نویسنده: امیرعلی شرانلو
بزرگترین اتفاق سینمایی ایران جشنواره فیلم فجر است که در جشن پیروزی انقلاب اسلامی در دهه ی فجر برگزار می شود. حضور فیلم هایی که نه تنها تناسبی با انقلاب و رشد و تعالی کشور ندارند، بلکه با حمله به ارزشها و نقد غیر منصفانه، سعی در ترسیم فضایی سیاه و غیر واقعی از فرهنگ و زندگی ایرانی-اسلامی دارند، یکی از تناقضاتی است که در دوره های مختلف جشنواره و در این دوره شاهد آن بوده ایم. معمولا در اولین جشنواره ی هر دولتی، برای کسب اعتبار نزد هنرمندان، تمام آثاری که در دولت گذشته مورد بی توجهی و ممیزی قرار گرفته اند، نمایش داده می شود. سیل عظیم آثار رسیده به جشنواره، مسئولین را بر این داشت که آثار زیادی را، چه در بخش مسابقه و چه در بخش های دیگر، به پرده ی نمایش برسانند.
سی و دومین جشنواره فیلم فجر در حالی برگزار شد که امیدهای زیادی در انتظار جشنواره ای قوی و متنوع بود. حضور کارگردان های صاحب نام و همچنین خارج شدن آثار توقیفی و آرشیو شده ی سال های گذشته همه را برای جشنواره ای پرشور و جنجالی آماده می کرد. کمیت آثار و کیفیت پایین آنها یکی از اساسی ترین مشکلات این دوره بود؛ حال آن که بسیاری از آثار، ابتدایی ترین شرایط را برای حضور در جشنواره نداشت. سطح پایین کیفی آثار جشنواره و به خصوص کارگردان های نام آشنا امیدها را ناامید کرد. فیلم های ضعیف امسال آینده ی بدی برای اکران فیلم های سال آینده و خالی تر شدن سالن های سینما را پیش بینی می کرد.
اما در این بین فیلم هایی با حاشیه هایی همراه بود. فیلم شیار 143، برنده ی سیمرغ بلورین بهترین فیلم مردمی در حالی در جشنواره شرکت می کرد که برای حضور در بخش مسابقه از لابی و چانه زنی هایی استفاده کرده بود. ابراهیم حاتمی کیا نیز به خاطر چنین رفتاری در قبال این فیلم لب به گلایه گشود و داوران بخش انتخاب را به خاطر دلایلی که باعث شده این فیلم را تحمل نکنند، متهم کرد. بسیاری بر این باور اند که محروم شدن حاتمی کیا از سه جایزه ی اصلی فیلمنامه، کارگردانی و بهترین فیلم که بسیاری از منتقدین آن را حق او می دانستند پاسخ داوران به این حرکت او بوده است.
فیلم رستاخیز که به صورت کاملا ناباورانه سیمرغ های این دوره را درو کرد نیز از عجایب این دوره بود. احمدرضا درویش که سال گذشته حاضر نشده بود فیلمش را در جشنواره دولت احمدی نژاد شرکت دهد، با یکسال انتظار توانست جوایز متعددی را دریافت کند. رستاخیز به روایتی جدید و غیرحرفه ای از ماجرای کربلا پرداخته است.
دو فیلم دیگری که مورد استقبال مخاطبان خاصی قرار گرفته بود و کمترین توجهی به آن شد، فیلم "امروز" ساخته ی رضا میرکریمی و "آرایش غلیظ" حمید نعمت ا... بود. بسیاری بر این باوراند که در سال های آینده ارزش این فیلم ها شناخته خواهد شد.
اما فیلم "عصبانی نیستم" که یکی از پرحاشیه ترین فیلم های امسال بود و موضوع آن به فتنه ی سال 88 مربوط می شد و در حالی که امید زیادی به جوایز داشت، در روز اختتامیه اعلام کرد که از بخش مسابقه انصراف داده است و معلوم نشد که این کار اجباری یا اختیاری صورت گرفته است. با این حال این فیلم در همان روز روانه ی جشنواره برلین شد تا تلافی بی مهری ها را با جوایزی خارجی جبران کند.
کاخ جشنواره نیز حاشیه های زیادی داشت که از جمله ی آن می توان به هو کردن و مسخره کردن فیلم های کارگردان های بزرگ در هنگام پخش، از سوی اهالی هنر و رسانه اشاره کرد.
پیش فروش اکثر صندلی های سینماها بر خلاف سال های کذشته و اختصاص دادن چهار سینمای بزرگ و پر طرفدار آفریقا، سپیده، بهمن و عصر جدید به هنرمندان و تهیه کنندگان، در خیلی از اکران ها مردم را با مشکل مواجه کرد که مواردی هم به درگیری کشیده شد.
نویسنده: امیر علی شرانلو
چون سینماتوگراف به بلادها صادر شد، صف های طویل برپا کرد و سکه ها و دینارهای فراوان نصیب کمپانی های مایر طلایی و اخوان وارنر کرد. بزرگان و لعبت پیشه گان شهر گرد هم آمدند که مگر ما را چه از آن ها فرو باشد که زر روی زر نگذاریم و فیلم های بِرفروش به خلائق عرضه ننمائیم. پس فیلم فارسی ها را درست و سالن ها برپا بکردندی لیکن هر چه تلاش کردندی، نتوانستندی خلائق را به شور و وجد بیاوردندی و سالن ها را پر بکردندی. پس اندیشیدند تا مگر راهی بیابندی.
و اما بعد ...
روزی را نام نهادندی به نام یوم الآشتی با سی نما و به حیلت فراوان مردم را به مُفت به سی نما ها کشانندی. خلائق، که سال ها از تفریحات سالم و کم خرج فارغ شده بودندی به سالن ها هجوم آوردندی و درها بشکنندی و از برای ورود از سر و کول هم بالا بپردندی اما چون نگاتیوها به نیمه ی خود رسید، فحش ها و ناسزا ها دادندی و سالن را ترک بکردندی و خسارت ها زدندی و عطا را به لقا بخشیدندی.
دروغترین شعار تاریخ معاصر
یکم. شاید به جرئت بتوان گفت «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است! برخی شخصیتها تکرار نشدنیاند و بیشک شهید بهشتی از جنس همین شخصیتهاست. سید محمد حسینی بهشتی هم حسینی بود و هم بهشتی، هم مقتدر بود و هم مظلوم. و این همها پایانی ندارد برای آنکه خودش به تنهایی یک ملت بود برای امت ما.
دوم. مقتدر بود به خاطر فکر برتر و گفتمان نابش، و آنقدر دلش مطمئن به اسلام بود که از گفتوگو با هیچ فردی و هیچ گروهی واهمه نداشت، از احسان طبری و نورالدین کیانوری و حبیبالله پیمان گرفته تا گروهک بابک زهرایی که تعداد اعضایشان به تعداد انگشتان یک دست هم به زور میرسید. و تا آخر مرامش این بود که اندیشه را با اندیشه پاسخ دهد و آنقدر پاسخشان را داد تا ترجیح دادند به جای بحث با بهشتی، خاکسترش کنند... با تمام وجودش معتقد بود «آگاهی و آزادی، کشف حقیقت میکند» تودهایها هم خودشان معترف بودند که مناظرات بهشتی آنها را در ایران منزوی ساخت. و این روزها که حضرت آقا از آزاداندیشی سخن میگویند و کسی در این قدوقواره یافت نمیشود و وقتی در مقابل یک ایده یا سخن، سادهترین راه یعنی تکفیر و بایکوت برگزیده میشود، با تمام وجود خلا شخصیتی چون بهشتی را احساس میکنی و تصدیق میکنی که «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است!
سوم.مقتدر بود به خاطر خلق و خوی حسینیاش و به خاطر سعهی صدر محمدیاش. تندترین توهینها را به او میکردند و حرفی نمیزد، عجیبترین تهمتها را به او میزدند ولی جوابی نمیداد چه رسد به این که بخواهد به کسی توهینی کند و یا تهمتی ناروا بزند. «شده بود کار هر روز سید از اون چهار راه میرفت فقط به خاطر اون نوجوون. نوجوونی که هر روز روزنامههای مجاهدین خلق رو میگرفت دستش و بلند میگفت:« خیانتهای بهشتی، خیانتهای بهشتی» و بهشتی میگفت چه نوجوان با همتی! چقدر در مسیر خود جدی است» و آنقدر دلش بزرگ و خدایی بود این مرد که وقتی منافقین پشت درب مسجد «مرگ بر بهشتی» میگفتند به عمد از همان در خارج میشد و میگفت:«اینها این همه راه را برای همین آمدهاند که علیه من شعار بدهند، بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند» و وقتی این روزها شاهدی که یک انتقاد ساده از برخی مسئولین چقدر هزینه دارد متوجه میشوی ایران نه تنها پر از بهشتی نیست که پر است از افرادی که درست در نقطه مقابل بهشتی قرار دارند!
چهارم. مقتدر بود چون به راستی عاشق انسانها بود، شیفتهی هدایت و دستگیری از انسانها بود. با وجود همهی مسئولیتهای سیاسی و اجراییش، روحانی بودنش را فراموش نکرده بود. آرزویش این بود که خدا آنقدر به او وقت بدهد که رجوی را هم آدم بکند. ترسی هم از حرفهایی که دربارهی او میزدند نداشت، فقط به دنبال تشخیص وظیفه شرعیاش بود. خودش میگفت:«اگر پیش بیاید و ببینم وظیفه من است عبا و عمامه را در میآورم و یک چهارپایه را در سینما میگذارم و مردم را ارشاد میکنم. اگر این کار را کردم یک وقت به من ایراد نگیرید که فلانی خلاف عرف رفتار نکن» و ارزش این رفتارها آنجا مضاعف میشود که بدانی شهید بهشتی در آن ایام نفر اول کشور بود. و وقتی تامل کنی به حال و هوای این روزها و روحانیتی که ... - خود بهتر میدانی- دلت تنگ بهشتی میشود و آرزو میکنی کاش بهشتی هیچگاه شهید نشده بود.
پنجم. مقتدر بود چرا که «شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت» حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کرده بود تا مانیفست حکومت اسلامی را بنویسد، اقتصاد اسلامی را مدون کند تا برنامه اقتصادی جمهوری اسلامی را مشخص کرده باشد، میخواست جمهوری اسلامی را برنامهمحور کند تا افراد بر اساس برنامههایشان و نزدیکیِ فکرشان به فکر انقلاب سنجیده شوند. بهشتی حزب را برای پیشبرد اهداف انقلاب میخواست نه انقلاب را برای پیشبرد اهداف حزب. در نگاه شهید ملاک برتری افراد تعهد به اسلام و انقلاب بود نه عضویت در حزب که بهشتی تا انتها پای رجاییای ایستاد که در حزب جمهوری اسلامی نبود. و وقتی احزاب امروز جمهوری اسلامی را مشاهده میکنی که منافع و مصالح انقلاب را فدای قدرتطلبی و منافع حزب خود کردهاند و دغدغهها و آرمانهای انقلاب را به خالهزنکبازیهای سیاسی تقلیل دادهاند، روزی هزار بار حزب جمهوری اسلامی را دعا میکنی. و از بهشتی خجالت میکشی بابت انحرافی که در انقلاب ایجاد شد و کار بدان جا رسید که سی سال پس از شهادتش به جای بحث و گفتوگو در مورد برنامهها، اشخاص طوری محور قرار گرفتهاند که با بیشرمی تمام، n نفر با m نفر ائتلاف میکنند و لابد فقط به خاطر چهرههای زیبا و نامهای مطرحشان، توقع k درصد رای هم دارند!
ششم. وقتی از یک ملت سخن میگویی حتما از زندگی شخصی او هم میتوانی سبک زندگی را بیاموزی. اما بندهی نگارنده نمیدانم از کدام بخشش بگویم. از نظم فوقالعاده و حیرتآور ایشان که وقتی با یک بچهی ده دوازده ساله هم ساعت 4:30 در مسجد قرار داشت اندکی به خود اجازه تاخیر نمیداد یا از بوی عطری که همیشه با ایشان بود و یا از اهتمامی که به خانوادهاش داشت و وقتی شهید باهنر دنبالش آمده بود تا بهشتی را پیش رفقا ببرد تا در مورد مسایل نهضت صحبت کنند گفته بود من امروز به خانم و بچهها قول دادم ببرمشون پارک، جلسه باشد برای فردا صبح ساعت 10 و یا ... و اگر این ها را از بهشتی آموخته بودیم و راهش را طی کرده بودیم، امسال از زبان حضرت آقا نمیشنیدیم که چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟
هفتم: و مظلوم بود چون مقتدر بود و بینظیر. بهشتی برای گروههای فکری دیگر آنقدر مانع و سد محکمی در راه نفوذ به نظام تازه تاسیس بود که در دلهایشان بذر کینههای شدیدی نسبت به بهشتی کاشته شود و آنقدر خوبی داشت و شخصیتش جامع بود که حتی در میان گروههای انقلابی هم آتش حسادت به او شعلهور شود و آنقدر این کینهها و حسادتها عمیق شد که پس از سه سال هجوم سیاسی شدید و بیسابقه، سقف ساختمان حزب جمهوری اسلامی را روی سرش خراب کردند. اگر چه مواضع شخصیت و گروههای ملیگرا و چپ علیه بهشتی و دنائت آنها در شایعهسازی و جنگ روانی تا حدودی طبیعی بود اما حسادتها در خط امام حتی در جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی مسئلهای نیست که به راحتی فراموش شود.
هشتم. اینکه بهشتی در تاریخ انقلاب اسلامی بینظیر است هرگز اتفاق مثبتی نیست. اینکه ایران پر از بهشتی نبود و پس از بهشتی مسیر انقلاب عوض شد و افرادی جای بهشتی آمدند که تفکرشان درست در مقابل بهشتی قرار داشت، داستان تلخی ست که حرکت شتابان انقلاب اسلامی را چند سالی کُند کرد هر چند این حرکت به لطف و عنایات خداوند و رهنمودها و درایتهای رهبری عزیز و گرانقدر انقلاب هیچگاه متوقف نشد. و اما امروز وظیفهی من و توی دانشجوست که روح انقلاب را جانی تازه بخشیم و به آنانکه حقیقت انقلاب را نفهمیدند اجازه ندهیم بیش از این به سر و روی انقلابمان چنگ بیندازند و در این مسیر برای داشتن شاخص و معیار، عالیست که بهشتی را بخوانیم و بفهمیم. این انقلاب قرار بود و هست که زمینهساز ظهور مصلح کل و منجی عالم بشریت باشد که به لطف و عنایات حضرتش و همت من و شما اینگونه خواهد شد انشاالله.
سخن گفتن در خصوص نگاه اقتصادی فرد اثرگذاری همچون شهید بهشتی با فعالیت هایی که برای شکل گیری انقلاب اسلامی صورت داده است نیازمند فرصتی مبسوط است که بسیار فراتر از فرصت موجود است.پیش از بررسی نظرات اقتصادی ایشان ذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد.نخست ، صاحب نظر بودن ایشان بدون داشتن مدرک دانشگاهی در حوزه اقتصاد است. نگاه جامع و عمیق ایشان به نظام اقتصادی اسلام بیان کننده واقعیتی است که در سخنرانی که در سمینار بیمه های اجتماعی به خوبی به آن اشاره کردند:" در فرهنگ امروز ما ، وقتی صاحب نظران گفته می شود ، مقصود صاحب مدرکان نیست. مطمئنا کسانی هستند که در زمینه ی مسائل ارزنده ی حیاتی امروز جامعه ی ما صاحب نظرند ، هرچند تحصیلات منظم نداشته اند و مدرک و تیتر خاص را به دست نیاورده اند." در ادامه سخنرانی گستره بحث فراتر می رود و شهید بهشتی کسانی که بیمه در زندگی شان تاثیرگذار است را جزو صاحب نظران در این حوزهمی داند و با اشاره به بیمه کارگری از لزوم آسیب شناسی این نوع بیمه توسط کارگران در نشست های کارشناسی صحبت به میان می آورد.
دوم ، اینکه مظلومیت شهیدبهشتی در عصر فعالیت ایشان در حزب جمهوری و شورای عالی قضائی در ابتدای پیروزی انقلاب محبوس نشده است و تاختنن به تفکرات اسلامی ایشان در حوزه های مختلف تا امروز به شیوه های گوناگون صورت گرفته است. نگاه متعالی ایشان در حوزه اقتصاد که در بندهای اقتصادی قانون اساسی متجلی شده است دچار مظلومیتی شده است که انگار می شود که چنین اصولی از ابتدا در قانون اساسی وجود نداشته است. البته بی توجهی هادر زمان حیات ایشان هم وجود داشت و برای نمونه می توان به معرفی فصل ابعاد اقتصادی در بخش اقتصاد قانون اساسی اشاره کرد که پیاده شده ی سه جلسه برنامه ی ضبط شده ی صداوسیما از ایشان است که هیچ گاه پخش نشد. نظرات بزرگانی همچون شهید بهشتی جزو ذخایر دانیی انقلاب اسلامی است و عدم مراجعه به آت نوعی خودزنی و محروم ساختن خود است.
سوم، یکی از آسیب هایی که از ابتدای پیروزی انقلاب دامن گیر جامعه ی انقلابی شد زدن انگ "ایسم" به بزرگان فکری انقلاب بود.بدون شک زدن انگ های مارکسیستی بودن نظرات اقتصادی ایشان در حالی صورت گرفت که بسیاری از بزرگان انقلاب هم حاکمیت تفکرات مارکسیستی و شبه مارکسیستی بر آنها الصاق شده بود.
یکی از دلایل اساسی بیماری اقتصاد در نظر گرفتن سود برای سرمایه بازرگانی می باشد. سرمایه بازرگانی سرمایه ای می باشد که هیچ یک از دو نوع بهره دهی را ندارد، یعنی نه تولید را بالا می برد و نه می توان آن را مصرف کرد و هیچ کاری از آن ساخته نیست. به عنوان مثال ، بازرگانی صد تن برنج به انبار می آورد ، به قیمت یک تومان؛ و به اعتبار داشتن یک میلیون تومان می خواهد بیست هزار تومان بهره ببرد. در کنار سرمایه گذاری بازرگانی دو نوع سرمایه گذاری دیگر در چرخه ی اقتصادی نقش آفرینی می کند. نخست سرمایه گذاری به شکل ابزار تولید ؛ دوم سرمایه گذاری به شکل مستغلات که در شکل کار انباشته شده است که قابل بهره برداری است مثلا شخصی خانه یا کلبه ای را می سازد و در آن زندگی می کند ولی گاهی آن را اجاره می دهد.
در سرمایه گذاری بازرگانی سرمایه عقیم می باشد. از این رو می تواند به استثمارهای زنجیره ای و متوالی نامرئی ، منتهی شونده به فاصله های ثروت و فاصله های طبقاتی بیانجامد. در حالی که هیچ توجیه منطقی بر طبق آنچه شهید بهشتی بر پایه مالکیت در کتاب اقتصاد اسلامی بنا نهاده ندارد.
ممکن است گفته شود همان گونه که بقال کار می کند تاجر نیز کار می کند و اشکالی بر سرمایه گذاری بازرگانی وارد نیست.آنچه مورد قبول است کار خدماتی اوست که باید متناسب با آن حق الزحمه ای به او داده شود ، ولی اگر تاجر عمده فروش طی یک سال ده میلیون تومان سود برد ، این مبلغ را بابت چه چیزی به دست آورده است؟ فرق این تاجر عمده فروش با آن کاسب خرده فروش چیست؟ تاجر عمده فروش این مقدار بقیه را به ادعای این که سرمایه ی او باید سود بدهد از جامعه طلبکاری می کند که از نظر منطق فطری قابل قبول نیست. {2}
آن چیزی که دزدی است و منجر به این می شود که عده ای بتوانند رگهای نامرئی برای جذب ارزش های تولیدی دسترنج کار مغزی و یدی دیگران ایجاد و انبار کنند ، همین سود سرمایه بازرگانی است. در این سود خرید و فروش ها ، آن مقدار که در برابر حق الزحمه ی خریدار و فروشنده ، منشی و حسابدار ، و کارگر و هزینه ی تلفن و امثال آن است اشکالی نیست؛ اما کسی که می گوید به این حساب که او هزار تن خرید و فروش کرده است ، فلان مقدار می خواهد ، واگر صد تن بود با همان مقدار کار 10 درصد آن سود را می خواهد صحیح نیست.{3}
آن چیزی که مسئله ی ارزش اضافی را در نقش اقتصاد سرمایه داری مطرح می کند و نقش مخرب آن را نشان می دهد باز می گردد به سود سرمایه ی بازرگانی، و الا سود سرمایه در شکل ابزار تولید و مستغلات هرگز به مسئله ارزش اضافی مخرب متهی نمی شود.{4}
مشکلات اقتصادی ما و راه حل آنها
آنچه امروز در جامعه های اسلامی عمل می شود و ظالمانه است و به ظلم اقتصادی یعنی استثمار منتهی می شود دو چیز است:اول سود دهی سرمایه ی عقیم بازرگانی. دوم، کمبود امکانات سرمایه ای و ابزاری ، برای صاحبان نیروی کار تولیدی و خدماتی ، به گونه ای که صاحبان این نیروها مجبور می شوند به خدمت صاحبان سرمایه ی تولیدی و خدماتی درآیند و به هر فرمولی که این صاحبان سرمایه بپسندند تن در دهند. این فاجعه است و علاجش نیز اجرای کامل و سریع بند 2 از اصل 43 قانون اساسی جمهوری اسلامی است. مسئله ای که در اقتصاد ایران مهم است حل این دو است. باید فکر ها را اینجا متمرکز کنیم و نیروهایمان را تلف نکنیم. برای من فاجعه است هنگامی که می بینیم مغزهایی که می توانند در اقتصاد فکر کنند و خلاقیت داشته باشند ، بر سر بحث های پوج و بی ربط وقتشان صرف می شود. اگر این مبانی روشن فطری پذیرفته شده مبنا قرار گیرند ، باید به سراغ راههای اجرایی آن رفت.{5}
بحث بعدی در خصوص وجود نرخ تورم و تاثیر آن بر مبادلات اقتصادی است.شهیدبهشتی با پذیرش تاثیر نرخ تورم بر مبادلات به لزوم اصلاح آن اشاره می کند. البته دامنه ی بحث تورم را با قید حرکت جامعه به سمت تکاثر محدود می کند یعنی در صورتی که نرخ تورم باعث حرکت جامعه به این سمت شود باید با تورم مبارزه کرد.
در ریشه یابی تورم، سود دهی سرمایه ی بازرگانی را مهم ترین عامل تورم می داند و با توجه به بحث قبلی اگر به دنبال برپایی نظام اقتصادی اسلام باشیم قطعا نرخ تورم بسیار پایین خواهد آمد؛ در حالی که امروز این گونه نیست.
تز فراوانی ابزار و امکانات تولید که به همت شهید بهشتی در قانون اساسی گنجانده شده است از جمله تزهای اقتصادی جدید است که بر طبق موازین اسلامی پایه گذاری شده است. یکی از مشکلات اساسی مزارعه، فروش ارزان نیروی کار است که مبتلابه جامعه ی امروز ماست. فروش ارزان نیروی کار که زمینه ساز استثمار و شکاف طبقاتی است. اقتصاد اسلامی ، اقتصادی است که در بعد آزادی و نفی استثمار را با هم دنبال می کند که در این تز متجلی است.
بانکداری ربوی یا بانکداری اسلامی
در کتاب اقتصاد اسلامی فعالیت های بانک به دو دسته ی اصلی تقسیم شده است. دسته ی نخست که توام با بهره نمی باشد شامل حواله ، حساب جاری و چک و .. می باشد. این دسته آسیبی را متوجه جامعه نمی کند و از مزایای پر ارزش و انکارناپذیر موسسات بانکی است که صرف نظر کردن از آنها در زندگی عاقلانه نیست. در تشکیل نظام اقتصادی اسلام هرچقدر دامنه ی مبارزه با ربا در جامعه ی اسلامی رشد یابد آسیبی به این جنس خدمات وارد نمی شود.
دسته ی دوم همچون وام های مختلف توام با بهره است. اینگونه فعالیت ها به صورتی که امروز در اغلب نقاط دنیا انجام می گیرد هدفش صرفا بهبود اقتصاد نیست. هدف اصلی اغلب رباخواری است. گردانندگان این بانک ها سرمایه داران زیرکی هستند که می خواهند زمینه های سودهای خود را برای همیشه حفظ کنند. انگلهای مال اندیشی هستند که چون بر پیکری نشستند آن قدر خون می مکند تا از پا در آید. قوانین مالی و تجارتی اسلام بدون شک این جنبه از فعالیت های بانکی را تحریم کرده است.{6}
از فواید تحریم ربا جلوگیری از تمرکز یافتن ثروت در دست معدودی می باشد.این عدم تمرکز باعث رشد عدالت اجتماعی می شود ؛ در واقع راهی است برای جلوگیری از به وجود آمدن سرمایه داران بزرگ مترف و عیاش و اسراف کار و تجمل پرست در جامعه.
در بحث هایی که حول اقتصاد اسلامی صورت می گیرد یکی از شبهه هایی که وارد می شود اجرایی نبودن این تئوری هاست.نکته حائز اهمیت در بحث بانکداری شهید بهشتی وجود دارد عملیاتی شدن این بحث است. به طوری که این شهید بزرگوار شخصا به شهرهای مختلف سفر می کردند و اقدام به تاسیس صندوق های قرض الحسنه می کردند.
در کنار نکاتی که شهیدبهشتی در خصوص جنبه هایی اقتصادی سرمایه و سرمایه داری مطرح می کند به جنبه های فرهنگی و اجتماعی که ناشی ازنظام اقتصادی اسلامی می پردازد.اصل 43 قانون اساسی حاوی نکاتی در این حوزه است که از درجه ی اهمیت بالایی برخوردار است.
یکی از راههای جداسازی و منزوی کردن توده ی مردم ، در عرصه ی سیاست و تصمیم گیری و سرنوشت سازی ، این است که کاری بکنیم تا مردم آن قدر از صبح تا شب به فکر مسائل اقتصادی باشند که اصلا به یاد مسائل سیاسی نیفتند.{7}
یکی از آثار شوم نظام سرمایه داری این بود که برای کارگر و کارمند و ... ساعات فراغت کافی برای انسانی زیستن و خودسازی نمی گذاشت.در نظام اقتصادی ما باید این وضع از بین برود چون هنوز هم این وضع وجود دارد.شکل ، محتوا و ساعات کار باید طوری باشد که هر فردی علاوه بر تلاش شغلی فرصت و توان کافی ، یعنی نشاط و نیرو ، برای خودسازی معنوی داشته باشد تا قدری به خود و این جهان فکر کند ، و تفسیر قرآن و حدیث و نهج البلاغه و کتابهای سودمند مطالعه کند و عبادت کند. {8}
1.ر.ک اقتصاد اسلامی شهید بهشتی شورای احیای آثار شهید بهشتی صفحه 59
2.همان صفحه 58
3.همان
4.همان صفحه 60
5.همان صفحه74
6.همان بهشتی صفحه89
7.همان صفحه 148
8.همان صفحه147
9.
مصاحبه با دختر شهید بهشتی خانم ملوک السادات بهشتی
چه عامل یا عواملی سبب شد شهید بهشتی، شهید بهشتی شود؟
از صفات اخلاقی شهید بهشتی، خلق و خوی محمدی و رفتار محبت آمیز ایشان نسبت به دوست، آشنا، فامیل و حتی در برخورد با مخالفین و بدخواهانشان بسیار رئوف و از خودگذشته بودند. ایشان از ظرف زمان حیات خود و لحظه لحظه های عمر گرانبهایشان بیشترین وبهترین استفاده را می نمودند و چهره ایشان نورانی و همواره و در همه حال به یاد پروردگار متعال،بود؛ حتی زمانی که به ظاهر کارهای پیش پا افتاده و ساده مانند رسیدگی به گل وگیاه خانه که مورد علاقه خاص ایشان بود، مشغول بودند چهره ایشان نمایانگر تسبیح گویی خالق متعال و کسب رضای خدا بود و این نکته که لحظه لحظه عمر خود در فعالیت های اجتماعی و علمی و حتی زندگی روزمره خود را در حال عبادت دانسته و از اینرو ثانیه های فرصتی که خداوند در اختیارشان گذاشته بود را از دست نمی دادند و به غفلت و بیهودگی نمی گذراندند، رمز موفقیت ایشان در زندگی خانوادگی و اجتماعی ایشان بود.
شیوه و منش تربیتی شان در مورد فرزندان چگونه بود؟
*پدر برای رسیدگی به وضعیت درسی فرزندانشان هر شب تکالیف آنها را می دیدند و راهنمایی می کردند و شخصا به مدرسه فرزندانشان می رفتند و جویای پیشرفت تحصیلی آنها و احتمالااشکالات کار می شدند. همین توجه و دقت پدر در این امر سبب شده بود که فرزندانشان در انجام تکالیف درسی نهایت سعی خود را بکنند و برای درس خواندن و تحصیل علم اهمیت فراوان قائل باشند. ما فرزندان سعی می کردیم کاری نکنیم که پدر ناراحت شوند، اما هنگامی که چنین وضعی پیش می آمد و خطایی مرتکب می شدیم با آن که به شدت ناراحت می شدند، اما هیچگاه شدت عمل به خرج نمی دادند بلکه سعی می کردند با گفتگو و علت یابی و چاره سازی مشکل را حل کنند.
تنبیه بدنی در خانه ما معنی نداشت، برعکس تا جایی که می توانستند مارا در راه قدم برداشتن صحیح تشویق می کردند و به مناسبت های مختلف هدایایی برایمان می خریدند. در انتخاب هدایا نیز با خود ما مشورت می کردند و هر آنچه مورد نیاز و علاقه هرکدام ما بود را تهیه می کردند.
تصویر خاص ماندگاری که بیشتر اوقات از شهید به یاد می آورید؟
یکی از جالب ترین ساعات زندگی ما وقتی بود که پدر، به رغم مشغله زیاد اجتماعی زیاد، به خانه می آمدند و بچه ها را دور خودشان جمع می کردند و بخصوص در روزهای جمعه که کاملا اختصاص به خانواده داشت به قصه گویی می پرداختند. در این ساعات پدر نکاتی آموزنده را در قالب داستان های زیبا برای ما بازگو می کردند که جزو لذت بخش ترین ساعات زندگی ما محسوب می شد. اصولا ایشان علاقه فراوانی به آثار ادبی و شعر داشتند و بسیاری از اشعار بزرگان را با حافظه قوی که داشتند به خاطر سپرده و گهگاهی مخصوصا در سفرها و موقع رانندگی این اشعار را برای ما با صدای پرطنین و زیبایشان می خواندند.
رابطه ایشان با خانواده و خصوصیات اخلاقی شان در خانه با توجه به اینکه می توانند الگو باشند، چه طور بود؟
*پدر برای تک تک اعضاء خانواده، چه مادر و چه فرزندان، چه پسر وچه دختر دوستی مهربان و دلسوز محسوب می شدند، هرگز به عنوان پدر و ولی خانواده که جایگاه برحق ایشان بود، بر خانواده تحکم نکردند و به جای تهدید و تجویز نکات اخلاقی چه مثبت و چه منفی از طریق دوستی با فرزندانشان، از طریق بحث و گفتگو و با توجه به استدلال منطقی و قوی ایشان برای فرزندانشان نکات اخلاقی را بازگو می کردند و همراه فرزندانشان از رویدادهای اجتماعی نتیجه گیری می کردند.
با فرزندانشان آنچنان دوست وصمیمی بودند و آنچنان به تک تک آنان هر چند در سنین خردسالی بودند اهمیت قائل می شدند و شخصیت آنان را دارای تفکر وتعقل می دانستند که حتی در تصمیمگیریهای مربوط به آنان مانند انتخاب رشته تحصیلی، رفتن به سفرهای خانوادگی و... از قبل با هرکدام از فرزندانشان مشورت می کردند و از این طریق به او مشاوره می دادند تاراه صحیح را از ناصحیح بازشناسند و تصمیم درست و عاقلانه ای بگیرند.
ایشان را به عنوان یک پدر توصیف کنید؟ فرق شهید بهشتی با پدران دیگر؟
*همانگونه که گفتم پدر به تفریح همراه خانواده، همگام با فرزندان اهمیت می داند و در واقع اعضاء خانواده زندگی جدای از هم نداشتند تا همانند این دوران فرزندان خانواده از تفریحات سالم محروم بشوند تا جایی که هر کدام راه خود را انتخاب کنند و خدای ناکرده به بیراهه بروند. ایشان روزهایی را برای گردش، همراه خانواده به بیرون شهر می رفتند و به ورزشهایی چون کوهپیمایی و شنا و والیبال و پیاده روی می پرداختند. زمانی که در آلمان بسر می بردیم آخر هر هفته برای تفریح به پارک شهر می رفتیم، به موزه می رفتیم، به دیدن بناهای تاریخی می رفتیم. اصولا ایشان اهل سفر بودند، چه سفرهای زیارتی و چه سفرهای تفریحی و سیاحتی، چرا که حتی سفرهای سیاحتی را از جنبه مطالعه و آموختن از آثار تاریخی و یا روابط اجتماعی دوران ها و سرزمین ها و اقوام مختلف می دانستند. از اینرو همه جا خانواده را بهمراه خود می بردند و هر یک از این سفرها برای ما درسهایی جدید و نکاتی پند آموز داشت. بهمراه خانواده تفریح می کردند، چرا که سالم ترین شیوه بود حتی آنزمان که در قم بسر می بردیم و بسیاری از خانواده های روحانی چنین شیوه ای را به دور از ضوابط دینی می دانستند، ایشان خانواده را به باغ های آشنایان در اطراف قم برای تفریح می بردند.
و ایشان به عنوان یک همسر برای مادرتان، چگونه رفتار می کردند؟
*در خانه ما مادر جایگاه خاصی داشت و این همه بواسطه احترام وافری بود که پدر برای همسرشان قائل بودند. در کارهای خانه به ایشان کمک می کردند و فرزندان را نیز تشویق به همکاری و تعاون می کردند. با مشورت فرزندان برای هر کدام بخشی از کارهای خانه را تعیین کرده بودند که در شبانه روز به کمک مادر بشتابند. هنگام ورود به خانه اول به سراغ مادر می آمدند و از ایشان احوالپرسی می کردند و خسته نباشید می گفتند و دلجویی می کردند.
در جریان فعالیت های اجتماعی نیز همواره مادر را بهمراه خود می بردند. چه جلسات گوناگون که در داخل کشور داشتند و چه در خارج از کشور، بخصوص آن که در اروپا می خواستند زن مسلمان با حجاب کامل به جامعه اروپایی معرفی شود و احترام به همسر در محافل دانشجویی مسلملن نشان داده شود. در بازگشت به ایران، جلسات گوناگون سخنرانی برای دانشجویان، فرهنگیان، مهندسین، پزشکان،بازاریان و روحانیون به صورت جلسات هفتگی تشکیل می شد که ضمن تفسیر قرآن به بحث و بررسی مسایل سیاسی و اجتماعی روز مانند مسئله حجاب زن، انتخاب حجابی کامل برای محل کار و نیز مشاغل مختلف و نیز مسائلی چون تنظیم خانواده و دیگر مسائل مبتلا به روز می پرداختند. در این جلسات نیز سعی می کردند همسر و فرزندان خود را به هماره ببرند و در بسیاری از این جلسات ما نیز بهمراه مادر شرکت می کردیم که همین باعث شده بود که ما همه اعضای خانواده در جریان بسیاری از فعالیت های اجتماعی ایشان قرار بگیریم و از این بحث ها استفاده کنیم. پس از پیروزی انقلاب نیز در جلسات هفتگی «شناخت مواضع حزب جمهوی اسلامی» خانواده را همراه خود می بردند و از دیگرخانواده ها نیز دعوت می کردند که در این جلسات مشارکت فعال داشته باشند. پس می بینیم که به همسر خود تنها به عنوان فردی که به امور خانه رسیدگی کد و آشپزی و خانه داری کند نمی نگریستند، بلکه برای وی به عنوان یک زن مسلمان شخصیت مستقلی قائل بودند.
رابطه شما با شهید چطور بود؟
* برخورد ایشان با من به عنوان دختر خانواده با محبت وعطوفت و در عین حال همراه با آگاهی دادن در حد کمال بود. به عنوان مثال هیچگاه تحکم به داشتن حجاب و رعایت موازین شرعی نکردند، زیرا معتقد بودند اجبار در دین باعث دوری جوانان از مکتب پویای اسلام می گردد. همواره معتقد بودند که بایستی با مطالعه، بررسی و تفکر در مسائل گوناگون انتخاب صحیح را به عهده خود جوان گذاشت و اگر این امر همراه با استدلال منطقی نباشد پیروی جوان خانواده از این شئونات سرسری و کوتاه مدت خواهد بود. در خارج از کشور نیز هرگز مرا وادار به داشتن حجاب نکردند، بلکه همچون معلمی دلسوز و مهربان و با توجه به مشکلاتی که یک نوجوان در محیط بی بند وبار غربی دارد ساعت ها وقت گذاشتند و با صبر وحوصله به سوالات من گوش دادند و به بحث پرداختند. نکته حائز اهمیت این که با وجود آن که خودشان کارشناس مسلم مسائل دینی بودند، و در این راه مطالعات فراوان داشتند، اگر مسئله ای را نمی دانستند آنقدر شجاعت وشهامت داشتند که به سادگی بگویند: «نمی دانم. اما می روم مطالعه می کنم و نتیجه بررسی هایم را برایت می آورم.» این شهامت و این صداقت در گفتار و کردار، روش تربیتی ایشان را موجه و پذیرش استدلالهای ایشان را قانع کننده کرده بود. پدری که نه مطالعات چندانی دارد و نه حتی شجاعت و شهامت آنرا که بگوید در همه زمینه های علمی صددرصد نمی توانم نظر بدهم، چنین پدری نمی تواند در میان اعضاء خانواده موجه، الگو و نمونه باشد.
مهم ترین درسی که نسل سومی ها می توانند از زندگی شهید بزرگوار بگیرند؟
*ایشان از نظر اخلاقی و رفتار برای همه ما فرزندانشان الگو و نمونه بودند. وقتی پدر خانواده در رفتار و روابط با فرزندان و حتی جامعه کمترین خطا را دارد، می تواند الگو قرار گیرد. هرگز دروغ نمی گفتند و در بسیاری از موارد صراحت لهجه ایشان سبب رنجش افراد تملق گو و چاپلوس می شد. از تهمت و افترا به دیگران به شدت دوری می کردند و تا حقیقتی برایشان محرز نشده بود، در رفتار و گفتار دیگران تشکیک نمی کردند. از هوچی گری و سفسطه بازی به شدت عصبانی می شدند و سعی می کردند حقایق را بازگو کنند هرچند به ضررشان باشد. این شیوه هارا به دور از شان مومن می دانستند و معتقد بودند که افراد زبون و کم مایه برای جبران کاستی ها و ناتوانیهای خودشان از چنین شیوه هایی برای تخطئه رقبای خود استفاده می کنند. ایشان که از مقام علمی و معنوی بالایی برخوردار بودند و جزو توانمندترین مدیران، هرگز نیازی به این نداشتند که در مورد دوستان، آشنایان وحتی رقبای خود ناروا گویند و شک وظن در جامعه ایجاد کنند.
از مظلومیت ایشان همبفرمایید واینکه چرابا آن هجمه از توهین ها و افتراایشان راه خود را با صلابت تر ادامه می دادند و هیچ عکس العملی نشان نمی دادند.
*خود ایشان نیز به تهمت ها و افتراهایی که به ایشان زده می شد، بی اعتنا بودند. از اینرو وقتی به ایشان معترض می شدیم که چرا جواب تهمت ها و افتراهای دشمنان و بدخواهانتان را نمی دهید، در پاسخ می گفتند: « دخترم اینها همه ریشه در حسادت افراد وشخصیت های کم ظرفیت دارد. حیف عمر کوتاه ما که بخاطر صرف پاسخگویی به این اراجیف تلف شود. بگذار هر قدر می خواهند حرف بزنند و شایعه درست کنند. ما وقت زیادی نداریم و بایستی به کارهای مهم تر و ضروری تر برای این مملکت و مردم خوب این سرزمین بپردازیم و تاجایی که مهلت داریم به اسلام و مسلمین خدمت کنیم».
چرا شهید بهشتی از خودش دفاع نمیکرد در برابر شبهات چون حتی تردیدها به جامعه حزباللهی هم رسیده بود؟
ایشان سعی میکرد مساله را شخصی تلقی نکند و از خود دفاع نکند ولی از حزب دفاع میکرد. ولی دشمنی با حزب گسترده بود و حتی در اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا این موضوع مشخص شد ولی همه این دشمنیها نشان میداد حزب در جهت تثبیت نظام گام بر میدارد و در جهت قدرت دادن و تثبیت خط امام میکوشد و واقعه 7 تیر هم این واقعه را تایید میکند. اگر حزب نقش تعیین کنندهای نداشت این مقدار دشمنی با ایشان وجود نداشت.
به نظر شما مشی آزادمنشی شهید بهشتی در مناظره با افرادی نظیر کیانوری و پیمان چه نتایجی داشت؟ برخی صحبتها حاکی از مخالفت برخی اعضای حزب با این گفتگوهای تلویزیونی بوده است.
من یادم نمیآید که کسی گسترده مخالف این حرکت بوده باشد ولی ممکن است برخی نظرشان این بوده باشد که بهشتی در حد کیانوری نیست که با او مناظره کند که بهشتی این حرفها را رد میکرد و میگفت اگر این مناظرات روشنگرانه باشد اثرات زیادی دارد. حزب تودهایها خودشان معتقد بودند این مناظرات نقش زیادی در منزوی کردن حزب توده داشته است و شهید بهشتی هم محبوبیت بسیار زیادی در بین مردم پس از این مناظرات پیدا کرد.
حزب جمهوری اسلامی چرا منحل شد؟
اولا بحث وجود شخص شهید بهشتی طبعا تاثیر خیلی زیادی بر اداره حزب داشت ولی بعد از سال 60 اتفاقات زیادی به دلیل اختلاف نظرها و مشکلات ناشی از جنگ پدید آمد و از طرفی عوامل بیرون از حزب هم شدیدا علیه حزب فعالیت میکردند و مهمتر از همه این که حزب از نظر منابع مالی تحت فشار قرار گرفت و امکانات قبلی عملا دیگر در اختیار حزب نبود و همچنین اختلافاتی پدید آمد که عملا سازشناپذیر بود و دو خط کاملا متفاوت شکل گرفت که نتیجه آن را در سال 76 اوج آن را مشاهده کردیم که بنده زمینههای آن را از سال 64 دیدم و حزب هم در سال66 ترجیح داد که دچار تضاد درون انقلابی نشود و حزب هم یک طرف دعوا در داخل کشور نشود.
اختلافات درون حزب را کمی بازتر میکنید؟
دولت آقای موسوی نظرات خاصی داشتند که با برخی نظرات اعضای حزب متناقض بود و برخی افراد هم به شدت در مخالفت با حزب تلاش کردند و برخی اعضای حزب نیز درگیر مسئولیتهای اجرایی بودند که شهید بهشتی با این امر میانهای نداشتند.
چه گونه شهید بهشتی در تمامی سمتهایی که داشتند موفق بودند؟
شهید بهشتی در اواخر سال 58 با تاکید امام دو شغله شدند و رییس قوه قضاییه شدند و بارها از امام خواستند که تمام وقت را در حزب بگذارند ولی امام در آن مقطع فرمودند شایستهتر از ایشان ندارند و شهید بهشتی هم در واقع اطاعت کردند. ولی شخصا مایل بودند تمام وقت خود را برای حزب بگذارند.
آیا امام با تحزب موافق بودند؟
این یکی از بحثهای خیلی پیچیده است که در این بحث نمیگنجد که آیا تحزب در ایران پا میگیرد یا خیر. حضرت امام با تحزب مخالف نبودند. نظرشان این بود که باید دید چه کسی بر حزب نظارت میکند. مثلا با شهید بهشتی موافق بودند و حتی ماهانه به حزب کمک میکردند. ولی با حزبی که نتوان به آن اعتماد کرد مخالف بودند ولی در عین حال تبلیغات بر ضد حزب ادامه پیدا کرد و این تصور به وجود آمد که برای همیشه نمیتوان به حزب جمهوری اسلامی اعتماد کرد چون معلوم نبود چه کسی بر سر کار میآید.
مقام معظم رهبری هم تحت شرایطی با تحزب موافقند و اصولا نظام انتخاباتی کشور هم لازمهاش تحزب است که به روزمرگی و به نوعی ناهماهنگی مبتلا نشویم.
آیا حضرت امام توصیهای برای انحلال حزب کردند؟
یادم نمیآید آن موقع چنین بحثی مطرح شده باشد. در واقع حضرت امام حتی به حزب کمک هم میکردند ولی مشخص نبودن آینده حزب باعث شد اعضا رای به انحلال حزب دهند و در این میان حضرت امام هم موافقت یا مخالفت خاصی از خود نشان ندادند.
از ویژگیهای شخصیتی شهید بهشتی بفرمایید.
ایشان فوقالعاده منضبط بودند و بسیار دقیق و با نظم رفتار میکردند به گونهای که مثل ایشان بنده تا به حال منظم و دقیقندیدهام. همچنین ایشان فوقالعاده فرد قانونگرایی بودند و مسلما اگر حیات ایشان ادامه مییافت وضعیت قانونگرایی در کشور کاملا شکل متفاوتی مییافت.
از آن شب تلخ هفتم تیر هم اگر خاطرهای دارید، بفرمایید.
ما روزهای یکشنبه جلسهای داشتیم که دو ساعت قبل از اذان بود و جلسه شورای مرکزی حزب بود و پس از آن نماز را به امامت شهید بهشتی میخواندیم و سپس به سالن اجتماعات میرفتیم برای تبادل نظر بین مسئولین قوا. آن شب هم قرار به همین شکل بود و همه بعد از نماز به سمت سالن رفتند ولی من چون قرار بود که فردا صبحش به ماموریت خارجی بروم برای استراحت به منزل رفتم که به محض رسیدن به خانه تلفن زدند و گفتند که آن اتفاق افتاده است و به دفتر حزب برگشتم و تا نیمه شب دنبال اجساد میگشتیم. صبح هم شهید رجایی با من تماس گرفت و گفت تو زندهای؟ گفتم بله! گفت یک جنازه پیدا کردند میگویند این جنازه منصوری است ولی نمیدانستیم درست است یا غلط. گفتم نه من ظاهرا زندهام!
به نظر شما در حال حاضر چه شخصی شبیهترین فرد به شهید بهشتی است؟ هیچ کس، هیچ کس مثل بهشتی نیست و نخواهد بود.
پقرار است در محل دفتر اسناد انقلاب اسلامی با دکتر جواد منصوری از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری گفتگو کنیم. میخواهیم از ایشان که از دوستان نزدیک شهید بهشتی بودند در مورد شخصیت شهید بهشتی سوال کنیم. با تاخیر حدودا سی دقیقهای به محل میرسیم. ایشان در فضایی صمیمانه و دوستانه با ما گفتگو میکنند و البته این نکته را هم به ما متذکر میشوند که اگر شهید بهشتی بودند حتما ما باید مصاحبه را به زمان دیگری موکول میکردیم چون ایشان بسیار منظم و دقیق بودند و تاخیر برای ایشان پذیرفته شده نبود. به هر حال ضمن عذرخواهی مصاحبه را شروع کردیم تا گوشهای از مسائل مربوط به حزب جمهوری اسلامی و شخص شهید بهشتی را بررسی کنیم:
لطفا توضیح مختصریدر مورد خودتان و نحوه آشناییتان با شهید بهشتی بفرمایید. نحوه ورود شما به شورای مرکزی حزب جمهوری چگونه بوده است؟
من از دی ماه 1357 به تدریج از طریق مدرسه رفاه و همچنین کمیته استقبال از امام و همچنین در جریان فعالیتهای انقلاب با شهید بهشتی همکاری میکردم البته از قبل هم آشنایی مختصری با ایشان داشتم تا اینکه در 29 بهمن ماه حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد. در آن زمان در محل دفتر حزب با شهید بهشتی و آیتالله هاشمی دیدار داشتم و آنها از من دعوت کردند که در حزب فعالیت کنم. بعد از آن من عملا درگیر کار در سپاه شدم و شبانه روز وقت من را میگرفت. اما در اواسط فروردین 58 شورای مرکزی حزب در غیاب من بنده را به عنوان عضو شورای مرکزی انتخاب کردند و در سه کنگره آتی حزب هم بنده مجددا به عضویت شورای مرکزی درآمدم. بنابراین در طول سالهای 58 و 59 تا 7 تیر سال 1360 جلسات زیادی با شهید بهشتی در شورای مرکزی و اجرایی حزب داشتیم. با توجه به آشنایی شهید بهشتی و اطلاع ایشان از سوابق بنده، از من میخواستند در جلسات حزب حضور داشته باشم. به عنوان نمونه من در سال 59 و 60 در شورای اجرایی حزب حضور داشتم و مسئولیتهای مختلفی در شاخههای مختلف حزب داشتم. در مورد فعالیتهای داخل حزب ایشان به عنوان دبیر کل حزب بسیاری از فعالیتهای حزب را تحت نظر داشتند و اکثر امور با نظر ایشان صورت میگرفت.
حزب جمهوری اسلامی با چه هدفی تشکیل شد؟ آیا صرفا بر اساس حمایت از اصل انقلاب بود؟ زیرا بعدها خیلی از اعضا خط مشی بسیار متفاوتی را در پیش گرفتند.
در سیستم موجود در واقع باید حزب اداره کننده کشور باشد و شاید بسیاری از مشکلات موجود کشور به دلیل نبود یک حزب فراگیر است. تجربیات چندین دهه نشان داده بود که اگر تشکلی موجود باشد که افراد همفکر یا کسانی که دارای افکار نزدیک با یکدیگرند اگر در کنار هم جمع شوند میتوانند بسیار تاثیرگذار باشند اما حزب جمهوری اسلامی افراد را در ابتدا صد درصد از نظر فکری انتخاب نکرد زیرا هم دایره محدود میشد و انقلاب هم از یک سری نیروها محروم میشد. این یک اصل در حزب بود لذا اعضای شورای مرکزی به اصل انقلاب و رهبری امام کاملا معتقد بودند ولی طبیعتا در یک سری مسائل اختلاف نظراتی وجود داشت. نکته دوم اینکه ما در اداره امور کشور منحصرا به حزب فکر نمیکردیم. در دنیا این طور است که اگر نخستوزیری از حزبی انتخاب شود تمام اعضای کابینه از آن حزب انتخاب میشوند. ولی ما حتی از افرادی استفاده میکردیم که موافق حزب نبودند ولی از آنجایی که به کمک انقلاب میآمدند ما از آنها استفاده میکردیم. بزرگترین نمونه هم شهید رجایی بودند که عضو حزب نبودند ولی حزب بیشترین حمایتها را از ایشان انجام داد.
در خود حزب راجع به شخص بنی صدر و شهید رجایی اختلافی وجود نداشت؟
طبیعتا اختلاف نظرهایی وجود داشت ولی وقتی بحث میشد و جمع به نتیجهای میرسید بحث متوقف میشد و همه میپذیرفتند. البته شهید بهشتی به گونهای بودند که هم میتوانستند نظرات و هم شخصیتها را به سوی خود جلب کنند.
شهید بهشتی تز جذب حداکثری و دفع حداقلی را قبول داشت و بسیار رعایت میکرد ولی خب خوشبینیهایی هم به برخی افراد داشتند که بعد از 14 اسفند 59 نظرشان نسبت به این افراد تعییر کرد و مطمئن شدند که نمیتوان به این افراد اعتماد کرد و نامهای هم خطاب به حضرت امام نوشتند و موضع خود را نسبت به سکوتی که تا آن زمان داشتند، اعلام کردند.
علل اقبال مردم به حزب چه بود؟
حزب جمهوری اسلامی به دلیل حضور شخصیتهای برجسته و همچنین نهادسازی و ساختارمند کردن انقلاب، پایگاههای نظام را عملا در میان مردم در اختیار خود کرده بود و به همین دلیل برخی گروهها با حزب و به خصوص شهید بهشتی مخالف بودند و دشمنی داشتند.
این گروههای مخالف و معاند دقیقا چه کسانی بودند؟
مخالفین حزب جمهوری اسلامی طیف گستردهای از کمونیستها و نهضت آزادی بودند و حتی برخی روحانیون کشور را هم شامل میشد. فکر میکردند اشخاص برجسته حزب تعیین کننده اوضاع کشور هستند و عدهای به صراحت از عدم نقشآفرینی در امور کشور گلایهمند بودند. حتی کسی که نمیخواهم اسمش را ببرم صراحتا به من گفت چرا تو عضو شورای مرکزی حزب باشی و من نباشم؟! این مورد خیلی مهم است و از این نظر خیلی با شهید بهشتی دشمنی داشتند این را هم به شما بگویم که حتی عدهای در اوایل انقلاب با وجود اگاهی از ماهیت بنی صدر به دلیل دشمنی با شهید بهشتی از بنی صدر حمایت کردند!
یعنی معتقید علاوه بر دشمنیهای ایدئولوژیک حسادت به شهید بهشتی هم در دشمنیها موثر بوده است؟
قطعا، قطعا همین طور بوده است.
از خاطرات محسن رفیق دوست:
شهید محمد منتظری با من رفیق بود . یک بار که به محل کار من برای جلسه ای آمدو دو سه اعتی با همدیگر صحبت کردیم به او گفتم شما در مورد آقای بهشتی اشتباه می کنی که این حرفها را این طرف و آن طرف می زنی ، اجازه بده با ایشان قرار ملاقاتی بگذارم و برویم با هم صحبت کنیم . ایشان هم به این ملاقات راضی شد. البته قطعاً افراد دیگری هم در نزدیک کردن شهید محمد منتظری و شهید بهشتی مؤثر بودند .
خدمت آقای بهشتی رسیدم و به ایشان عرض کردم محمد آقا می خواهند بیایند و با شما ملاقاتی داشه باشند . ایشان تا این جمله مرا شنید با لحن بسیار شیرینی فرمود محمد خودمان ؟ من فکر کردم ایشان منظور مرا متوجه نشده و حواسش به فرد دیگری رفته است . گفتم : منظور من محمد آقای منتظری است . گفت : بله ، من هم همین را می گویم . گفتند خوب فلان شب بیائید .
سه یا چهار روز مانده به واقعه هفتم تیر بود که برای جلسه ای خدمت ایشان رسیدم .ورود من درست مصادف با ختم جلسه بود و مرحوم شهید بهشتی به طرف اتاقش می رفت . من تا آقای محمد منتظری را دیدم که سر پله ها ایستاده بود او را در آغوش کشیدم . تا محمد آقا را بغل کردم شهید بهشتی که در حین حرکت متوجه حرکت من شده بود با صدای رسایی فرمود : یک بار دیگر هم از طرف من آقا محمد را ببوس و ادامه داد همان طور به شما گفتم محمد خودمونه و مسائل ما با همدیگر حل شد ، خیلی هم راحت حل شد و به نفع ایشان هم حل شد .
تا شهید محمد منتظری این عبارت شهید بهشتی را شنید زد زیر گریه . آمدیم پائین توی محوطه حیاط روی نیمکتهای کنار باغچه نشستیم . از او پرسیدم محمد آقا حالا نظرت چیست؟ پاسخ داد : بزرگواری آقای بهشتی بلایی به سر من آورد که هیچ چیز آن را جبران نمی کند . پرسیدم چطور ؟
گفت : من این همه به ایشان بد گفتم و اهانت کردم ولی در دفعه اولی که مرا دید مدتها مرا در آغوش خود گرفت و فشار داد و مرا بوسید و بعد سرش را جلو آورد و گفت : یک کلمه راجع به گذشته حرف نخواهی زد . از حالا به بعد را با هم صحبت می کنیم. هر چه خواستم بگویم در گذشته فلان جا چه گفتم و قضیه چه بود اصلاً اجازه نداد حرف بزنم.
سمانه جعفری
در سال های پایانی دهه 1330شمسی برخی از روحانیون و فضلای حوزه، با توجه به برخی کاستیهایی که در نظام حوزوی وجود داشت درصدد اصلاح نظام آموزشی رایج حوزه وسامان دهی آن برآمدند. مرحوم حقانی باهمکاری مرد خیّر دیگری و با نفقه و مباشرت خود در حوزه ی علمیه قم، واقع در پل آهنچی در حال تاسیس مدرسه ای بود. اصلاح گران حوزه برای اجرای برنامه های خود، مدرسه نیمه ساز حاج علی حقانی را در اختیار گرفتند. مدرسه ای که به این ترتیب تاسیس شد، به نام سازنده ی آن به«مدرسه حقانی»معروف گردید.
آیت الله سید محمد بهشتی، که از پیشگامان اصلاح حوزه و یکی از اعضای پایه گذار مدرسه حقانی بود، قصد داشت برای پیشبرد اهداف مدرسه از حمایت و کمک برخی مراجع تقلید، اما بدون دخالت آنها، استفاده کند، که فقط آیت الله میلانی بود حمایت مالی و معنوی بدون دخالت در امور مدرسه را پذیرفت.
آیت الله بهشتی که ایشان را طراح و مهندس مدرسه حقانی می دانند، هدفش تربیت «مصرف کننده آگاهی های اسلامی» نبود بلکه می خواست «طلبة آگاه شدهی آگاه کننده» تربیت کند. زیرا عقیده داشت طلبه باید با همه ادیان آشنایی داشته باشد، طلبه باید انسان و اسلام را محققانه و نه مقلدانه بشناسد. شهید بهشتی شخصیتی دوراندیش و نوآور بود و برنامه ریزی مدرسه حقانی نیز برخواسته از این دو خصلت او بود.
شهید قدوسی و شهید بهشتی بر این باور بودند که انبیا واقعا می خواستند اسلام شناسانی جامع، بار بیاورند و تربیت کنند که بتوانند پاسخگوی جهان اسلام باشند. به همین جهت آیت الله بهشتی برای زبان انگلیسی اهمیت خاصی قائل بود و برای این درس شهریه ویژه ای تعیین کرده بود. هر طلبه ای که ساعات بیشتری زبان انگلیسی مطالعه می کرد، پس از ارائه ی گزارش کار، شهریه خاص را دریافت می کرد. آیت الله بهشتی افزون بر زبان انگلیسی، فلسفه غرب (فلسفه هگل، کانت، دکارت) را تدریس می نمود.
بنیان گذاران و اساتید مدرسه حقانی در دروس و کتاب های درسی متداول در حوزه، تجدیدنظر کردند.کتاب های درسی حوزه دارای متنی سنگین،خسته کننده و مشکل بود. برخی از کتاب ها حذف شدند و به جای آن ها کتاب هایی تدریس می شد که زبان ساده تری داشت یا تحریر و تلخیص کتاب ها بود. همچنین آنها علوم اسلامی فراموش شده را نیز احیا کردند. مانند: تفسیر قرآن، نهج البلاغه، محاوره عربی، تاریخ اسلام و...
گرایشهای سیاسی فکری مدرسه حقانی
مدرسه حقانی، علاوه بر کارکردهای آموزشی و تربیتی، دارای کارکردهای سیاسی و اجتماعی نیز بود زیرا با شروع نهضت اسلامی طلبه های مدرسه فوق، فعالانه در آن حضور داشتند و حتی جرقه ی قیام 19 دی ماه قم توسط آنها زده شد و یکی از شهدای این قیام از میان طلبه های آن مدرسه بود. پس از انقلاب نیز بسیاری از فارغ التحصیلان این مدرسه، هدایت انقلاب اسلامی را به عهده گرفتند.
مجاهدین خلق و مدرسه حقانی
یکی از ویژگی های جالب توجه مدرسه ی حقانی نفوذ جریان های فکری و سیاسی روشنفکری دینی در آن می باشد. از جریان طرفدار اسلام اصیل و مرجعیت گرفته تا جریان متاثر از مکاتب فکری غربی، به نوعی در میان طلبه های این مدرسه طرفدارانی به دست آوردند. اگرچه طیف غالب روحانیون حقانی در مشی سیاسی به طور کامل مطیع فرمان حضرت امام(ره) بودند، اما برخی از طلبه های این مدرسه به گروه هایی چون مجاهدین پیوستند و حتی درنهایت در صف معارضان نظام حکومت اسلامی قرار گرفتند.
دکتر شریعتی و مدرسه حقانی
اندیشه های علی شریعتی در بین طلاب و مسئولین مدرسه، بازتاب های متفاوتی داشت. سخنرانی های او در حسینیه ی ارشاد در اواخر دهه ی 1340 و اوایل 1350ش بسیار مورد توجه قرار گرفت. حضور تفکر شریعتی در مدرسه به خاطر خوی انقلابی طلبه ها یک چیز بسیار طبیعی بود. نفوذ تفکر او در مدرسه ی حقانی بیش تر در اواخر عمر رژیم بود.عکس العمل طلاب و اساتید مدرسه در برابر تفکر شریعتی متفاوت بود. از خاطرات و نوشته های طلاب و اساتید چنین برمی آید که برخی از آنها سخت مخالف اندیشه های شریعتی و برخی موافق بودند. برخی نیز ضمن انتقاد از او معتقد بودند که اندیشه هایش برکات ونتایج ارزنده ای برای جامعه و انقلابیون خواهد داشت.
مخالفت و طرفداری از اندیشه های شریعتی به جایی رسید که اگر اطلاعیه ای را موافقان در حمایت از شریعتی بر دیوار نصب می کردند، مخالفان می آمدند و پاره می کردند یا اطلاعیه هایی را مخالفین می زدند و موافقین پاره می کردند؛ حتی جواب سلام همدیگر را نمی دادند. آیت الله قدوسی به خاطر این که به این اختلافات پایان دهد و التهابات را از مدرسه کم کند، یکی دو نفر از مخالفین و یکی دو نفر از موافقین را بیرون کرد.گرچه جدال های لفظی و کلامی کمتر شد، اما تا پایان، این دو نگرش نسبت به شریعتی وجود داشت.واکنش سوم، در برابر اندیشه های شریعتی، واکنش معتدل و واقع بینانه بود کهدکتر بهشتی نیز طرفدار این نوع تفکر بود و آیت الله قدوسی هم در عمل موضع ایشان را تایید می کرد.
این کشاکش طلاب زمانی بالا می گیرد که آیت الله مصباح یزدی در آخرین جلسه درس «نهایة» با برخی طلاب، نوشته های شریعتی را نقد می کند. ایشان سه نقد اساسی را که مربوط به سه بحث بنیادی و از بحث های اسلام و شیعی است؛ خاتمیت و وحی و نقش انبیا، امامت و معاد مطرح می کند که به نظر آیت الله مصباح یزدی دکتر شریعتی (در این سه زمینه) مطلبی گفته که در دو بخش وحی و خاتمیت و معاد خلاف اصول مسلم اسلام است و در بخش امامت خلاف اصول مسلم تشیع است. او که یک شخصیت بارز دینیبا مطالعات عمیق اسلامی بود تفکر دکتر شریعتی را تفکر انحرافی می دانستند.
آیت الله بهشتی در دو سخنرانی خود در میان طلاب مدرسه حقانی دیدگاه های خود را درباره عقاید علی شریعتی به طور روشن و واضح بیان می کند:
«من مکرر گفته ام دکتر شریعتی بیش از آنکه اندیشمند باشد شاعر است؛ روی قریحه حرف می زند، روی سینه حرف می زند، و این بزرگترین انحراف و خطای اوست. این مساله را به خود او هم گفته ام و از او خواستم که دیگر این کار را نکند. ایشان قول داد و بر اساس حسن ظنی که به من داشت گفت من قبول دارم؛ تو و امثال تو نظارت کنید؛ نگذارید حرف هایی
که به نظرتان نارواست اصلا از من منتشر شود. حتی آنجا قرار گذاشتیم که ایشان قبل از سخنرانی و نشرش این کار را بکند؛ اما دیگر آن دوران پایان پذیرفت.به دکتر شریعتی به سه دید ممکن است نگاه شود:
1.محقق جامع الشرایط و واجد حد نصاب همه شرایط لازم، برای یک اسلام شناس محقق و صاحب نظر مجتهد که صلاحیت علمی موثر را آن چنان که در حوزه ها معمول است به دست آورده و علاوه بر آن صلاحیت ها، صلاحیت های لازم دیگر را نیز که محققان حوزه های فعلی معمولا در حد نصاب از آن برخوردار نیستند کسب کرده و بر آن ها افزوده و در نتیجه به نوآوری های محققانه ای توفیق یافته که از اسلام شناختی نو و زنده و پاسخگو به نیازهای عصر در عین حال تحقیقی و مستند بدست آورده.که بنده نه تنها چنین دیدی را ندارم؛ بلکه با آشنایی قابل ملاحظه ای که با خودش و کارهایش دارم این دید را بسیار مبالغه آمیز و نابه جا می دانم.
2.نویسنده ایست مغرض و فاسد و مفسد، که می خواسته اسلام و تشیع را لجن مال کند. من چنین دیدی را نسبت به مرحوم شریعتی ندارم. با آشنایی که از احوال او دارم او را چنین نیافتم و نمی یابم.
3. الف)کاوشگر و جستجوگری بی آرام که اسلام را در حد کتابهایی که در دهه های اخیر در زمینه گوناگون اسلامی و شیعی نوشته شده و سخنرانی هایی که ایراد شده می شناخته است؛
ب) با سوالات و نیازهای نسل جوان، به خصوص جوان تحصیل کرده زمان خود، آشنایی فراوان دارد؛
ج) پاسخ بسیاری از این سوالات و نیازها را در آنچه که خوانده و شنیده نیافته است؛
د) به علوم اجتماعی معاصر برای یافتن پاسخ به این سوال ها ونیازها روآورده؛
ه) پاسخ این سوالات ونیازها را در آن ها نیافته؛
و) با پیوند ریشه داری که در دل و احساسش با اسلام و چهره های برجسته اسلام، بخصوص پیامبر و ائمه و قهرمانانی که شیعه نخستین را تشکیل می دادند، داشته، بار دیگر به اسلام شناسی پرداخته است؛
ز) آنچه را یافته نوشته، گفته و عرضه کرده تا با خود به گور نبرد، بی آنکه راه نقد آن ها را بسته و کار بازشناسی اسلام را تمام شده بداند.
بنده شریعتی را در این چهره می بینم. این بازشناسی خامی فراوان دارد و کار تحقیقی مستندش از کار فریحه ای بسیار کمتر است. من می دانم که در کنار این برداشت های سلیقه ای و ذوقی می تواند با خطاها و انحرافات همراه باشد، ضررها هم زده و میزند؛ اما در کنار این ضررها، سودها و جاذبه هایی برای عده ی زیادی از افراد دختر و پسر جوان به سوی اسلام و تشیع داشته و دارد. آیا از این ضرر و سود کدام بیشتر است؟ نمی دانم این مساله به آمارگیری احتیاج دارد. در دایره آگاهی های من، کسانی که با سخنان او اسلام آورده باشند بیشتر است از کسانی که منحرف شده باشند؛ ولی این شناسایی من است؛ ممکن است شناسایی دیگری عکس این باشد.
موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است، نه لگدکوب کردن و نه ستایش کردن و بالا بردن، بلکه حسن استفاده از سرمایه ای در خدمت هدفی با روشنگری بدون کم ترین محافظه کاری برای تمام نقطه های ضعف او. این موضع من است.»
*برگرفته از تاریخ شفاهی مدرسه حقانی/نویسنده بهمن شعبان زاده
آقای بهشتی! انقلاب ایران دارد بچههای خود را میخورد و ما داریم تجربه همه انقلابهای تاریخ را تکرار میکنیم؛ از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب کمون پاریس، تا انقلاب 1917 روسیه و همه انقلابهایی که در دنبال آن رخ داد. مگر شما نمیگفتید که انقلاب ایران استثنایی است و با تمام انقلابهای دنیا تفاوت دارد، پس حالا کجایند انقلابیون که حالا منزوی شدهاند؟
بله، انقلاب ایران استثنایی است، یعنی کسانی که بین خودشان و خدایشان و با آگاهی و ضمیر وجدانشان احساس میکنند که در خدمت پیروزی انقلاب بودهاند، آنها امروز بدان نمیاندیشند که آیا در صحنه امروز جایی و یا جای برجستهای دارند یا نه. ببینید یک فرق اساسی انسان مؤمن به خدا با دیگران همین است؛ او هیچ گاه کارهای خودش را هدر رفته نمیشناسد، چون کار را برای خدا کرده است. من صریحاً میگویم که شعار انقلاب اسلامی، باید خدمت به خلق و در راه رضای خالق باشد. کسی که به خلق و در راه رضای خالق کار میکند، هیچ گاه رضای خالق را گم نمیکند، بنابراین، توجه داشته باشید این خصلت استثنایی که درباره انقلاب ایران همواره میگفتند، در این بعد خاص هم وجود دارد. آری، بلی، انقلاب ایران استثنایی است، چون انقلابیون پاکنیت ایران بدان نمیاندیشند که آیا در این مرحله، در مرحله قبل و یا در مراحل بعدی، سمتی و مقامی دارند یا نه، آنها بدان میاندیشند که آیا کاری که در گذشته کردهاند امروز میکنند و یا فردا خواهند کرد، واقعاً در راه خدمت به خلق و در راه رضای خالق هست یا نه؛ اگر خدمت به خلق برای رضای خالق باشد، همواره خوشحال هستند و اگر خدمت به خلق نباشد و یا خدمت به خلق باشد، ولی برای رضای خالق نباشد، ممکن است از نشیب و فرازها دلخور شوند و رنجیده خاطر. تکرار میکنم، یک انقلابی مسلمان، همیشه شاداب است و هیچ گاه رنجیده خاطر نیست.
اختلاف حزب با نهضت آزادی چیست؟
اختلاف حزب با نهضت آزادی بر سر همان مواضع فکری و سیاسی است. حزب معتقد است با ابرقدرتها باید مثل یک قدرت کامل که از این ابرقدرتها بینیاز است برخورد کرد و نهضت آزادی معتقد است که باید گام به گام و آرام آرام مطلب را حل کرد. نهضت آزادی هیچوقت معتقد به این نیست که ایران باید وابسته به امریکا باشد، نهضت آزادی خواستار استقلال ایران است.
آیا نمیتوان هم مستقل بود و هم گام به گام جلو رفت؟
منظور این بود که از بینش سیاسی حاکم بر نهضت آزادی در مقطع کنونی مبارزه چنین فهمیده شد که این برادران پایان دادن به وابستگی اقتصادی و سیاسی به امریکا و قدرتهای بیگانه دیگر را در این مرحله از انقلاب عملی نمیدانند و معتقدند که این اقدام باید به مراحل بعدی موکول شود، ولی ما تأکید میکردیم که در همین مرحله و هر چه زودتر باید به اقدامی قاطع برای قطع هرگونه وابستگی به امریکا و هر قدرت یا ابرقدرت دیگر دست زد و آن را به مرحلهای دیگر موکول نکرد.
در مورد شما این روزها شایعات زیادی بر سر زبانها است. با این شایعات چگونه برخورد میکنید و تصور میکنید این شایعات از چه منبعی سرچشمه میگیرد و به نفع چه کسی تمام خواهد شد
همانطور که میدانید و بسیار از مردمی که با من از نزدیک تماس دارند میدانند، روش من در برخورد با شایعات خونسردی و بیاعتنا بودن نسبت به شایعات است؛ چون میدانم که شایعهسازی یکی از نقشههای شوم دشمنان انقلاب است و مسلم است که افرادی که مسئولیتهای مؤثری در انقلاب دارند، هرقدر منصفانهتر کار کنند و هر قدر مصالح این ملت را بیشتر رعایت کنند و خود به خود هر قدر با دشمنان اسلام و کشور بیشتر درگیر بشوند، در معرض این توطئهها بیشتر قرار میگیرند و این را سالهاست [که] تجربه کردهام. تربیت اسلامی، انسان را متوکل به خدا بار میآورد و انسانی که دلش با خدا پیوندی داشته باشد، از اینگونه شایعات کمتر نگران میشود.
ملت ما هم هوشیار است و [هم] میداند که جنگ روانی و شایعهسازی، یکی از نقشههای مخرب دشمن است. اما آنچه باعث تأسف است، اینکه انسان میبیند بعضی از دوستان هم به وسیله توطئهگران تحت تأثیر قرار میگیرند و پای اینها هم به این شایعهسازیها کشانده میشود که این برای همه تعجبآور است، بخصوص که انسان در برابر اینگونه چهرهها نمیخواهد حتی سخن درشتی بگوید و واکنشی مطابق آنها از خود نشان دهد. من همواره سعی داشتهام و خواهم داشت که با بردباری و شکیبایی که اسلام از هر مسلمان انتظار دارد ملزم باشم و در برابر لغزش دوستان هم به دیده عفو و اغماض بنگرم و امیدوارم این افراد هم بزودی بتوانند متوجه شوند بیجهت دشمنان از آنها سوءاستفاده کردهاند. طبیعی است که در برابر این شایعات دوستان فراوانی اظهار مهر و محبت میکنند و از شایعهسازیها اظهار تأسف میکنند و نشان میدهند که بهخوبی دریافتهاند که این شایعهسازیها توطئهای است که نهایتاً به نفع دشمن تمام خواهد شد، توطئهای با رنگی جدید که از سوی دشمن [علیه] چهرههای خلاق و مؤثر انقلاب ریشه میگیرد، ولی آنکه دوستان آنها را بر زبان و قلم آورند. امید و آرزوی من این است که ملت ما در برابر این جنگ روانی رودررو، بیش از پیش رویینتن شود و نشان دهد که دشمن در این جنگ نیز پیروزی نخواهد داشت.
در مورد مسئله سرمایهدار بودن شما و اینکه میگویند شما خانه مجللی در بالای شهر دارید، توضیح بدهید؟
من نه سرمایه دارم و نه موافق با سرمایهداری هستم و به سهم خود اجازه هم نمیدهم که در آینده جامعهام به سرمایهداری کشانده شود و همواره اعلام کردهام که اسلام با سرمایهداری هیچگونه سازشی ندارد. آنچه بنده دارم، خانهای است که در آن زندگی میکنم و نه زمینی و نه کارخانهای و نه سرمایهای و نه تجارتی و نه مستغلاتی و نه هیچ چیز دیگر دارم و گذران زندگی شخصی من هم از حقوقی است که دریافت میکردم و حالا هم به عنوان بازنشستگی دریافت میکنم و خانه من جای گمشدهای نیست، خانهای است که شبهای پنجشنبه دیدار عمومی داشتیم، دانشجویان و دوستان مختلف به آنجا میآمدند، هنوز هم در آن سکونت دارم و چیزی نیست که مخفی بماند و هفت سال هم هست که در آن خانه مینشینم و اما ترتیب تهیه این خانه [بدین صورت است که] من هنگامی که از آلمان بازگشتم، درصدد تهیه خانهای در حوالی خیابان سقاباشی بودم، ولی پول لازم را نداشتم و با همان مبلغ در جاده قدیم شمیران در قلهک که زمین ارزانتر بود، خانهای تهیه کردم که پولش را یکجا میخواستند، اما بهطور قسطی پرداختم و این خانهای است شش اتاقه که چهار اتاق برای زندگی و خود و خانواده و دو اتاق برای فعالیتهای من بود.