نویسنده: حمید مهاجرانی
وقتی موج انتقادات به قوهی مجریه بر سر موضوع توافقنامه ژنو که بعضا به صورت کاملا شفاف، پرسشگرانه و علمی انجام میپذیرفت، بالا گرفت؛ رئیس این قوه ترجیح داد که با ضرب شصتی به این انتقادات خاتمه دهد. وی با استراتژی کم سواد خواندن منتقدین سعی داشت تا با کم اهمیت جلوه دادن نقدها، فشارهای ناشی از آن را بر خود کاهش دهد.
چندی پیش مشابه چنین اتفاقی در مورد قوهی قضائیه رخ داد که ظاهرا استراتژی موفقی نیز بود.
آیتا... علم الهدی، امام جمعه مشهد در هفتهی قوهی قضائیه در تیرماه امسال انتقادهایی به این قوه وارد کرد. ایشان با اشاره به اینکه اجرای لایحهی قصاص و حدود با همان صلابت و قدرت اجرایی در زمان شهید بهشتی مانع لاابالیگریها، هرزگی ها، بیپرواییها و ارزش کشیها میشد؛ با بیان این که قوهی قضائیه باید با همان صلابت و غیرت شهید بهشتی و شهید لاجوردی باشد و مردم این را از قوهی قضائیه میخواهند، عمدهی مشکلات کشور در ارتباط با قوهی قضائیه را گوشزد کرد و بیان داشت که نباید کمبود نیرو، امکانات، ضعف قانون، توجیهی برای حل این مشکلات باشد.
اما این انتقادها بی پاسخ نماند و رئیس قوهی قضائیه با لحنی غیر متعارف به آنها پاسخ داد که بخشی از آن به این شرح است: «باید نصح ناصحان را گوش کنیم. البته نقد غیر از تخریب است و ما هم خودمان باید نقاد باشیم و هم از نقد عادلانه دیگران استفاده کنیم. تخریب و گاهی خروج از موازین حق و انصاف در ارزیابیها موجب دلسردی افراد زحمتکش در دستگاه قضایی میشود.»
وی پس از پاسخگویی به ایرادات وارد شده، اظهار داشت:
«نباید از سر ندانم کاری با حرفهای بیمبنا و گاهی ساده انگارانه یک قوه را تخریب کنیم. البته این حرفی که امروز مطرح کردم برای این نیست که تنها به یک فرد اشاره کنم بلکه برای این است که گاهی این حرفها از تریبونهای دیگر هم تکرار میشود ولی باید توجه کنیم این فسادهایی که آقایان مطرح میکنند، راه حل ریشه کنی آن فقط برخورد قوه قضاییه نیست ما چرا نمیخواهیم این را قبول کنیم؟ما توقعمان این است که خطاهای ما را ناصحانه گوشزد کنند و اشتباهات دستگاه قضایی را دلسوزانه مطرح کنند نه آنکه بدون اطلاع از مراحل پرونده و کیفیت دادرسی سخنان بی مبنا و بازاری تحویل داده شود. نباید سطح توقعات مردم را آنقدر بالا ببریم که هر کس در کوچه و خیابان راه میرود بگوید آقا هر خرابی هست زیر سر قوه قضاییه است.»
اما آیت الله علم الهدی نیز به اظهارات رئیس قوهی قضاییه واکنش نشان دادند و فرمودند:
«با شناختی که من از آیت الله آملی لاریجانی داشتم انتظار روحیهی نقدپذیری بیشتری از ایشان بود. شما و مردم عزیز میتوانید با مراجعه به سایت من، متن کامل خطبهی نماز جمعه هفتم تیر را ببینید و آن وقت قضاوت کنید که آیا این سخنان خلاف واقع یا سهل انگارانه بودهیا خیر»
قوهی قضائیه در مواجهه با این انتقاد از ادبیاتی استفاده کرد که عملا راه بر دلسوزانی که در آینده سعی در انتقاد سازنده و اصلاحطلبانه این قوه داشته باشند، بسته شد. حال آنکه شخصیتی که این نقدها را وارد کرد، شخصیتی دلسوز و شناخته شده در انقلاب است، فرض کنید که جوانی با دغدغه و آرمانخواهی و احساسات بخواهد گام موثری در اصلاح این قوه بردارد. آیا با فضایی این چنینی خواهد توانست؟
نه تنها رفتاری که درمقابل یک نقد انجام میشود باید اخلاق مدارانه و علمی باشد، دقت در انتخاب ادبیات و واژگان نیز باید بسیار دقیق باشد چرا که میتواند موج مثبت یا منفی موثری در فضای جامعه داشته باشد.
بزرگان و مسئولان کشور اگرچه با این روشها بتوانند دوران مسئولیت خود را با آهنگ "همه چی آرومه" سپری کنند اما در طولانی مدت باعث ضربه زدن به نظام و کشور خواهند شدکه چیزی جز باخت در پی نخواهد داشت.
نویسنده: کبری باقری
پرده اول. NSSM200
بعد از جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از پایان جنگ سرد، یکی از مواردی که امنیت ملی و سلطهی جهانی آمریکا را به مخاطره میانداخت، رشد جمعیت کشورهای کمتر توسعهیافته ای بود که دارای منابع غنی بودند. طبق این نگاه، سیاست مداران آمریکایی جنگی، جمعیت زدایانه را آغاز کردند. از 1968 تا اوایل قرن جدید آمریکا 17 میلیارد دلار صرف کنترل جمعیت جهان کرد که نصف آن در آفریقا صرف کشتار مردم شد. تاثیرگذارترین طرح جمعیتی، که در اوایل دهه هفتاد میلادی توسط هنری کیسینجر و دستیارانش تنظیم شد، NSSM 200 است که سیاست هایی برای جمعیت جهان تبیین می کرد. کمک های بین المللی غذایی و دارویی به کشورهای فقیر منوط به اجرای برنامه های کنترل جمعیتی در کشورهای آفریقایی شد. هم چنین مصوبهNSSM200منجر به افزایش فروش سلاح به آفریقا شد که به دنبال آن حتی پسربچه های آفریقایی هم مسلح شدند. ایجاد جنگ های داخلی و قبیله ای در آفریقا و تامین تسلیحات این جنگ ها و... بخش های دیگر برنامه های کیسینجر بود. بر این اساس در عرض چند دهه بیش از 20 میلیون آفریقایی در اثر جنگ های داخلی، بیماری و گرسنگی مردند. در سال 2004 سازمان جهانی حقوق بشر از دولت بوش خواست NSSM200را ملغی کند که این درخواست تاکنون بدون پاسخ مانده است.آمریکا در سالهای اخیر توجه ویژهای به آفریقا داشته و تشکیل یک فرماندهی نظامی مستقل موسوم به «آفریکام» در این راستا صورت گرفته که عملیاتهای نظامی آمریکا را در قاره آفریقا تحت یک فرماندهی واحد قوت بخشیده است.
پرده دوم. آفریقای مرکزی
بالغ بر 30 درصد جمعیت آفریقای مرکزی مسیحی و 15 درصد مسلمان هستند و ما بقی از آئین «آنیمیست» پیروی میکنند.این کشور هدف بیشترین بهرهکشیهای استعمارگران فرانسوی در بین تمام کشورهای آفریقایی بوده و از زمان استقلال از فرانسه (سال 1960)، اغلب دستخوش ناآرامی بوده است. سابقه استعمارزدگی و بی ثباتی مداوم پس از استقلال، آفریقای مرکزی را بهیکی از کم توسعهیافته ترین کشورها تبدیل کرده است.
در سال 2012 شورشیانی با نام «سِلِکا» توانستند در مارس 2013 (فروردین 92) پایتخت را تصرف کنند. میشل جوتودیا خود را رئیس جمهور خواند تابرای نخستین بار یک گروه مسلمان به قدرت برسد در حالی که مسلمانان این کشور در اقلیت بودند. (ظاهرا) همین موضوع باعث درگیری شد.شبه نظامیان مسیحی وفادار به رئیس جمهور سابق، همراه با برخی افراد نظامی کشورهای اطراف، گروهی به عنوان نیروهای «آنتی- بالاکا» (بالاکا در زبان محلی به معنی قمهیا قداره است) برای مبارزه با حکومت وقت و مسلمانان تشکیل دادند و دست به کشتار زدند. این کشتار باعث شد روزانه هزاران مسلمان از آفریقای مرکزی به کشورهای همجوار مانند چاد بگریزند و حدود یک میلیون نفر در خیابان ها و اردوگاه ها برای فرار از قتل آواره شوند. شبه نظامیان مسیحی به زنان و کودکان حمله ور میشوند و عمدتا با سلاح های سرد مثل قمه و ساتور، به طرز وحشیانه ای آنان را میکشند. سازمان عفو بین الملل اعلام کرده از آغاز خشونتها، بیش از یک هزار نفر کشته شده. یک نماینده حقوق بشر در این باره گفته است: احتمال دارد چند هفتهی دیگر، هیچ شهروند مسلمانی در بانگی و در شرق آفریقای مرکزی نباشد. اگرچه «جوتودیا»، رئیس جمهور آفریقای مرکزی در 20 دی 92 استعفایش را اعلام کرد ولی خشونتها به شدت علیه مسلمانان ادامه دارد. یکی از استادان تاریخ آفریقا میگوید: «توافق رییس جمهور پیشین با چینیها درباره اورانیوم، همان جایی است که این هرج و مرج ها به ناگهان رخ داد»(در اصل فرانسه خود را مالک این اورانیوم میدانست).
پرده سوم. رویای فرانسه
وزیر خارجه وقت فرانسه در دوران ریاست جمهور ژیسگاردستن گفت: «آفریقا تنها نقطهی جهان است که فرانسه میتواند در آن خود را یک قدرت بزرگ جلوه دهد.» جایی که فرانسه قادر است به مدد 500 نیروی نظامی، مسیر تاریخ را در آن تغییر دهد و بعید نیست چنین تفکری امروز نیز در جهت بازسازی عقب ماندگی های سیاسی و اقتصادی فرانسه ذهن سردمداران پاریس را به خود مشغول کرده باشد. کمااینکه در اسنادی که سایت «ویکی لیکس» منتشر کرد، این خبر وجود داشت که فرانسه، طرح هایی را برای بازگشت به قاره افریقا و حضور نظامی بیشتر در این قاره، آماده کرده است. آفریقای مرکزی علی رغم جمعیت اندک و منابع فراوان، برای فرانسهی قرن 21 که گرفتار رکود اقتصادی، کابوس بیکاری شدید و ... است، میتواند جولانگاه مناسبی برای استعمار نوین تری باشد.
اعضای شورای امنیت سازمان ملل 14 آذر 92 قطعنامهی پیشنهادی فرانسه برای مقابله با خشونتهای داخلی آفریقای مرکزی را تصویب کردند. این قطعنامه به فرانسه و کشورهای عضو اتحادیه آفریقا اجازه (بهانه) داد با اعزام نیرو به بانگی، عملیات نظامی علیه گروههای مخالف دولت را آغاز کنند. علاوه بر نظامیان فرانسوی، نیروهایی از سایر کشورهای غربی از جمله آمریکا در آفریقای مرکزی حضور دارند. آمریکا بیش از 50 میلیون دلار به آفریکام بودجه اختصاص داد تا در صورت نیاز در این کشور مداخله نمایند.اینک پس از گذشتن چند ماه از مداخله نظامی فرانسه، نه تنها نشانهای از کاهش خشونت به چشم نمیخورد، بلکه تعداد قربانیان و آوارگان، به شدت افزایش یافته است.نظامیان فرانسوی در خیابان های بانگی قدم میزنند و رسانه های غربی آنها را به عنوان ناجی مردم میستایند...
National Security Study Memorandum No. 200
نویسنده: امیرعلی شرانلو
مردی را چون فشار زندگی بر او فائق آمد و تک تک مهره هایش را به لغزش درآورد تا جایی که او را هیچ رمقی باقی نمانده بود . پس در سرای وزارت اشتعالات بیآشفت کهیا اندک عمر باقی ماندهی مرا دریابید یا خود آن را ستانم و حضرت نمرود را در آغوش گیرم که این نه سزای همچون منی است که سال ها برای این مرز و بوم، جانم را صله داده ام.
نگاهبانان که اوضاع را وخیم دیدند و خوف برداشتند که مبادا صدرالوزرا که آن روز آنان را میهمان بود، بویی از ماجرا بَرَد؛ وی را به طرفة العینی از سرسرا اخراج کردند. مرد که تا آن روز همه چیز را تحمل کرده بود به جز بی مهری طُفیلیانَش، آن مایع گران بها را بر سرش ریخت و غرق در شمع شد.
خدایش بیامرزد ...
جارچی شهر را خبر آوردند که مبادا کسی از این راز آگه شود که هم آبروی مومنی ریخته شود و هم ناکارآمدی ما بر ملا. جارچی اندیشید که به چه حیلت این تهدید را به فرصت تبدیل کند!؟ پس دستور بداد تا در شهر بچرخند و فریاد برآورند که در بلاد دشمنانِ ما، رعیت از تنگدستی و ایندویژوالیست خود را میسوزانند.
از روی صندلی بلند میشوم و میگویم:
به نظر تو خداوند وجود داره؟ فعلا این مهم ترین چیزیه که دلم میخواد بفهمم. این سوال حتی از این تز لعنتی و دلیل خودکشی پارسا و خیلیچیزهای دیگه هم برای من. مهم تره. به نظر من پاسخ به این سوال تکلیف خیلی چیزها رو روشن میکنه و جواب ندادنش هم خیلی چیزها رو تا ابد در تاریکی محض نگه میداره. هست یانیست؟
طنین صدام اندکی بالا رفته است اما اهمیتی نمیدهم. حالا درست رو به روی من ایستاده است.
سرفه ی خفیفی میکند و میگوید: نمیدونم.
انگار که حرفش را نشنیده باشم بی خودی منفجر میشوم:
میلیون ها انسان بدون اینکه اینسوال ذره ای آزارشون داده باشه برنامه های هزار ساله برای عمر شصت هفتاد ساله شون میچینند و من تعجب میکنم که چه طور کسی میتونه بدون اینکه پاسخ قاطع و قانع کننده ای برایاین سوال پیدا کرده باشه کار کنه. راه بره. ازدواج کنه. غذا بخوره. خرید کنه. حرف بزنه وحتی نفس بکشه. چه برسد به برنامه ریزی های دراز مدت. اگه نیست چرا ما هستیم؟ احتمال ریاضی وجود پیدا کردن حیات بر این سیاره ـکه لابد بهتر از من میدونیـ چیزی نزدیک به صفره. میفهمی؟ صفر! اما این احتمال در حد صفر به وقوع پیوسته و ما وجود داریم. این وجود داشتن یا به عبارت دیگه تحقق آن احتمال نزدیک به صفر مفهومش اینه که اراده ای توانا و ذیشعور مایل بوده که ما وجود پیدا کنیم. این همون چیزیه که احتمالا جولیا را به درستی آزار میداده و صبح تا شب هم روح من رو مثل خوره میخوره. از طرف دیگه اگر خداوندی هست پس اینهمه نکبت برای چیه؟ این همه بد بختی و شر که از سر و روی کائنات میباره واسه ی چیه؟ کجاست رد پای آن قادر محض؟
روی ماه خداوند را ببوس - مصطفی مستور / ص 24و25
هیچ عاقلی نمی تواند تصور کند که بگویند ما خون های مان را دادیم که خربزه ارزان بشود، ما جوان هایمان را دادیم که خانه ارزان بشود. هیچ عاقلی جوانش را نمی دهد که خانه ارزان گیرش بیاید. مردم همه چیزشان را برای جوان هاشان می خواهند، برای خانمانشان می خواهند. این منطق، یک منطق باطلی است که شاید کسانی انداخته باشند، مغرض ها انداخته باشند توی دهن مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلاً کشاورزیمان چه بشود، آدم خودش را به کشتن نمی دهد که کشاورزیش چه بشود. چرا همان منطقی که خود مردم در تمام طول مدت و خصوصاً در این آخر منطق شان بود آن را ذکر نمی کنند؟ همه دیدید که تمام قشرها، خانم ها ریختند توی خیابان ها، جوان ها ریختند توی خیابان ها، در پشت بامها، در کوچه و برزن و همه جا فریادشان این بود که ما اسلام را می خواهیم و جمهوری اسلامی می خواهیم. برای اسلام است که انسان می تواند جانش را بدهد. اولیای ما هم برای اسلام جان دادند، نه برای اقتصاد. اقتصاد قابل این نیست که انسان، آدم اقتصاد را برای خودش می خواهد، خودش را به کشتن بدهد که اقتصادش درست بشود! این معقول نیست، یا جوان هایشان را بدهند که نان ارزان گیرش بیاید! این یک چیز معقولی نیست.
امام خمینی(ره)- صحیفه نور جلد 9 صفحه 71
جناب آقای دکتر ظریف
وزیر محترم امور خارجه
سلام علیکم
حتما از سخنان رییس جمهور محترم در «اجلاس روسای دانشگاهها، پژوهشگاهها، پارکهای علم و فناوری و مراکز آموزشی و تحقیقاتی» مطلع هستید. آنجا که بیان کردند: «چرا یک کار بزرگ بینالمللی انجام میشود؛ استادان دانشگاه خصوصی برای رییسجمهوری نامه مینویسند؟ چرا نمیآیند حرف بزنند و صحبت کنند؟ لااقل این توافق ژنو اولین گشایش برای دانشگاه و برای پول دانشجوها بود. فقط یک عده معدود که از جای معدود تغذیه میشوند، آنها باید حرف بزنند. آنها هم البته حرف بزنند اشکال ندارد، نقد کنند اشکال ندارد، چرا یک عده کمسواد بیایند حرف بزنند؟ استادان دانشمند ما، بزرگان دانشگاه ما، خصوصی چرا حرف میزنند و نمیآیند در میدان؟» و همچنین: «این اقدام از آثار دانشگاه است. آنهایی که در مذاکره حرف میزنند تربیت شده دانشگاهها هستند. آنهایی که امروز تصمیم میگیرند، تربیت شده دانشگاهها هستند.» ایشان در بخش دیگری از صحبت های خود بیان کردند: «… اما در دانشگاه بگذاریم محیط مدارا درست شود. ما در دانشگاه زبان علم، زبان عقلانیت را گسترش دهیم. در دانشگاه فضایی ایجاد کنیم که آن کرسی آزاداندیشی که مقام معظم رهبری برآن تأکید کردند چه شد؟ آن کرسی آزاداندیشی یعنی تضارب آراء آزاد. تحملها را بالا ببریم .»
احتراما با توجه به نکات بیان شده، از جنابعالی به عنوان یک دانشگاهی و نیز تصمیمگیر و مطلع در جریان انجام توافق ژنو دعوت به عمل میآید تا با حضور خود در جمع دانشگاهیان، به مناظره با دکتر محمد جواد لاریجانی که از شخصیت های فرهیخته دانشگاهی هستند، بپردازید تا در فضای تضارب آرا و اندیشههای مخالف، حقیقت نمایان گردد. امید است که دغدغه های رییس جمهور نیز پاسخ داده شود.
شایان ذکر است این مناظره در تالار شهید چمران دانشکده فنی دانشگاه تهران که یادآور سالها فعالیت جنبش دانشجویی است با حضور اساتید و دانشجویان برگزار میگردد.
بسیج دانشجویی دانشگاه تهران
امام آمد، از جای برخاستیم، سلام دادیم و ادای احترام کردیم، امام جواب سلام مان را دادند، بعد ما در مقابل ایشان زانو زدیم و نشستیم و با اجازه ایشان گزارش فعالیت مان را ذکر کردیم، از مبارزه و تبلیغ و خطر میسیونرهای مسیحی صحبت کردیم، درباره ادونیست های روز هفتم و این که چه کسانی هستند و چه می کنند، توضیح دادیم . بریده بریده حرف های خود را زدیم و با همان حال و روح جوانی گفتیم که ما قصد مبارزه با آنها را داریم و می خواهیم پرچم اسلام را در همه جا به اهتزاز درآوریم.
به امام (ره) گفتیم که ما ده هزار آدرس را که جزوات ادونیستها به آنجاها ارسال میشود به دست آوردهایم و قصد داریم در مقابل حرکت آنها به همان آدرسها نشریه "ندای حق" را بفرستیم.
بعد نشریات "راه مریم" و "راه عیسی" و کتابهایی را که با خود همراه برده بودیم از گونی در آوردیم و یک به یک به امام نشان دادیم، با صحنه جالبی مواجه شدیم، امام هر جزوه و کتابی را که میگرفت، نگاهی به عنوان آن میکردند و میفرمودند "دیدهام، دیدهام، این را هم دیدهام."
و آنها را کنار دست خود میچیدند، ما باورمان نمیشد که امام این همه کتاب و جزوه را دیده باشند، به همین خاطر رفتار ایشان به ما برخورد طوری که در درون احساس ناراحتی میکردیم، این که امام حتی یک کتاب را هم نگفتند که ندیدهام، برای ما تازگی داشت.
بغض گلویمان را گرفته بود، امام وقتی عناوین همه کتابها را دیدند و کنار گذاشتند، فرمودند که دو تا کتاب دیگر هم هست و اسامی آن دو را ذکر کردند و درباره آنها صحبت کردند، ما جا خوردیم، عجیب بود، ما نتوانسته بودیم به این دو کتاب دسترسی پیدا کنیم.
گویا در آن کتابها به مرزهای کشور شبه وارد شده بود و رژیم طاغوت به همین علت اجازه نشر و توزیع آنها را به مسیحیان نداده بود، ما از اطلاع و وقوف امام به این دو کتاب و مطالب آن بسیار شگفت زده شدیم. ناراحتیمان فراموش شد و کمی خود را جمع و جور کردیم، فهمیدیم که ما دچار توهمات غلط شدهایم و امام خیلی جلوتر از همه حرکت میکنند.
حضرت امام (نقل به مضمون) فرمودند: "این که مبارزه نیست و اینها شما را به خود مشغول نکنند." ما دوباره جا خوردیم و با تعجب پرسیدیم: "مبارزه نیست؟ پس چه چیز مبارزه است؟!"
حضرت امام (نقل به مضمون)، فرمودند: "اینها پنجاه سال است در این مملکت کار میکنند، نتوانستهاند هیچ موحدی را مسیحی کنند، لاابالی کردهاند، ولی بیدین نکردهاند، این جریانات یک سر منشأ دارد، مثل یک نهر است، شما بروید دنبال سر چشمه، اینها هم از فساد رژیم است، شما بروید دنبال آن، اینها وقتتان را میگیرد."
خاطرات احمد احمد، به کوشش محسن کاظمی، انتشارات سوره مهر، صص 63-
نویسنده: محمد بهمن آبادی
نحوه تحقق آزادی و چگونگی برخورد با منتقدین همواره دو مسأله پیش روی دولتها و مکتبهای مختلف جهان بوده است و در این میان دولتهای کشورمان نیز از حل این دو مسأله گریزی نداشته اند. اگرچه نسل سوم انقلاب دوران سازندگی را از لحاظ زمانی شاید کمتر درک کرده است اما بازخورد نسلهای پیشین انقلاب از فضای تقریبا بسته ی آن دوران حکایت دارد. بنابراین اگر فضا بسته بود خود به خود نوبت به مسأله دوم نیز نمی رسد چراکه اصلا مسأله آزادی خصوصا آزادی بیان از ریشه دچار مشکل است. عدم حضور رئیس جمهور وقت در مصاحبه های تلویزیونی و در برابر منتقدین و پاسخ گویی به آنها نمونه هایی از آن است. اگرچه بار سنگین سازندگی کشور بعد از 8 سال جنگ تحمیلی در ایجاد چنین فضایی بی تأثیر نبوده است. اما بررسی دقیق تر مسأله ما را به نحوه ی عملکرد جناح راست سنتی که گروهی از آنان راست سنتی محافظه کار نیز نامیده می شوند می رساند. این جناح در مسائلی مثل فرهنگ به دلیل اینکه عامل اصلی ضعف آن را در بسیاری از مسائل، ضعف های اقتصادی می داند با جملاتی تمجیدی از مردم، صورت مسأله را پاک می کند.البته این مسأله در دولت قبل هم که از این جناح محسوب نمی شد مشاهده می شد. مثلا وقتی از رییس دولت راجع به بدحجابی سؤال می شد عباراتی نظیر: ما گفتیم حجاب بد است، ما که هرجا نشستیم گفتیم حجاب خوب است، مردم ما جزء با فرهنگ ترین مردمان جهان هستند و عباراتی از این قبیل پاسخ را منحرف می کرد. بعد از روی کار آمدن دولت اصلاحات و پس از آن دولت نهم و دهم و با اوج گیری انتقادهایی که از راست سنتی محافظه کار در این سال ها شد این گروه سیاست جدیدی اتخاذ کرد که برای درک آن باید کمی دقیق تر شویم.
جدایی برخی از اعضای شاخص این جناح همچون هاشمی رفسنجانی در سال 84 و اعلام فراجناحی بودن از سوی او در سالهای اخیر و جدایی دکتر روحانی در مدتی بعد زمینه ای شد تا برخی دیگر از جناح راست سنتی محافظه کار، یاران قدیم هاشمی از جمله کارگزاران سازندگی و.. که با او همفکر بودند زیر پرچم جدیدی که شعار اصلی آن اعتدال بود جمع شوند. این گروه جدید تقریبا بعد از فاصله گرفتن دوطرفه از اغلب اصولگرایان و جناح راست سنتی با اصلاح طلبان معتدل رابطه خوبی برقرار کردند. برخی از اصلاح طلبان خصوصا افرادی از آنها که در غرب تحصیل کرده بودند تعریف از آزادی را با اشتراکات زیادی با آزادی غربی تبیین می کردند که بر روی تفکرات این شق جدا شده از راست سنتی اثرات زیادی گذاشتند. آزادی در تفکرات این جناح نوپا معجونی شد از تفکرات راست سنتی با تمایلات بعضا محافظه کارانه،اصلاح طلبان معتدل،کارگزاران، غرب گرایان غیر سرسپرده(دلسوزان انقلاب با نگاه غربی)و... .ریشه های این تفکر را در رفتارهای دولت جدید می توان دید. بعد از اولین حرکت انتقاد برانگیز دولت یعنی مسائل سفر رییس جمهور به نیویورک ، اولین میدانی ایجاد شده بود تا روحانی صدق بودن ادعاهای خود را ثابت کند. اما حواشی انتقادات دانشجویان و طلبه های منتقد در فرودگاه بهانه ای شد تا کل حرکت انتقادی تحت شعاع قرار گرفته و این دانشجویان و طلبه ها از سوی دولت به عنوان افراطی و... به مردم معرفی شوند. حتی بعضی از سایتها پا را فراتر گذاشته و این افراد را همچون گروهک فرقان خواندند! درفاصله زمانی بین سفر رییس جمهور به نیویورک و توافق ژنو، دکتر روحانی همواره خود را دوستدار منتقدین معرفی می کرد و بارها گفته بود: « ما نباید از انتقاد بترسیم و...» اما همواره بدون اینکه منظور خود را به طور واضح بگوید بر منزوی کردن افراطی ها تأکید داشت. از سوی دیگر نحوه ی برگزاری سخنرانی های رییس جمهور در دانشگاه ها نیز جالب توجه بود. سخنرانی ایشان در دانشگاه تهران در حالی برگزار شد که بخش قابل توجه سالن را کارمندان و اساتیدی که از قبل کارت داشتند تشکیل می دادند و سایر تشکلها نیز بر حسب مقدار انتقادشان از دولت دارای کارت ورود بسیار محدود بودند و خب وضعیت دانشجویانی که در تشکلی نیستند نیز معلوم نیست.
تناقض های گفتار و رفتار ریاست جمهور بالاخره در سخنرانی اخیر ایشان در دانشگاه شهید بهشتی نمایان شد و ایشان که از منتقدان به ستوه آمده بود در اظهاراتی غیر اخلاقی آنان را کم سواد و وابسته به جناحی خاص دانست.
می توان ادعا کرد که بعد از پایکوبی رسانه های مختلف اعم از صدا وسیما، روزنامه ها و... بعد از توافق ژنو، انتقادها از سوی برخی تحلیلگران،دانشجویان، اساتید دانشگاه، علما و... شدت گرفته و دولت خود را تحت فشار دیده است. گذشته از این که وزیر خارجه و سایر افراد دولت کمتر به متن توافق استناد کرده و همواره از شکسته شدن فضای تحریم ها سخن گفته اند و این گروه از منتقدین را افراطی خوانده اند. اگرچه دولت امریکا همواره از این انتقادها استفاده کرده و نقش پلیس بد را به آنان داده و خود چهره ی پلیس خوب را گرفته تا هنگام مذاکرات بگوید: «ظریف جان میخواهیم این کار را بکنیم اما کنگره نمیگذارد!» ولی دولت ما همواره سعی در تخریب منتقدین داشته است. اما از آنجا که گفتیم نگرش این جناح(اعتدالی ها) باید با قبلشان که محافظه کاری بوده فرق کندلذا روش برچسب زدن به منتقدین و منزوی کردن آنها را پیش گرفته و آنان را اصطلاحا با پنبه سر می برند ولی در عوض سعی دارند صدای حامیان خود را بلندتر جلوه داده و لابه لای صد تملق ده انتقاد نرم هم بگنجانند تا فضا را بسیار آزاد جلوه دهند و منتقدین را اقلیت بخوانند تا هم حفظ امنیت(بخوانید محافظه کاری) کرده باشند و هم به زعم خودشان آزادی داده باشند. عادت این جناح سابقا بر این بوده که تا انتقادات اساسی تر مطرح می شده آنها را به نحوی به تضعیف نظام گره بزنند و بر وحدت تأکید داشته باشند!
اما راه حل این مسائل این است که تمام جناح ها مبانی خود را بر اساس مبانی اسلامی، مکتب امام(ره) در مسائلی از قبیل آزادی و... تعریف کنند نه بر اساس عرف سیاسی و منافع حزبی و گروهی. در آخر بازخوانی این نظر امام برای مسئولین دولت خالی از لطف نیست: «هر فردی از افراد ملت حق دارد که مستقیما در برابر سایرین، زمامدار مسلمین را استیضاح کند و از او انتقاد نماید و او باید جواب قانع کننده دهد و در غیر این صورت، اگر به خلاف وظایف اسلامی خود عمل کرده باشد، خود به خود از مقام زمامداری معزول است». حال حتی اگر عدالتی برای ولی فقیه جامع الشرایط متصور باشد که احتمال اشتباه را کم می کند اما باز هم این امر مانع نمی شود که امام امت حق شرعی کسی را حق نداند.
نویسنده: سارا زارعی
همین که از دور دیدمش، جا خوردم! همین تازگی بود که دیده بودمش، ولی یک آن به نظرم آمد که چقدر تغییر کرده است. مثل آدمی که برای شناخته نشدن از سر تا پایش را گریم می کند تا عوض شود، احساس کردم از سر تا پایش را عوض کرده تا شناخته نشود! ولی به همین خیال باش! فکر اینجایش را نکرده که بعضی ها مثل من، خیلی باهوش تر از این حرف ها می باشند! خودم را زدم به آن راه که انگار نه انگار تغییر کردی، یک لبخند بزرگ روی لب هایم نشاندم و دویدم سمتش. با اینکه می دید دارم به سمتش میدوم، هیچ عکس العملی نداشت، همینطور بر و بر داشت به من نگاه می کرد، عین نگاه کردن به آدم غریبه ای که نمیشناسیش، انگار نه انگار که من بودم! هرچند که به مذاقم خوش نیامد، ولی همچنان حفظ ظاهر نموده و به سمتش میرفتم. بیشتر کنجکاو شده بودم ببینم چه شده که فقط چند روز و این همه تغییر! نزدیکش که شدم با صدای بلند گفتم: سلام رفیق! و دستم را به سمتش دراز کردم که یکهو عینکش را کمی رو به پایین جابه جا کرد و بعد از بالای عینکش با تعجب نگاهم کرد و گفت: ببخشید، شما؟!
مرا می گویی، انگار که یک لیوان آب سرد پاشیده باشند توی صورتم! ماتم برده بود که الان شوخی می کند یا جدیست؟! گفتم: «ای بابا... حالا درسته یکم ظاهر عوض کردی، ولی من که دیگه میشناسمت رفیق! این همه ساله که ما هم رو میشناسیم، حالا دیگه از رو سایه ت هم میتونم تشخیص بدم که تویی! کوتاه بیا! نکنه ظاهر عوض نمودید، دوستان قدیمی رو هم عوض نمودید!» جدی تر از بار قبل گفت: «ولی من الان شما رو نمیشناسم!»
من که لجم گرفته بود گفتم: پس چطور من شما را میشناسم؟!
- خیال میکنی میشناسی. یا شاید هم وانمود میکنی. قبول کن!
- نخیر! شما مثل اینکه پاک قاطی کردی!
- نه اتفاقا! شمایی که قاطی کردی! اونقدر که به هرکی میرسی فکر میکنی نه فقط میشناسیش، بلکه باهاش رفیق هم هستی و اینکه حتی اون هم با شما رفیقه!
این بار دیگر واقعا ماتم برده بود. نمیدانستم باید چه جوابی به او بدهم. گفتم: «اصلا ببینم تو چرا اینقدر تغییر کردی؟!» با کمال خونسردی جواب داد: «ببخشید، منظورتان از تغییر چیست؟ من تغییری نکرده ام!» این یکی دیگر واقعا داشت دود از کله ام بلند میکرد، با این همه تغییر، آن وقت میگفت کدام تغییر؟!! داشتم کم کم به خودم شک میکردم، از بس که او مطمئن بود. از روی تعجبم حالم را فهمید. گفت: «تو گم شده ای... داری دنبال خودت میگردی... ولی من، تو نیستم! البته باز خوشحال باش که تو الان فهمیده ای که گمشده ای، چون من خیلی ها را میشناسم که گم میشوند ولی تا آخر عمرشان هم نمیفهمند که گم شده اند. یکی دیگر را عوضی به جای خودشان پیدا میکنند و بعد همه عمر وانمود میکنند که خودشان اند و عادت میکنند به این خود اشتباه شده شان و من میبینم که یک عمر عذاب میکشند، هیچ کس نمیتواند سر خودش را کلاه بگذارد.»
-از کجا میدانی من گم شدم؟ اصلا تو که گفتی مرا نمیشناسی؟
-میدانم گم شده ای، چون من هم گم شده ام! اصلا گم شدن تو خیلی ربط دارد به گم شدن من! به غرببه شدن تو برای من و من برای تو! تو از وقتی خودت را گم کردی که از من کس دیگری ساختی و من از وقتی گم شدم که تو از من کس دیگری ساختی. همین که از من کس دیگری ساختی من برای تو غریبه شدم و تو برای من. مدت هاست که من تغییر کرده ام چون تو خواستی که تغییر کنی. این تویی که از خودت دور افتاده ای... از وقتی رفتی پی غیر خودت، از وقتی رفتی دنبال غیر خودت، از وقتی خودت یادت رفت و رفتی تا شکل آنها باشی، هم من گم شدم هم تو. بیا و خودت باش تا با هم بزرگ شویم و گرنه آدم گمشده هیچ وقت نه بزرگ میشود نه به سر منزل مقصود میرسد. تازه اگر شانس داشته باشد و بین راه اسیر آنانی نشود که میخواهند برایش دایه دلسوز تر از مادر باشند. من اگر پیدا شوم، تو میشوم. و تو با وجود من است که پیدا میشوی. بیا و به جای سایه دیگران بودن خودت باش، خودت بلند شو و زندگی کردن را یاد بگیر ...
مات حرف هایش شده بودم، عجیب راست میگفت. حرف هایش انگار حرف های من بود که مدت ها بود باید میزدم اما واژه هایم پیدا نمیشدند... چشم هایم را بستم و از نو باز کردم و اینبار که نگاهش کردم، خنده ام گرفت، حالا فهمیدم که چرا در چشمم اینهمه تغییر کرده بود... شبیه آدمی شده بود که کسی، برای آنکه میخواهد پنهانش کند یا اینکه از دیده شدنش فرار کند، و یا اینکه شبیه کس دیگری اش کند، از سر تا پایش را گریم کند اما ناشی باشد و گریم هر قسمت را وارونه روی قسمت دیگری پیاده کند! واقعا که وقتی هر چیزی سر جای درست خودش نباشد، چقدر همه چیز ساختگی و مسخره به نظر می رسد، مگر اینکه کسی خودش را به خواب زده باشد و نخواهد که این کج و معوجی های خنده دار را ببیند. واقعا که انسان وارونه چقدر خنده دار است. و چقدر راست میگفت: انسان گم شده ی کج و معوج شده، هیچگاه به سر منزل مقصود نمیرسد و تاره اگر شانس داشته باشد و... . ولی هنوز هم ما بین همه ی آن کج و معوجی ها و گریم های ناشیانه ای که برایش کرده بودم، قیافه ی معصوم خودش پیدا بود، فقط باید کمی همت میکردم و این گرد و غبارهایی را که برش نشسته بود پاک میکردم تا دوباره هر دو پیدا شویم. گرد و غبار دنیا، به آن چهره زیبا هیچ نمی آمد. شبیه دیگران بودن به او هیچ نمی آمد. باید پیدایش میکردم تا پیدا شوم... لبخند زدم و دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم: سلام! لبخند زد و دستش را به سمت من دراز کرد و گفت: سلام!
******
آیینه را زمین گذاشتم تا بروم و ببینم تمام این مدتی که من هویت خودم را فراموش کرده بودم، به جای خلیفه ا... بودن عظمت خودم را تا حد سایه دیگران بودن پایین آورده بودم، چقدر غبار دنیا بر زندگی ام نشسته است. باید همت میکردم و این گریم ناشیانه ی کج و معوج را از چهره ام پاک میکردم.
نویسنده: پریسا حسنی زاده
شاید شما هم اگر مناظره های نامزدهای ریاست جمهوری را دیده باشید با من هم نظر باشید که نقطه ی جامانده در صحبت نامزدهای محترم «فرهنگ» بود. فرهنگی که زیر سایه ی اقتصاد ماند و بیرون نیامد و دیده نشد، بیشتر نامزد ها می گفتند تا اوضاع اقتصاد درست نشود، اوضاع فرهنگ درست نمی شود! امروز هم بعد از شکل گیری دولت جدید و در این چند ماه، باز فرهنگ در برنامه های دولت جایگاه خاصی ندارد، این را حتی خیلی ساده می شود از برگزار نشدن همایش افق نو، اظهار نظر آقای نجفی(رئیس قبلی سازمان میراث فرهنگی) که به تازگی معاون رئیس جمهور هم شده اند، در مورد قلیان و توزیع سبد کالا و دیگر اتفاق ها فهمید. حالا سعی دارم پاسخی برای این پرسش پیدا کنم که « نسبت فرهنگ و اقتصاد در جامعه ی ما چگونه باید باشد؟» . دیدگاه شهید مطهری در کتاب «جهان بینی توحیدی»، ما را به جواب نزدیک می کند. ایشان می فرمایند:« آنچه مکتب انبیا به شدت آن را نفی می کند این است که هر مکتب فکری الزاما تبلور یافته ی خواستهای اجتماعی است که خود آن خواست ها به نوبه ی خود زاییده ی شرایط اقتصادی هستند. بنابراین نظریه که صد در صد نظریه ی ماتریالیستی است، حتی مکتب انبیا نیز به نوبه ی خود تبلور یافته ی خواستهای اجتماعی و مولود نیازهای اقتصادی زمان خودشان بوده است؛ یعنی رشد ابزار تولید منشا یک سلسله خواستهای اجتماعی شده است که می بایست به صورت یک اندیشه توحیدی توجیه شوند. انبیاء، پیش قراولان و در واقع مبعوثان این نیاز اجتماعی و اقتصادی هستند و این است معنی زیر بنای اقتصادی داشتن یک فکر و عقیده و اندیشه و از آن جمله اندیشه ی توحید.» ایشان در ادامه می گویند:« قرآن به حکم اینکه برای انسان قائل به فطرت است و فطرت را یک بعد وجودی اساسی انسان می شمارد که به نوبه ی خود منشاء یک سلسله اندیشه ها و خواست هاست، دعوت توحیدی انبیاء را پاسخگویی به این نیاز فطری می داند و برای توحید، زیربنایی جز فطرت توحیدی عمومی بشر قائل نیست. قرآن به حکم اینکه برای انسان فطرت قائل است، شرایط طبقاتی را عامل جبری یک فکر و یک عقیده نمی شمارد. و اگر شرایط طبقاتی جنبه ی زیربنایی داشته باشد و فطرت در کار نباشد، هر کسی جبرا شاهین اندیشه اش و عقربه ی تمایلاتش به آن سو متمایل می شود که پایگاه طبقاتی او اقتضا دارد. در این صورت اختیار و انتخابی در کار نیست، نه فرعون ها مستحق ملامت اند و نه ضد فرعون ها شایسته ی تحسین و ستایش.» همچنین در ادامه ی بحث می فرمایند:« البته این به این معنی نیست که وضع مادی و وضع فکری در یکدیگر تاثیر ندارند، از یکدیگر بیگانه و در یکدیگر غیر موثرند؛ بلکه به معنای نفی زیر بنا بودن یکی و روبنا بودن دیگری است.» شاید وقتش باشد که قبول کنیم اقتصاد زیر بنای فرهنگ نیست و خودش به خودی خود حوزه ای جدا دارد که حتی از حوزه ی اقتصاد هم قوی تر است. چیزی که درک موضوع را برای ما سخت می کند، جو حاکم به جهان و جامعه است، همه به دنبال سود و پول بیشتر، همه درگیر کار دنیای خودشان هستند.