نویسنده: علیرضا صادقی
یکم. در نظام جمهوری اسلامی ایران وظیفهی مسوولان خدمت به مردم است. قوای سهگانه و ما بقی نهادها موظفند با انجام وظایف خود شرایط پیشرفت کشور و بهبود وضع زندگی مردم را فراهم آورند و از آنجا که نظام ما مردمسالاری دینی است، این بهبود باید در زمینه ی معنویات نیز خود را نشان دهد و مسوولان باید برای ارتقای وضعیت دینی و فرهنگی جامعه نیز همت گمارند و پاسداری از حریم اسلام عزیز را از مهمترین وظایف خود برشمرند. یعنی در نظام مقدس جمهوری اسلامی علاوه بر آنکه مردم باید توان سیر کردن شکم خود را داشته باشند و چرخ زندگی خود را بچرخانند، باید توان رشد دادن روح خود را نیز داشته باشند. ناگفته نماند که این خدمت برای مسوولان نیز نعمتی بزرگ است. خدا رحمت کند مظلومِ مقتدر شهید بهشتی را که میفرمود: ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت.
دوم. پس از انقلاب، مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی تغییر نام داد و اولین دوره مجلس شورای اسلامی در 7 خرداد سال 1359 با پیام رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خمینی (ره) شروع به کار کرد. امام خمینی در پیام خود به مناسبت افتتاح مجلس فرمودند :
» شما دوستان محترم، نماینده ملتی هستید که جز به اسلام بزرگ و عدالت الهی اسلامی فکر نمیکند و انتخاب شما برای پیاده نمودن عدالت اسلامی است که در طول سلطنت ظالمانه و غاصبانه رژیم شاهنشاهی از آن محروم بودند. «
اهمیت مجلس شورای اسلامی و مصوبات آن در این کلام امام مشهود است:
«... مجلس بالاترین مقام است در این مملکت. مجلس اگر رأى داد و شوراى نگهبان هم آن رأى را پذیرفت، هیچ کس حق ندارد یک کلمه راجع به این بگوید. من نمىگویم رأى خودش را نگوید؛ بگوید؛ رأى خودش را بگوید؛ اما اگر بخواهد فساد کند، به مردم بگوید که این شوراى نگهبان کذا و این مجلس کذا، این فساد است، و مفسد است یک همچو آدمى...
و همچنین در رابطه با ویژگی منحصر به فرد مجلس در نظام جمهوری اسلامی، میفرمایند:
« مجلس شورای اسلامی، که در رأس تمام نهادهای نظام جمهوری اسلامی است، از ویژگیهای خاصی برخوردار است که مهمترین آنها اسلامی ـ ملی بودن آنست که تمام تلاشش در راه تصویب غیر مخالف با احکام مقدس اسلام است، خصوصاً با برخورداری از شورای محترم نگهبان، و مجلس که از متن ملت جوشیده است و دست شرق و غرب و وابستگان به آنان از سرنوشت آن کوتاه است.«
سوم. بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران مجلس شورای اسلامی محلی است برای تدوین نظام ارزشی مورد قبول جمهوری اسلامی ایران و تهیه و تصویب قوانین اسلامی برای کلیه نیازهای جامعه در زمینههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تبلیغی، نظامی، اخلاقی و قضایی. مملکت اصل و بنایش ملت است و مجلس مکانی است که این ملت در آن جمع شدهاند. مجلس و نمایندگان آن باید همواره به یاد داشته باشند تا با صرف نظر از تعلقات حزبی در راستای منافع ملی و مصالح کشور خود حرکت کنند. نمایندگان مجلس در همان آغاز کار در صحن مجلس در برابر قرآن مجید سوگند میخورند:
« بسماللهالرحمنالرحیم من در برابر قرآن مجید، به خدای قادر متعال سوگند یاد میکنم و با تکیه بر شرف انسانی خویش تعهد مینمایم که پاسدار حریم اسلام و نگاهبان دستاوردهای انقلاب اسلامی ملت ایران و مبانی جمهوری اسلامی باشم، ودیعهای را که ملت به ما سپرده به عنوان امینی عادل پاسداری کنم و در انجام وظایف وکالت، امانت و تقوی را رعایت نمایم و همواره به استقلال و اعتلای کشور و حفظ حقوق ملت و خدمت به مردم پایبند باشم، از قانون اساسی دفاع کنم و در گفتهها و نوشتهها و اظهارنظرها، استقلال کشور و آزادی مردم و تأمین مصالح آنها را مد نظر داشته باشم. «
حال اگر نمایندگان به جای تکیه بر شرف انسانی خویش، کانونهای قدرت و ثروت را متکای خود قرار دهند و به پاسداری از حریم حزب خود مشغول و نگهبان مبانی آن باشند پیداست که دیگر پایبندی به استقلال و اعتلای کشور خدمت به مردمی باقی نمیماند! و در این شرایط است که آرمانها و مبانی نظام و ملت ایران همه در پیچ و خم بازیهای حزبی و جنگهای قبیلهای فدا خواهد شد!
چهارم. «مردم از دعواهای ما خسته شدند؛ آقایان دیگر بس است...» رئیس مجلس ششم عبارتهای فوق را در حالی از پشت تریبون فریاد میزد که اصلاحطلبان سرمست از قدرت ، با فراموشی دغدغههای اصلی مردم، در حال نزاعی داخلی بودند. مجلس ششم به جای آنکه خانهی ملت باشد، خانهی احزاب شده بود تازه احزاب هم که نه ویلای شخصی حزب مشارکت شده بود که در آن تنها چیزی که مهم بود، اهداف و خواستههای حزب مشارکت بود. اصلاح قانون مطبوعات، لوایح دوقلو، تحصن و استعفای دستهجمعی، فقط و فقط در راستای قدرتطلبی و تمامیتخواهی مشارکتیها قابل توجیه بود، بیآنکه سودی برای مردم داشته باشد. سوگمندانه باید گفت در مجلس هشتم نیز کم و بیش شاهد رفتارهای حزبی و قبیلهای برخی نمایندگان بودیم که اینگونه رفتارها حاصلی جز از دست رفتن فرصت خدمت نداشته و ندارد. با توجه به ماهیت این رفتارها در مجلس هشتم بیان این سخنان امام خالی از لطف نیست:
« شما منتخبین مجلس که از پشتیبانی جدی ملت عزیز برخودارید باید با کمال قدرت در مقابل قدرت های شیطانی بایستید و از هیچ قدرتی غیر از قدرت خداوند نهراسید، و جز به مصالح کشور به چیز دیگری فکر نکنید...هیچ یک از نهادهای جمهوری اسلامی خصوصاً مجلس و رئیس جمهوری و دولت برای هم کارشکنی نکنند و خود را بطور جدی در خدمت اسلام و کشور درآورند تا خداوند متعال آنها را پشتیبانی فرماید... و از منازعه و تفرقه اجتناب کنید و ندای آسمانی واعتصمو بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا را در نظر داشته باشید و اطاعت کنید. «
پنجم. انتخابات مجلس نهم در پیش است. در بندهای پیشیشن هم اهمیت مجلس روشن شد. حال انتخاب با شماست؛ می توانید مجلس را خانه ی خود کنید، می توانید هم خانه ی احزاب کنید. می توانید صحن مجلس را به جنگ احزاب تبدیل کنید، می توانید هم به رقابت خدمت تبدیل سازید. به هر حال انتخاب با شماست!
بسم رب الشهداء و الصدیقین
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (بقره/154)
آنان که امروز داعیهی حقوق بشر و صلح و کدخدایی جهان را دارند، جز مایهی ننگ تاریخ بشریت و سرافکندگی مردم از گذشته تا آینده نبوده و نیستند. اراذلی که جز استثمار ملتها چیزی در کارنامهی خود ندارند. آنهایی که پس از سالها چپاول مستضعفین و مظلومان دنیا، امروزه در سراشیبی سقوط به جهنمی که به ایشان احاطه دارد، افتادهاند؛ جز دست و پا زدن مذبوحانه، چارهای برای خود نمیبینند. آنهایی که روزی خود را مالک بلامنازع انسانها میدانستند، حاصل سالها قتل عام بومیان آمریکا و به بردگی کشاندن سیاهپوستان مظوم آفریقا و حمایت از سلاطین مرتجع گوش به فرمان را در بیداری و قیام ملتها میبینند؛ بلکه در کنار کاخهای خود، فریاد آنها که سالها با استحمارشان بر گردهشان سوار بودهاند نیز حکومت پوشالیشان را به لرزه انداخته است.
ملت بصیر و بزرگ ایران، به عنوان پیشتازان بیداری بشریت، به خوبی توطئههای مستکبرین سطلهطلب را میشناسند. سالها اشغال ایران، پایمال کردن خونهای ریخته شده پای درخت مشروطه، سرنگونی دولت ملی در سال 32، حمایت رسمی از دیکتاتور مخلوع ایران پس از کشتار سبعانهی ملت ایران، توطئهی همه جانبه به نیت اسقاط انقلاب اسلامی، حمایت همهجانبه از کفتاری به نام صدام و سالها تحریم و تهدید علیه ملت ایران، تنها نمونههایی از جنایات بی شمار این مدعیان چپاولگر است که در حافظهی تاریخی ملت ایران ثبت گردیده است.
اکنون و در دههی چهارم پس از انقلاب شکوهمند اسلامی ملت ایران و مقارن با حرکت پر سرعت ملت ایران به سمت قلههای پیشرفت و ترقی و تبدیل شدن نظام مردمسالار دینی به نماد قیام و مبارزه در عصر بیداری اسلامی، آنها که رؤیاهای خود را بر باد رفته میبینند، چارهای جز از میان برداشتن مغزهای متفکر و دانشمندان ایران اسلامی نمییابند تا به زعم خود مانع پیشرفت روز افزون این ملت گردند؛ غافل از اینکه این قدرتهای مادی توخالی، هرگز توان ایستادن در برابر قطار پرسرعت و پرشتاب پیشرفت این ملت را ندارند؛ کما اینکه هرگز توانی بر کنترل سقوط پرشتاب خود نیز نخواهند داشت.
شهادت مظلومانهی برادر و همسنگر عزیزمان، شهید مصطفی احمدی روشن، فارغ از اینکه مؤید رذالت زورمداران مدعی و بیچارگی آنان در قبال اقتدار ایران اسلامی است، به وضوح نشاندهندهی خط مقدم مبارزه با جبههی استکبار است. امروز به آسانی میتوان فهمید که استکبار از چه ناحیهای احساس خطر میکند؛ این پیشرفتهای روزافزون ایران اسلامی در عرصههای علمی و فناوری است که سبب شده تا دشمنان، دست به ترور دانشمندان و مجاهدین عرصهی علم بزنند.
چه کسی باور میکند، آنهایی که سابقهی بکارگیری سلاحهای هستهای و کشتار هزاران بیگناه را دارند، نگران امنیت بشرند؟ چه کسی باور میکند آنها که زرادخانههاشان مملو از سلاحهای هستهای است و مدام در حال تهدید ملتها هستند، در پی صلح و آرامش باشند؟ کسانی که سالها با تحقیر ملتها و تحت فشار قرار دادن و هرزدادن استعدادهای آنها، سعی در به استضعاف کشیدن بشریت به مثابه بردگانی مطیع داشته اند، امروز واهمه دارند که این حرکت عظیم ملت ایران، الهام بخش ملتهای آزاده و مستضعف دنیا قرار گرفته و در آیندهای نزدیک ملتها با تکیه بر توان خود به سمت قلههای کمال حرکت خواهند کرد.
در این ایام و در حالیکه در سالگرد شهادت استاد عزیز، دکتر مسعود علیمحمدی، مزدوران دشمن، داغی دیگر بر دل ملت ما نهادهاند؛ باید از نهادهای امنیتی پرسید که آیا صیانت از دانشمندان و نخبگان این مرز و بوم که در قامت سربازانی مخلص در خط مقدم جبهه انقلاب اسلامی مشغول مجاهدتند، خود مجاهدتی درخور و تلاشی بیش از آنچه تا کنون بوده است را نمیطلبد؟ سوال دیگر این است که خضوع و تسامح دستگاههای دیپلماتیک در مقابل نهادهای بینالمللی که تحت عناوین مختلف، نتیجه ای جز جاسوسی از مراکز مختلف کشور و تکمیل لیستهای ترور مزدوران استکبار برای ما نداشتهاست، تا کجا ادامه خواهد یافت؟
این سنت الهی است که پس از مدتی مجال برای زورگویان و گردنفرازان، آنان را ساقط و گروهی دیگر را جایگزین آنها میکند. این تلاشها و بیشفعالیهای جبههی استکبار و دست و پا زدنهای بیهوده، نتیجهای جز فرو رفتن در باتلاق طغیان و توحش خویش و غرق شدن در دریای خشم ملتها و اثبات حقانیت ملت مسلمان ایران نخواهد داشت.
یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (صف/8)
بسیج دانشجویی
پردیس دانشکده های فنی
دانشگاه تهران
نویسنده: محسن بانژاد
یکم) یکی از مؤلفههای اساسی آرمانشهرِ زمینهسازِ قیامِ قائمِ آلِ محمد (ص) در منظرِ حضرت امام (ره)، «دانشگاه اسلامی» است. در این که پشت این ترکیب اضافی و یا وصفی چه معنایی خفته است بسیاری از اهل معنا سخنها راندهاند. آنچه در این سرمقاله به آن میپردازیم اساساً از جنس دیگریست.
دویم) پارهشدن عکس امام راحل در دانشکده فنی (شاهد عینی این قضیه شخص نگارنده است) بسیاری را به تکاپو انداخت تا دوباره پشت عکس امام خاکریز بسازند و با نام امام، عمامه از سر ولایت فقیه برگیرند و به نام حکمیت، ابوموسیگونه نگین علوی از ید خلافت بیرون آورند. بیایید برای چند لحظه عکس امام را به کناری نهیم و راجع به آرمانهای آن ابرنخبهی تاریخساز صحبت کنیم. ما دانشجوییم و اینجا دانشگاه است. به راستی تصویر امام مهمتر است یا تصور وی از «دانشگاه اسلامی»؟
سیم) «دانشگاه اسلامی» عبارتی غامض، چندپهلو و ساختارساز است. از نگاه حداکثری، «دانشگاه اسلامی» را دانشگاهی بر محور علوم تام اسلامی میدانند؛ و در نگاهی حداقلی آن را محل تحصیل عدهای مسلمان. نگاه ما هر چه که باشد، میان این دو کران جای خواهد گرفت. حال باید از خود بپرسیم آنچه در دانشگاههای ما، به نام جنبش دانشجویی شکل میگیرد در این کرانه جای میگیرد؟ یا اساساً کدام تحرک دانشجویی - اگر مسامحتاً ضداسلامیبودن برخی از این حرکات را نادیده بگیریم - «اسلامی» است؟
چهارم) تجربه انقلاب فرهنگی که به دستور امام و به دست میرحسین موسوی، عبدالکریم سروش و یارانشان شکل گرفت، و اهمالکاریهایی که در تدوین برنامههای تحصیلی شکل گرفت، نشان داد که تغییرات یکشبه و بخشنامهای مشکلی از مشکلات کم نخواهد کرد، اگر مشکل جدید به وجود نیاورد.
پنجم) در سوی دیگر، تجربه نشان داده است که تغییرات تدریجی، غیرعلنی و هدفمند، گره از کار بسته «تغییرات زیرپوستی فرهنگی» خواهد گشود. بهرهگیری صحیح و مؤمنانه از اهرم رسانه؛ چون کتاب و نشریه و مالتیمدیا، در جهت تغییر نظام هنجارهای جامعه دانشگاهی و تبیین اهداف جدید برای دانشگاهیان، جز با تبلیغ و مجاهدت نرم صورت نخواهد گرفت.
ششم) چه بخواهیم و چه نخواهیم، دانشگاه امروز به تمام معنا سقوط کرده است. اکثریت دانشجویان گرفتار طاعونی به نام «عقل خود آیین» شدهاند و حتی مسلمانترین مهندسانمان نیز در تار «پوزیتیویسم» به خواب ناز رفتهاند. اگر قرار باشد مدیران آینده مملکت از این جماعت باشد باید فاتحه اسلام و اصل مترقی ولایت فقیه را از همین الان خواند. برای رسیدن به دانشگاه اسلامی، جنگی نرم پیش رو داریم. کمربندهایتان را محکم ببندید. آفتاب از شرق طلوع خواهد کرد ...
نویسنده : محمد ثقفی
.
امروز شانزدهم آذر است، ساعت هنوز سه نشده است. مراسم ما در سالن چمران تمام شده است، جشن غدیر نهاد به مداحی سعید حدادیان نیز. دانشجویان حزب اللهی جلوی سردر پنجاه تومانی اند و شعار می دهند، عکس مسعود و مریم رجوی را می سوزانند؛ حرکتی نمادین!
خسته ایم و روی زمین نشسته ایم. خیلی سرپا بوده ایم تا مراسم به خوبی اجرا شود و درگیری جدی ای رخ ندهد. به خصوص آن زمان که جلوی سر در فنی را سبزها گرفته بودند و جماعت حزب اللهی را راه نمی دادند که بروند سالن چمران. می گفتیم که راه را باز کنید! داخل چمران برنامه داریم! و آن پسر سبز می گفت: «بیخود برنامه دارید!»
همان جا بود که آن دانشجوی بسیجی رفت بالای درخت، پرچم ایران در یک دست و عکس امام و آقا در یک دست دیگر. ساکت بود و سبزها را می نگریست. شعارها شروع شد: «میمون بیا پایین»، «حیوون بیا پایین»، «دلقک بیا پایین»... تو گویی تحمل دیدن او را هم نداشتند!
سنگ اندازی شروع شد. سنگ ها از کنار ش می کذشتند. عجب هدف گیری ای داشتند این سبزها! حزب اللهی ها عصبانی و عصبانی تر می شدند و خشونت های محدود لفظی و فیزیکی رخ می داد.
یک سنگ به سر دانشجوی بالای درخت خورد. شقیقه اش خون آمد. اما پایین نیامد! به قول حاج همت: حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! درگیری های پایین جدی شد. خدا را شکر که توانستیم دو جمعیت را از هم جدا کنیم. چه قدر هتاک و بی تحمل اند این جماعت سبز!
دشنام و خشم و هیاهو
جلوی فنی جماعت سبز و بسیجی جلوی هم صف آرایی کرده اند. با بچه ها زنجیره ای درست می کنیم و حائل می شویم بین دو جماعت. سبزها هم زنجیره ای درست کرده اند، ولی در آرام کردن دوستانشان همتی ندارند. ساعت از سه گذشته است. شعار های طرف ما ابتدا از این دست بود «دانشجوی مسلمان، اتحاد، اتحاد»، «سلاح هر دانشجو، عقل، منطق، گفت و گو»، «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» و این ها. شعار آن ها ولی کماکان «مرگ بر دیکتاتور»، «مزدور برو گم شو»، «بسیجی وحشی بوده، هار شده»، «حیوون برو گم شو» بود. آخر این شعارها را زمان زدوخورد می دهند نه الانی که جماعت آرام اند! شعارها ی طرف ما هم تند می شود: «مرگ بر منافق»، «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد»، «سبز فقط سبز علی، ننگ به سبز اموی»، «دانشگاه اسلامی جای منافقین نیست» و از این دست.
به جماعت سبز نگاه می کنم. به سمت ما گل پرتاب می کنند و همزمان پول خرد و اسکناس و «مزدور برو گم شو!». در آن گیر و دار، این تناقض را از دانشجوی سبزی که در زنجیره انسانی آن ها بود می پرسم. از بچه های معدن است. ماسک زده که شناسایی نشود ولی تابلو تر از این حرف هاست. می گویم: «فحش و گل؟ یعنی چه؟» می گوید: «شما حرف سرتان نمی شود!» فکر نکنم تا به حال سعی کرده باشد با یک بسیجی حرف بزند. می پرسم: « این می شود دلیل فحش! گل چه طور؟» پاسخ می دهد: «برای جلوه ی بین المللی جنبش ماست!» الله اکبر! کسی که این گونه ریا می کند چگونه به خود اجازه می دهد از ریاکاری دیگران انتقاد کند؟ گلی که در انقلاب رنگین به دیگران می دهند پیام آور صلح و دوستی و عامل همراه کردن و اقناع اوست. اما این جماعت غربزده حتی نمی توانند درست تقلید کنند.
یک دانشجوی بسیجی جلوی در فرعی (سمت چپ در اصلی فنی) می رود. با عصبانیت روی شیشه های در با ماژیک شعار می نویسد: «جانم فدای رهبر»، «مرگ بر منافق» ... داخل صحن فنی سبزها هستند. این شعارها عصبانی شان می کند. «ننگ بر پیروان معاویه»، «مرگ بر سبز اموی» ... یکی از داخل می زند و شیشه ی شعار نویسی شده را می شکند. شیشه ها به سر و صورت بچه هایمان که جلو بوده اند می ریزد. بچه های ما یک صدا شعار می دهند: «ما بت شکنیم، شیشه شکن نیستیم!»
چند نفر از سبزها رفته اند و روی شیشه ی پنجره ی طبقه ی دوم فنی، عکس ندا آقا سلطان را نصب کرده اند، به همراه یک روبان سبز. خیلی نمی گذرد که چند حزب اللهی می روند و به جای آن، عکس امام و آقا و پرچم ایران می گذارند. جماعت بسیجی به وجد می آید. گویا طبقه دوم درگیری می شود و یک از سبزها با لگد شیشه را می شکند و بر سر دانشجویان بسیجی می ریزد. عجب حماقتی! سلیم بعداً گفت که خودش آن زیر بوده و زخمی شده است. به خیر گذشت و کسی آسیب جدی ندید. دانشجویان بسیجی خیلی عصبانی اند.
جانم فدای رهبر
یک دختری از طرف سبزها می پرد و عکس امام خامنه ای را که دست یکی از بچه ها بود پاره می کند. (مثل دم سردر) محسن می گفت دیده است که عکس امام خمینی را هم در همین گیر و دار پاره کرده اند. او عکس پاره شده ی امام روح الله را بعد از کنار رفتن جمعیت با ناراحتی از زیر دست و پا در آورده و روی پله می گذارد. همان فیلم بیست و سی! جمعیت ما به حد انفجار رسیده است. حق هم دارد! عکس امام و مرجعش را پاره کرده اند. عکس کسی را پاره کرده اند که احکام دین را از او می گیرد و آخرت خود را به او سپرده است. عکس کسی را پاره کرده اند که ولی فقیه زمان است. عکس کسی را پاره کرده اند که نائب امام زمان است.... فشار زیادی را تحمل می کنیم بین دو گروه. مشت و لگدهایی که رد و بدل می شود اکثراً به ما می خورد. شعارهای جماعت سبز رادیکال تر می شود. «خامنه ای [...] است...»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، ... سرم داغ می شود. نمی تواتم شنیدن این شعارها را تحمل کنم. چهره های آشنایی در میان جمعشان می بینم! آن ها که در مرامنامه ی تشکلشان اعتقاد به ولایت فقیه و ولایت امام خامنه ای هست! این نقاب ها نمی تواند نفاقشان را پنهان کند. به جمعیت خودمان رو می کنم. چهره ها عصبانی تر از آن است که فکر می کردم. بلند فریاد می زنم: «آقا گفت عکس من رو هم اگر آتش زدند و پاره کردند درگیر نشوید...» کسی به حرف من گوش نمی دهد. «... نیرویتان را بگذارید برای دشمن!» اما در آن زمان گویا جز این هتاکان سبز، دشمن دیگری نمی شناحتند. سنگ پرانی جماعت سبز شروع می شود. آرمین می گفت در همین میان بوده که یک سنگی از طرف سبزها می آید و سر محمد مهدی (از بسیجی های کامپیوتر88) را می شکند.
(بعدًا ضد و خوردها و شکسته شدن شیشه ها هتک حرمت دانشگاه و دانشجو خوانده شد، اما هیچ موضعی در برابر هتاکی به ولایت فقیه و ولی فقیه و توهین به هم کلاسی های بسیجی گرفته نشد. شیشه ی دانشکده ام بشکند بیشتر هتک حرمت شده ام یا عکس امام و مرجعم پاره شود؟
این فحاشی ها را شاید کسی عکس العمل طبیعی در یک درگیری بداند. اما تجربه ی سیزدهم آبان غیر این را گواهی می دهد.. دویست، سیصد نفر از این سبزها در دانشگاه جمع شدند و در غیبت مخالف، همه شعاری علیه ارزش ها دادند: «استقلال، آزادی جمهوری ایرانی»، «امام زمان خودش میاد، [...]»، «خامنه ای [...] ولایتش معلقه»، «خامنه ای [...] ولایتش باطله»، «ننگ ما، ننگ ما، رهبر [...]». صحنه را خالی کنیم که هتاکان بی رقیب عربده کشی کنند؟ حاشا که بسیجی میدان را خالی کند!)
زنجیر انسانی به هم می ریزد، حزب اللهی ها هجوم می آورند. از همه طرف مشت و لگد است که به ما می خورد. نمی توانم کاری کنم. خود را از مرکز درگیری کنار می کشم. بوی گاز اشک آور می آید. علی (از بچه های انجمن برق) در آن گیر و دار من را پیدا می کند و چند تا از بدترین فحش هایی که بلد است نثارم می کند. میان جماعت فحاش ایستاده بود. من کتک می خورم تا خون از دماغ توی فحاش و هتاک نیاید. اما اهمیتی ندارد، عصبانی است دیگر! جماعت سبز از جلوی فنی پراکنده شده اند، یا داخل اند و یا بالای فنی، نزدیک داروسازی. درگیری به داخل دانشکده کشیده می شود.
درگیری در صحن فنی
ظهر هفدهم آذر ماه است. صحن دانشکده ی فنی درگیری است. دکتر و هادی و حمید و ... از این طرف به آن طرف می دوند و کتک می خورند تا در گیری خاتمه پیدا کند. (البته بعدا به عنوان سردمداران حمله به دانشجویان معرفی می شوند!) من و حیدر و دیگران زنجیره ای درست کرده ایم تا درگیری ها به بالای پله ها سرایت نکند. مهدی از بالای پله ها و از بین سبزها هرچه از دهانش در می آید به ما می گوید. ماسکش را هم برداشته تا صدایش به همه برسد.
اقلیت دیکتاتور مآب
عصر هفدهم آذر است. سبزها جلوی علوم جمع اند و حزب اللهی ها بالا و پایین آن ها. بعد از اتمام درگیری ها فنی تخلیه شده است. در برزخ بین دو جماعت ایستاده ام. شعارهای سبزها باز هم جماعت حزب اللهی را تحریک می کند: «رهبری کم آورده، شعبون بی مخ آورده»، «بی شرف، بی شرف، بی شرف»، «حسین حسین شعارشه، تجاوز افتخارشه»... حیات سیاسی سبزها در درگیری است.
این دو روز به این یقین رسیدم که «اقلیت شدن» جنبش سبز به علت کارهای رادیکال و تناقضات درونی اش، اصلاً برای سبزها قابل تحمل نیست، و اضطراب از این «اقلیت بودن» آن ها را به رادیکالیسم بیشتر وا می دارد. همین اضطراب است که وادارشان می کندتا اکثریت قریب به اتفاق جمعیت حاضر در 16 آذر امسال را غیر دانشجو بیانگارند و درگیری های محدود رخ داده را با ذهن فانتزی خود حمله به دانشجویان بی دفاع با قمه، چاقو، میلگرد، اشک آور، فلفل، باتوم، شوکر و در بیانیه ی اخیر کلت کمری(!) جلوه دهند. این اضطراب است که آن ها را بر می انگیزاند که با داستان سازی، تخیلاتی چون «نماز فتح» را کلید واژه کنند. به راستی چرا یک عکس از افراد چاقو به دست یا میلگرد به دست وجود ندارد؟ و یا چرا من از هیچ کسی با هر گرایشی پس از این همه پرس و جو نشنیدم که میلگرد و قمه به دستی دیده باشد؟ چرا هیچ کس نماز فتح با قبله ی اشتباه را ندیده است؟ البته از جنبشی که سرانش در مجلس ختم انسان زنده شرکت می کنند انتظاری جز این نیست که بی پروا بر موج شایعه ها سوار شود. این را نمی توانند بپذیرند که در «آخرین سنگر» درگیری سیاسی خود یعنی دانشگاه، در اقلیت قرار گرفته اند. نه تنها دانشگاه تهران بلکه همه ی دانشگاه های شهر تهران. با قبول این که بخشی از حاضران از دانشگاه های دیگر بودند، چرا در خود آن دانشگاه ها اکثریت(!) سبز باقی مانده را ندیدیم؟
تریبون آزاد از ارزش ها
هجدهم آذر است. در راه انقلابم. انجمن تریبون آزاد برگزار کرده است. باید خود را برسانم. حقایق نباید یک طرفه و تحریف شده بیان شود. حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! وقتی می رسم همه در حال خروج از سالن چمران اند. محسن را می بینم. عصبانی است. سلیم هم آن طرف تر ایستاده و کارد بزنی خونش در نمی آید. از توهین به رهبری و عبور از قانون و تمسخر مهدویت در تریبون آزاد ناراحت اند و تأیید دبیر انجمن فنی بر ما قال. می گویند یکی رفته بالا و همکلاسی های خود را مزدور و وحشی خوانده و رییس پردیس را مزدور اندر مزدور! یکی نیست بگوید اگر شکسته شدن یک در هتک حرمت دانشگاه است، فحاشی به همکلاسی ها و استاد چه حکمی دارد؟ انسان احترامش واجب تر است یا در و دیوار؟
خروش فرزندان روح الله
در تمام کشور موج حمایت از امام و ارزش ها علیه هنجارشکنان سبز شکل گرفته است. تصاویری که سیما از عکس پاره امام رو ح الله جلوی در فنی و آتش زدن عکس امام در پلی تکنیک نشان داده ، حزب الله را در تمام ایران عصبانی کرده است.
کروبی صحنه ی عکس پاره ی امام را مونتاژ شده خوانده است. (کسی نیست بپرسد وقتی می توان یک عکس را پاره کرد و فیلم گرفت چه نیازی اصلا به مونتاژ هست؟) آقای کروبی از کجا می داند در دانشگاه چه گذشته است؟ از کجا می داند عکس امام پاره شده یا نه؟ کدام مخبر صادق و دانای کلی است که همه ی زوایای اوضاع مملکت را برای این شیخ خبر می آورد؟ همان کسی که داستان «سعیده پورآقایی» را گفته بود؟ یا آن که به تمام مراحل پنهانی تجاوز و سوزاندن و دفن «ترانه موسوی» شهادت داده بود؟ یا آن که خبر تجاوزها در اوین را برایش آورده بود؟
ما هستیم!
جنبش سبز که سیر ریزش نیروهای خیابانی خود را در تجمع های 25 خرداد، نمازجمعه هاشمی، روز قدس و سیزده آبان، نگران کننده دیده بود به 16 آذر امید داشت. اما نتیجه چیز دیگری شد. اگر مناقشه روز قدس بر سر تعداد سبزها در خیابان بود، کم شمار بودن تجمع سیزده آبان برای خودشان هم محرز بود و در 16 آذر اصلاً تجمع خیابانی ای شکل نگرفت! توده ی مردم متوسط و مرفه همراه با جنبش سبز غالبا خسته شده اند. خسته از بی حاصل بودن تلاششان و تناقضات درونی جنبش شان. (گرچه این طیف به نظام هم بدبین شده اند و گناه این شکاف افکنی به گردن سران فتنه است.)
درگیری در فضای غبار آلود تمام شده است! ولایت مداران و اسلام خواهان مانده اند در برابر طرفداران «جمهوری ایرانی»، معاندین ولایت فقیه و دشمنان غزه و لبنان. بیانیه های موسوی هم واقعیات را تغییر نمی دهد.
امام روح الله در پیام تشکیل بسج دانشجو و طلبه می گوید: «طلاب علوم دینى و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند... فرزندان انقلاب به هیچ وجه نگذارند ایادى امریکا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ کنند. تنها با بسیج است که این مهم انجام مىپذیرد.» [1] حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! خطاب با کسانی نیست که در اثر هو و جنجال های تبلیغاتی سبزها و به خیال دفاع از مظلوم به صحنه آمده اند، مخاطب آنان اند که مطالبات واقعی شان را کم کم در شعارهای هنجارشکنشان شفاف می کنند.
ما هستیم!
ما هستیم تا توهین ها وهتاکی های شما ادامه پیدا نکند. ما هستیم تا دانشگاه جولانگاه لیبرال ها و منافقین نشود. ما هستیم تا از دانشگاه صدای استکباردوستی نیاید. ما هستیم تا دانشگاه عرصه ی ترویج و تعلیم افکار ضد اسلامی نباشد ما هستیم تا دانشگاه، اسلامی شود.. ما هستیم تا ادامه ی راه حماسه سازان تسخیر لانه ی جاسوسی و انقلاب فرهنگی باشیم، ولی این بار با ابزارهای نرم.
ما هستیم!
ما هستیم تا شما نباشید!
[1] شهید ابراهیم همت: «»
[2] صحیفه امام، ج21، ص194
نویسنده : آرزو منادی
من بغضها در گلو دارم همشاگردی...
دیدگان من در رنجی طاقت فرسا غوطه ورند وقتی تو را در مقابل خود می بینم.
آری! تو در مقابل من ایستادی و امواج اهانت را به سویم روانه کردی. گویا فراموش کرده بودی که من و تو نهال های تازه قد کشیدهی یک بوم و بریم. همان بوم و بری که خونها ریخته شد برای استوار ماندنش، برای تا اوج قد کشیدنش...
انگار فراموش کرده بودی کنار تو کسانی ایستادهاند که حرمت امام را میشکنند، دل رهبرمان را به درد میآورند-همان رهبری که نور چشم امام بود و اینک در غربتی غریب...- وآن وقت داعیه ی پیروی از امام را دارند.
اما هم شاگردی! درد من همان تکه کاغذهای برزمین ریخته شده نبود، که پاگذاشتن در راهی بود که قلب امام را شکست و چین دیگری بر جبین رهبرم افکند. درد من لبخندی بود که بر لبان دشمن نشست وقتی تو در برابر من قد علم کرده بودی...
گویا فراموش کرده بودی نوای «جمهوری ایرانی» از جبههای برخاسته که تو در پناهش سنگر گرفتهای. جبههای که اسلام و خون دل خوردنهای امام برای به ثمررساندنش را زیر هجوم فریادهایش محو میکند.
تو بگو هم شاگردی! چگونه تاب آورم این قصهی درد را؟ چگونه صبوری کنم این داغ بر دل نشسته را؟
ما اهل کوفه نبودیم که حرمت اماممان را بشکنند و ما سکوت کنیم...اما سر به زیر افکندیم و با چشمانی اشک بار، پاره پاره های دلمان را به نظاره نشستیم تا مبادا روزی برسد که فریادهای تفرقه وطنمان را تکه تکه کند.
نویسنده : علیرضا شامخی
معمولا در بحث تولید علم بومی، دو موضوع خلط می شود: 1.بحث خودکفایی که کشور بتواند نیازهای علمی خود را به خصوص در زمینه های مهندسی، پزشکی و سایر دانش های تجربی رفع کند 2. تولید محتوای بومی (اسلامی). در مورد اول اختلاف نظر چندانی وجود ندارد؛ به خصوص اینکه مشکلات این حوزه به ساختار توسعه نیافته آموزشی و صنعتی کشور بر میگردد. منظور از تولید علم بومی در مورد دوم تولید علم مبتنی بر ارزش های دینی است.
برای ورود به بحث تولید علم اسلامی باید مقدماتی را بررسی کرد که در چند دسته از سوالات مطرح می شوند:
اولین و اساسی ترین سوالی که باید به آن جواب داد این است که آیا اساسا نظریه پردازی و حتی تجربه وابسته به ایدئولوژی است و یا اینکه نظریه پردازی فارغ از ایدئولوژی امکان پذیر است؟ آیا حیطه ای از علوم قابل تصور هستند که مستقل از ایدئولوژی باشند؟ به طور مثال قانون ساده عرضه و تقاضا در اقتصاد را تصور کنید: آیا این نظریه بر مبنای انسان شناسی خاصی ساخته شده و یا اساسا این نظریه سری در دنیای واقع دارد (=تجربی است و مستقل از ایدئولوژی)؟ دقت کنید که در این بخش صحبت از انسان شناسی و جهان بینی نظریه پرداز است و نه قوانین شرعی که نظریه پرداز به آن پایبند است. هرگونه پاسخ مثبت یا منفی به این سوال نتیجه عملی متفاوتی در بر دارد. به نکات زیر دقت کنید:
اقتصاد دان مسلمان ربا را حرام میداند. او انسان را گرگ خو نمی داند بلکه معتقد است انسانها «فطرت های پاک»ی دارند. اقتصاددان مسلمان، ارزش های اخلاقی مثل انفاق، صدقه و زکات را در تصمیمگیریها داخل میکند. او برای مصرف، محدودیتهایی قائل است.
هرکدام از گزاره های بالا می تواند به نحوی در نگاه اقتصاد دان مسلمان تاثیر بگذارد (که از توضیح آن صرفنظر میکنیم). در مجموع او ممکن است با قانون عرضه و تقاضا به سه شیوه برخورد کند:
1.این نظریه بر مبنای یک دیدگاه فلسفی خاصی بنا شده و فقط گاهی اتفاق می افتد (تجربی نیست و ایدئولوژیک است).
2.این نظریه اساسا یک نظریه تجربی است و فقط گاهی اتفاق نمی افتد.
3.این نظریه هرچند بر مبنای دیدگاه خاصی بنا شده ولی قابل پذیرش است زیرا بر اساس تجربه نیز اثبات شده است و با عقاید اساسی اسلامی تزاحم ندارد.
در صورتی که نظر اول را قبول کنیم یعنی علوم را «جهت دار» بدانیم، مجبوریم از ابتدا علمی را تحت عنوان علم اقتصاد با تعاریف و مفاهیم جدیدی تاسیس کنیم. در نظریه دوم بالکل وجود علم اسلامی را منکر می شویم ولی در نظریه سوم میتوانیم این علم را با ملاحظاتی قبول کنیم.
اگر علوم را جهت دار فرض نکنیم، اصولا علم اسلامی بی معنی است. اقتصاددان مسلمان فقط سعی می کند که ربا را از بانکداری حذف کند و یا اینکه سیستم حقوق و دستمزد را به نحوی طراحی کند که کارگران استثمار نشوند.
دسته دیگری از سوالات در این مورد است که آیا اساسا اسلام به دنبال دست یابی به «عقل و نظام خودبنیاد» (=وابسته به وحی و مستقل از ایدئولوژی بشرساخته) است که در حوزه های مختلف اقتصاد و سیاست و سایر نیازهای زندگی انسان تئوری پردازی کند؟ به طور مثال آیا از گزاره های اخلاقی که در بیانات ائمه اطهار وجود دارد، می توان به یک نظام خاص روانشناسی رسید یا اینکه در بیان این گزاره صرفاً به حقیقت آن مورد اشاره بود؟
مثال دیگر: قرآن اشاراتی در مورد خلقت اولیه از «ماء» به عنوان مادة المواد دارد و احادیث نیز عوارض آن را توصیف کرده اند؛ آیا این کلمات نشان از علم مستقل کیهان شناسی اسلامی است؟ یا اینکه کیهان شناس مسلمان صرفا بر مبنای آیات قرآن ممکن است به جنبه هایی توجه پیدا کند که زودتر از سایرین به حقیقت دست پیدا کند (یعنی به مثابه حقایق قابل اعتنا با آن برخورد می کند)؟
آیا صرف داشتن یک نظام حقوقی به معنی داشتن نظام خاصی در آن حیطه است؟ به مثال زیر توجه کنید:
اقتصاددان مسلمان معتقد به حد تکاثر است (= محدودیت در مالکیت) که از جهان بینی خاص او نشأت می گیرد؛ در نتیجه قوانینی مثل زکات و خمس را با هدف تعدیل اموال وضع می کند. سؤال اینجاست که آیا اقتصاددان مسلمان می تواند در فضای علم اقتصاد به این هدف جامه عمل بپوشاند؟ یا اینکه مجبور است برای پیاده سازی آن دست به تعریف یک نظام جدید بزند؟ در صورتی که اقتصاد دان مسلمان بتواند در حیطه علم استاندارد اقتصاد نظریه پردازی کنید نتیجه تلاش های او تحت عنوان «دانش مسلمین» طبقه بندی می شود و در صورتی که فضای جدیدی تاسیس کنید به آن «دانش مستقل اسلامی» می گوییم.
در مجموع این دو دسته سؤال و سؤالات بسیار زیاد دیگری وجود دارد که هنوز پاسخ درخوری برای آن پیدا نکرده ایم. هرگونه تعصب یا عجله سبب به ثمر نرسیدن علم بومی به هر مفهومی است. به خصوص اینکه نسبت تولید علم اسلامی با «قرآن و حدیث» و همچنین نسبت آن با «ابزارهای غربی» هنوز مشخص نیست که خود بحثی طولانی است.
نویسنده : شهرزاد اسفندیاری
کرسی های آزاد اندیشی مطالبه 7 ساله ی رهبر معظم انقلاب از حوزه و دانشگاه، امروز از جمله ی نیازهای مهم یک دانشجوست. چرا که در این فضای سرشار از سیاست زدگی و احساسات هیجانی، کرسی های آزاد اندیشی ضمن تعمیق نگاه و بینش سیاسی، بستر بازگشت آرامش را به محیط های علمی فراهم می کند. مقام معظم رهبری در دیدار با نخبگان علمی ضمن مواخذه متولیان دانشگاه نسبت به تعلل بی مورد در راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی فرمودند:«آزاداندیشی واقعی با اقداماتی مانند ایجاد کرسی های آزاد فکری – سیاسی و معرفتی در دانشگاه ها و بحث منطقی دانشجویان برای درک حق و حقیقت محقق می شود.» همچنین تضارب آرا و گفتگوهای علمی از سیره معصومین(علیه السلام) و اولیاء دین بوده است. شیخ مفید در این باره گفته است:«فقیهان شیعی و دین شناسان، از مناظره بهره می جستند و آن را روا می دانستند.»1
از فواید کرسی های آزاد اندیشی اعتماد به نفسی است که به نخبگان و دانشجویان هدیه می دهد و این خود موجب پیشرفت علمی و نظریه پردازی و تکامل جامعه می شود. تنها در سایه ی آزادی اندیشه و مباحثات است که ترقی حاصل می شود. نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت. « آن روز که سهم «آزادی»، سهم « اخلاق » و سهم « منطق » همه یکجا و در کنار یکدیگر ادا شود، آغاز روند خلاقیت علمی و تفکر بالنده دینی در این جامعه است و کلید جنبش « تولید نرم افزار علمی و دینی » در کلیه علوم و معارف دانشگاهی و حوزوی زده شده است . بی شک آزادی خواهی و مطالبه، فرصتی برای اندیشیدن و برای بیان اندیشه توام با رعایت « ادب استفاده از آزادی » ، یک مطالبه اسلامی است و « آزادی تفکر، قلم و بیان » نه یک شعار تبلیغاتی بلکه از اهداف اصلی انقلاب اسلامی است.»2
«به ویژه که فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی همواره در مصاف با معضلات جدید و نیز در چالش با مکاتب و تمدن های دیگرشکفته است و پاسخ به شبهه نیز بدون شناخت شبهه ناممکن است . اما متاسفانه گروهی به دنبال سیاست زدگی و گروهی به دنبال سیاست زدائی ، دائما تبدیل فضای فرهنگی کشور را به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گرداب وار می خواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون بتوانند تاثیرگذار و جریان ساز باشند و سطح تفکر اجتماعی را پائین آورده و همه فرصت ملی را هدر دهند و اعصاب ملت را بفرسایند و درگیری های غلط و منحط قبیله ای یا فرهنگ فاسد بیگانه را رواج دهند و در نتیجه صاحبان خرد و احساس ساکت بمانند و صاحبدلان و خردمندان برکنار و در حاشیه مانده و منزوی، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائی ، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعوی ها تکراری، ثابت، سطحی و نازل می گردد. هیچ فکری تولید نمی گردد و حرف تازه ای گفته نمی شود. عده ای مدام خود را تکرار می کنند و عده ای دیگر تنها غرب را ترجمه می کنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویش اند، دچار انفعال و عقبگرد می شوند.»2
نهایتا به نظر می رسد تامل بیش ازاین جایز نباشد و باید به نیاز فوری دانشگاه در شرایط کنونی پاسخ داد. بدون تردید حمایت و رونق کرسی های آزاد اندیشی راهی برای تسریع حرکت در مسیر جنبش نرم افزاری و تولید علم است. لذا ما هم بر آن شدیم در برپایی چنین جلساتی همت نموده و تحت عنوان «آزادراه اندیشه» افکار گوناگون را گرد هم آورده به صحبت بنشینیم. باشد که پروردگار، راه حقیقت را بی پرده به ما بنماید و در این کوره راه های فتنه، پرتو آفتاب نگاهمان را روشن کند.
1. سفینه البحار، ج2،ص596
2. پاسخ رهبر معظم انقلاب به نامه جمعی از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه16/11/1381
بررسی اجمالی نقش رهبر در جامعه اسلامی
نویسنده: ابراهیم حمیدیا
جماعتی به انتظار ایستاده بودند. از دور که دیدندش، صدای هلهلهشان رفت به آسمان. سر ذوق آمده بودند، «طلَعَ البدرُ عَلینا...». درست دیده بودند، این محمّد(ص) بود که از دور نمایان شده بود. خسته از راه طولانی و پر خطر به یثرب رسیده بود. اهل یثرب، خود از او خواسته بودند که بیاید. بیاید تا آنها را نجات دهد از ظلمها و ستمها. آنها از اوّلین یاوران خدا و رسول بودند. بدون یاوری آنها، محمّد(ص) کارش به جایی نمیرسید، گوینده مستمع میخواهد دیگر. در مکّه چنان خفقانی بود که آنان که جرمشان لبّیک به دعوت محمّد(ص) بود، هر لحظه انتظار شکنجه و آزار، آزارشان میداد. مکّه اصلاً جایی نبود که محمّد(ص) بتواند نقشههایش را عملی کند. سلطهی ابوسفیانها و ابوجهلها آن قدر ریشه دوانده بود که نهال نوپای محمّد(ص) در مکّه، یارای مقابله با آن را نداشت. نه این که قدرتش را نداشت. قوّت ایمان رسول(ص) آن قدر هست که جهانی در مقابلش کم میآورد؛ پشتش گرمِ خالق جهان است دیگر. امّا پروردگار، سنّتها و قواعدی دارد که برای رسول(ص) هم همانها جاری است. او هم اگر یار نداشته باشد و فضای اطرافش مهیّا نباشد، کارش پیش نمیرود.
پس از هجرت، تعلیم و تربیت و تلاشهای پیامبر(ص) برای برپایی یک حکومت آغاز شد. یک عدّه که دور هم جمع میشوند، بینشان روابطی است و قرار است با هم زندگی کنند؛ پس نیاز به حکومت دارند. این حکومت رهبر میخواهد. رهبرش هم خود پیغمبر(ص) بود. همه این را پذیرفته بودند. امّا در این میان بودند کسانی که کارشکنی میکردند و کم هم نبودند وبررسی آنها و فعّالیتهاشان برای خود، بحث مجزّایی نیاز دارد که از آن عبور میکنیم. محمّد(ص) کار آسانی نداشت. یک عدّه مهاجر و انصار اطرافش بودند که تعدادشان بسیار اندک بود و همهی جمعیت حکومتش و همهی یاورانش را هم همینها تشکیل داده بودند. از ساز و برگ هم خبری نبود. جنگهایشان با مشرکین مکّه واقعاً نابرابر بود. از یک سو با مشرکین طرف بودند و از یک سو با یهودیان مدینه و توطئههاشان و از سوی دیگر با منافقانی که خدعههاشان کم از دو دستهی دیگر نداشت، بلکه خطرناکتر هم بود. این سه دسته بعضاً ید واحده میشدند برای زمین زدن حکومت پابرهنهگان مدینه. این حکومت با این حجم فشارها، چگونه پابرجا ماند؟ همهی آن چه میخواهم در این نوشته بگویم، همین است که چگونه؟ برای درک حجم بالای فشارها و توطئهها، کافی است بدانیم که این حکومت دهها بار به مصاف دشمنان مختلف رفته است تا بتواند موجودیت خود را حفظ کند. جنگ، پشتِ جنگ. انسان، تاریخ آن زمان را که میخواند تعجّب میکند که آن مهاجر و انصار چگونه آن حیات پرمخاطره را تحمّل میکردند. حیاتی که در آن باید شمشیر و سپرت همیشه دمِ دستت باشد که نکند دوباره جنگی شود و اعزام شوی به منطقه برای مبارزه و معلوم هم نباشد که زنده برگردی یا مرده و همهی عمرِ این حکومت این گونه گذشت.
دوباره این سؤال را مطرح مینمایم که چه عنصری باعث شد که آن حکومتی که در ابتدا هیچ نداشت، در زمان حیات پیامبر(ص) توانست سلطهی مکّه را در هم شکند و آن را فتح کند؟ سلطهای که مدّتها بود مردم منطقه، آن را پذیرفته بودند. لابد پاسخ میدهید که ایمان و توکّل مؤمنین باعث آن فتوحات شده است. البتّه در این شکّی نیست، امّا همهی ماجرا این نیست. اگر این طور باشد و فقط همین مهم باشد که مردم در یک اجتماع و حکومت ایمانِ قوی داشته باشند، سؤال پیش میآید که این ایمان چگونه حفظ خواهد شد؟ چه تضمینی هست که پس از گذشت سالها و خوابیدن شور و احساس اوّلیه، روحیهی ایمانی مردم از دست نرود؟ این جاست که دیگر پاسخی نداریم. اصلاً بگذارید جور دیگری سؤالم را بپرسم. مگر در ادامهی همین حکومت پیامبر(ص) نبود که فاجعهی کربلا آفریده شد؟ امتداد همان حکومت بود دیگر. پس ببینید ایمان مردم به خودیِ خود حفظ نمیشود. آنهایی که در کربلا حسین بن علی(ع) را قطعه قطعه کردند، ادامهی سلسلهی همان مؤمنین زمان پیامبر(ص) بودند.
حتماً شنیدهاید که میگویند ریشهی واقعه کربلا را باید در سقیفه جست. شاید حتّی قبلتر از سقیفه. آری، در سقیفه شد آن چه نباید میشد. مردم هم پذیرفتند و علی(ع) هر چه کرد که مردم را آگاه کند، نتوانست. یاری نکردندش. یگانه یاورش زهرا(س) بود که او را هم شهید کردند. همین چند روز قبل بود که مردم پیامبر(ص) را بالای جهاز شتران دیدند که دست علی(ع) را بالا گرفته بود و او را مولا میخواند. هنوز یادشان نرفته بود که علی(ع) بود که در جایگه پیغمبر(ص) خوابید تا هجرتش میسّر شود. هجرتی که همهی این داستانها پس از آن بود و اگر نبود آن... هنوز یادشان نرفته بود غزوهی اُحد را. غزوهای که در آن، مسلمین دور خوردند و لشکر از هم پاشید و هر کس به سمتی گریزان بود و این تنها علی(ع) بود که پروانهوار گرد پیغمبر(ص) میچرخید و حملات پیدرپی دشمن را پاسخ میداد و اگر نبود، به احتمال قریب به یقین پیامبر(ص) کشته شده بود. هنوز یادشان نرفته بود غزوهی احزاب را. روزی که عمرو از خندق عبور کرده بود و نعره میکشید و همآورد میطلبید و اضطراب بود که بین لشکریان موج میزد. و باز هم تنها علی(ع) بود و اگر نبود... هنوز یادشان نرفته بود خیبر را، هنوز یادشان نرفته بود...
این طریق، عَلمدار میخواهد؛ همین طوری طی نمیشود. دومین علمدار را 25 سال خانهنشین کردند و دیگر کار از کار گذشته بود. تا امیرالمؤمنین خواست جامعه را تکان دهد، سه جنگ بزرگ بر او تحمیل کردند و بعد از او هم خلافت تبدیل شد به سلطنت موروثی و دست به دست گشت و علمداران یکی پس از دیگری ناکام. دغدغهی اصلی تمامی امامان ما این بود که بتوانند حکومت تشکیل دهند و به رهبری بپردازند و متأسّفانه نتوانستند، نه این که نخواستند.
نظام سلطنتی 14 قرن ادامه یافت تا اینکه صلابت انقلابی خمینی کبیر، بار دیگر خاطرهی محمّد(ص) را زنده کرد. محمّد(ص) که به دنیا آمده بود، 14 کنگرهی طاق کسری فرو ریخته بود. حالا خمینی بود که آن عَلمی را که 14 قرن بر زمین مانده بود، روی دوش خود گرفت و برافراشت.
برای بعضیها باید هزار جور استدلال عقلی و نقلی بیاوری تا ولایت فقیه را قبول کنند. خیلی ساده است، مسلمین تا چه زمانی باید بنشینند تا مقدّراتشان را کافران رقم بزنند؟ این هم استدلال میخواهد؟ تا کِی باید تحقیر شویم از اجنبی؟ فهم این مسئله خیلی سخت است؟ خب باید حکومت تشکیل دهیم و اسلامی باشد. شما بفرمایید که میشود حکومت اسلامی داشت و رهبر نداشت؟ رهبری که رهبری کند. مواظب باشد که دستگاههای مختلف حکومت، انحراف پیدا نکنند. یک مطلبی را خدمت خوانندگان محترم عرض کنم. ببینید دوستان، یک زمانی بود که اگر میخواستیم از ولایت فقیه صحبت کنیم، باید همان بحثهای همیشگی را میکردیم که در کتابها خواندهایم. امّا الآن با گذشت بیش از 32 سال از عملی شدن تئوری ولایت فقیه، باز هم باید مثل 32 سال قبل استدلال کنیم؟ ولایت فقیه بیش و پیش از اینکه نقلی باشد، عقلی است.
یک نگاه به تاریخ سالهای اوّل انقلاب که بیاندازیم، پر واضح است که گرههای کور با سرانگشت امام(ره) باز میشد و بس. خیل انبوه توطئهها و نیزنگهای آن سالها، با شیخوخیت امام(ره) بود که از سر گذشت. یک نگاهی بیندازید به گروههای داخلی که با نظام مخالف بودند و چهها که نکردند. بعد اضافه کنید هجمههای خارجی به نهال نوپای امام(ره) و جنگ هشتساله و .... اگر قرار بود این حکومت رهبر نداشته باشد، یکی از این حوادث کافی بود که انقلاب در نطفه خفه شود. مگر میشود بدون رهبر؟! تاریخ ده سال اوّل انقلاب کاملاً این مطلب را نشان میدهد. این است که میگویم برای اثبات ولایت فقیه باید دلایل عینی و تجربی آورد. ببینید ارگانهای مختلف هر کدام در اوایل انقلاب چشمشان به کدام نقطه بوده است و اختلافها چگونه حل میشده است و خط کلّی کشور چگونه حفظ میشده است. کمی تاریخ خواندن میخواهد، از هزار جلد کتاب ولایت فقیه بهتر جواب میدهد. ضمناً با بررسی تاریخی کاملاً روشن میشود که باید ولایت مطلقه باشد. اگر بخواهد مطلقه نباشد، معنایش این است که رهبر محدود شود و احیاناً اگر در قسمتی از نظام انحرافی پیش آمد، حق دخالت نداشته باشد. بطلان این نظریه به لحاظ عقلی واضح است و باز هم حواله میدهیم به تاریخ. دخالتهای فراوان امام(ره) در اداره حکومت اگر نبود، چالشهای جدّی پدید میآمد. از عزل و نصبها بگیرید تا تشکیل و تأسیس نهادهای مورد نیاز و مأموریت دادن به این و آن و حل اختلافات بین مسئولین با حکم حکومتی و موارد دیگر.
راستش را بخواهید، ده سال آخر عمر امام(ره) خیلی شبیه ده سال آخر حیات پیغمبر(ص) است. نه اینکه امام(ره) در حد پیامبر(ص) باشد؛ خود امام(ره) هم بهتر از ما میداند که در مقابل معصوم(ع) عددی به حساب نمیآید. بحث این نیست. کافی است خودتان وقایع و شرایط ده سال اوّل انقلاب را مقایسه کنید با ده سالِ پس از هجرت و ببینید رهبران این دو برهه چه عملکردی داشتهاند و خود قضاوت کنید.
بعد از امام(ره) هم، رهبرِ فعلی رهبر شدند. از آن جا تا امروز هم باز کافی است که خط سیر حوادث و وقایع را بگیرید و بیایید جلو تا وضع معلوم شود. بعد از امام(ره) بود که انشعابها به صورت جدّی رخ داد. اگر چه در اواخر عمر امام(ره)، اختلافها کلید خورده بود، امّا زمانی شکافها خود را نمایان کردند که دیگر امامی نبود، ولی آقا بود. خب به نظرتان با وجود چپ و راست و اصولگرا و اصلاحطلب و کارگزاران و مشارکت و مجاهدین و مجمع روحانیون و جامعه روحانیت و دیگران که آبشان در یک جوی نمیرود، تا حالا چه طور جمهوری اسلامی سرِ پا مانده است؟ مگر در این 22 سال، اختلافات کم و ناچیز بودهاند؟ هجمههای خارجی مگر یکی و دو تا بودهاند؟ این آخریها را هم خودمان لمس کردهایم و نیازی به خواندن تاریخ نیست. بعد از آن انتخابات کذایی، کاندیدایی که رأی نیاورده است ادّعای تقلّب میکند و بعد هیچ سند محکمی هم ارائه نمیکند و با شورای نگهبان همکاری نمیکند. رئیسجمهوری که انتخاب شده جشن پیروزی میگیرد و لشکرکشی خیابانی میکند و با شال سبزش در آن مراسم طرف مقابل را تحریک میکند. طرف مقابل فردایش لشکرکشی میکند. همه پریدهاند به هم. بعضی میگویند باید انتخابات ابطال شود، انتخاباتی که میلیونها نفر نظر و رأیشان را ابراز کردهاند. این وسط تنها و تنها رهبر بود که شرایط را کنترل کرد و الّا معلوم نبود که چه بلایی به سرِ این کشور میآوردند.
البتّه این را هم بگویم که بررسی عملکرد امام(ره) و آقا خیلی بیش از اینها جا برای کار دارد و این نوشته ظرفیت بیش از این ندارد. در آخر باید عرض کنم که ما ولایت فقیه را با پوست و گوشت و استخوانمان درک کردهایم و آن را عملاً حس کردهایم؛ نه اینکه از کتابهای بیجان آن را از بر کرده باشیم و درود بر خمینی کبیر که این راه را برایمان گشود. همچنین این عَلمی را که امروز روی دوش رهبرمان است و یک روز روی دوش امام(ره) بود، همان عَلمی میدانیم که پیغمبر(ص) برافراشته بود و چقدر سادهاند آنانی که نمیفهمند این عَلم، همان عَلم است. و نیز اکنون منتظِرِ منتظَر هستیم تا بیاید و عَلم را از رهبرمان تحویل بگیرد تا تحقّق یابد وعدهی الهی که زمین را عباد صالح به ارث خواهند برد و آن روز نزدیک است.
ابراهیمِ جوان نگاهى به ستارگان کرد و گفت: «من بیمارم»1. فرمود: «او بر مصائبی که بر حسینعلیه السلام فرود میآید، اندیشه کرد و گفت: من از آن چه بر حسینعلیه السلام فرود میآید، بیمار گشتهام.»2
آن گاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد... و پیامی که «ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است؛ این گوسفند را فرستاده است تا به جای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی.»
اما مگر میشود؟
مگر میشود آن همه دلهره و التهاب و «کشاکش» که درون یک بشر رخ میداد، بین «خدا» و «فرزند»، بین «رسول» و «پدر» ، بین «مهر» و «مسئولیت»... آن همه صخرهها که درنوردید و شیطانها که رمی فرمود، تنها و تنها به گوسفندی ختم شود و مگر نفرمود «انا فدیناه بذبح عظیم؛ او را به قربانی باشکوهی خریدیم»؟ قربانی باشکوه؟ یک گوسفند؟
و مگر میشد آن ذبح عظیم، گوسفندی باشد که به ناگاه زیر دستان ابراهیم ظاهر شده بود؟ چه گذشته بود بین او و خدایش؟
...
و حال، فطرت ابراهیمیِ ابراهیم، خدا را و رسالت را و مسئولیت را بر تمامِ دلبستگیهایش ترجیح داده است و آزاد و سبک در بیوزنی عمیقی غوطهور است؛ چون یک روح که از امر رب اوست و حاصل دم او و اینک پیامی دوباره بر او نواخته میشود که ای ابراهیم!... محبوبترین مخلوقاتم نزد تو کیست؟
و ابراهیمِ مسلمان را به یک دلبستگی عمیقتر فرامیخواند.
گفت: محبوبتر از حبیبم محمد صلوات الله علیه نیافریدی...
فرمود: او نزد تو محبوبتر است یا خودت؟
گفت: البته او.
فرمود: فرزند او محبوبتر است یا فرزند تو؟
گفت: البته او...
فرمود: شهادت فرزند او که عدهای ستمپیشه او را ذبح میکنند، محزونترت میگرداند یا ذبح اسماعیلت به دستان خودت؟
و اینک آن قربانیِ باشکوه مجسم میشود... بیماریِ دورانِ جوانیِ ابراهیمِ حنیف وقتی ستارهها را نگاه میکرد؛ رنج عمیق ابراهیم لو میرود!
ابراهیم گفت: ذبح فرزند او اندوهناکتر است...
آن گاه ابراهیم گریست و گریست و گریست... و از آن مصیبتی که لا تبرد ابدا ـ هرگز سرد نمیشود ـ اندوهناک شد. سپس ندا آمد که اشک و نالهات را پذیرفتیم و «انا فدیناه بذبح عظیم؛ ما او را ـ اسماعیل را ـ به قربانی باشکوهی خریدیم.»3
و این چنین اسماعیل زنده ماند و حسین تا همیشهی تاریخ، «ذبیحالله»...
پینوشت:
1. فنظر نظره فی النجوم فقال انی سقیم، سورهی صافات، آیات 88 و 89.
2. امام صادقعلیه السلام ، اصول کافی، جلد دوم، صفحهی 366، روایت پنجم.
3. بحارالانوار ج 44 ص 225؛ این روایت به لحاظ سندی معتبر است و از راویان امین و مشهوری نقل شده است. این توضیح ضروری به نظر میرسد که عبارت «فدیناه»، به معناى «عوّضناه» است. یعنى خداوند مصیبت شهادت امام حسینعلیه السلام را ـ که به دست دشمنانش ذبح خواهد شد ـ به جاى مصیبتى که بنا بود حضرت ابراهیم علیه السلام متحمل شود، قرار داد. به این معنا که حضرت ابراهیم براى بالا بردن درجات خویش مىتواند بر مصیبت سیدالشهدا بگرید. بنابراین، از این روایت، هرگز استفاده نمىشود که امام حسینعلیه السلام فدایى اسماعیل شد. این برداشت از روایت ناصحیح است.
سلام. مدتی این مثنوی تأخیر شد! رصدخونه بعد از دو هفته دورکاری -یعنی 3 روز بیشتر از 11 روز- برگشت، با چار کلمه حرف حساب! باور کنین منحرف هم نشده!
یکم. چند وقت پیش یکی از تشکلهای دانشجویی، گله کرده بود از معاونت دانشجویی که یه روز قبل از برنامشون تازه مجوز صادر کرده بودن و همین باعث شده بود برنامشون برگزار نشه. بابا خیلی زود مجوزتون آماده شده! دوشنبهی دو هفته پیش سینما مقاومت بسیج برنامه داشت، 10 دقیقه مونده بود به شروع برنامه کلید سالن رو تحویل دادن، تازه بعد از کلی بالا و پایین رفتن! ولی بازم برنامه به خوبی برگزار شد! چه میکنه این معاونت دانشجویی!
دوم. معاونت دانشجویی و خیلی خیلی فرهنگی دانشکده همین روزا برنامهی ورزشیای برگزار میکنه، با مشارکت «رد بول»! واقعاً تبریک میگیم حضور یه تولیدکنندهی نوشابهی انرژیزا را در محیط فرهنگی! دانشکده.
سوم. میگم این بارونی که دو هفته ی پیش اومد خیلی برکات داشت. از حال اساسی ای که به کشاورزا و ... داد بگذریم، پتانسیل بالای کف دانشکده برا تبدیل شدن به استخر رو هم خوب نمایان کرد! انصافاً این قدر زمین دانشکده صافه که جلوی سلف و نمازخونه استخر راه افتاده بود! جون میداد برا آب بازی!
چارم. سه شنبه ای که گذشت، توی تالار شیخ انصاری دانشکده ی حقوق یه مناظره بین نمایندههای بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی با موضوع «آزادی، التحریر، والاستریت» برگزار شد. اون قدر نمایندههای دو طیف، مرتبط با موضوع صحبت کردن که وسط برنامه مجری موضوع رو اصلاح کرد: «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی/ هر چه میخواهد دل تنگت بگوی»! حضار هم در این مناظرهی تماماً علمی! نمایندههای تشکل متبوعشون رو با سوت و کف همراهی میکردن!
پنجم. در پایان هم سخنان حضرت امام در دوم شهریور ماه سال 1365 در جمع مسئولین نظام: غدیر آمده است که بفهماند که سیاست به همه مربوط است، در هر عصرى باید حکومتى باشد با سیاست، منتها سیاست عادلانه که بتواند به واسطهی آن سیاست، اقامه ی صلاة کند، اقامه ی صوم کند، اقامه ی حج کند، اقامه ی همه ی معارف را بکند و راه را باز بگذارد براى اینکه صاحب افکار، یعنى آرام کند که صاحب افکار، افکارشان را با دلگرمى و با آرامش ارائه بدهند.