نویسنده: محسن بانژاد
یکم) یکی از مؤلفههای اساسی آرمانشهرِ زمینهسازِ قیامِ قائمِ آلِ محمد (ص) در منظرِ حضرت امام (ره)، «دانشگاه اسلامی» است. در این که پشت این ترکیب اضافی و یا وصفی چه معنایی خفته است بسیاری از اهل معنا سخنها راندهاند. آنچه در این سرمقاله به آن میپردازیم اساساً از جنس دیگریست.
دویم) پارهشدن عکس امام راحل در دانشکده فنی (شاهد عینی این قضیه شخص نگارنده است) بسیاری را به تکاپو انداخت تا دوباره پشت عکس امام خاکریز بسازند و با نام امام، عمامه از سر ولایت فقیه برگیرند و به نام حکمیت، ابوموسیگونه نگین علوی از ید خلافت بیرون آورند. بیایید برای چند لحظه عکس امام را به کناری نهیم و راجع به آرمانهای آن ابرنخبهی تاریخساز صحبت کنیم. ما دانشجوییم و اینجا دانشگاه است. به راستی تصویر امام مهمتر است یا تصور وی از «دانشگاه اسلامی»؟
سیم) «دانشگاه اسلامی» عبارتی غامض، چندپهلو و ساختارساز است. از نگاه حداکثری، «دانشگاه اسلامی» را دانشگاهی بر محور علوم تام اسلامی میدانند؛ و در نگاهی حداقلی آن را محل تحصیل عدهای مسلمان. نگاه ما هر چه که باشد، میان این دو کران جای خواهد گرفت. حال باید از خود بپرسیم آنچه در دانشگاههای ما، به نام جنبش دانشجویی شکل میگیرد در این کرانه جای میگیرد؟ یا اساساً کدام تحرک دانشجویی - اگر مسامحتاً ضداسلامیبودن برخی از این حرکات را نادیده بگیریم - «اسلامی» است؟
چهارم) تجربه انقلاب فرهنگی که به دستور امام و به دست میرحسین موسوی، عبدالکریم سروش و یارانشان شکل گرفت، و اهمالکاریهایی که در تدوین برنامههای تحصیلی شکل گرفت، نشان داد که تغییرات یکشبه و بخشنامهای مشکلی از مشکلات کم نخواهد کرد، اگر مشکل جدید به وجود نیاورد.
پنجم) در سوی دیگر، تجربه نشان داده است که تغییرات تدریجی، غیرعلنی و هدفمند، گره از کار بسته «تغییرات زیرپوستی فرهنگی» خواهد گشود. بهرهگیری صحیح و مؤمنانه از اهرم رسانه؛ چون کتاب و نشریه و مالتیمدیا، در جهت تغییر نظام هنجارهای جامعه دانشگاهی و تبیین اهداف جدید برای دانشگاهیان، جز با تبلیغ و مجاهدت نرم صورت نخواهد گرفت.
ششم) چه بخواهیم و چه نخواهیم، دانشگاه امروز به تمام معنا سقوط کرده است. اکثریت دانشجویان گرفتار طاعونی به نام «عقل خود آیین» شدهاند و حتی مسلمانترین مهندسانمان نیز در تار «پوزیتیویسم» به خواب ناز رفتهاند. اگر قرار باشد مدیران آینده مملکت از این جماعت باشد باید فاتحه اسلام و اصل مترقی ولایت فقیه را از همین الان خواند. برای رسیدن به دانشگاه اسلامی، جنگی نرم پیش رو داریم. کمربندهایتان را محکم ببندید. آفتاب از شرق طلوع خواهد کرد ...
نویسنده : محمد ثقفی
.
امروز شانزدهم آذر است، ساعت هنوز سه نشده است. مراسم ما در سالن چمران تمام شده است، جشن غدیر نهاد به مداحی سعید حدادیان نیز. دانشجویان حزب اللهی جلوی سردر پنجاه تومانی اند و شعار می دهند، عکس مسعود و مریم رجوی را می سوزانند؛ حرکتی نمادین!
خسته ایم و روی زمین نشسته ایم. خیلی سرپا بوده ایم تا مراسم به خوبی اجرا شود و درگیری جدی ای رخ ندهد. به خصوص آن زمان که جلوی سر در فنی را سبزها گرفته بودند و جماعت حزب اللهی را راه نمی دادند که بروند سالن چمران. می گفتیم که راه را باز کنید! داخل چمران برنامه داریم! و آن پسر سبز می گفت: «بیخود برنامه دارید!»
همان جا بود که آن دانشجوی بسیجی رفت بالای درخت، پرچم ایران در یک دست و عکس امام و آقا در یک دست دیگر. ساکت بود و سبزها را می نگریست. شعارها شروع شد: «میمون بیا پایین»، «حیوون بیا پایین»، «دلقک بیا پایین»... تو گویی تحمل دیدن او را هم نداشتند!
سنگ اندازی شروع شد. سنگ ها از کنار ش می کذشتند. عجب هدف گیری ای داشتند این سبزها! حزب اللهی ها عصبانی و عصبانی تر می شدند و خشونت های محدود لفظی و فیزیکی رخ می داد.
یک سنگ به سر دانشجوی بالای درخت خورد. شقیقه اش خون آمد. اما پایین نیامد! به قول حاج همت: حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! درگیری های پایین جدی شد. خدا را شکر که توانستیم دو جمعیت را از هم جدا کنیم. چه قدر هتاک و بی تحمل اند این جماعت سبز!
دشنام و خشم و هیاهو
جلوی فنی جماعت سبز و بسیجی جلوی هم صف آرایی کرده اند. با بچه ها زنجیره ای درست می کنیم و حائل می شویم بین دو جماعت. سبزها هم زنجیره ای درست کرده اند، ولی در آرام کردن دوستانشان همتی ندارند. ساعت از سه گذشته است. شعار های طرف ما ابتدا از این دست بود «دانشجوی مسلمان، اتحاد، اتحاد»، «سلاح هر دانشجو، عقل، منطق، گفت و گو»، «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» و این ها. شعار آن ها ولی کماکان «مرگ بر دیکتاتور»، «مزدور برو گم شو»، «بسیجی وحشی بوده، هار شده»، «حیوون برو گم شو» بود. آخر این شعارها را زمان زدوخورد می دهند نه الانی که جماعت آرام اند! شعارها ی طرف ما هم تند می شود: «مرگ بر منافق»، «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد»، «سبز فقط سبز علی، ننگ به سبز اموی»، «دانشگاه اسلامی جای منافقین نیست» و از این دست.
به جماعت سبز نگاه می کنم. به سمت ما گل پرتاب می کنند و همزمان پول خرد و اسکناس و «مزدور برو گم شو!». در آن گیر و دار، این تناقض را از دانشجوی سبزی که در زنجیره انسانی آن ها بود می پرسم. از بچه های معدن است. ماسک زده که شناسایی نشود ولی تابلو تر از این حرف هاست. می گویم: «فحش و گل؟ یعنی چه؟» می گوید: «شما حرف سرتان نمی شود!» فکر نکنم تا به حال سعی کرده باشد با یک بسیجی حرف بزند. می پرسم: « این می شود دلیل فحش! گل چه طور؟» پاسخ می دهد: «برای جلوه ی بین المللی جنبش ماست!» الله اکبر! کسی که این گونه ریا می کند چگونه به خود اجازه می دهد از ریاکاری دیگران انتقاد کند؟ گلی که در انقلاب رنگین به دیگران می دهند پیام آور صلح و دوستی و عامل همراه کردن و اقناع اوست. اما این جماعت غربزده حتی نمی توانند درست تقلید کنند.
یک دانشجوی بسیجی جلوی در فرعی (سمت چپ در اصلی فنی) می رود. با عصبانیت روی شیشه های در با ماژیک شعار می نویسد: «جانم فدای رهبر»، «مرگ بر منافق» ... داخل صحن فنی سبزها هستند. این شعارها عصبانی شان می کند. «ننگ بر پیروان معاویه»، «مرگ بر سبز اموی» ... یکی از داخل می زند و شیشه ی شعار نویسی شده را می شکند. شیشه ها به سر و صورت بچه هایمان که جلو بوده اند می ریزد. بچه های ما یک صدا شعار می دهند: «ما بت شکنیم، شیشه شکن نیستیم!»
چند نفر از سبزها رفته اند و روی شیشه ی پنجره ی طبقه ی دوم فنی، عکس ندا آقا سلطان را نصب کرده اند، به همراه یک روبان سبز. خیلی نمی گذرد که چند حزب اللهی می روند و به جای آن، عکس امام و آقا و پرچم ایران می گذارند. جماعت بسیجی به وجد می آید. گویا طبقه دوم درگیری می شود و یک از سبزها با لگد شیشه را می شکند و بر سر دانشجویان بسیجی می ریزد. عجب حماقتی! سلیم بعداً گفت که خودش آن زیر بوده و زخمی شده است. به خیر گذشت و کسی آسیب جدی ندید. دانشجویان بسیجی خیلی عصبانی اند.
جانم فدای رهبر
یک دختری از طرف سبزها می پرد و عکس امام خامنه ای را که دست یکی از بچه ها بود پاره می کند. (مثل دم سردر) محسن می گفت دیده است که عکس امام خمینی را هم در همین گیر و دار پاره کرده اند. او عکس پاره شده ی امام روح الله را بعد از کنار رفتن جمعیت با ناراحتی از زیر دست و پا در آورده و روی پله می گذارد. همان فیلم بیست و سی! جمعیت ما به حد انفجار رسیده است. حق هم دارد! عکس امام و مرجعش را پاره کرده اند. عکس کسی را پاره کرده اند که احکام دین را از او می گیرد و آخرت خود را به او سپرده است. عکس کسی را پاره کرده اند که ولی فقیه زمان است. عکس کسی را پاره کرده اند که نائب امام زمان است.... فشار زیادی را تحمل می کنیم بین دو گروه. مشت و لگدهایی که رد و بدل می شود اکثراً به ما می خورد. شعارهای جماعت سبز رادیکال تر می شود. «خامنه ای [...] است...»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، ... سرم داغ می شود. نمی تواتم شنیدن این شعارها را تحمل کنم. چهره های آشنایی در میان جمعشان می بینم! آن ها که در مرامنامه ی تشکلشان اعتقاد به ولایت فقیه و ولایت امام خامنه ای هست! این نقاب ها نمی تواند نفاقشان را پنهان کند. به جمعیت خودمان رو می کنم. چهره ها عصبانی تر از آن است که فکر می کردم. بلند فریاد می زنم: «آقا گفت عکس من رو هم اگر آتش زدند و پاره کردند درگیر نشوید...» کسی به حرف من گوش نمی دهد. «... نیرویتان را بگذارید برای دشمن!» اما در آن زمان گویا جز این هتاکان سبز، دشمن دیگری نمی شناحتند. سنگ پرانی جماعت سبز شروع می شود. آرمین می گفت در همین میان بوده که یک سنگی از طرف سبزها می آید و سر محمد مهدی (از بسیجی های کامپیوتر88) را می شکند.
(بعدًا ضد و خوردها و شکسته شدن شیشه ها هتک حرمت دانشگاه و دانشجو خوانده شد، اما هیچ موضعی در برابر هتاکی به ولایت فقیه و ولی فقیه و توهین به هم کلاسی های بسیجی گرفته نشد. شیشه ی دانشکده ام بشکند بیشتر هتک حرمت شده ام یا عکس امام و مرجعم پاره شود؟
این فحاشی ها را شاید کسی عکس العمل طبیعی در یک درگیری بداند. اما تجربه ی سیزدهم آبان غیر این را گواهی می دهد.. دویست، سیصد نفر از این سبزها در دانشگاه جمع شدند و در غیبت مخالف، همه شعاری علیه ارزش ها دادند: «استقلال، آزادی جمهوری ایرانی»، «امام زمان خودش میاد، [...]»، «خامنه ای [...] ولایتش معلقه»، «خامنه ای [...] ولایتش باطله»، «ننگ ما، ننگ ما، رهبر [...]». صحنه را خالی کنیم که هتاکان بی رقیب عربده کشی کنند؟ حاشا که بسیجی میدان را خالی کند!)
زنجیر انسانی به هم می ریزد، حزب اللهی ها هجوم می آورند. از همه طرف مشت و لگد است که به ما می خورد. نمی توانم کاری کنم. خود را از مرکز درگیری کنار می کشم. بوی گاز اشک آور می آید. علی (از بچه های انجمن برق) در آن گیر و دار من را پیدا می کند و چند تا از بدترین فحش هایی که بلد است نثارم می کند. میان جماعت فحاش ایستاده بود. من کتک می خورم تا خون از دماغ توی فحاش و هتاک نیاید. اما اهمیتی ندارد، عصبانی است دیگر! جماعت سبز از جلوی فنی پراکنده شده اند، یا داخل اند و یا بالای فنی، نزدیک داروسازی. درگیری به داخل دانشکده کشیده می شود.
درگیری در صحن فنی
ظهر هفدهم آذر ماه است. صحن دانشکده ی فنی درگیری است. دکتر و هادی و حمید و ... از این طرف به آن طرف می دوند و کتک می خورند تا در گیری خاتمه پیدا کند. (البته بعدا به عنوان سردمداران حمله به دانشجویان معرفی می شوند!) من و حیدر و دیگران زنجیره ای درست کرده ایم تا درگیری ها به بالای پله ها سرایت نکند. مهدی از بالای پله ها و از بین سبزها هرچه از دهانش در می آید به ما می گوید. ماسکش را هم برداشته تا صدایش به همه برسد.
اقلیت دیکتاتور مآب
عصر هفدهم آذر است. سبزها جلوی علوم جمع اند و حزب اللهی ها بالا و پایین آن ها. بعد از اتمام درگیری ها فنی تخلیه شده است. در برزخ بین دو جماعت ایستاده ام. شعارهای سبزها باز هم جماعت حزب اللهی را تحریک می کند: «رهبری کم آورده، شعبون بی مخ آورده»، «بی شرف، بی شرف، بی شرف»، «حسین حسین شعارشه، تجاوز افتخارشه»... حیات سیاسی سبزها در درگیری است.
این دو روز به این یقین رسیدم که «اقلیت شدن» جنبش سبز به علت کارهای رادیکال و تناقضات درونی اش، اصلاً برای سبزها قابل تحمل نیست، و اضطراب از این «اقلیت بودن» آن ها را به رادیکالیسم بیشتر وا می دارد. همین اضطراب است که وادارشان می کندتا اکثریت قریب به اتفاق جمعیت حاضر در 16 آذر امسال را غیر دانشجو بیانگارند و درگیری های محدود رخ داده را با ذهن فانتزی خود حمله به دانشجویان بی دفاع با قمه، چاقو، میلگرد، اشک آور، فلفل، باتوم، شوکر و در بیانیه ی اخیر کلت کمری(!) جلوه دهند. این اضطراب است که آن ها را بر می انگیزاند که با داستان سازی، تخیلاتی چون «نماز فتح» را کلید واژه کنند. به راستی چرا یک عکس از افراد چاقو به دست یا میلگرد به دست وجود ندارد؟ و یا چرا من از هیچ کسی با هر گرایشی پس از این همه پرس و جو نشنیدم که میلگرد و قمه به دستی دیده باشد؟ چرا هیچ کس نماز فتح با قبله ی اشتباه را ندیده است؟ البته از جنبشی که سرانش در مجلس ختم انسان زنده شرکت می کنند انتظاری جز این نیست که بی پروا بر موج شایعه ها سوار شود. این را نمی توانند بپذیرند که در «آخرین سنگر» درگیری سیاسی خود یعنی دانشگاه، در اقلیت قرار گرفته اند. نه تنها دانشگاه تهران بلکه همه ی دانشگاه های شهر تهران. با قبول این که بخشی از حاضران از دانشگاه های دیگر بودند، چرا در خود آن دانشگاه ها اکثریت(!) سبز باقی مانده را ندیدیم؟
تریبون آزاد از ارزش ها
هجدهم آذر است. در راه انقلابم. انجمن تریبون آزاد برگزار کرده است. باید خود را برسانم. حقایق نباید یک طرفه و تحریف شده بیان شود. حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! وقتی می رسم همه در حال خروج از سالن چمران اند. محسن را می بینم. عصبانی است. سلیم هم آن طرف تر ایستاده و کارد بزنی خونش در نمی آید. از توهین به رهبری و عبور از قانون و تمسخر مهدویت در تریبون آزاد ناراحت اند و تأیید دبیر انجمن فنی بر ما قال. می گویند یکی رفته بالا و همکلاسی های خود را مزدور و وحشی خوانده و رییس پردیس را مزدور اندر مزدور! یکی نیست بگوید اگر شکسته شدن یک در هتک حرمت دانشگاه است، فحاشی به همکلاسی ها و استاد چه حکمی دارد؟ انسان احترامش واجب تر است یا در و دیوار؟
خروش فرزندان روح الله
در تمام کشور موج حمایت از امام و ارزش ها علیه هنجارشکنان سبز شکل گرفته است. تصاویری که سیما از عکس پاره امام رو ح الله جلوی در فنی و آتش زدن عکس امام در پلی تکنیک نشان داده ، حزب الله را در تمام ایران عصبانی کرده است.
کروبی صحنه ی عکس پاره ی امام را مونتاژ شده خوانده است. (کسی نیست بپرسد وقتی می توان یک عکس را پاره کرد و فیلم گرفت چه نیازی اصلا به مونتاژ هست؟) آقای کروبی از کجا می داند در دانشگاه چه گذشته است؟ از کجا می داند عکس امام پاره شده یا نه؟ کدام مخبر صادق و دانای کلی است که همه ی زوایای اوضاع مملکت را برای این شیخ خبر می آورد؟ همان کسی که داستان «سعیده پورآقایی» را گفته بود؟ یا آن که به تمام مراحل پنهانی تجاوز و سوزاندن و دفن «ترانه موسوی» شهادت داده بود؟ یا آن که خبر تجاوزها در اوین را برایش آورده بود؟
ما هستیم!
جنبش سبز که سیر ریزش نیروهای خیابانی خود را در تجمع های 25 خرداد، نمازجمعه هاشمی، روز قدس و سیزده آبان، نگران کننده دیده بود به 16 آذر امید داشت. اما نتیجه چیز دیگری شد. اگر مناقشه روز قدس بر سر تعداد سبزها در خیابان بود، کم شمار بودن تجمع سیزده آبان برای خودشان هم محرز بود و در 16 آذر اصلاً تجمع خیابانی ای شکل نگرفت! توده ی مردم متوسط و مرفه همراه با جنبش سبز غالبا خسته شده اند. خسته از بی حاصل بودن تلاششان و تناقضات درونی جنبش شان. (گرچه این طیف به نظام هم بدبین شده اند و گناه این شکاف افکنی به گردن سران فتنه است.)
درگیری در فضای غبار آلود تمام شده است! ولایت مداران و اسلام خواهان مانده اند در برابر طرفداران «جمهوری ایرانی»، معاندین ولایت فقیه و دشمنان غزه و لبنان. بیانیه های موسوی هم واقعیات را تغییر نمی دهد.
امام روح الله در پیام تشکیل بسج دانشجو و طلبه می گوید: «طلاب علوم دینى و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند... فرزندان انقلاب به هیچ وجه نگذارند ایادى امریکا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ کنند. تنها با بسیج است که این مهم انجام مىپذیرد.» [1] حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! خطاب با کسانی نیست که در اثر هو و جنجال های تبلیغاتی سبزها و به خیال دفاع از مظلوم به صحنه آمده اند، مخاطب آنان اند که مطالبات واقعی شان را کم کم در شعارهای هنجارشکنشان شفاف می کنند.
ما هستیم!
ما هستیم تا توهین ها وهتاکی های شما ادامه پیدا نکند. ما هستیم تا دانشگاه جولانگاه لیبرال ها و منافقین نشود. ما هستیم تا از دانشگاه صدای استکباردوستی نیاید. ما هستیم تا دانشگاه عرصه ی ترویج و تعلیم افکار ضد اسلامی نباشد ما هستیم تا دانشگاه، اسلامی شود.. ما هستیم تا ادامه ی راه حماسه سازان تسخیر لانه ی جاسوسی و انقلاب فرهنگی باشیم، ولی این بار با ابزارهای نرم.
ما هستیم!
ما هستیم تا شما نباشید!
[1] شهید ابراهیم همت: «»
[2] صحیفه امام، ج21، ص194
نویسنده : آرزو منادی
من بغضها در گلو دارم همشاگردی...
دیدگان من در رنجی طاقت فرسا غوطه ورند وقتی تو را در مقابل خود می بینم.
آری! تو در مقابل من ایستادی و امواج اهانت را به سویم روانه کردی. گویا فراموش کرده بودی که من و تو نهال های تازه قد کشیدهی یک بوم و بریم. همان بوم و بری که خونها ریخته شد برای استوار ماندنش، برای تا اوج قد کشیدنش...
انگار فراموش کرده بودی کنار تو کسانی ایستادهاند که حرمت امام را میشکنند، دل رهبرمان را به درد میآورند-همان رهبری که نور چشم امام بود و اینک در غربتی غریب...- وآن وقت داعیه ی پیروی از امام را دارند.
اما هم شاگردی! درد من همان تکه کاغذهای برزمین ریخته شده نبود، که پاگذاشتن در راهی بود که قلب امام را شکست و چین دیگری بر جبین رهبرم افکند. درد من لبخندی بود که بر لبان دشمن نشست وقتی تو در برابر من قد علم کرده بودی...
گویا فراموش کرده بودی نوای «جمهوری ایرانی» از جبههای برخاسته که تو در پناهش سنگر گرفتهای. جبههای که اسلام و خون دل خوردنهای امام برای به ثمررساندنش را زیر هجوم فریادهایش محو میکند.
تو بگو هم شاگردی! چگونه تاب آورم این قصهی درد را؟ چگونه صبوری کنم این داغ بر دل نشسته را؟
ما اهل کوفه نبودیم که حرمت اماممان را بشکنند و ما سکوت کنیم...اما سر به زیر افکندیم و با چشمانی اشک بار، پاره پاره های دلمان را به نظاره نشستیم تا مبادا روزی برسد که فریادهای تفرقه وطنمان را تکه تکه کند.
نویسنده : علیرضا شامخی
معمولا در بحث تولید علم بومی، دو موضوع خلط می شود: 1.بحث خودکفایی که کشور بتواند نیازهای علمی خود را به خصوص در زمینه های مهندسی، پزشکی و سایر دانش های تجربی رفع کند 2. تولید محتوای بومی (اسلامی). در مورد اول اختلاف نظر چندانی وجود ندارد؛ به خصوص اینکه مشکلات این حوزه به ساختار توسعه نیافته آموزشی و صنعتی کشور بر میگردد. منظور از تولید علم بومی در مورد دوم تولید علم مبتنی بر ارزش های دینی است.
برای ورود به بحث تولید علم اسلامی باید مقدماتی را بررسی کرد که در چند دسته از سوالات مطرح می شوند:
اولین و اساسی ترین سوالی که باید به آن جواب داد این است که آیا اساسا نظریه پردازی و حتی تجربه وابسته به ایدئولوژی است و یا اینکه نظریه پردازی فارغ از ایدئولوژی امکان پذیر است؟ آیا حیطه ای از علوم قابل تصور هستند که مستقل از ایدئولوژی باشند؟ به طور مثال قانون ساده عرضه و تقاضا در اقتصاد را تصور کنید: آیا این نظریه بر مبنای انسان شناسی خاصی ساخته شده و یا اساسا این نظریه سری در دنیای واقع دارد (=تجربی است و مستقل از ایدئولوژی)؟ دقت کنید که در این بخش صحبت از انسان شناسی و جهان بینی نظریه پرداز است و نه قوانین شرعی که نظریه پرداز به آن پایبند است. هرگونه پاسخ مثبت یا منفی به این سوال نتیجه عملی متفاوتی در بر دارد. به نکات زیر دقت کنید:
اقتصاد دان مسلمان ربا را حرام میداند. او انسان را گرگ خو نمی داند بلکه معتقد است انسانها «فطرت های پاک»ی دارند. اقتصاددان مسلمان، ارزش های اخلاقی مثل انفاق، صدقه و زکات را در تصمیمگیریها داخل میکند. او برای مصرف، محدودیتهایی قائل است.
هرکدام از گزاره های بالا می تواند به نحوی در نگاه اقتصاد دان مسلمان تاثیر بگذارد (که از توضیح آن صرفنظر میکنیم). در مجموع او ممکن است با قانون عرضه و تقاضا به سه شیوه برخورد کند:
1.این نظریه بر مبنای یک دیدگاه فلسفی خاصی بنا شده و فقط گاهی اتفاق می افتد (تجربی نیست و ایدئولوژیک است).
2.این نظریه اساسا یک نظریه تجربی است و فقط گاهی اتفاق نمی افتد.
3.این نظریه هرچند بر مبنای دیدگاه خاصی بنا شده ولی قابل پذیرش است زیرا بر اساس تجربه نیز اثبات شده است و با عقاید اساسی اسلامی تزاحم ندارد.
در صورتی که نظر اول را قبول کنیم یعنی علوم را «جهت دار» بدانیم، مجبوریم از ابتدا علمی را تحت عنوان علم اقتصاد با تعاریف و مفاهیم جدیدی تاسیس کنیم. در نظریه دوم بالکل وجود علم اسلامی را منکر می شویم ولی در نظریه سوم میتوانیم این علم را با ملاحظاتی قبول کنیم.
اگر علوم را جهت دار فرض نکنیم، اصولا علم اسلامی بی معنی است. اقتصاددان مسلمان فقط سعی می کند که ربا را از بانکداری حذف کند و یا اینکه سیستم حقوق و دستمزد را به نحوی طراحی کند که کارگران استثمار نشوند.
دسته دیگری از سوالات در این مورد است که آیا اساسا اسلام به دنبال دست یابی به «عقل و نظام خودبنیاد» (=وابسته به وحی و مستقل از ایدئولوژی بشرساخته) است که در حوزه های مختلف اقتصاد و سیاست و سایر نیازهای زندگی انسان تئوری پردازی کند؟ به طور مثال آیا از گزاره های اخلاقی که در بیانات ائمه اطهار وجود دارد، می توان به یک نظام خاص روانشناسی رسید یا اینکه در بیان این گزاره صرفاً به حقیقت آن مورد اشاره بود؟
مثال دیگر: قرآن اشاراتی در مورد خلقت اولیه از «ماء» به عنوان مادة المواد دارد و احادیث نیز عوارض آن را توصیف کرده اند؛ آیا این کلمات نشان از علم مستقل کیهان شناسی اسلامی است؟ یا اینکه کیهان شناس مسلمان صرفا بر مبنای آیات قرآن ممکن است به جنبه هایی توجه پیدا کند که زودتر از سایرین به حقیقت دست پیدا کند (یعنی به مثابه حقایق قابل اعتنا با آن برخورد می کند)؟
آیا صرف داشتن یک نظام حقوقی به معنی داشتن نظام خاصی در آن حیطه است؟ به مثال زیر توجه کنید:
اقتصاددان مسلمان معتقد به حد تکاثر است (= محدودیت در مالکیت) که از جهان بینی خاص او نشأت می گیرد؛ در نتیجه قوانینی مثل زکات و خمس را با هدف تعدیل اموال وضع می کند. سؤال اینجاست که آیا اقتصاددان مسلمان می تواند در فضای علم اقتصاد به این هدف جامه عمل بپوشاند؟ یا اینکه مجبور است برای پیاده سازی آن دست به تعریف یک نظام جدید بزند؟ در صورتی که اقتصاد دان مسلمان بتواند در حیطه علم استاندارد اقتصاد نظریه پردازی کنید نتیجه تلاش های او تحت عنوان «دانش مسلمین» طبقه بندی می شود و در صورتی که فضای جدیدی تاسیس کنید به آن «دانش مستقل اسلامی» می گوییم.
در مجموع این دو دسته سؤال و سؤالات بسیار زیاد دیگری وجود دارد که هنوز پاسخ درخوری برای آن پیدا نکرده ایم. هرگونه تعصب یا عجله سبب به ثمر نرسیدن علم بومی به هر مفهومی است. به خصوص اینکه نسبت تولید علم اسلامی با «قرآن و حدیث» و همچنین نسبت آن با «ابزارهای غربی» هنوز مشخص نیست که خود بحثی طولانی است.
نویسنده : شهرزاد اسفندیاری
کرسی های آزاد اندیشی مطالبه 7 ساله ی رهبر معظم انقلاب از حوزه و دانشگاه، امروز از جمله ی نیازهای مهم یک دانشجوست. چرا که در این فضای سرشار از سیاست زدگی و احساسات هیجانی، کرسی های آزاد اندیشی ضمن تعمیق نگاه و بینش سیاسی، بستر بازگشت آرامش را به محیط های علمی فراهم می کند. مقام معظم رهبری در دیدار با نخبگان علمی ضمن مواخذه متولیان دانشگاه نسبت به تعلل بی مورد در راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی فرمودند:«آزاداندیشی واقعی با اقداماتی مانند ایجاد کرسی های آزاد فکری – سیاسی و معرفتی در دانشگاه ها و بحث منطقی دانشجویان برای درک حق و حقیقت محقق می شود.» همچنین تضارب آرا و گفتگوهای علمی از سیره معصومین(علیه السلام) و اولیاء دین بوده است. شیخ مفید در این باره گفته است:«فقیهان شیعی و دین شناسان، از مناظره بهره می جستند و آن را روا می دانستند.»1
از فواید کرسی های آزاد اندیشی اعتماد به نفسی است که به نخبگان و دانشجویان هدیه می دهد و این خود موجب پیشرفت علمی و نظریه پردازی و تکامل جامعه می شود. تنها در سایه ی آزادی اندیشه و مباحثات است که ترقی حاصل می شود. نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت. « آن روز که سهم «آزادی»، سهم « اخلاق » و سهم « منطق » همه یکجا و در کنار یکدیگر ادا شود، آغاز روند خلاقیت علمی و تفکر بالنده دینی در این جامعه است و کلید جنبش « تولید نرم افزار علمی و دینی » در کلیه علوم و معارف دانشگاهی و حوزوی زده شده است . بی شک آزادی خواهی و مطالبه، فرصتی برای اندیشیدن و برای بیان اندیشه توام با رعایت « ادب استفاده از آزادی » ، یک مطالبه اسلامی است و « آزادی تفکر، قلم و بیان » نه یک شعار تبلیغاتی بلکه از اهداف اصلی انقلاب اسلامی است.»2
«به ویژه که فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی همواره در مصاف با معضلات جدید و نیز در چالش با مکاتب و تمدن های دیگرشکفته است و پاسخ به شبهه نیز بدون شناخت شبهه ناممکن است . اما متاسفانه گروهی به دنبال سیاست زدگی و گروهی به دنبال سیاست زدائی ، دائما تبدیل فضای فرهنگی کشور را به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گرداب وار می خواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون بتوانند تاثیرگذار و جریان ساز باشند و سطح تفکر اجتماعی را پائین آورده و همه فرصت ملی را هدر دهند و اعصاب ملت را بفرسایند و درگیری های غلط و منحط قبیله ای یا فرهنگ فاسد بیگانه را رواج دهند و در نتیجه صاحبان خرد و احساس ساکت بمانند و صاحبدلان و خردمندان برکنار و در حاشیه مانده و منزوی، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائی ، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعوی ها تکراری، ثابت، سطحی و نازل می گردد. هیچ فکری تولید نمی گردد و حرف تازه ای گفته نمی شود. عده ای مدام خود را تکرار می کنند و عده ای دیگر تنها غرب را ترجمه می کنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویش اند، دچار انفعال و عقبگرد می شوند.»2
نهایتا به نظر می رسد تامل بیش ازاین جایز نباشد و باید به نیاز فوری دانشگاه در شرایط کنونی پاسخ داد. بدون تردید حمایت و رونق کرسی های آزاد اندیشی راهی برای تسریع حرکت در مسیر جنبش نرم افزاری و تولید علم است. لذا ما هم بر آن شدیم در برپایی چنین جلساتی همت نموده و تحت عنوان «آزادراه اندیشه» افکار گوناگون را گرد هم آورده به صحبت بنشینیم. باشد که پروردگار، راه حقیقت را بی پرده به ما بنماید و در این کوره راه های فتنه، پرتو آفتاب نگاهمان را روشن کند.
1. سفینه البحار، ج2،ص596
2. پاسخ رهبر معظم انقلاب به نامه جمعی از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه16/11/1381