نویسنده: سروش سیاری
چندی پیش تصرف پهپاد جاسوسی آمریکا توسط ایران بازتاب های فراوانی در جهان داشت. تحلیل های گوناگونی که این جنگ الکترونیک درپی داشت این سوال را به ذهنها متبادر ساخت که آیا تنش میان ایران و آمریکا و متحدانش به سمت یک جنگ تمام عیار نظامی نزیک می شود؟ تنها زمانی می توان از درگیری نظامی دو کشور سخن راند که مولفه های فراوان داخلی و خارجی را در هر دو کشور بررسی کرده باشیم. هرچقدر هم که تنش فی مابین کشورها رو به فزونی باشد و در جهتگیری های استراتژیک تضعیف موقعیت یکدیگر را دنبال کنند بازهم براحتی نمی توان در باب قطعیت این مقوله نظر داد. بعد از رخداد عظیم انقلاب اسلامی ایران که به اعتقاد نخست وزیر اسبق رژیم اسراییل یک «زلزله سیاسی» برای کشورش بود، از یکسو بدلیل عدم وجود نقطه اشتراکی در سیاستهای جمهوری اسلامی ایران و آمریکا و از سویی دیگر داعیه دو کشور مبنی بر ارائه الگوی تعالی بخش نظم جهانی، بر شکل گیری افکار عمومی در جهت درگیری نظامی افزوده شده است. کشور ایران در طول 33سال عمر انقلاب خود همواره هدف ادبیات تهاجمی غرب و اغلب کشورهای اروپایی قرار داشته و دارد. موضوع تهدیدهای ایالات متحده آمریکا و بخصوص گزینه نظامی بالغ بر چند صد بار در مراکز نظامی، پژوهشی و اطلاعاتی این کشور و رژیم جعلی اسرائیل مورد واکاوی های مفصل قرار گرفته است. این خود شاهدی است بر سردرگمی هیأت حاکمه آمریکا درباب حتی احتمال پیروزی در این درگیری چه برسد به پیروزی صددرصد! هرچند که همواره بعد از موضع گیری قاطع مسئولین ایران دربرابر این تهدیدها تنها به این جمله بسنده می کنند که "همه گزینه ها روی میز است!". شکی نیست که تفکر صلیبی-صهیونی حاکم بر سیاستهای کاخ سفید بارها در جهت انزوای جمهوری اسلامی و تنگتر کردن حلقه تأثیر و بازتابهای جهانی آن تلاش بسیاری کرده است. نمونه بارز این تلاشها اصرار رژیم اسراییل برای عقیم کردن تفکر دموکراتهای فعلی کاخ سفید و جلب رضایت آنان برای حمله به ایران اسلامی و رد همیشگی کاخ سفید می باشد. سخنرانی تند جرج بوش در زمان تصدی ریاست جمهوری این کشور در کنگرهی آمریکا بعد از حادثه11سپتامبر مبنی بر ایجاد «نظم نوین جهانی» متکی بر آمریکا، اظهارات فاحش وی مبنی بر «تغییر رژیم ایران» و آزادسازی ایران به مانند آنچه آزادسازی عراق از دیکتاتوری صدام میدانند، مجالی برای توصیف بیشتر نمیگذارد: "تغییر رژیم در ایران باید ریشه ای صورت گیرد، چه آرام و تدریجی، چه رادیکال و سریع. روی کار آمدن دولت مقبول(مقبولِ آمریکا) در ایران کمک بزرگی به آمریکا در جنگ جهانی بعدی خواهد کرد. اگر بخواهیم در خاورمیانه به ما احترام بگذارند باید با روشهای ماکیاوالیستی، اسلامگرایان را بترسانیم."(1) البته این رویاپردازی بی جواب نماند و مدتی بعد توسط گزارشی از سوی شورای روابط خارجی این کشور به سخره گرفته شد!
در مباحث بین الملل در دو صورت احتمال درگیری نظامی دو کشور بالا می رود:
الف-افول استراتژیک
ب-افوال توازن قوا(2)
بنابراین هرگاه یکی یا هر دو حالت برای یکی از طرفین رخ دهد می توان از حمله نظامی سخن به میان آورد. حال سوال اینجاست که آیا تغییرات فوق الذکر تحت هدایت خاصی بوجود می آید یا تحولات منطقه ای و فرامنطقه ای اوضاع را به این سمت پیش می برد؟ تاریخ رفتارهای دوگانه غرب و در رأس آن آمریکا در قبال جمهوری اسلامی سابقه این کشور را در اذهان عمومی مردم ایران تیره کرده است. این سوظن تا بدان جا رسیده که به اعتراف دولتمردان آمریکایی رابطه با ایران تنها با دایر کردن سفارتخانه احیا نخواهد شد بلکه مستلزم تغییری بنیادین در دید ایرانیان و فرهنگ آنان است. بعد از آن راه برای سازوکارهای دیپلماتیک باز خواهد شد. حال به تنها چند مورد از آنچه عده ای آنها را توهم توطئه می دانند توجه کنید: تلاش برای تجزیه ایران با دامن زدن به اختلافات قومی و مذهبی مانند حمایت از تحرکات تجزیه طلبانه کردستان، ترکمن و گنبد و همچنین حمایت از گروهک های تروریستی فرقان، خلق عرب و...، طراحی کودتاهایی مانند طبس و نوژه(برژینسکی واقعه طبس را آخرین چاره برای نجات گروگانهای آمریکایی در انقلاب دوم ایران، یعنی تسخیر لانه ی جاسوسی توسط دانشجویان پیرو خط امام، می دانست.)، سازماندهی و حمایت های تسلیحاتی، اطلاعاتی، مالی و شیمیایی در جنگ عراق علیه ایران و دامن زدن به مسائلی مانند پان عربیسم، تهاجم های مختلف و از جمله فرهنگی علیه ایران که با درایت رهبر معظم انقلاب اسلامی از آن به عنوان «ناتوی فرهنگی» نام بردند، با توسل به رسانه های ارتباطات جمعی و ترویج مبانی لیبرال دموکراسی، سکولاریسم دینی و اسلام آمریکایی در راستای زیر سوال بردن اسلام ناب محمدی به عنوان تنها نقطه ی اتکای مردم و تنها انگیزه ی آنان در مقابله ی با دشمنان، ایجاد اختلافات میان مسوولین و احزاب سیاسی کشور و حمایت از گروه های به اصطلاح اصلاح طلب در رسانه های بیگانه و زیر سوال بردن تئوری ولایت فقیه و قانون اساسی حاکم بر کشور، اعمال فشارهای متعدد آمریکا در قالب تحریم های نظامی و اقتصادی در سال های 1980، 1987، 1995 و1996 تا به حال و توسط تمامی دولت ها اعم از دموکرات و جمهوریخواه، ایجاد جبهه جهانی مبارزه با تروریسم به بهانه11سپتامبر و جلوگیری از دستیابی گروه های افراطی به سلاح های هسته ای و همچنین معرفی ایران به عنوان حامی تروریست، محور شرارت، ناقض حقوق بشر و بزرگترین مانع صلح خاورمیانه، ممانعت از دستیابی کشورمان به فن آوری های صنعتی و به خصوص انرژی صلح آمیز هسته ای، تلاش برای منزوی ساختن ایران در صحنه های بین المللی از طریق حمله به کشورهای همسایه در سالهای2001و2003 تاکنون و اصرار بر ادامه حضور در منطقه به روش های متفاوت مانند ایجاد امنیت و آموزش نیروهای نظامی کشورهای مورد هجوم، مانع تراشی سر راه ایران برای شرکت در طرح های بزرگ اقتصادی دنیا مانند احداث خط لوله های انتقال گاز به کشور های همسایه و قرار داد احداث نیروگاه اتمی بوشهر توسط آلمان و روسیه، منهدم کردن حدود نیمی از توان دریایی ایران در جنگ جهانی دوم و در اوج جنگ تحمیلی در سال1366، هدف قرار دادن هواپیمای مسافربری ایران بر فراز خلیج فارس توسط ناو وینسنس، ترور شخصیت های سیاسی، علمی و فرهنگی کشور چه در ابتدای شکل گیری انقلاب و چه امروز و به اینها اضافه کنید فتنه88 و ورود غیرقانونی پهپاد جاسوسی آمریکا به حریم هوایی ایران. این شواهد کافیست تا چالشهایی که برای نظام مقدس جمهوری اسلامی بوجود می آید را بی هدف ندانست. البته پاسخهای ایران به این توهمات(!) نیز قابل توجه است که مورد بحث این نوشته نمی باشد. اینها دلایلی نیست جز بر سخن صادق پروردگار عالم که فرمود: "وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ."(3)
علاوه برآنچه بیان شد دلایل فراوانی وجود دارد که موضوع حمله نظامی آمریکا به ایران تنها در سخنرانی ها و قطعنامه ها خلاصه شده و لاغیر، از جمله: موقعیت متزلزل کشورهای حاشیه خلیج فارس که امروز بیشتر به انبار تسلیحات آمریکا تبدیل شده اند تا یک کشور در شأن مسلمانان، جایگاه کشور آمریکا نزد افکار عمومی بعد از سابقه این کشور در برخورد با کشورهای اسلامی منطقه بخصوص در جهان اسلام و انتقام احتمالی گروه های اسلامگرا در سراسر جهان، مواضع چین و روسیه در برابر هژمونی آمریکا در معادلات بین المللی، پروژه خط لوله نابوکو و امنیت انرژی اتحادیه اروپا، کریدور شمال-جنوب و امنیت اقتصادی آسیای میانه و روسیه و بسیاری عوامل دیگر که مجال بحث آن نیست. فی نفسه روی آوردن یک تمدن به گزینه نظامی برای انتقال فرهنگ به سایر کشورها برای تأمین منافع خود نه تنها نشاندهنده قدرت آن تمدن نیست بلکه خبر از اوج ضعف منطق و گفتمان آن تمدن در روابط بین الملل می دهد. اگر کشوری مانند آمریکا که اصول و آرمانهای کشورش را بر پایه های دموکراسی و آزادی و عدم تبعیض نژادی استوار می داند چه نیازی دارد طبق گفته توماس جفرسون که «درخت آزادی باید گاهی با خون مستبدان و میهن پرستان آبیاری شود.»(4) و یا این اظهار فضل جو بایدن که «خاورمیانه جنگلی پر از حیوانات وحشی است و در این جنگل فقط اسرائیل قابل اعتماد است.»(5)، فرهنگ و ریشه های باصطلاح تمدنی خود را به توپ و موشک ببندد و به کشورهای دیگر شلیک کند. قدرت فرهنگ آنست که بعد از سه دهه از خلق آن هنوز رهنمودهایی برای ارائه دارد و همانطور که مشاهده می شود بدون هرگونه تحقیر و تکبر نسبت به کشورهای دیگر عمق استراتژیک خود را تحکیم کند. طبل بد آهنگ تهدید و مداخله ایالات متحده بدانجا رسیده که کشورهای منطقه و بخصوص چین و روسیه، حمایت از ایران را حتی به قیمت «جنگ جهانی دیگری»(6) لازم می دانند. رهبرمعظم انقلاب فرمودند: "در قضیهى تهدید نظامى هم که البته بعید است چنین حماقتى را بکنند؛ لیکن اگر چنانچه چنین تهدیدى به وجود بیاید، همه باید بدانند که میدان این مقابله فقط منطقهى ما نیست؛ دیگر میدانش گستردهتر خواهد بود."(7)
آنچه این روزها درصدر تحلیلهای جهانی قرار دارد تصرف پهپاد آمریکایی در جنگ الکترونیک توسط ایران می باشد که سکوت مقامات آمریکایی را درپی داشته است. دولتمردان آمریکایی که خود را در برابر عمل انجام شده دیدند نه تنها طبق عرف بین الملل بابت نقض قوانین جهانی از ایران عذر نخواست بلکه تقاضای بازگردانی آن را داشت که پاسخ آنرا نیز از تهران دریافت کرد. چالشی که اکنون آمریکا را دربرابر افکار عمومی جهان در موضع پاسخ قرار داده اجرای سازوکارهای جاسوسی در مقایسه با ژست حقوق بشری این کشور است که نه تنها هیچ تطابقی با هم ندارند بلکه این شعارها را در راه تخریب چهره خود خرج می کند. مسئله دیگری که استکبار با آن مواجه است تسخیر سفارتخانه انگلیس توسط دانشجویان می باشد. جالب اینجاست که در فاصله کوتاهی بعد از تسخیر این سفارتخانه، وزارت خارجه آمریکا تارنمای سفارتخانه مجازی آمریکا در ایران را راه اندازی کرد. آیا هیچ ارتباطی جانشینی بین راه اندازی این تارنما و تعطیلی سفارتخانه رژیم خبیث انگلیس وجود ندارد یا اینها زاده تفکر عده ای سنت گرای افراطی است؟! خداوند متعال می فرمایند: "قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ..."(8) این پند راستین ملکوت است که آنچه دشمنان بر زبان می آورند بلاشک از آنچه در دل پنهان کرده اند عمیق تر است و شاید بتوان گفت این خاصیت دشمنی و خباثت است که با لطایف الحیل آنچنان مغزها و قلب های مغضوبان خود را تصرف کنند که تا ابد راه جبرانی باقی نماند.
کارتر در ماجرای اشغال لانه جاسوسی و واقعه طبس گفت: "عجیب است که سرنوشت انتخابات ریاست جمهوری این کشور بزرگ نه در شیکاگو یا نیویورک، بلکه در تهران تعیین می شود!"(9) جناب کامرون هم در صورت تمایل می توانند بجای همراهی با یاوه گویی های مقامات آمریکایی، صبر کنند تا ببینند که چگونه دانشجویان حزب اللهی می توانند نتیجه انتخابات انگلیس را تغییر دهند...
منابع؛
1. ضمیمهی مجلهی سیاسی صفیر(ش289)
2. رویارویی غرب معاصر با جهان اسلام/ابراهیم متقی
3. بقره/120
4. سیاست خارجی قدرتهای بزرگ و اصلاحات خاورمیانه/پژوهشکده ی تحقیقات استراتژیک
5. روزنامه ی همشهری21/4/1389
6. خبرگزاری تابناک14/9/1390
7. سخنرانی رهبری1389/05/27
8. .آل عمران/118
نویسنده: سحر مهرورز
مقدمه اول: نقد یک مکتب، به دو صورت میتواند شکل بگیرد: اول، از طریق اتخاذ یک رویکرد صریح انتقادی و سلبی و دو، ارائه اندیشه اثباتی و ایجابی مخالف. بدیهی است که صورت دوم، صورتی رساتر، کاراتر و البته دشوارتر است، چرا که باید جایگزینی شایسته ایجاد شود.
مقدمه دوم:گفته میشود علوم انسانی اسلامی ممکن نیست، و اگر ممکن باشد روا نیست، و اگر روا باشد فایدهمند نیست. علم که شرقی و غربی ندارد، اگر فایدهمند هم باشد یک نظریه در کنار دیگر نظریهها میشود و این هم ضرورتی ندارد.
***
عصر ما عصر پیچیدگی هاست. عصری که بسیاری از فرهنگها به تفصیل رسیده و ظهور تمدنی یافتهاند. به عنوان مثال، افکار سکولاریستی امروز را میتوان در اندیشهی سوفسطائیان مشهور یونان 2500 سال پیش (نظیر گرگیاس و پروتوگراس)مشاهده کرد، اما تفاوت در آن است که این تفکر، به صورت یک اندیشه متروک در حلقههای خصوصی کافههای فلسفی باقی نمانده، بلکه نظام های فکری، سیاسی و اقتصادی کلانی را شکل داده است که به منصه ظهور رسیده اند؛ نظام هایی که به گستردگی ریشه دوانده و رد پای آن را می توان تقریبا در هر جامشاهده کرد.
آن چه از این مهندسی مستقیم میتوان دریافت این است که نظامها، بر اساس مبانی خاص جهان بینی –هر چه که باشد- شکل میگیرند، و به تبع خود، نیازهای جدید و به تبع آن پاسخهای جدیدی را مطرح میکنند. این بدین معناست که هر نظام فکری، علم خاص خود را بر اساس مبانی خود «تولید» میکند. به طور کل، هیچ نظامی را نمی توان یافت که از مبانی نظری به عنوان اولین سنگ بنا تهی باشد. حتی علم تجربیِ عریانِ مستقلِ از دیگر حوزه های معرفتی نه داریم؛نه داشته ایم؛ ونه خواهیم داشت؛ ونه اصلاً میتوانیم داشته باشیم . حتی آن چیزی را هم که به عنوان علم مستقل تاریخی بشر گفته اندمبتنی بر دهها گزاره بود که در فرهنگ مبنا رایج بود. ولی به دلیل شدت حضور و غلبه و سیطره اش مخفی بود و دیده نمی شد. اینکه تنها راه شناخت، حس است را چگونه می شود با حس فهمید؟ آنقدر این تکرار شده بود که تصور می شد خود این مطلب هم حسی است.
حوزه ی علوم انسانی به طور مثال –صرف نظر از تنوع تعاریفی که از علوم انسانی ارائه شده است- وابسته به تعریف انسان است. با توجه به معیار تمایز علوم، بدیهی است که هر گاه بن مایه این علوم –همان تعریف از انسان- تغییر کند، شاکله و نتایج آن نیز تغییر خواهد کرد؛ هرچند ممکن است نتایجی که برگرفته از وجوه مشابه تعاریف اولیه است تغییر نکند یا آن که اصلا متدلوژی ها علی رغم تفاوت ایدئولوژی ها مشابه باشند. البته ممکن است این سوال به وجود آید که در این صورت چه نیازی به باز تعریف ایدئولوژی هست؟ التبه این مسئله در بینش توحیدی ما پاسخ دارد.
این که تولید علوم اسلامی تا چه حد امکان دارد، نزد اندیشمندان مختلف متفاوت است. عده ای همچون مصطفی ملکیان علم دینی را مفهومی بلامصداق تلقی می کنند(1)، و عده ای چون لگن هاوزن آن را جاری در همه امور دانسته اند:
«به نظر بنده... حتی تلفن هم اسلامی و غیراسلامی می تواند باشد. ممکن است گفته شود این دستگاه دینی و غیردینی ندارد چرا که این دستگاهی است که هر کس می تواند بسازد یا استفاده کند... ولی فکر می کنم می توانیم این دستگاه ها را هم به اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. چرا که این دستگاه، هم در آن هنر به کار رفته، هم ارزش، آن فرهنگ که این دستگاه را ساخته در آن بروز می کند... منظور از اسلامی و غیراسلامی بودن ضبط صوت حرام یا نجس بودن ضبط صوت غربی نیست حتی اینکه هدف کسی که آن را استفاده می کند متفاوت شود [نه ممکن است به یک هدف باشد]. منظور بنده فقط این است که هر چیزی که ما می بینیم، هر هنری، هر چیزی که ساخته شود بروز یک فکر است، بروز یک فرهنگ و تاریخ است...»(2)
علوم انسانی اسلامی
پس، اولین ادله از دلایل امکان تأسیس علوم انسانی اسلامی متفاوت بودن متافیزیک دین با متافیزیک علم جدید است. اگر بپذیریم که میتوان با متافیزیک و عقلانیت جدیدی، متفاوت از علوم انسانی غرب، علم جدید ساخت، باید امکان تحقق علوم انسانی اسلامی را نیز قبول کرد.
در این جا کل سه دلیل عقلی را برای علم دینی میتوان بر شمرد: 1) زمینه دینی و غیردینی فرق می کند، اگر معرفت را در ارتباط زمینه بدانیم پس معرفت هم دینی و غیر دینی دارد. عالم دینی از دو جهت به علم دینی کمک می کند اول پرسش جدید و دوم پاسخ جدید 2) غایت و فرایند دین با غایت و فرایند غیر دینی فرق دارد. 3) علم پدیده ای انسانی است و درک بخشی از انسان انضمامی است لذا قسمتی از علم که مربوط به درک انضمامی انسان است متناسب با محیط خواهد بود.
چگونگی تحول
برداشت های گوناگونی از تحول شده است. عده ای گفته اند تحول صورت قضیه است و باطن آن حذف علوم انسانی است. آیا اساسا علوم انسانی به معنای قواعد و چارچوبهایی که در بستر آنها حیات و مناسبات انسانی جریان دارد،«قابل» حذف شدن و «تعطیل بردار» است؟آیا اسلامی سازی علوم به معنای نقلی کردن –در مقابل عقلی بودن- علم است؟ آیا می توان لباس دین بر تن علوم انسانی فعلی پوشاند و آن را اسلامی کرد؟ یا می توان قسمت هایی که با دین تضاد دارند را حذف کرد و بدون تغییر پیش انگاره ها و ساختار، گزاره های دینی را جایگزین نمود و بدین ترتیب علم انسانی اسلامی تولید شود؟
یک برداشت این است که اسلامی سازی به معنای پوشاندن علم در لایه ای از آیات و روایات است. نظریههای شناور و نظریههای میرا که ممکن است عمر کوتاهی داشته باشند -که نظریههای علمی غالباً چنین هستند- به نحو تصنعی به دین الحاق و الصاق شوند و با آوردن چند شاهد از نصوص دینی، دینی قلمداد شوند و مدتی بعد آن نظریه ابطال شود و این آیه و روایتی که شاهد ادعا و نظریه قرار گرفته، همینطور باقی بماند. تجربهای که مسیحیت در قرون وسطا پشت سر گذاشت و خسارت عظیمی که متوجه کلیت دین و به خصوص مسیحیت شد. نگاه ابزاری به دین و اصالت دادن به گزارهها و نظریههای دینی مطلوب نبوده و بلکه زیانبار است.
تعبیر دیگر بومی سازی کاربردی علوم اسلامی است و این، همان چیزی است که اکنون جریان دارد. همین علوم انسانی موجود و همین راهکارها و روشهای حل مسائل را در مقام کاربرد معطوف به نیازها و مسئلههای بومی کنیم بیآنکه در مبانی و مبادی آنها تصرفی کرده باشیم.
تفسیر دیگر، که همان تفسیر مورد نظر است، مبتنی کردن علوم بر علتهایی است که منسوب به دین باشند. درحقیقت بحث بر سر معیار علم دینی است. ماهیت علم دینی چیست؟ معیار علم دینی چیست؟ کدام علم دینی است؟ کدام علم دینی نیست؟
منطق موجه و معتبر دینی که برای تولید گزاره ای به کار میرود و غایتی دینی که موجب تولید علمی میشود،از جمله شاخصهای ماهیت علم است.علم دارای هویت است، علم مسلمانان داریم، علم غیرمسلمانان هم داریم. علمی که در بستر فرهنگی خاصی تولید شده منسوب به آن فرهنگ است.
از منظری دیگر، اگر تولید علم عمل است، و عمل مسجم و باقی است، اگر عمل متأثر از نیت است، و اگر نیت نقش جوهری در عمل دارد،هویت علم تولیدی یک مسلمان و غیر مسلمان متفاوت خواهد بود.
در پیمودن مسیر تحول، باید به سوالات زیر پاسخ داد:
§ اهمیت و جایگاه ذاتی این بحث در ساختار فلسفههای علوم کجاست؟
§ آیا تحول مدیریتپذیر است؟ اگر مدیریتپذیر است، آیا روشمند است؟ آیا باید علم را مدیریت کرد یا علم میبایست خودبخود و خودرو پیش برود و از هرگونه اعمال نظر و مدیریت آزاد باشد؟
§ سیر تاریخی و معرفتی تکون و تطور علوم انسانی کدام است؟
§ انواع تحول و تطور متصور و ممکن در علم که البته تابع علل و عوامل تطور هستند کدام است؟
§ مختصات و شاخصهای مطلوب در تحول علوم انسانی چیست؟
§ غایت و کارکردهای تحول در علوم انسانی کدام است؟
§ فرایند عملی، مراحل و سازکارهای تحول مطلوب در علوم انسانی چیست؟
§ فرصتها و تهدیدهای تحول در علوم انسانی کدامها هستند(3)
1. فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 22
2. محمد لگنهاوزن، حوزه و دانشگاه کتاب دوم، گفتگو: علم دینی: ص 162 و 163
3. برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین رشاد در همایش چیستی تحول علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس، 18/12/89
نویسنده: ساجده صالحین
«شهید مفتح» شهیدی کم نمود و کم تظاهر، اما پر حضور و پرتحرک. اسمش کمتر برده می شد، اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و دیگری حوزه. ... حضور شهید مفتح، در سال های تاریک و اختناق در پایگاه های مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم نظیر بود. هر جا او بود، پایگاه بود. آن وقت ها مسجد قبا و مسجد جاوید که آثار شهید مفتح بودند، از شهرت بسیاری برخوردار بودند. اسم خود این عزیز کمتر آورده می شد و این که این آثار از برکات وجود او بودند. حالا هم همان طور است. هفته حوزه و دانشگاه معروف است، ولی یاد مفتح در میان یادهای این هفته فراموش می شود. این جزو افتخارات اوست که آثارش همیشه از اظهاراتش و از منیت هایش بیشتر و مشهودتر بوده است. (1)
پرورش
شهید آیت الله دکتر مفتح، پس از گذراندن مراحل مقدماتی تحصیلی در حوزه ی همدان، به قم آمد. در حجره ای در مدرسه دارالشفاء اقامت کرده و در محضر اساتید بزرگی به تحصیل علم پرداخت تا به درجه ی اجتهاد رسید. بعد در حوزه تدریس کرد، به نحوی که کلاس های درسی ایشان در زمینه های مختلف خصوصاً فلسفه از رونق خاصی برخوردار بوده و از پراستفاده ترین حوزه های درسی برای فضلای قم محسوب می شد.
در کنار تحصیل در حوزه، شهید مفتح پس از مدت نسبتاً کوتاهی موفق به اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه شد. فعالیت های ایشان در مسائل اجتماعی و سیاسی و آشنایی نزدیک با حوزه و دانشگاه سبب شد که استاد شهید از سال های بسیار قبل، به اهمیت وحدت فیضیه و دانشگاه پی ببرد چنانچه مقاله ای تحت عنوان «وحدت مسجد و دانشگاه» در سال های حدود 1340 در نشریه مکتب اسلام قم چاپ کرد که خود به خوبی نشانگر نوع تفکر و تلاش عملی استاد مفتح در زمینه ایجاد این وحدت از آن سال هاست.
با شروع قیام حضرت امام خمینی(ره) شهید مفتح از روز اول قیام پشت سر امام مبارزات خود را جهت داد. منبرهایی که ایشان در شهرهای آبادان، خرمشهر، اهواز و... می رفتند بارها منجر به دستگیری و تبعید ایشان شد ولی شهید مفتح مجدداً در مناسبت بعدی برای منبر به آن شهرها می رفتند تا بالاخره در آخرین بار ایشان را دستگیر و تبعید کرده و ممنوع الورود به استان خوزستان کردند.
سنگر اول: دانشگاه الهیات
غنای علمی استاد، تبحر و تسلط ایشان به علوم جدید و قدیم، بیان شیوا و قلم قدرتمند ایشان دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را برآن داشت تا رسما از ایشان دعوت کند تا به تدریس در آن محل بپردازد. شهید مفتح به شوق همکاری با استاد شهید آیت الله مطهری تدریس در دانشکده الهیات را پذیرفت و از سال 1349 در تهران اقامت گزید.
سنگر دوم: حوزه و مسجد
شهید آیت الله دکتر مفتح با قبول امامت مسجد جاوید در سال 1352 هسته ای دیگر برای جمع کردن نیروهای مسلمان مبارز و سنگری برای ارائه اسلام ناب و جبهه ای برای مبارزه با طاغوت ایجاد کرد. آفت انقلاب جریانات انقلابی پرداختن به امور سطحی و احساسات تند و زودگذر است و علاج آن تقویت مبانی فکری. لذا شهید مفتح کتابخانه ای تاسیس کرد و برای دانشجویان و دانش آموزان کلاس های مختلف عقیدتی می گذاشت. تا این که در سوم آذر ماه 1353 با دستگیری شهید آیت الله مفتح و آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مسجد جاوید تعطیل شد. شهید مفتح پس از دو ماه شکنجه در زندان رژیم، امامت مسجدی در نزدیکی حسینیه ارشاد را پذیرفت و آن مسجد را «قبا» نامید و آن را به عنوان بزرگ ترین سنگر در جریان مبارزات انقلاب اسلامی درآورد. جمعیت های چندصدهزار نفری که در سال های 56 و 57 در سخنرانی های ماه مبارک رمضان در مسجد گرد می آمد، تا آن زمان بی سابقه بود و تجربه ی جدیدی از تعامل جوانان و روحانیت و تبدیل منبر و مسجد به محل رشد و معرفت. طبیعتا رعب و وحشت زیادی در دل رژیم ایجاد می کرد.
مجمع علمی اسلام شناسی در حوزه جایی بود که نویسندگان و محققان با تالیف و ترجمه ی کتب، جامعه را تغذیه ی فکری و فرهنگی کنند. بزرگمرد اندیشه و تفکر با دیدن خلاهای حوزه آن را ایجاد کرد.
رسالتی فراتر از مرزها
زمانی که رژیم صهیونیستی با همکاری رژیم های مرتجع منطقه برای سرکوبی شیعیان و فلسطینی های مسلمان مقیم لبنان جنگ های داخلی برپا کرده بود، شهید مفتح برای جنگ زدگان لبنان دو برنامه کوتاه مدت و بلندمدت داشت. در برنامه کوتاه مدت سعی بر آن داشت تا مخارج تحصیلی کودکان شهدای لبنان را تأمین کند پس مقدار زیادی اعانه جمع کرد و آن ها را به لبنان فرستاد و در این راه موفق شد عده زیادی از بازماندگان شیعیان جنگ زده را با تأمین مخارج تحصیل و پوشاک و غذا راهی مدارس بکند. هدف ایشان از اجرای برنامه درازمدت این بود که یک مرکز و مجتمع آموزشی شیعی در لبنان ایجاد کند. شهید راز بقا را تقویت ریشه های اعتقادی و بن مایه های فکری می دانست. ایشان در برقراری ارتباط با اندیشمندان جهان اسلام پیشتاز بود.
نماز عید فطر؛ نقطه عطفی در حرکت انقلاب
پس از روزهای سازندگی ماه رمضان 56 در مسجد قبا، شهید آیت الله دکتر مفتح اعلام کرد که نماز عید فطر را در زمین های قیطریه خواهد خواند. نظامیان شاه دکتر مفتح را مضروب و روز بعد دستگیر کردند که بعد از 2 ماه و اوج گیری انقلاب شهید مفتح از زندان آزاد شد.
پس از انقلاب
شهید بعد از انقلاب راهش را با شدت بیشتری ادامه داد: عضویت در شورای انقلاب، سرپرستی دانشکده الهیات شدند و سرپرستی کمیته منطقه 4 تهران.
دکتر مفتح در ادامه تلاش ها برای وحدت فیضیه و دانشگاه سمینار وحدت حوزه و دانشگاه –اولین سمینار با این عنوان- را در دانشکده الهیات تشکیل داد.
شهادت
دکتر مفتح صبح روز 27 آذر 1358 در حیاط خلوت دانشکده الهیات دانشگاه تهران با شلیک چند گلوله از سوی ضاربین به شدت زخمی می گردد و بعد از ظهر همان روز به شهادت می رسد. ایشان در کنار مطهری ، بهشتی و باهنر از چهره های شاخص زمان آگاه و واقع بینی هستند که تلاششان در ایجاد تعامل بین دو نهاد حوزه و دانشگاه در پیروزی انقلاب تجلی کرد. همان چهره هایی که از ابتدای امر آماج تهمت ها و نهایتا ترور واقع شدند. چه خوب دشمن مقومان و سرنوشت سازان انقلاب را می شناسد و چه حقیرانه می خواهد محوشان کند.
* از پیام امام به مناسبت شهادت شهید دکتر مفتح، 27/9/58
1. بیانات مقام معظم رهبری، آذر64، دانشگاه الهیات