نویسنده: سید رمضان حسینی
شاید قصه گوها بخواهند قصه را از این جا شروع کنند که: «انیشتن در سال 1905 معادله ی هم ارزی جرم و انرژی را نوشت.» قصه گوها علاقه ی خاصی دارند که بگویند این واقعا تنها نقطه ی شروع ماجراست. اما چرت می گویند! کافی نیم نگاهی به http://bit.ly/1j7r3Ui بیندازید تا بفهمید حتی اگر با دانشمند های خیلی قدیمی هم نخواهیم تعارف کنیم، نمی توانیم نقش امثال ماکسول و پلانک و چادویک و دیگر دوستان را در شروع قصه نادیده بگیریم. شاید اصلا بد نیست نگاهی هم به صفحه Mass–energy equivalence در ویگی پدیا بیندازید تا ببینید که انیشتن هم همین طور یک دفعه دست توی جیبش نکرد و E=mc2 را در نیاورد!
بگذریم! معادله ی هم ارزی که یک حال اساسی به قانون پایستگی انرژی داده بود می گفت شما می توانید حتی جرم را هم به انرژی تبدیل کنید و از قضا چون ضریب تبدیل این 2 تا خیلی خیلی زیاد است (تقریبا یک چیزی در مرتبه 1017) کافیست یک جرم خیلی ناقابلی را تبدیل به انرژی کنید تا یک مقدار قابل توجی انرژی داشته باشید. و خب این که خیلی خوب است! اگر ما بتوانیم یک نیروگاه همجوشی (که بعدا توضیحش را خدمتتان عرض می کنم) بسازیم می توانیم با استفاده از بخش کوچکی از هییدروژن زمین تا 25 میلیارد سال بعد (که احتمالا خورشید تا آن وقت ترکیده!) انرژی داشته باشیم. این مقدار انرژی واقعا چیز جذابی است.
در 1933 لئو زیلارد به خاصیت زنجیره ای بودن واکنشهای هسته ای نوترونی پی برد و در سال 1934 انریکو فرمیِ ایتالیایی موفق شد با بمباران کردن اورانیوم به وسیله نوترون های کنده شده عناصر جدیدی بسازد. تحقیقات حول این موضوع در جاهای مختلف ادامه پیدا کرد تا در سال 1338 اتو هان و فریتز استراتسمن در آلمان دریافتند اورانیوم پس از بمباران نوترونی به خاطر شکافت اتمی تبدیل به باریم می شود. خبر خیلی زود همه جا پخش شد و تحقیقات روز به روز بیشتر و بیشتر شد کم کم در همین حدود ها بود که جنگ جهانی دوم شروع شد.
این یک واقعیت آشکار است که پیشرفت سریع تکنولوژی مدیون جنگ هاست! مثلا همین جنگ جهانی دوم نازنین خودمان: خدا می داند اگر اتفاق نمی افتاد الان در چه محرومیت و دشواری ای زندگی می کردیم... (داخل پرانتز: علاوه بر تکنولوژی، بنیان های فکری جامعه غربی هم در همین دوره پایه ریزی شد. برای اطلاعات بیشتر مستند 4 قسمتی century of the self را ببینید)
خلاصه! وقوع جنگ جهانی باعث شد تا تحقیقات جور دیگری دنبال شود. آن زمان آمریکا پر بود از دانشمندان خارجی: بور، فرمی، هان، زیلارد و انیشتن. هنوز (آنطور که در تقویم ها نوشته اند) یک ماهی مانده بود به شروع جنگ، که زیلارد نامه ای به روزولت نوشت. نامه ای که شاید شروع واقعی این بازی احمقانه بود. نامه ای با امضای انیشتن:
در متن این نامه به روزولت اخطار داده می شود که آلمانی ها ممکن است خیلی زود از انرژی حاصل از واکنش هسته ای برای ساخت بمب استفاده کنند و خب! دست پیدا کردن آلمان ها به بمب هسته ای خطرناک است و لذا به روزولت پیشنهاد داده می شود که آمریکا هم برنامه ی هسته ای خودش را آغاز کند. و روزولت هم طبعا استقبال کرد.
به دستور روزولت پروژه منهتن با محوریت اصلی آمریکا و همکاری انگلیس و کانادا شروع شد. پروژه ای نظامی و سرّی برای تحقیقات روی اورانیوم و واکنش های هسته ای زیر نظر ژنرال لزلی گروز و با نظارت علمی اوپنهایمر.
اولین دستاورد بزرگ این پروژه اولین راکتور کنترل شده بود که با همکاری جناب فرمی ساخته شد.
و عاقبت ساعت 5 و نیم 16 ژولای 1945 در صحرای نیومکزیکو آدمها اولین انفجار هسته ایشان را روی زمین ایجاد کردند. تست ترینیتی انفجاری بود که گوی آتشینش در عرض 2 ثانیه به 600 متر رسید: انفجاری معادل 18.6 کیلو تن TNT. و عصر اتم شروع شد...
بعد از آنکه ژاپن شرایط آمریکا را برای آتش بس و پایان جنگ نپذیرفت، آمریکایی تصمیم گرفتند که با یک بمباران بزرگ به جنگ خاتمه بدهند و اینطوری (ارواح بابایشان) جان میلیون ها سرباز را نجات دهند؛ از طرف دیگر هم آمریکا با این کار می توانست چند تا انفجار دیگر را تست کند؛ و این یعنی با یک بمب باران چند نشان را زدن! در روز 6 آگوست 1945 در ساعت 9 و ربع صبح به وقت توکیو یک فروند هواپیمای B-29 دومین بمب اتمی ساخته شده در پروژه منهتن را روی یک شهر مسکونی غیر نظامی، هیروشیما، انداخت. این بمب که پسر کوچک نام داشت یک بمب 3 متری 64 کیلویی بود که توسط Los Alamos National Laboratory ساخته شده بود و قطر توپ آتش آن 169متر بود و مساحت تخریب آن بین 7 تا 13 کیلومتر مربع بود و قدرت تخریبی معادل 15 کیلوتن TNT داشت.
در عرض چند دقیقه نیمی از شهر ناپدید شد. طبق برآورد آمریکا، 60000 تا 70000 نفر مردند یا ناپدید شدند و 140000نفر زخمی شدند و از 90000 خانه ی شهر 60000 تای آنها با خاک یکسان شدند.
در ساعت 3 و 49 دقیقه صبح 9 آگوست آمریکا بمب بعدی (که ظاهرا مدلش با قبلی فرق می کرد) را در شهر صنعتی ناکازاکی منفجر کرد. مرد چاق علی رغم این که جثه ای کوچکتر از پسر کوچک داشت قدرت انفجارش معادل 21 کیلو تن TNT بود. و چنین بلایی سر ناکازاکی آورد:
این بمب 42000 نفر را کشت و بیش 40000 نفر را مجروح کرد و 39 درصد تمام ساختمان ها را نابود کرد. در مراحل اولیه انفجار دما به ده ها میلیون درجه رسید و شدت روشنایی تا 10 برابر روشنایی خورشید رسیده بود. از این انفجار مقادیر بسیاری پرتوهای آلفا، گاما و بتا ساطع شد و این بزرگترین آسیب بمب اتمی بود که تا قرنها باقی خواهد ماند.
«مرد چاق» بالای منطقه ی صنعتی شهر منفجر شد و این باعث شد تا موج دومی که حاصل از انفجار کارخانه ها بود بر ابعاد فاجعه بیفزاید.
احمقانه ترین بُعد قضیه تا این جا، به نظر من این خزعبلی بود که هری ترومن بعد این بمباران وحشیانه افاضه کرد:
I realize the tragic significance of the atomic bomb ... It is an awful responsibility which has come to us ... We thank God that it has come to us, instead of to our enemies; and we pray that He may guide us to use it in His ways and for His purposes.
این فقط ضربه ی اول در یک بازی احمقانه گروهی بود. خود بازی در اصل بعد از جنگ شروع شد. باقیش باشد برای شماره بعد ...
پی نوشت: برای دیدن منابع و لینک های مربوط به آدرس pbreeze.ir مراجعه کنید.
یک ساعتی به ظهر مانده بود که دانشجوها کم کم به سالن سمعی و بصری دانشکده مهندسی شیمی آمدند. قرار بود دومین جلسه از سری برنامه موج مثبت که دانشکده مهندسی شیمی برگزار می کرد برگزار شود. میهمان این هفته زنی منحصر به فرد بود. خانم ملانی فرانکلین که بعد ها اسمش را مرضیه هاشمی گذاشته بود.متن زیر قسمتی از صحبت های ایشان است. اگرچه ایشان فارسی را خیلی خوب حرف می زد اما گویش حرفهایی برایش مشکل بود. در انتها نیز پرسش و پاسخی بین دانشجویان انجام شد.
همیشه دنبال حقیقت بودم ولی اوایل به عوض کردن دینم فکر نمی کردم. من در یک خانواده ی مذهبی مسیحیِ آمریکایی زندگی می کردم. شروع کردم به مطالعه قرآن و وقتی با آشنا شدم مسلمان و شیعه شدم.
من در رسانه و ارتباطات آمریکا کار می کردم و وقتی تصمیم گرفتم مسلمان شوم دیگر شروع کردم به داشتن حجاب. وقتی من به مادرم گفتم می خواهم مسلمان شوم و مادرم من را با حجاب دید گفت همه چیز تمام شد و تو می توانستی خیلی پیشرفت کنی. من به خاطر همین موضوع شغلم را از دست دادم اما این را علنا اعلام نمی کردند. در ظاهرِ قوانین، همه آزادند ولی در عمل اینطور نیست. همانطور که در مسائل نژادی هم هرجا به نفعشان هست عمل می کنند و هرجا نیست نه.
بعد از آن در روزنامه های اسلامی کار می کردم. یک سال قبل از ورود امام، به ایران آمدم و دوباره برگشتم آمریکا و پس از مدتی دوباره به ایران آمدم.
من همیشه به همه ی دانشجویان می گویم شما بروید دنبال حقیقت و مطالعه کنید. همه را با هم مقایسه کنید و تصمیم بگیرید. فکر نکنید ایران خیلی با دنیا فاصله دارد. بین ایرانی که اون موقع آمدم و الان یک دنیا فرق است و در زمان کم کلی پیشرفت کرده است. همه جای دنیا واقعا اینطور پیشرفت نکرده اند. ایران علی رغم تمام این همه فشارهایی که هست کلی پیشرفت کرده و الان می توانیم بگوییم ایران در کل دنیا مطرح است. البته مشکل زیاد است. اطلاعات آمریکایی ها از ایران بسیار کم است و هیچ شناختی ندارند. دیدگاه آن ها را نسبت به ایران کاملا تغییر داده اند و همه چیز به رسانه ها برمی گردد. آنها حتی اجازه ی پخش شبکه ی پرس تی وی و آی فیلم را در آمریکا نمی دهند. دولت آمریکا سعی دارد مردم ایران را طوری نشان دهد که مردم از ایرانی ها بترسند و هیچ ارتباطی با ایرانی ها برقرار نکنند.
از این پس قرار است بخشی در نشریه تحت عنوان ستون آزاد تعبیه شود.این بخش توسط عموم دانشجویان، از هر گروه و تشکلی نگارش و گردآوری می شود و حاوی مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می باشد.
مطالب این بخش باید شرایطی از جمله احترام به عقاید ،آداب و رسوم و قومیت ها را دارا باشد و در بیان مسائل مصرح تاریخی صادق باشد.
محتوای ستون آزاد به هیچ وجه مورد تائید تشکل بسیج دانشجویی نیست و تنها در راستای تحقق گوشه ی کوچکی از کرسی های آزاد اندیشی در دانشگاه است که ان شاء الله در سایر عرصه ها نیز ادامه پیدا کند.
از تمامی دانشجویان تقاضا می شود تا مطالب مورد نظر خود را به ایمیل nabz.fanni@gmail.com تحت عنوان ستون آزاد ارسال نمایند. ضمنا حق پاسخگویی متقابل برای تمامی افراد وجو دارد.
این مطلب را یکی از دانشجویان از وبلاگ پاتوق سید حسین پیشنهاد کرده است که بخشی از مطلب آفتاب اندر سما آنگه کسی گوید سها؟ است. برای خواندن کامل مطلب به آدرس matr.ir مراجعه نمایید.
وحدت؟ وحدت بر سر چه؟ اسلام؟ دقیقا کدام اسلام؟ بر اساس چه معیاری؟ وحدت فقهی؟ اگر از سر بیاطلاعی یا روشنفکری بگویی مشکلی نیست خواهم گفت: بسم الله، «اشهد أن علیا ولی الله» را از اذان حذف کنید! آن وقت رگ غیرتت میجنبد و حرفت را پس میگیری! بگذار به نکتهای از هزاران تقصیرمان اشاره کنم. شیخ صدوق در کتاب شریف «من لا یحضره الفقیه» که در تراز کتاب «الکافی» شیخ کلینی یکی از کتب اربعهی شیعه است چنین مینویسد:«المفوضة (لعنهم الله) قد وضعوا أخبارا وزادوا فی الاذان … بعد أشهد أن محمدا رسول الله " أشهد أن علیا ولی الله " مرتین… ولا شک فی أن علیا ولی الله وأنه أمیر المؤمنین حقا وأن محمدا وآله صلوات الله علیهم خیر البریة، ولکن لیس ذلک فی أصل الاذان.- قائلان به تفویض که خداوند لعنتشان کناد احادیثی جعل کردند و به اذان… پس از اشهد ان محمد رسول الله دو مرتبه اشهد ان علی ولی الله افزودند… گرچه بدون شک علی ولی الله و به حق امیرمؤمنان است و قطعا محمد و آلش صلوات الله علیهم برترین خلایق هستند ولی این جملات در اصل اذان نیست.». به همین سبب است که فقهای اهل دقت برای رفع شبههی بدعت و البت مراعات عقول رعیت در هر اذان به گونهای متفاوت به ولایت امیر مؤمنان میدهند شهادت. خدا مرا ببخشد که وقتی برای اول بار شنیدم امام موسی صدر(اعاده الله بخیر) در راستای وحدت مسلمانان این حذف را به شیخ الأزهر پیشنهاد داده است، با خود به عقوبتهای اخروی آن برای ایشان اندیشیدم! البته اگر بخواهیم انصاف بدهیم مشکل نه از ماست و نه از اهل سنت. مشکل آن است که فقه، یک کمّیت گسسته است. مجموعهای است از گزارههای تغییرناپذیر. به عبارتی ماهیت فقه است که اجازهی چنین وحدتی را نمیدهد. درست همانقدر که اجازهی وحدت میان فقهای شیعه را نمیدهد. طرفه این که عمل به الف تا تاء تمت رسالههای عملیه تنها شرط لازم دینداری است، نه شرط کافی آن. «چه بسیار متنسکی که دین ندارد.»
اما شاید بپرسی مگر شهادت به ولایت امیر مظلوم مؤمنان (علیه افضل صلاة و السلام) در اذان جز فایده و جلب توفیق ضرر دیگری هم دارد؟! و مگر شیعیان ایشان غافلند که این جمله جزء اذان نیست؟! شاید ملول شدی و پنداشتی این حرفها و دقتها افاضه و پز و مشغولیتهای بیثمر حوزوی به گذشتههای دور است! حق داری. اما… آیت الله شهید سید محمدباقر صدر -کسی که امام خمینی (ره) او را «مغز متفکر اسلامی» مینامد.- در کتاب «أئمة أهل البیت (علیهم السلام)» در مقام بیان فلسفهی تشیع میگوید امامان (علیهم السلام) در سیر تاریخی پیوستهی خود، از مصونیتبخشی به تمام امت نا امید شدند. و شیعه چارهی آن نا امیدی بود. «باید افرادی از میان امت، برگزیده و تا بالاترین حد ممکن محافظت و تفهیم میشدند تا پیشرو، رهبر و محافظ سرتاسر مجموعهی اسلام شوند؛ مجموعهای که از حد اقل ایمنی برخوردار شده بود.» مشکل، افزودن دو جلمهی گیرم مستحب -اگر نگوییم بدعت و حرام- به اذان نیست. مشکل، امتداد این انحراف استحبابی در طول تاریخ و نقض فلسفهی تشیع یعنی سرپرستی، مصونیتبخشی و دستگیری از همهی امت است. سیزده قرن قبل، امامان ما (علیهم السلام) معلمان امامان مذاهب چهارگانهی اهل سنت بودند. اما امروز ما حتی در بسیاری تقسیمبندیها جزء مذاهب رسمی اسلام به حساب نمیآییم. ما دیگر مرجع فقیهان اهل سنت نیستیم، تا چه رسد به ملجأشان! صدها سال است تأسی به صادقین (علیهما السلام) در حد ادعا مانده است.
قرنهاست از نقش اساسی مذهب خود یعنی دستگیری فکری از امت اسلام و نیابت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در امت دور افتادهایم. در زیارت جامعه خواندهایم «کهف الوری- پناهگاه مردمان» اما خود هیچگاه پناه نبودهایم. شاید بد نباشد فاصلهی خودمان را به عنوان دنبالهروان اهل بیت (علیهم السلام) با تک تک اوصاف پیشوایان خود در زیارت جامعه بسنجیم. آن وقت به سادگی در خواهیم یافت هیچ شباهتی با آن بزرگواران نداریم!
نویسنده: علی مصدق
فعالیت فرهنگی و سیاسی در دانشگاه ها کورسوی امید را در دل ها زنده نگه داشته است. در شرایطی که رسالتی سنگین بر دوش دانشگاه قرار داده شده است، انفعال و رکود در دانشگاه نهادینه شده است. جریان علمی دانشگاه نقش موتور محرک را باید در مسیر جامعه ایفا کند.اما این رسالت همچون لباسی بی قواره است که برای جسم نحیف دانشگاه دوخته نشده است. اگرچه امکان تحقق چنین دانشگاهی وجود دارد اما امروز فاصله ی بسیاری با ایده آل داریم.
اما تحقق این مدل ایده آل از دو سو باید پیگیری شود. اولا دانشجویان به عنوان جامعه ی این قلمرو وظیفه و نقش اصلی را دارند. جامعه ای که آرمانخواهی را باید سر دست بگیرد و روند اصلاح را شروع کند. چه در حوزه ی مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه ی ایران و چه در حوزه ی مسائل علمی و اساسی کشور. پیگیری مسائل سیاسی و اجتماعی در عمق و گستره ی محدودی توسط تشکل های دانشجویی صورت می گیرد اما خبری از حوزه ی علم نیست. جز معدود برنامه های علمی و پیگیری مسائل اساسی که یکی دو سالی است در فضای دانشگاه کلید خورده است.
این انفعال و رکود در فضای علمی دانشگاه محصول بی تدبیری چند نسل دانشگاه است. دانشگاهی که متاسفانه بد متولد شد. والدین او هم برای تربیتش در این چند دهه کار خاصی انجام نداده اند. دانشگاهی با ساختاری غیربومی که اصلاحات اساسی در آن صورت نگرفته است. سوالات و بحث ها در خصوص رکود فضای علمی دانشگاه بسیار است و مجال اندک. برای برون رفت از این فضا باید نگاه آرمانخواهانه و متعهدانه را در دانشگاه ایجاد کرد. آرمانخواهی و تعهد رمز نجات فضای دانشگاه از رکود و حرکت در مسیر درست است. انتظاری از مسئولین نمی رود . این ساختار معیوب باید به دست دانشجویان که عناصر زنده و محرک جامعه هستند اصلاح شود.
فضای فرهنگی و سیاسی وجه دیگر رکود امروز دانشگاه است. خواسته یا ناخواسته بجز معدود اعضای فعال تشکل های دانشجویی بدنه ی دانشگاه فعالیت سیاسی و اجتماعی انجام نمی دهد. فضای سیاسی و فرهنگی جامعه ی ایران و رفتار مسئولین دانشگاه ریشه ی این عدم تحرک است.
نقد و نقادی در ادبیات جامعه ی ایرانی جایی ندارد. امروز مسئولیت اجتماعی در هیچ کجای ساختار آموزشی و تربیتی ترویج نمی شود. و این عدم برنامه ریزی فضای جامعه را به اینجا کشانده است. عدم توجه جدی به مسائل اصلی کشور در دانشگاه ادامه ی مسیر بی تفاوتی اجتماعی و سیاست زدگی مفط جامعه است. هر فردی که از نظام آموزش و پرورش بیرون می آید این خصلت ها را داراست و بعد از خروج از دانشگاه هم اتفاقی برایش نمی افتد. مگر معدود پرچمداران آرمانخواهی و مسئولیت اجتماعی که در این فضای بی تفاوتی مشغول فعالیتند.
اما افسوس و صد افسوس. همین اندک سربازان مسئولیت اجتماعی هم در دانشگاه با مشکلات اساسی مواجه اند. ساختار بروکراتیک و اداری دانشگاه ترمزی در مسیر حرکت شتابان تشکل های دانشجویی است. از روال های پیچیده ای که برای هر کاری در دانشگاه چیده شده است بگذریم مصلحت اندیشی شاه بیت مصائب ماست.
مصلحت اندیشی که سال هاست بر مدیریت دانشگاه سایه افکنده است. متاسفانه هنوز انتقاد و فعالیت سیاسی و فرهنگی در دانشگاه به رسمیت شناخته نشده است. و فعالیت های امروز هم خواست واقعی مدیران دانشگاهی نیست و ریشه ی آن را باید در جای دیگری یافت. امروز مدیران فقط به این فکر هستند که دانشجویان درسشان را بخوانند. عدم اعتقاد به لزوم فعالیت در دانشگاه نتیجه ای جز شانه خالی کردن از وظیفه ی خطیر مدیریت دانشگاه زنده و پویا ندارد. بسته بودن فضای انتقاد در دانشگاه محصول نتیجه گرایی و عمل گرایی مدیران دانشگاه است.
چه کسانی وظیفه دارند تا هوشیارانه مراقب این انحرافها و تخطیها باشند؟ چه کسانی باید مراقب باشند که برداشتهای سطحی و تفکرات قشری و رفتارگرایی صرف مانع از نقادیها و فریادهای اعتراضآمیز حقیقتگرایان شوند؟1 افروغ کتاب مناقشه حق و مصلحت
در حاشیه ی برنامه ی گره کوری که در دانشکده ی فنی برگزار شد درخواست مجوزی به معاونت فرهنگی ارسال شد. مجوز نمایشگاهی با عنوان "آیا می دانید" با محوریت بحث هسته ای که شامل 50 سوال مورد بررسی قرار گرفت. اما متاسفانه معاونت فرهنگی مجوز برگزاری این نمایشگاه را صادر نکرد.
امروز مدیریت فرهنگی دانشکده ی فنی تاب مطرح شدن چند سوال جدی در فضای دانشکده را ندارد. و با سوء استفاده از واژه مصلحت جلوی فعالیت های دانشجویی را می گیرد. و جای سوال است که مخالفت با مطرح شدن سوال های جدی در سطح دانشکده فنی ریشه در مصلحت اندیشی دارد ؛ یا نظرات شخصی و حزبی و گروهی مسئول فرهنگی دانشکده باعث بروز چنین اتفاقی شده است؟ مدیر فرهنگی دانشکده تا دیروز داعیه ی حمایت از دانشجویان برای برگزاری برنامه های خود را داشت و امروز اینگونه در مقابل چند سوال در خصوص بحث هسته ای تاب نیاورده و مجوز برنامه را صادر نمی کند. شاید اقتضای شرایط امروز کشور باشد! حقیقتا مطرح شدن چند سوال و تلاش برای ایجاد فضای بحث و تفکر در خصوص مسائل اساسی کشور برای فضای فرهنگی دانشکده مناسب نیست؟ باید از آقای اکبری موسوی پرسید چطور دانشگاه مجوز برگزاری چنین برنامه ای را می دهد اما ایشان برگزاری نمایشگاه در حاشیه برنامه را به مصلحت نمی دانند؟
باید جلوی این انحراف ها در سطح مدیریت دانشگاه ایستاد و نسبت به اینگونه رفتارها انتقاد کرد. برای تحقق جامعه ی نقد و پرسشگر باید دست به کار شد و محفل و محلی برای نقد و نقادی در دانشگاه تعبیه کرد. هرچند مدیریت دانشگاه اهتمامی به این مسئله نداشته باشد.
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش
نویسنده: مسعود محبوبی
این روزها بازار مصادره کردن بزرگانی که در بین ما نیستند داغ است؛ عزیزانی همچون چمران و امام موسی صدر و سید مرتضی که شاید بیشتر از اینکه تعلق به جریانی داشته باشند، خود موسس یک جریان بوده اند. و چه بد سلیقگی ای بدتر از آن که در سالروز پرکشیدن یک عزیز، اسم او را مانند ریسمان مسابقه به هر طرف کشید. شاید هفته ی هنر اسلامی که با شهادت سید مرتضی آوینی رغم خورده بهانه ی خوبی باشد برای رجوع به اندیشه های او. اندیشه هایی که اگرچه نه آنچنان توان گفت که حقیقت محض است اما با دلیل و برهان آدمی را به تعقل وا می دارد. نقل است که تفکرات سید مرتضی دائما در حال تحول بود و چه بسا گذشته ی خود را نقض می کرد و حقیقت را آنگونه که در هر زمانی می یافت، نقل می کرد. به دور از تعصب نسبت به آنچه پیش می اندیشیده است. می گویند که او گشایشی کرده در موضوعاتی جدی و باید همت کرد و آنها را به تکامل رساند. می گویند آقا مرتضی اهل مطالعه و پژوهش بوده و اگر کسی می خواهد راهش را ادامه دهد نباید از او عقب تر باشد. مطمئنا نوشته های شهید آوینی بهترین منبع برای درک تفکراتش می باشد. متن روان و منطقی و سراسر ارجاع او، خواننده را همچون دنبال کردن رمانی زیبا، به ادامه ی مسیر می کشاند و منابع نوشتاری و تصویری او خواننده را برای ورود به دنیایی جدیدتر وسوسه می کند. متن زیر قسمتی از سیر مطالعاتی آثار گردآوری شده ی شهید آوینی است که توسط دانشجویان دانشکده فنی تنظیم شده است. مطالب داخل گیومه عین مطالب کتاب است.
یکی از نتایج فوق العاده مهم اصالت ماده این است که انسان شناسی نیز از صراط مستقیم خارج می شود، انسان را حیوانی پیشرفته فرض می کند و تنها وجه تمایز بین انسان و حیوان را داشتن ابزارهایی متکامل برای زندگی می پندارد. در این جاست که تبعات وارونگی مفاهیم به وضوح درک می شود! نیل به لذّات حیوانی متعالی ترین هدف انسانها می شود که برای دسترسی به آن باید شرایط زندگی را به بهترین شکل تغییر داد. بشر جدید برای اینکه در انسانیت خود به کمال بیشتری برسد سعی می کند ابزار زندگی خود را تکامل بخشد تا به شکل گسترده تری در طبیعت تصرف کند و برای تمتع بیشتر از لذایذ دنیوی به دنبال توسعه ی همه جانبه است: "... توسعه جریانی چند بعدی است که در خود تجدید سازمان و سمتگیری متفاوت کل نظام اقتصادی اجتماعی را به همراه دارد. توسعه علاوه بر بهبود در میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونی اساسی در ساختهای نهادی، اجتماعی، اداری و همچنین ایستارها و وجه نظرهای عمومی مردم است، توسعه در بسیاری موارد حتی عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در بر می گیرد." (1) در نتیجه توسعه به معنای سمت گیری کل نظامات اقتصادی و اجتماعی(اعم از آموزشی، قانون گذاری، اجرایی ...) در جهت رشد اقتصادی است یا به عبارتی دیگر، اقتصاد باید زیربنا و مبنای همه ی تحولات و برنامه ریزی های فرهنگی و اجتماعی ما باشد! این تعبیر مدرن از توسعه و اقتصاد ثمره ای جز تمدن کنونی غرب ندارد، تمدنی که با تکیه بر بنیانهایی مشخص، حکومت واحد جهانی را تجربه می کند. این نظام استکباری جهانی برای ایجاد وحدت و محکم کردن پایه های قدرت خود از عوامل مهمی استفاده می کند:
«تکنولوژی مدرن را باید اساسی ترین عامل توسعه جهانی استکبار دانست، چرا که از یک سو با ایجاد یک تحولبنیادین در حیات بشر همه تمدن ها را نابود کرده است و تمامی بشریت را در صورت واحدیاز معیشت که آن را بایدمعیشت تکنولوژیکدانست جمعآورده است. و از سوی دیگر، تکنولوژی مدرن همه نیازهای بشر را در جنبه مادی و حیوانیوجودش خلاصه کرده است و با ارضای گسترده این سوائق تا حد اشباع، او را نسبت به حیاتمعنوی خویش غفلت بخشیده و آثار وضعی این غفلت در زندگی انسان امروز اگر چه سختاسفبار است، اما اسفبار تر از آن، جهل مرکبی است که اجازه نمی دهد تا او بر اینغفلت آگاهی پیدا کند.»
«این نظام سلطه جهانی که حاکمبلامنازع آن آمریکاست از لحاظ اقتصادی با یک سیستم جهانی بانکداری که شیرازه آن درکف وال استریت است همه تحولات اقتصادی جهان را کنترل می کند و دلار معیار همه پولهاست. از لحاظ سیاسی نیز این نظام سلطه جهانی نظام واحدی است با حاکمیت آمریکا، ومقابله های درونی آن را هرگز نباید بهیک تعارض ذاتی باز گرداند.» «از لحاظ علمی نیز جهان امروزنظام واحدی است و البته ناگفته نباید گذاشت که آنچه تقدس و اعتبار علوم جدید را تاکنون حفظ کرده همین غفلت فراگیر است، اگر نه، نزدیک به یک قرن است که در نزد بسیاریاز متفکران و دانشمندان غربی، بت تقدس و اعتبار علوم جدید، به خصوص در زمینه علومانسانی فرو شکسته است.» «در جهان امروز تلقی واحدی نیزاز هنر وجود دارد که خواه ناخواه به طور مستقیم یا غیر مستقیم، به همان اهدافمشترک نظام واحد سلطه جهانی استکبار منتهّی می شود.»
«عامل دیگری که سلطه جهانیاستکبار را در اهداف خویش یاری داده این است که انسان ها غالبآضعیف النفس، پای بندعادات و تعلقات و فریفته ی ظواهر هستند و این امر آنان را از سر اختیار به جرگه سرسپردگان این نظام واحد جهانی پیوسته است، چرا که این نظام ظاهرا توانسته است که بههمه حوایج بشر به وجه احسن جواب گوید.»
عامل دیگری «که به نحوی درذیل همان عامل قبل قرار می گیرد ترس است و خصوصاترس از مرگ .میلیتاریسم و توسعه تکنولوژی را نمی تواناز یکدیگر جدا کرد و حتی با عبارت بهتر، باید گفت که میلیتاریسم روح نظام توسعهتکنولوژی و حافظ قواعد و قوانین آن است. آمریکا از طریق ایجاد رعب و وحشت، به طورعلنی یا غیر علنی، با استفاده از شبکه واحد ارتباطات در سراسر جهان، مخالفین خود رابه آنجا می کشاند که حتی جرات ارزیابی نظام میلیتاریستی آمریکا را به خود ندهند.»
1. دیوید لمان، تئوری توسعه
نویسنده: حسین سعید
در دهه 1990 در ابتکاری در تبلیغات سینمایی در آمریکا، طی ساخت فیلمی بین فریم های آن، هر از چندگاهی فریمی از تبلیغ یک نوشابه نیز قرار داده شد به طوری که در کمتر از یک بیست و چهارم ثانیه این تبلیغ از جلوی چشم مخاطب عبور می کرد و مخاطب اصلا متوجه نمی شد که چرا چنین اتفاقی می افتد و فیلم را تماشا می کرد. شاید فکر کنید که این تبلیغ که مخاطب حتی متوجه آن نمی شود چه سودی دارد؟!، اما نتایج چیز دیگری را می گفتند...
هجوم مردم تشنه و خواهان نوشیدنی،( و آن هم نوشابه) پس از اتمام این فیلم ها در هر سانس به سمت فروشگاه های نوشیدنی سینما و اطراف سینما اتفاقی بود که پس از اتمام فیلم های دیگر روی نمی داد و کسی احساس تشنگی نمی کرد. جالب تر اینکه اکثریت کسانی که برای رفع عطش خواهان خرید نوشابه بودند، همان برند تبلیغ شده بین فریم های فیلم را می خریدند!
با اینکه پس از این ماجرا ها، این مدل تبلیغ غیر قانونی خوانده شد و دیگر انجام نشد، اما این واقعه معجزه تبلیغ نامحسوس، در ایجاد احساس نیاز کاذب در ناخوداگاه افراد را به همگان ثابت کرد ....
چند وقتی است قضایایی از قبیل کمبود بودجه صدا و سیما مطرح است و می بینیم که به شدت بر شدت تبلیغات تجاری تلویزیون افزوده شده است. دیگر برنامه آشپزی ای نیست که تبلیغ مجموعه ای از کالا ها را نکند. تیزرهای 10 دقیقه ای تبلیغ یک کالا ،مکرر در تلویزیون دیده می شود و گذشته از اینها عرضه کنندگان کالا حتی قرعه کشی های خود را هم داخل برنامه های تلویزیونی انجام می دهند! اخیرا تبلیغات پایشان به سریال ها هم باز شده است، طوری که مخاطبان تلویزیونی "به ناچار" باید قبل و وسط و حتی در طول برنامه مورد علاقه خود مورد هجوم آگهی های متعدد تبلیغاتی قرار بگیرند. هجومی که شاید برای صدا و سیما و تهیه کنندگان آن جیب پر تر به همراه بیاورد امّا برای فرهنگ کشور اصالت دهی بیشتر به کالا و برای مردم احساس نیاز به مصرف بیشتر به همراه می آورد. هیچ کس حتی مدیران صدا و سیما هم منکر این قضیه نیستند که تبلیغات فراوان اثرات سوء خود را دارد. برای مثال علیمقدسی، معاون روابط عمومی صداوسیما اینگونه توضیح می دهد که:" نمیتوان اهمیت تبلیغات را برای رسانههای داخلی نادیده گرفت. به هر حال آگهیهای تجاری منبع درآمد خوبی برای رسانهها هستند که با حذف آنها عملکرد و قدرت رسانهها در سایر حوزههای فرهنگی، اجتماعی و ... نیز کاهش مییابد. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که آگهیهای تجاری ممکن است به نوعی مروج مصرفگرایی باشند. بنابراین حذف آگهیها برای رسانه نتایج خوبی در بر ندارد و فقط باید با راهکارهایی پخش آنها را نظارت کرد یا با برنامههای جداگانه و خاص دیگر اثرات منفی تبلیغات را خنثی کرد"
با اینکه بخش هایی از صحبت های ایشان را می توان مورد قبول دانست (به هر حال یکی از راه های درآمد زایی برای تمامی رسانههای دنیا تبلیغات است)، اما افراط در این مسأله امری است که باید به رسانه ملی گوشزد کرد! اینکه به خاطر کمبود های مالی صبح ها آنتن را تماما در اختیار برنامه هایی قرار می دهند که هدفشان تنها تبلیغ کالای خاصی است و در کنارش از مطالب مربوط به آن کالا در مورد ورزش و یا مسائل سلامت هم گفته می شود ، ظهرها در برنامه های آشپزی همه وسایل یک آشپزخانه مدرن و مجهز تبلیغ می شود، شبها در میان هر برنامه 5 دقیقه و قبل از برنامه های پر بیننده تا 25 دقیقه اگهی بازرگانی به نمایش در می آید، در حالی که جای برنامه های فرهنگی و مذهبی در ساعات اوج بیننده در تلویزیون خالیست! افراط در تبلیغی که شاید در گذشته نه چندان دور شاهد نیمی از آن هم نبودیم!
و به غیر ازحجم بالای تبلیغات محتوای آنان نیز قابل بحث است، محتوایی که در تعداد نه چندان کمی از تبلیغات تلویزیونی، به جای معرفی آگهی، شیوه اقناع مخاطب در پیش گرفته شده، تا بیننده در نهایت بعد از یک دوره متمرکز تبلیغ آن محصول، قانع شود که به چنین محصولی احتیاج دارد و باید حتما یکی از آن را بخرد و در بعضی موارد این احساس نیاز به صورت غیر ارادی (مانند همان شیوه تبلیغ نوشابه) در فرد بوجود می آید و تنها راه رفع این نیاز (عطش) خرید کالای مورد نظر است و این چیزی جز مصرفزدگی نیست.
شاید لازم باشد سخنان فرانسیس فوکویاما نظریه پرداز معروف آمریکایی بعد از عملیات کربلای 5 و تسخیر فاو را در اینجا برای سیاست گذاران رسانه ملی بازگو کرد که:
"افق پرواز شیعیان بسیار بالاتر از تیر های ماست و تنها راه غلبه بر آنها این است که میل آنها را از شهادت طلبی به مصرف زدگی و ارزش ساده زیستی آنان را به تجمل گرایی تغییر دهیم"
در کل امیدواریم که رسانه ملی با نگاه جامع تر و بلند مدت تر نسبت به مسائل مالی خویش و تأثیرات فرهنگی که می تواند بر جامعه بگذارد، ابتدا نظارت بیشتری بر روی محتوا و شکل تبلیغات پخش شده انجام دهد و در ثانی با مدیریت بهتر هزینهها، حجم آنها را متناسب با نیاز های جامعه کند.
نویسنده: محمد جان نثاری
1 هفدهم بهمن ماه سال 1392 بود که 5 تن از مرزبانان کشور در منطقه ی جکیگور استان سیستان و بلوچستان مفقود شدند . پس از آن مسئولین مربوط وارد عمل شده و پیگیر وضعیت مزبانان شدند تا اینکه گروهک موسوم به « جیش العدل » که سرکردهی آن فردی با نام مستعار صلاح الدین فاروقی است ، ربایش مرزبانان ایرانی را به عهده گرفت. پانزدهم فروردین ماه سال 1393 پس از پیگیریهای مسئولان و کمک علما و بزرگان استان سیستان و بلوچستان ، جیش العدل اعلام کرد که مرزبانان آزاد شده اند . گرچه پیشتر در روز سوم فرودین ماه این گروهک ادعا کرده بود که یکی از مرزبانان ایرانی به نام جمشید دانایی فر را به شهادت رسانده است.
2 جیش العدل نام گروهکی است که بعد از حمله تروریستی به 14 مرزبان ایرانی و به شهادت رساندن آنان، به طور وسیعی در خبرگزاری ها مطرح شد و بعد تر با ربودن 5 مرزبان ایرانی و ادعای به شهادت رساندن یکی از آنان ، بر سر زبان ها افتادند.
در اساس نامهی این سازمان آمده است که « سازمان جیش العدل" با نام مخفف "جیش" یک جنبش دفاعی(نظامی) ، سیاسی ، فرهنگی است که بر اساس اصل دفاع از دین و دنیای مردم بنا نهاده شده است و در چارچوب قوانین اسلامی جهت دفاع از جامعه اهلسنت ایران برای سربلندی این جامعه و زیستن مردم ایران در سایه عدل و عدالت و برابری و مساوات مبارزه می نماید.». در قسمتی دیگر یکی از اهداف مهم خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران بیان میکند تا جایی که در اعلامیههای بعدی خطاب به مردمان سنی مذهب ایران و مسلمان جهان اعلام می دارد که در شرایط کنونی راهی جز سلاح به دست گرفتن در برابر رژیم ایران وجود ندارد « و اذعان میداریم که محدوده صبر جمیل دیگر به انتهای خود رسیده و زمان جهاد فی سبیل الله فرا رسیده است. تا دیر نشده است این فریاد بحق ما را دریابید ای اهلسنت ایران، ای مسلمین جهان و ای بزرگان دین اسلام فریاد بحق ما را دریابید، تا دیر نشده است دریابید. »
ایجاد فضای نا امن در مناطق مرزی ، دامن زدن به اختلافات مذهبی میان شیعیان و سنیان با پس زمینهی قومیت گرایی و گره زدن حوادث سوریه ، اعدام قاچاق چیان مواد مخدر ، اعدام افراد وابسته به گروهک ریگی و بسیاری حوادث دیگر ، به کینههایی که به زعم افراد این سازمان، مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران از برادران اهل تسنن در دل دارند ، از جمله اقدامات این گروهک منشعب شده از گروهک ریگی است . جیش العدل گویی میخواهد خاطرات تلخ کشتارهای ریگی را دوباره برای مردم نواحی مرز نشین به خصوص سیستان و بلوچستان زنده کند اما انگار این بار کمی با دغل بازی بیشتر وارد میدان شده و شاید نفرت شیعه و سنی از ریگی را درک کرده و به جای رویارویی مستقیم با قومیت و مذهب مردم و کشتار شیعه و سنی ، سعی کرده ظاهر را تا حد امکان حفظ کند ؛ از این رو در یکی از اعلامیه ها برای نشان دادن حسن نیت خود خطاب به بومیانی که در حفاظت از مرزها به مردم کشور خدمت میکنند اعلام میدارد که این بومیان در عملیات هایی که این گروهک علیه به زعم خودشان مزدوران رژیم ( مرزبانان و بسیجیان و سپاهیهای غیر بومی نقاط مرزی ) انجام میدهد در اماناند و در ادامهی همین سخنان، خواستهای مضحک را مطرح میکند که : « اگر درگیری به اجبار روی داد لوله سلاح را در عین درگیری، به سوی نیروهای رژیم بگیرید و به درک واصلشان کنید و در آخر خود را تسلیم نمایید و بدانید که این تسلیم به نشان آزادگی شماست و با دید و برخورد محترمانه روبرو خواهید گشت » .
3مرور مواضع این گروه که خود را دادخواه و طرفدار حقوق مسلمین معرفی میکند ، در بعد بینالمللی و در مواجهه با حوادث منطقه و دیگر نقاط جهان شاید بتواند پارچهی سیاه روی صورتشان را کمی کنار بزند ؛ در حوادث سوریه همانطور که پیش تر آمد خود را دادخواه - به زعم خود – مردمان سنی مذهبی میدانند که به دست نیروهای بشار اسد کشته شدهاند ( بررسی ابعاد حوادث سوریه و اقدامات ارتش و گروههای تروریستی مجال دیگری را طلب میکند و از حوصلهی این نوشتار خارج است) و همه چیز را در یک دعوای مذهبی خلاصه میکنند و کشتار مردم بیگناه سوریه را بدین وسیله توجیه و امری لازم در راستای مقابله با نظام جمهوری اسلامی ایران ( به قول خودشان نظام صفوی) قلمداد میکنند ، عدم موضع گیری در برابر هیچ کدام از کشتارها و غارتهایی که رژیم اشغالگر قدس در قبال مردمان نقاط مختلف فلسطین ( که اکثرا سنی مذهب هم هستند ) روزانه انجام میدهد ، جملگی واهی بودن ادعاهای طرفداری از مردم بی گناه و بی دفاع را بیش از پیش روشن میکند.
از این پس قرار است بخشی در نشریه تحت عنوان ستون آزاد تعبیه شود.این بخش توسط عموم دانشجویان، از هر گروه و تشکلی نگارش و گردآوری می شود و حاوی مسائل اجتماعی، فرهنگی و سیاسی می باشد.
مطالب این بخش باید شرایطی از جمله احترام به عقاید ،آداب و رسوم و قومیت ها را دارا باشد و در بیان مسائل مصرح تاریخی صادق باشد.
محتوای ستون آزاد به هیچ وجه مورد تائید تشکل بسیج دانشجویی نیست و تنها در راستای تحقق گوشه ی کوچکی از کرسی های آزاد اندیشی در دانشگاه است که ان شاء الله در سایر عرصه ها نیز ادامه پیدا کند.
از تمامی دانشجویان تقاضا می شود تا مطالب مورد نظر خود را به ایمیل nabz.fanni@gmail.com تحت عنوان ستون آزاد ارسال نمایند. ضمنا حق پاسخگویی متقابل برای تمامی افراد وجو دارد.
مرز تقلید
این روزها زیر سوال بردن تقلید به یک پز روشنفکری تبدیل شده است و هر کسی می خواهد در حوزه روشنفکری دینی سری توی سرها در بیاورد دیواری کوتاه تر از دیوار مراجع تقلید پیدا نمی کند اما اینکه این همه هجمه به یک نقطه انجام می شود نشان گر نقطه ضعفی است که شاید در طی دویست سالی که از عمر اصطلاحی به نام مرجع تقلید می گذرد به این امر توجه نشده است ، این نقطه ضعف این است که فقه از دیر باز در همه حوزه های مربوط به زندگی ورود کرده است اما عصر حاضر بواسطه پیچیده شدن مسائل مستحدثه ی جوامع، اقتضائاتی دارد که با 200 سال پیش فرق می کند ، همه ی عرصه های زندگی در جوامع مدرن امروزی هر کدام صاحب متخصص شده اند متخصصانی که ادعا دارند در حوزه خود بیشتر از هر کسی تحقیق و تفحص کرده اند لذا ان قلت هایی در پنهان و آشکار، به احکام مراجع وارد می کنند که هر چند نادرست باشد باز توانایی تاثیر بر مخاطب عام و تشکیک در ذهن آنها را دارد .
دراین میان یک مسئله که هم منتقدین تقلید که تقلید را کار میمون می دانند و هم مدافعانش به آن بی توجه هستند این است که در تقیسمات ارسطویی علوم، همه ی مسائل مربوط به زندگی فردی و تعامل با اجتماع – که حوزه احکام عملی مجتهدین را بر می گیرد – ذیل علم اخلاق طبقه بندی می شود و اخلاق شامل دو طیف علمی و عملی می شود. وقتی فرد از اخلاق علمی و متقن مکاتب فکری به سمت اخلاق عملی سیر می کند دیگر این محاکات او با وجدان و خدای خویش است که تعیین کننده است چرا که برخی از مسائل مربوط به اخلاق آنقدر پیچیده است که نمی شود حکم کلی درباره آن صادر کرد. اما در ساحت کلیات می بایست معیار ها و شاخص هایی باشد؛ لذا فقیه حکم شاخص را استنتاج می کند؛ ولی این فرد است که در محاکات با نفس خویش به عمل می رسد .
اما این قاعده درباره احکام فردی است. احکام اجتماعی - که بسیاری از احکام ظاهرا فردی مانند نماز هم در باطن اجتماعی هستند – شامل این قاعده نمی شود. مثال این امر موسیقی است. قبل از انقلاب اکثر علمای اعلام تولید، فروش، حمل، نواختن و گوش دادن به موسیقی سازی و حتی بخشی از موسیقی آوازی را هم حرام می دانستند ولی در همان زمان هنرمند فرزانه و متشرعی مانند محسن نفر تار می نواخت. موسیقی یاد می گرفت و یاد می داد. بعد ها در دهه شصت برخی شقوق موسیقی حرام و برخی حلال اعلام شد ولی باز ایشان کار خود را می کرد. امروزه احکام فقها بخصوص حضرت آیت الله خامنه ای در باب موسیقی بسیار آسان تر شده است و حتی بسیاری چیزهایی که موسیقیدانان متشرع ممکن است جایز ندانند، ایشان و برخی مراجع جایز می دانند. ماجرا چیست ؟ آیا مراجع اشتباه می کردند ؟ نه مراجع براساس ظواهر و معیارهایی برای کلیت اجتماع حاضر حکم می کنند ولی متخصص موسیقی امروز فردا و پس فردای نسبت موسیقی با جامعه را می بیند و به تکلیف الهی خود عمل می کند .
حقایق عالم جمع بین اضداد است برای درک احکام دین می بایست از قالب خشک توضیح المسائل عملی مراجع در آمده و ضمن نگه داشتن فقه در جایگاه خود، فرد و نسبتش با خدا و معارف دیگر دینی و حکمت اسلامی را نیز می بایست در نظر گرفت. تقلید در مسائل اجتماعی دینی از آنجا که دین روشی اجتماعی برگرفته از وحی است شیوه میمون نیست چرا که تفاوت انسان با حیوان همین اجتماعی بودن و توانایی اجتماعی شدن است اما باید بدانیم که خودشناسی فرد که مبنای توحید است بر دادگاه وجدان او حکم می کند و این محاکات فرد است که داده ها را از مجتهد می گیرد ولی بر مبنای پردازش خود عمل می کند .
نویسنده: رضا پیامی
نبض- 18 فروردین 1393
از غدیر که سرازیر می شویم به سمت صفر و روزهای واپسین آن، از خاور مرزهای مسلمین در اندونزی و چین و مالزی تا باختر آن در شمال آفریقا، کم کم از نو شکوفه سؤال می شکفد که آخر نشانتان به کجاست؟ حالی که شما خودِ نشان هستید. نشانی از هدایت و حجتی بر حجت زمان ما(عج). اگر نبود ذوب وجودتان در پای ولایت، اگر نبود حسین(ع) فرزند شما، چه بر سر ما و سبیل هدایت می آمد؟
ظالمان عالم، هر چه می شد، از شقاوت و جنایت بر سر خاندانتان آوردند و شما با شجاعت و ایستادگی تکلیف را برای تمام تاریخ روشن کردید. نه یکبار، که بارها این راه را تا به آخر رفتید. یکی با سر بریده، دیگری بدون دست و امام مظلوممان در غربت نخلستانها. یکی چون شمع در کربلا آب شد، یکی در شام و یکی...آه! هنوز نمی دانیم دقیقاً به کجا آرمیده اید.
و در این قرن ها روضه شما، شیعه مظلوم را نشان بود؛ تا چراغی باشد در ظلمت تاریخ. شما زهرای روشنی هستید برای حق طلبان و نشانی بی بدیل تا ره گم نکنیم. تا خصم نابکار ما را نترساند. که «اگر داغ دل بود ما دیده ایم»[1]. آخر، از کربلا که فجیع تر نمی شود آفرید! نشان شما نزد «برونسی» هاست. و هشت سال پایمردی ملتی که شما و فرزندانتان، تکلیفشان را روشن کرده بودید. این جوشش خون حسین(ع) و ندای غریبانه شما از مأذنه «هیأت» است که ایرانمان را از شر صدام ها و شیاطین بزرگ و کوچک حفظ می کند. در این قرن ها و در کنج غربت و جور طواغیت ما «هیأت» را حفظ نکردیم، این «هیأت» بود که ما را حفظ کرد.
ای مادر حسین (ع)! به حق گریه کنان و سینهزنان عزای پسرتان؛ به حق دستانی که اباالفضلی بالا میآید و حیدری بر سینه سوخته میخورد تا فقط بگویند: «یا لیتنی کنت معک»؛ به حق روضههای محقر و عظیمی که نوجوانان در تکیههای سرد زمستانی و گرم حسینی گرفتند؛ همانها که بیشتر دوستشان دارید... به حق علمکشهای لوتی مسلکمان؛ به حق آنها که در داغ فرزندان و عزیزان خود شکسته اما سنگین جلوی در میایستند که «مرد گریه نمیکند»؛ ولی در ظهر عاشورا با موی سپید و سبیل کلفت به سان مادرانِ جوانمرده، بلند بلند گریه میکنند تا نشان دهند اتفاقاً «مرد»ها برای عزای پسر شما گریه می کنند و «نامرد»ها آن را شور بدون شعور می خوانند؛ به حق آنها که اگر در مجلس پسرتان اشکشان نیاید، تباکی میکنند؛ به حق مداحها و روضهخوانان؛ به حق صدای گرفته و گلودردشان؛ به حق پسرکان هیأتی که در سوز زمستان حقیقت و گرمای تابستانی بازار دنیا، یا علی میگویند و جلوی دسته کتل بلند میکنند؛ به حق پسرهای فشنی که سالی به دوازده ماه دست به سیاه و سفید نمیزنند ولی برای برپایی پرچم عزای خاندان شما، ظرف میشویند و کفش جفت میکنند؛ به حق سفرههای اباالفضل(ع)؛
ای مادر سادات و صاحب مجالس روضه! به حق روضهها و هیأتهای خانگی ایام فاطمیه، همانها که جماعت از درشان فوران میکند و اگر زرنگ باشی فقط میتوانی دوزانو بنشینی؛ به حق مستمعینی که برای حفظ وحدت مسلمین به مولایشان علی(ع) اقتدا کرده و سعی می کنند دریای غم غربت شما را در دل بگنجانند و از سر مگوی شما، تنها ببارند؛
به حق همه بچه هیأتیها... مخصوصاً آنها که بلند بلند گریه میکنند؛ به حق میاندارهای غیرتی که نمیگذارند شل سینه بزنی؛ به حق نعرههایی که حرارت داغ شما آنها را از عمق جان شعلهور کرده؛ و به حق آنها که موقع روضه، مثل شمع میشوند... میسوزند و ذره ذره و بی صدا در غم انسانیت، آب میشوند و فقط موقع رفتن از چشمان سرخ و درخشانشان میفهمی چه کشیدهاند؛ به حق کیسه گردان هایی که قرن هاست نشان عزای شما را با پول مردم، سرپا نگه می دارند؛
و به برائت از آنها که گاه و بیگاه و به بهانهی واهی، به هیأت و پرچم عزای خاندان شما حمله می کنند تا به خیال خامشان مردم را از پای پرچم هدایت شما پراکنده کنند؛ چرا که این پرچم یک تنه جلوی ظلم و فسادشان ایستاده است؛ و به برائت از فتنهگران عاشورا که با آل زیاد و آل مروان هلهله کردند؛
یا مولاتی، یا زهرا! به حق همه اینها ما را هم «بچه هیأتی» کنید.
آمین یا رب العالمین.
پاورقی:
1-مرحوم قیصر امین پور
نویسنده: علیرضا مهری
بی توجهی به منافع ملی در سیاست خارجی بعد از انقلاب مسئله ای بود که زیباکلام در سالن چمران دانشکده فنی مطرح کرد. هر چند تعریف مورد اجماعی از منافع ملی موجود نیست اما بحث در خصوص آن ظرافت هایی دارد که باید به آن دقت کرد. یکی از مسائلی که بعد از انقلاب طرح شد این بود که نسبت سیاست خارجی و منافع ملی در جمهوری اسلامی چیست؟ آیا میتوان در سیاست خارجی هم آرمانگرا بود و هم بر طبق منافع ملی عمل کرد؟
مسئله ای که هیچگاه بحث جدی روی آن صورت نگرفت اما میتوان آن را یکی از مبانی اقدام دستگاه سیاست خارجی فعلی دانست. سوالی که چند وقتی است زیرکانه طرح میشود و پاسخ آن از پیش در افکار عمومی مشخص است. طرح مسئله ای که بیشتر از روشن کردن اذهان، چماقی است بر سر جریانی که مسائل ایدئولوژیک را در سیاست خارجی قابل طرح میداند. جریانی که انقلاب کرده و قانون اساسی نوشته است. جملات قصاری همچون " انقلاب ایران انقلابی غیرایدئولوژیک بود و پیام ایدئولوژیک نداشت"بر قانون اساسی که رای مردم را به همراه دارد، خدشه ای وارد نمیکند.
برای حل این مسئله خوب است منافع ملی را در جدول اولویت بندی ادارهی کشور در کنار دغدغه های دیگر بررسی کنیم. در سیاست داخلی هم منافع ملی معیار خوبی برای سنجش است. آیا شعار توسعهی سیاسی هم تامین کنندهی منافع ملی است؟ تلاش برای برقراری مردم سالاری دینی چطور؟ مشخص است که نگاه صرفا اقتصادی به منافع ملی واقع بینانه نیست. شعارها و اهداف بسیاری هستند که تامین کنندهی منافع ملی هستند اما اقتصادی نیستند. تامین امنیت ، حرکت به سمت آزادی و استقلال سیاسی از جمله آرمان هایی است که در راستای منافع ملی است.
این نوع نگاه از حوزه های مختلف به منافع ملی منحصر در کشور ما نیست. بسیاری از سیاست ها و برنامه ریزی هایی که امروز آمریکا در جهان صورت میدهد با شعار تامین منافع ملی میباشد. مثلا انرژی هسته ای ایران به خاطر تامین منافع ملی آمریکا تحریم شده است! یا فعالیت های ضد حقوق بشر در جهان خلاف منافع ملی آمریکاست. پس این ادعا که منافع ملی صرفا اقتصادی میباشد به راحتی رد میشود. پذیرش این مسئله کار را ساده میکند. مسائلی همچون آزادی و استقلال از دخالت بیگانه و دفاع از مظلومین هم جزئی از منافع ملی تفسیر میشود.
شعار موافقان توافق نامهی ژنو ضریب دادن به منافع ملی است، شعاری که زیباکلام در دانشکدهیکبار دیگر آن را تکرار کرد. اما با مطرح کردن کم بودن استخراج ما از پارس جنوبی ماهیت منافع ملی! مشخص شد. زیباکلام محرومیتی را تصویر کرد که ناشی از عدم دستیابی به درآمد نفتی و گازی است. تصویر نادرستی که ناشی از نگاه عوامانه و قشری به اقتصاد میباشد و دلیل اصلی عقب افتادگی اقتصاد ایران در چند دههی گذشته حاکمیت همین نوع نگاه بوده است.
وابسته بودن اقتصاد به درآمد بادآوردهی صادرات نفت خام در واقع چیزی جز تاراج ثروت ملی نیست و به غلط نام آن را درآمد گذاشته. بی شک مصرفی که خرج اش از خام فروشی تامین میشود؛ اصالتا دارایی به حساب نمیآید که امروز ما از آن محروم باشیم. آرمان این مدل کشورهای عربی هستند که در دام اقتصاد نفتی گرفتارندو برای برداشت بالا و سریع از مخازن شان زیر بار هر قرارداد ننگینی میروند. چوب حراجی که امروز به منایع انرژی زده میشود و ناشی از نگاه کوتاه مدت به مقولهی پیشرفت است.
در مقابل این مدل که باعث عدم پیشرفت قابل توجه اقتصاد ما در دهه های گذشته شده است مدل دیگری وجود دارد. ایدهی اصلی این مدل را اولین بار دکتر مصدق مطرح کرد. اقتصاد بدون نفت از معدود آرزوهای مشترک همهی دلسوزان این مملکت است.
تحرک کم اقتصادی و اقتصاد رانتی و... اقتصاد ما را به بیماری بدحال تبدیل کرده است. اعتیادی که با مقاومتی از طرف اقتصاد معتاد همراه نمیشود و این شهوت مصرف درآمد افیونی نفت ، اقتصاد ما را به کام مرگ میکشد.این حال عجیب حتی فرصت توسعهی صنعت نفت را در این سال ها به ما نداده است. اگرچه ایده آل ترین حالت برای درمان این بیماری، شرایط عادی کشور است ولی تجربه نشان داده که هیچ وقت به طور جدی به سوی آن گام بر نداشته ایم.اما حالا که تحریم های مالی و گستردهی غرب باعث کاهش قروش نفت شده است، عرصه برای خلاصی از این بلای خانمان سوز به صورت توفیقی اجباری ایجاد شده است.
تلاش بی وقفه برای بالا بردن درآمد های نفتی به هر قیمتی را در دهه های گذشته تجربه کرده ایم و امروز هم تقلای روشنفکران و برخی از مسئولان برای برداشتن تحریم ها را شاهد هستیم. تلاش هایی که در بالندگی واقعی اقتصاد جایی ندارد و ناشی از خماری نرسیدن نفت افیونی است. حال باید از خودمان بپرسیم تلاش برای فروش نفت خام در راستای منافع ملی است یا تلاش برای تبدیل نفت خام به میعانات و محصولات پتروشیمی و توسعهی واقعی اقتصاد کشور؟ حتی صادرات محصولات پتروشیمی هم از خام فروشی بهتر است. صادراتی که حتی در اوج تحریم ها هم صورت میگرفت.
مدل پیشرفت کشور بر مبنای رشد اقتصادی و عدم وابستگی کشور به درآمدهای نفتی بهتر است یا ماندن در منجلاب گذشته؟ هر چند در ظاهر دست یابی به فناوری هسته ای هزینه های بسیاری را در پی داشته است اما میتوان بسیاری از مشکلات امروز کشور را ناشی از ضعف های اساسی در اقتصاد و سیستم اداری کشور دانست. امروز بحث از هزینه های هسته ای بسیار است و ضعف های بسیاری به پای تحریم نوشته میشود. اما واضح است که راه نجات کشور تلاش واقعی برای حل مشکلات اساسی کشور است. تلاشی که نیاز به وحدت و تلاش تک تک افراد جامعه دارد تا فشار از روی دوش مسئولین برداشته شود تا بتوانند از این امتحان تاریخی موفق بیرون بیایند.