) عددی به حساب نمیآید. بحث این نیست. کافی است خودتان وقایع و شرایط ده سال اوّل انقلاب را مقایسه کنید با ده سالِ پس از هجرت و ببینید رهبران این دو برهه چه عملکردی داشتهاند و خود قضاوت کنید.
بعد از امام(ره) هم، رهبرِ فعلی رهبر شدند. از آن جا تا امروز هم باز کافی است که خط سیر حوادث و وقایع را بگیرید و بیایید جلو تا وضع معلوم شود. بعد از امام(ره) بود که انشعابها به صورت جدّی رخ داد. اگر چه در اواخر عمر امام(ره)، اختلافها کلید خورده بود، امّا زمانی شکافها خود را نمایان کردند که دیگر امامی نبود، ولی آقا بود. خب به نظرتان با وجود چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب و کارگزاران و مشارکت و مجاهدین و مجمع روحانیون و جامعه روحانیت و دیگران که آبشان در یک جوی نمیرود، تا حالا چه طور جمهوری اسلامی سرِ پا مانده است؟ مگر در این 22 سال، اختلافات کم و ناچیز بودهاند؟ هجمههای خارجی مگر یکی و دو تا بودهاند؟ این آخریها را هم خودمان لمس کردهایم و نیازی به خواندن تاریخ نیست. بعد از آن انتخابات کذایی، کاندیدایی که رأی نیاورده است ادّعای تقلّب میکند و بعد هیچ سند محکمی هم ارائه نمیکند و با شورای نگهبان همکاری نمیکند. رئیسجمهوری که انتخاب شده جشن پیروزی میگیرد و لشکرکشی خیابانی میکند و با شال سبزش در آن مراسم طرف مقابل را تحریک میکند. طرف مقابل فردایش لشکرکشی میکند. همه پریدهاند به هم. بعضی میگویند باید انتخابات ابطال شود، انتخاباتی که میلیونها نفر نظر و رأیشان را ابراز کردهاند. این وسط تنها و تنها رهبر بود که شرایط را کنترل کرد و الّا معلوم نبود که چه بلایی به سرِ این کشور میآوردند.
البتّه این را هم بگویم که بررسی عملکرد امام(ره) و آقا خیلی بیش از اینها جا برای کار دارد و این نوشته ظرفیت بیش از این ندارد. در آخر باید عرض کنم که ما ولایت فقیه را با پوست و گوشت و استخوانمان درک کردهایم و آن را عملاً حس کردهایم؛ نه اینکه از کتابهای بیجان آن را از بر کرده باشیم و درود بر خمینی کبیر که این راه را برایمان گشود. همچنین این عَلمی را که امروز روی دوش رهبرمان است و یک روز روی دوش امام(ره) بود، همان عَلمی میدانیم که پیغمبر(ص) برافراشته بود و چقدر سادهاند آنانی که نمیفهمند این عَلم، همان عَلم است. و نیز اکنون منتظِرِ منتظَر هستیم تا بیاید و عَلم را از رهبرمان تحویل بگیرد تا تحقّق یابد وعدهی الهی که زمین را عباد صالح به ارث خواهند برد و آن روز نزدیک است.
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر مجبور نبود، حتی چهارشنبه شب ها هم طرف مترو نمیرفت. مترو برایش بیشتر شبیه نمایشگاه مدلهای ماهواره ای بود تا یک وسیله ی نقلیه ی عمومی. کارت اعتباری اش را با اکراه روی دستگاه کشید. حواسش که جمع شد، قطار رسیده بود. سرش را انداخت پایین و آرام وارد آخرین واگن قطار شد. یک صندلی روبه روی در خالی بود. همان جا نشست.
به چشمانش قول داده بود، پاسدار حرمتشان میشود. قلبش آرام بود. سرش را آورد بالا. خودش را روی تاریکی پنجره ی روبه رویی دید.
" دو تا پونصد، میخری خانم؟ " ... پسرک سیاه چهره ی دستمال فروش، سکوت ذهنش را شکست.
نگاهش را گره زد به نگاه او. لبخندی زد و گفت "فالم داره؟" پسرک جوابش را نداد یا داد ولی او نشنید، حواسش دوباره رفت به تاریکی پنجره ی قطار. نصف تصویرش را پسرک کوتاه قد و لاغر دستمال فروش پوشانده بود.
"چند تا بدم؟"... "خانم! چند تا میخوای" ... نگاه کرد به صورت پسرک، یک پانصد تومانی درآورد و دو بسته دستمال گرفت. انگار پنجره ی تاریک قطار حرف خاصی داشته باشد. باز نگاهش را دقیق کرد. زیر قولش زده بود. خودش را کشید جلو، نگاهش را دو سر قطار گرداند. این بار انگار او تنها بازدید کننده ی نمایشگاه بود و بقیه، همه، مدل بودند.
بعضی چهره ها به نظرش شبیه چهره های مسخ شده می آمدند. ذهنش را کنترل کرد. اما مسخ گناه کاران آیه ی قرآن بود.
بزاقش را فرو خورد، خودش را کشید عقب. احساس می کرد پیکان همه ی فلش های عالم رو به اویند. آن همه فشار را نمی توانست تحمل کند.
مسلمان بود. مدعی هم بود. توی ذهنش دنبال بهترین کلمات میگشت. تصمیم خودش را گرفته بود. به خودش حق می داد. وظیفه اش را هم می دانست. نباید بی تفاوت می بود. انگشت اشاره ی کائنات را حس میکرد.
"عزیزم! فکر میکنی این شکلی قشنگ تری؟" ... نه این خوب نبود.ممکن بود بهش بربخورد یا حتی برگردد و حرف زشتی بزند."به نظرم آدما بدون این مدل های عجیب غریب آرایش خوشگل ترن"... احساس کرد چه قدر ذهنش لوس شده است. این جملات به نظرش افتضاح آمدند. باید یک جور دیگر سر حرف را باز می کرد "مگه حجاب، دستور خدا نیست؟" ... این هم به نظرش خوب نبود. حتما یکی برمی گشت و می گفت به تو چه یا سرش داد میزد. قبلا تجربه اش را داشت... .
"میتونم یه سوالی ازتون بپرسم؟ ام..م. خب در واقع چون دو تا آدم با طرز فکر متفاوتیم، اشکالی نداره با هم بحث کنیم که نه؟ ناراحت نمیشید؟" ... از این یکی بدش نیامد... توی ذهنش دخترک استقبال کرده بود و گفته بود او هم دوست دارد نظرات یکی را که با خودش فرق دارد، بداند.ادامه داد "به نظرتون چرا خدا حجاب رو واجب کرده" ... اگر بحثش می گرفت خیلی عالی بود. ته دلش خوشحال شد. بسم الله را هم گفت. نگاهی به دخترک کنار دستی اش کرد. انگار چیزی جلوی زبانش را گرفته باشد، باورش نمیشد، چیزی نگفت.
"دختر! دنبال دردسر می گردی؟ فوقش بحثت بگیرد، چه تاثیری دارد. اصلا بدتر میشود، این طوری همه خیال می کنند دخترهای چادری خشکه مقدس اند و یا حتی اصلا ممکن است کسی به حجابت یا به مقدساتت توهین کند، آن وقت چه می خواهی بکنی؟ ... " با همین یکی دو سطر کرکره ی ذهنش برای ادای این واجب را پایین کشید و توجیه شد. لبخند زد. خیالش راحت شده بود که تکلیفی ندارد. آرام می نمود اما درونش وحشت زده بود. سر و صدایی برپا شد. شقشقه اش تیر کشید. کائنات به فریاد درآمده بود.
نگاهش افتاد روی تاریکی پنجره. خودش را ندید. فقط مدل های ماهواره ای را دید که بلند میخندیدند. تعجب کرده بود. سرش تیر می کشید. دوباره نگاه کرد. خودش را نمی دید. آنها که در قطار بودند همه شکل هم شده بودند. سرش تیر کشید. این هم در قرآن بود. بی تفاوت ها هم مسخ می شوند.
نگاهی به ابعاد کلی اصل
یازدهم قانون اساسی
« به حکم آیه کریمه «ان هذه امتکم امة واحدة و أنا ربکم فاعبدون»
همه مسلمانان یک امتاند و دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است سیاست کلی خود را بر
پایه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامی قرار دهد و کوشش به عمل آورد تا وحدت سیاسی، اقتصادی
و فرهنگی جهان اسلام را تحقق بخشد. »
امام، آن رهبر افسانه ای انقلاب اسلامی تنها یک رهبر و
مبارز سیاسی نبود و برعکس ایشان در بطن خویش حامل ایدئولوژی جدیدی برای جهانیان
بودند که در آن برهه تاریخی جلوه ای سیاسی داشت. این ایدئولوژی موجود در مشی حضرت
امام از طریق شاگردان حضرت امام در متن قانون اساسی به طور دقیق رعایت شده است. از
جمله قوانینی که بیانگر بخش مهمی از ایدئولوژی امام راحل است می توان به اصل
یازدهم قانون اساسی اشاره کرد که در آن دغدغه امام برای وحدت امت اسلامی بیان شده
است.
لزوم برداشت صحیح از این قانون سخنی سیاسی نیست و واضح است
که ریشه آن در اعتقادات اسلامی است که برگرفته از روح کمک به محرومین و ایجاد امت
واحد در برابر مستکبرین جهان است.
تفسیر و برداشت مناسب از لغت امت خود امری است لازم برای
مسئولین امر در دولت و نظام جمهوری اسلامی ایران؛ اما بخش صریح تر و واضح تر این
اصل مبتنی است بر لزوم برنامه ریزی برای تمام مسلمین جهان.
با استناد بر قانون فوق، ایجاد رابطه تنگاتنگ با دولت و
ملت های اسلامی نه تنها قانونی است؛ بلکه عدم رعایت آن از سوی نظام و دولت جمهوری
اسلامی، نشان دهنده بی کفایتی دولت در اجرای صحیح و دقیق قوانین اساسی است.
حال سوال اینجاست که تحقق بر پایه کدامین اصول مشترک
بایستی صورت بگیرد ؟ که با نگاه اجمالی بر مفاهیم بلند پایه ای که حضرت امام در
صدد احیای آن ارزشها بر آمدند، میتوان این ارزشها را در توحید و عدالت خلاصه
کرد که حاصلی جز آزادگی برای امت اسلامی ندارد.
با این اوصاف، لبنان به عنوان یکی از دولت ها و ملت های
مهم اسلامی که در مرز مبارزه با غده چرکین امپریالیسم (رژیم صهیونیستی)است؛ از
اهمیت ویژه ای برخوردار می شود که رابطه با این دولت عین برداشت دقیق از اصل
یازدهم قانون اساسی است . سفر آقای دکتر احمدی نژاد به لبنان حرکتی دیگر در راستای
تحقق جامعه جهانی مسلمین با پیروی از آرمانهای حضرت امام و رهبری ،در چارچوب قانون
اساسیبود که با استقبال بی نظیر مردم لبنان -که نشان از فهم دقیق ملت اسلامی از
مسایل روز است- روبرو شد. سفری که علاوه بر ابعاد سیاسی بیانگر توحید و عدالتی است
که در ذات امت اسلامی بایستی باشد. ان شاءالله.
اگر فرهنگ را یک
اصل موضوعه بدانیم ؛ ناچاریم که تمدن را به عنوان عنصری مهم در توزیع نخبگان جهانی
پذیرا باشیم. از ریشه های مهم تمدن قدمت و جغرافیا است که با شناختی دقیق می توان
خاور میانه و بخصوص تمدن بین النهرین و ایران را از ریشه دار ترین و موثرترین
جوامع جهانی تلقی کرد که این امر نیز تجمع نخبگان بیشتری را در این منطقه اثبات می
کند. لذا ایران امروز و به طور خاص دانشجو و دانشگاه ایرانی نیز از مزیت تمدنی
برخوردار است که این امر مورد قبول تمام عقلای عالم است .
هسته اصلی نظام فکری هر جامعه در درون نظام عقیدتی یا بطور
خاص در دین توده مردم پدیدار می شود . نظام های فرابشری که قسمت مهم آن را ادیان
الهی تشکیل می دهند همواره نقش اساسی را شکل گیری جامعه خواص ایفا کرده است چانکه
امروز ریشه های مکاتب فلسفی غرب در کتاب
مقدس و ریشه های مکاتب فلسفی و اجتماعی
اسلام نیز در قرآن هویداست. برخلاف عده ای
که ریشه های تمدنی و فلسفی غرب را در یونان باستان و بخصوص ارسطو و افلاطون می
پندارند این تورات و انجیل است که ریشه ها و بنیان های فکری مکاتب غربی را شکل
داده است . از طرفی با نگاهی به تاریخچه علم شرقی نیز میتوان در یافت که نقش مهم و
اساسی را در شکل گیری نهضت های علمی مشرق دور نیز در گرو بودیسم و هندویسم است .
در فلسفه اسلامی نیز می توان با سیری در حکمت مشاء و ابن سینا، حکمت اشراق و
سهروردی و در نهایت حکمت متعالیه بدین نتیجه رسید که قرآن و سپس اهل بیت مرجع
بنیان های فکری و فلسفی جامعه اسلامی اند.
با در نظر گرفتن
مسایل فوق جای این سوال برای خواننده مطرح می شود که نقش خواص علمی و اندیشمندان
جامعه اسلامی ایران در هستی و سیر زندگی بشر چیست؟ سوالی واضح تر ؛ نقش دانشجویان
و دانشگاهیان مسلمان ایرانی چیست؟
«هرمنوتیک» را اگر تفسیر متون بدانیم و کل زندگی بشری را
متون های تو در تو بدانیم پس می توان گفت زندگی همیشه با یک تفسیر یا هرمنوتیک
همراه می باشد. زندگی تفسیر را شکل می دهد و تفسیر زندگی را. به عبارت دیگر، زندگی
متون ها را به وجود می آورد متون هایی که نظام نرم افزاری زندگی را تشکیل می دهد و
تفسیر زندگی وار این متون، پویایی زندگی و نوآوری آن را شکل می دهد.
یکی از متون مهم در زندگی یک نخبه(دانشگاهی ) سوال مذکور
است و تفسیر و نوع نگاه به آن سوال فوق شاید نوع زندگی وی را رقم بزند. از این رو
ما با نوعی برداشت از زندگی یک دانشجو رو به رو هستیم و مهم یافتن قرائت مناسب و
یا تعریف و تبیین قرائت مناسب برای سوال فوق الذکر است. شاید امروز پاسخگویی به سوال فوق است که بدنه
دانشجویی را درگیر ساخته و تنازع شدیدی میان قشر دانشجویان و دانشگاهیان شکل گرفته
است! در این بین گفتنی است که همین تنازع فارغ از نتیجه آن سبب پویایی نظام علمی
جامعه می شود .
از طرفی بایستی در نظر داشت که نظام اختصارا نخبه و
دانشگاهی کشور اسلامی مان با نظریه ای کلان و شامل به نام غرب روبرو است ؛ یعنی
اگر غرب را نظریه ای بدانیم که بر تامی ذهنیت فرهنگ جهانی امروز مسلط است و سعی می
شود که با این نظریه ؛ تغییر و هرمنوتیک جهان شکل داده شود و «زندگی جهانی» ترسیم
شود، از دیگر ویژگی های دانشجوی مسلمان ایرانی رویارویی با شیوه زندگی و هرمنوتیک
غربی است. از این روست که می توان بحث و آزاد اندیشی در باب چگونگی برداشت از
دانشجو را از هر سو مفید دانست.
هدف از چندین سال زندگی در محیط آموزش عالی کشور را اگر
نهایتا پاسخ به این پرسش بدانیم ، بایستی در پی آن باشیم که چگونه می توان در نظام
دانشگاهی کشور برداشت های مختلف از دانشجو راا دید و بهتری آنها را انتخاب کرد؟
مجموعه بسیج دانشجویی در کنار باقی تشکل های دانشجویی در پی
اینست که با ارائه دادن نحوه نگاه خود که ترکیبی است از نگاه دانشجویان حاضر در
این تشکل ، بر پایه آزاد اندیشی و حفظ کرامات اخلاقی ، فضایی را به دور از سیاسیت
زدگی برای دانشجویان فراهم سازد تا ایشان بتوانند با تکیه بر قوای تعقل و بینش خود
بهترین پاسخ را برای این پرسش بیابند. انشاء الله . . .
با ایجاد این تحول در نظام آموزشی کشور نسل جدیدی از دانشوران و تحصیل کرده ها،اگر چه کم، اما پرنفوذ وارد جوامع سیاسی و اجرایی شدند و حیات این نسل روشنفکر کم کم در گرو انهدام سنت به عنوان بزرگترین مانع موجود بود. رشد قارچ گونه و موثر این قشر فرنگی اگر چه به مذاق حاکمان و اشرافیت آنروز ناخوشایند می آمد اما مبارزه با آنان را نه در دستور کار و نه در توان داشت. طبق محاسبات ، دانشگاه علاوه برآنکه کادرها و تکنسین های پروژه نوسازی رادر دل خود پرورش می داد،به لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز نقشی تحول بخش و مدرن ساز ایفا میکرد. اما نارسایی محاسبات در این بود که دانشگاه ایرانی بیش از آنکه در تربیت بوروکرات و تکنوکرات ماهر و وفادار موفق شود ، در تولید «روشنفکر ناراضی» کامیاب بود. در دهه آخر دوره پهلوی این روند در دوره تصاعدی به سر می برد.
با ظهور انقلاب اسلامی و فریاد عدالتخواهی توده های بی نام و نشان مستضعف و مسلمان با رهبری امام ، می توان گفت که راه اندازی دانشگاه نه تنها موجب تثبیت رژیم دیکتاتوری نشد ، بلکه وحدت روشنفکران ناراضی با حوزه های علمیه (که روزی وظیفه انقراض همین علوم به اصطلاح سنتی را داشت) سبب براندازی رژیم شاهنشاهی شد.
پس از تثبیت نظام جمهوری اسلامی و وضوح هر چه بیشتر واگرایی روشنفکران و بوروکرات های پرادعا با اصول نظام اسلامی، این قشر زاییده علوم مدرن تبدیل به نوعی لایه مخفی در درون نظام شدند و با استفاده از محیط مناسب دانشگاهها دست به ایجاد اخلال در روند نظام سیاسی،اقتصادی و به خصوص فرهنگی جامعه زدند. عده از اصحاب انقلاب که درک اجمالی از چنین وضعیتی داشتند در فوران هیجانات انقلاب اسلامی در سال 1359 دست به انقلاب فرهنگی برای ترمیم سیستم آموزشی کشور زدند که در حقیقت این حرکتی بود در جهت از بین بردن گروهک های منافقین پنهان در دانشگاه. اگرچه تا به امروز هم امام و هم مقام معظم رهبری توصیه های فراوانی در راستای دانشگاه اسلامی داشته اند اما میتوان گفت که تا به امروز هیچ حرکت جدی در راستای تبدیل سیستم دانشگاهی- که نطفه در مدرنیسم دارد- به سیستم اسلامی نشده است. آیا به راستی میتوان دانشگاه را به دلیل ریشه غربی داشتن محکوم به فساد کرد؟ یا میتوان راهی برای تبدیل این نظام به چیدمان اسلامی- الهی پیدا کرد؟ پاسخ این پرسش را میتوان در تقارب معنای علم و اسلام یافت بدین سان که اسلام به عنوان یک دین کامل همواره دعوت به کسب علم،آگاهی و بیداری کرده است و این حقیقتا آیینه تمام نمای دانشگاه اسلامی است. از طرفی با گسترش هجوم فرهنگی نظام امپریالیستی جهان دانشگاه به عنوان یکی از گلوگاه های اصلی فرهنگی می تواند نقش تعیین کننده ای داشته باشد. لذا دانشگاه اسلامی نه تنها قابل دسترسی بلکه برای نظام اسلامی یکی از والاترین ارزشهاست.
نویسنده : میثم زعفرانی
عده ای ریشه را تبلوری از معنا می دانند ؛ از این رو همواره پی دقت در ریشه سازی ، مشتق سازی از ریشه ها و در نهایت استفاده از ریشه ها هستند . اینکه کیفیت رابطه زبان و عقل بشر چگونه است بحثی قابل تفکر است که همگی متفکران، با کیفیت های متفاوت، در پی پاسخگویی به این پرسش و نهایتا جلوگیری از ایجاد شبهه هستند .از این روست که اتیمولوژی (etymology) یکی از مراحل تولید علم است و همواره فلاسفه و متفکران برای نظریه پردازی به دنبال تولید یک ریشه جامع و کامل هستند که همواره ادبیات علمی نظریه آن متفکر بنای بر آن ریشه و مشتقات آن است.
با پذیرش نقش مهم ریشه و به طور کلی کلام در نزد عقل بشری و تولید علم ؛ حال بایستی در نظر داشته باشیم که همین لغات و کلام به مثابه سایر لوازم عقل بشری می تواند در جهت عکس تولید علم استفاده شود. ایجاد انحراف و مغالطه در ریشه ها و کاربرد آنها شاید نمود های تاریخی بیشتری از کاربرد صحیح ریشه ها داشته باشد. اولین استفاده مغالطه آمیز از یک ریشه در همین کلمه عقل به وجود آمد که امروز عده ای هنوز هم معنای حقیقی عقل را نمیدانند ! از این تمثیل ها که بگذریم به وضوح می بینیم بیش از اینکه لغات و ریشه ها نمایانگر معنای بالذات خود باشند تبدیل به برچسب های به اصطلاح فکری شده اند.
در این بین ، این رجال سیاسی بودند که با پارادایم انحصاری خویش (قدرت) این انحرافات را دامن زدند . امروزه لغات آنچنان بازیچه احزاب و رجال سیاسی دول دنیا و بخصوص رسانه ها قرار گرفته اند که حقایق بر کم تر کسی آشکار است . از نمونه های بارز این اتفاق را در جریان شناسی انقلاب اسلامی می توان یافت. لغت خط امام اولین بار توسط توده ای ها با تعاریف خاصی استفاده شد و پس از آن هر کسی درون انقلاب (بعضی بعدا از نظام خروج کردند) از لغت خط امام به عنوان برچسب مناسب و رسانه ای استفاده کرد. این چه رسمی است که همه خود را یار امام می خوانند اما در مبانی و دیدگاه شان نسبت به امام متفاوت و در پاره ای از اوقات درتضاد اند ؟ شاید ساده ترین پرسش به این سوال این باشد که مبانی خط امام در چیست ؟ در پاسخ به این پرسش جوابی که به نظر میرسد این است که خط امام را بایستی در خود امام جستجو کرد نه چیز دیگر. از آنجایی که امام یک روحانی ذوب در اسلام بود منبع دیگر ما برای انتخاب مبانی همان اسلام است .اسلام نه یک کلمه زیاد نه یک کلمه کم .
سوال بعدی در اینجاست که با تخلیط مباحث و از میان بردن حرمت لغات چگونه می توان در جهت تحقق جامعه مهدوی حرکت کرد که پاسخ این سوال در بازگشت به مبانی ،افکار و اندیشه های امام(ره) است و در این راه حقیقت طلبانه راهی به جز اصلاح یا از میان بردن اندیشه های ضد اندیشه های امام نداریم خواه اندیشه از معاندان امام باشد یا از به اصطلاح نزدیکان امام(ره).
نویسنده : موسی رضائیان
دوران پهلوی : رابطه بین ایران و اسرائیل در دوران پهلوی اگر چه رابطه ای دیپلماتیک نبود اما از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی آنچنان گسترده بود که ایران به عنوان متحد اسرائیل در خاور میانه معرفی می شد. با ظهور امام خمینی در ایران و شکل گیری انقلاب اسلامی به دست مردم استکبار ستیز ایران گزاره ای به نام ایران-اسرائیل رنگ و بوی تازه تری به خود گرفت. این بار نه تنها ایران،متحد اسرائیل شناخته نمی شود بلکه امروزه شاید تنها دشمن اسرائیل در کشور های حوزه خلیج فارس نظام جمهوری اسلامی ایران باشد. پس از رحلت امام و ظهور دولت های بعدی این عدم رابطه، گاهی کمرنگ تر می شد. لازم به ذکر است که در تل آویو خیابانی به اسم کوروش کبیر وجود دارد که در زمان پهلوی این نام انتخاب شد.
دولت سازندگی : در ماجرای ایران گیت یا «ایران کنترا» یا همان مک فارلین که در دوره رونالد ریگان رییسجمهور وقت آمریکا و در خرداد 1365 روی داد، مقداری سلاح آمریکایی از طریق اسرائیل به ایران فروخته شده بود.هاشمی از جزئیاتی در ماجرای مک فارلین خبرداشته که حتی شخص امام هم از آن جزئیات بیخبر بوده است. ماجرای مک فارلین بعد های زیادی هم در پشت پرده برای هاشمی داشت از طرفی هم شروع ارتباط میان ایران و آمریکا(اسرائیل) تمام ماجرای مک فارلین بسیار سری بود. اما بعد از اینکه مسئولین نظام مثل هاشمی رفسنجانی متوجه شدند که سلاح ها از طریق اسرائیل آمده و برچسب اسرائیلی دارد تماماْ برگرداندند. در ادامه گروهی از آمریکا برای مذاکره با ایران می آیند که شخص مک فارلین هم در میانشان بوده اما امام به محض اطلاع از ورودشان به ایران می گوید اینها برای چه آمده اند؟ با اجازه چه کسی؟ برگردانیدشان!
دولت اصلاحات : بزرگترین مشکل دولت اصلاحات ، اعتقاد به برقراری رابطه با اسرائیل است. این نگرش بار ها و بار ها توسط افراد مختلفی از دولت بیان شد. عده ای از درون احزاب تند روی مشارکت و کارگزاران و سازمان مجاهدین انقلاب همواره سعی در از بین بردن زشتی رابطه با اسرائیل داشتند.از نمونه های واقعی این دوران می توان به مصافحه موشه کاتساو(رئیس جمهور اسرائیل) و محمد خاتمی اشاره کرد. گرچه محمد خاتمی این خبر را تکذیب کرد! اما شواهد و قراین موجود حاکی از مصافحه این دو است. نمونه ای دیگر از این نگاه در وقایع پس از انتخابات 1388 دیده شد . روز قدس غایت نظری اصلاحات را به معرض نمایش گذاشت. شعار" نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" چه معنایی جز تضاد با سخنان امام دارد؟! روح وتفکر ضد انقلابی دیگر چه مصداقی میتواند داشته باشد. سران صهیونیسم در چندین برهه زمانی از سران فتنه حمایت کردند و همواره در پی تسلیح این جنبش بوده اند." ما با تمام کشورها به جز اسرائیل به دلایل عقیدتی رابطه خواهیم داشت... البته اگر سیاست زیرکانه در پیش گرفته شود، حتی شاید با اسرائیل نیز بتوان در مسائلی همکاری کرد."(سهیلا جلو دار زاده)
دولت نهم : با ظهور محمود احمدی نژاد به عنوان رییس دولت جمهوری اسلامی، نگرش به اسرائیل از فاز قبلی به حالتی جدید تبدیل شد و دیپلماسی ایران به طور کلی تغییر کرد و شکل جدید تری به خود گرفت که در اصول با مبانی امام مشترکات زیادی داشت. مشی استکبار ستیزانه دولت نهم اولین و بزرگترین اختلاف استراتژیک با دول قبلی بود. با اینکه رییس دولت نهم از تئوری امام صحبت می کرد و د رچهار چوب آن عمل می کرد اما متاسفانه یکی از نزدیکان رئیس جمهور در سخنانی مردم ایران را دوست مردم اسرائیل دانست.گرچه بعدا سخنانی در توجیه این نظر آمد اما این سخن مصداقی دیگر از سرپیچی است.
نویسنده: میثم زعفرانی
1)ولایت فقیه ، نظریه ای سیاسی است که پا به میدان قدرت گذاشته و برای ساختن جامع نهادهای اجتماعی جامعه ایرانی تلاش میکند تا بتواند با توجه به چهار چوب خود ، جامعه ایرانی را شکل دهد و آن را از حالت شاهنشاهی و استبدادی با مبارزه ای دقیق بیرون آورد و به آن شکل الهی بدهد.
2) نظریه ولایت فقیه توسط کسی مطرح شد و به اجرا درآمد که در سال های مشروطه متولد شده بود و عمر خود را با حکومت شاهنشاهی مشروطه ای گذرانده، بن بست تاریخی آن را به خوبی یافته بود. زیرا نظام ایران نظام شاهنشاهی بود که در فرآیند مشروطه، دچار تجدد زدگی شد. نقش تجدد طلبان تحصیل کرده غربی در دوران مشروطه، که اغلب در انگلستان و فرانسه تحصیل کرده بودند غیر قابل انکار است.
3)ولایت فقیه بر اساس فقه اسلامی بنا شده بود. انحراف مشروطه و مشروطه انحرافی ، انحراف از شکل اصلی و بنیانی آن بود ، چون روحانیت متفکر و مجتهد، جهان آن روز را به خوبی درک کرد ولی متاسفانه روشنفکری وابسته، با راهنمایی آنگلو ساکسون ها، جریان فکری عمیق اسلامی را منحرف ساخت و به جای آن قانون گرایی و مردم سالاری (دموکراسی) را مطرح کرد که از اعتباریات مبتنی بر فلسفه غربی سرچشمه میگرفت. فلسفه ای که در آن اصالت بر انسانی لذتی است نه بر حقایق عالم. این دیدگاه میان متفکرین و فیلسوفان غربی در حوزه انسانی و سیاسی و در نهایت پس از تسخیر جوامع غربی خسته از دین، به ملل اسلامی وارد گشت. نتیجه مشروطه انگلیسی نیز به وجود آمدن پادشاهی انگلیسی در ایران بود که با فرمان آنها پادشاه می شد یا از پادشاهی کناره گیری می کرد.
4) ولایت فقیه بر اساس انسان شناسی خاص خود بنیاد می شود که همان عقل فطری یا عقل زندگی محور یا عقل عرفی است؛ نه انسان احساسی ضد عقل جامعه پادشاهی، پس انسان شناسی عقل زندگی محور، بر انسان شناسی احساسی اشرافی پیشی می گیرد و برای تحقق آن باید فعالیت معرفتی ساختاری بسیار عظیم و گسترده ای از نظر کمیت و زمان انجام شود.
5)بزرگترین فلسفه ی فقه اسلامی ،"حفظ نظام اجتماعی" است و این اصل بر کلیه فروع اسلامی وارد است که همان حفظ نظام بر پایه الهیت آن است. از این رو ولی فقیه در برابر قانون ، چون بقیه مردمان ، حق و تکلیفی مساوی داردکه این امر نشان میدهد که مشروعیت نظام ولایت فقیه مشروطیت سالم را نیز در پی دارد.
6) روشنفکران تجدد گرا و غرب محور ، به ولایت فقیه به صورت یک رقیب نگریستند. به همین دلیل به وسیله مشروطه، حکومت استبدادی تجدد طلب، توسط روشنفکری مشروطه شکل داده شد و به وسیله حکومت پادشاهی آنگلوساکسون محور، روحانیت و فقاهت مورد هجوم و فشار قرار گرفت. این شد که نهایتا شیخ فضل الله نوری و آیت الله بهبهانی به عنوان سردمداران عرصه ی دینی آن روز کشته شدند.
7) با محوریت و سردمداری انسان آن هم با تعاریف غلط و غیر معرفتی غربی آن دیگر چه تضمینی برای اجرای احکام الهی در امور سیاسی وجود دارد. از طرف با شکل گیری نهاد های سیاسی به شکل غربی آیا میتوان مردمی که ریشه شان در اسلام است را راضی نگاه داشت . از این رو آیا مشروطه که هدف آن رضایت مردم بود می تواند با در دست داشتن ابزار غربی که در تضاد با ملت است به مشروطیت خود برسد؟!!!
حجاب فارغ از جنبه ی دینی، یک نماد ارزشی است که به خاطر کارکردهای چندگانه اش همواره از سوی استعمارگران و دشمنان اسلام مورد هجوم و هتک بوده است. قانون منع حجاب در ترکیه و فرانسه (با وجود جمعیت میلیونی مسلمان این کشور)، قانون منع حجاب آموزگاران در امریکا، شهادت مروه الشربینی در دادگاه آلمان و ... اما این عداوت و کینه از کجا سرچشمه می گیرد؟ ساده انگارانه است اگر فکر کنیم همه ی درد، صرفا داشتن یک ظاهر متفاوت با عرف است. مشکل تفکری ست که حجاب اسلامی با خودش می آورد. تذکاری که حتی یک لحظه بیداری و بازگشت به فطرت هم اگر برای کسی داشته باشد، در حساب و کتاب های اومانیستی و دنیاپرستانه ی غربی، گران تمام شده است. موج معنویت و اسلام گرایی و خدایی شدنی که بنیان فرهنگ مبتذل غرب بر غفلت از آن بنا شده. نمادی که دین را از تو در توی «حریم خصوصی فرد» به سطح جامعه می آورد و «غیب» را زنده می کند برای آنانی که «یَعلَمونَ ظاهراً مِنَ الحَیوةِ الدَّنیا». بازگشت به فطرتی که با اهداف تعریف شده ی جامعه ی غربی، صرفا حرکت به سوی سخیف ترین لذت های مادی، به وضوح متناقض است. تنبیهی که بساط ماتریالیسم و سکولاریسم و مدرنیسم و باقی معادلات زمینی را بر هم می زند و بار دیگر خدا را به خاطرها می آورد. گم شده ی همه ی صغری و کبری های این روزها؛ ربانیت خدا را و حکومت الهی را.
مسلما این مبارزه برای آنان که حجاب به مذاقشان خوش نیامده، محدود به مرزها نمی شود. چه، سرمنشا این اسلامی شدن و این خدایی شدن را باید جست. انقلاب اسلامی ایران که پرده از چهره ی فریب جاهلیت قرن بیستم برگرفت و یاوههای استعمارگران را در باره ی زن، نقش بر آب کرد و دغل بازان شهوتپرست را رسوا ساخت و این گوهر گرانبها را که لابلای خزهها و تبلیغات دروغین دشمنان انسانیت گم شده بود، به صحنه آورد. مبارزه با حجاب از سوی دشمنان، به معنای مبارزه با کلیت اسلام است. هر جامعه ای از شعائر و نمادهای ارزشی خالی شود به سادگی در معرض تحلیل و فروپاشی فرهنگی و فکری قرار می گیرد و به همسان سازی با دیگر گروه ها و مذاهب اجتماعی می رسد و امروز این فرهنگ مهاجم، بی بند و باری غربی است. نتیجه تسلیم شدن است و پذیرفتن سلطه ی بیگانه. یعنی محو شدن در «نظم نوین جهانی».
این همه را گفتم که بگویم مقنعه ی من و چادر تو، جز این که دستور حضرت حق است و مایه ی سلامت و پاکی دل و دنیایمان، عَلَم حاکمیت خداوند است بر زمین، ... «بهرش علمداری کنیم».