پای صحبت دکتر محجوب، استاد دانشکده مکانیک
به نظر شما وضعیت حجاب و روابط در دانشگاه چه گونه است؟ و آیا در سطح علمی دانشگاه تاثیر دارد؟
آیا در دانشگاههای دنیا محدودیتی برای پوشش وجود دارد؟ و اگر دارد به چه نحو است؟
بچهها بسته به فضایی که در آن بزرگ شدهاند و با توجه به تربیتشان، یک برخورد واکنشی در قبال مسائل دارند؛ حتی قبل از انقلاب هم همین طور بود. به نظرم باید ریشهایتر بپردازیم به مسئله.
الآن خیلی در دانشکدهی ما و کلاً در دانشکدهی فنی حجاب خانمها - البته حجاب فقط مخصوص خانمها نیست- مشکلی ندارد، هم خانمها کمترند و هم کسانی که به دانشکدهی فنی میآیند خیلی سلایق هنری و علاقه به نشان دادن خودشان ندارند.
به هر حال مقررات را قبول دارم و در هر جامعهای باید مقرراتی (مطابق آن چه که نهادهایی تصمیم میگیرند) اجرا شود.
من تا حدی سنتی حساب میشوم و روحیهی من هم به این نزدیکتر است. ما یک سری احکام و حدود شرعی و دینی داریم که بستگی به مکان و فضا و زمان ندارد و برای همیشه است و یک سری حدود عرفی است که بنده وظیفه ندارم به آن بپردازم و وظیفهی قانونگذار و مسئولان امر است. چیزی که من به عنوان معلم وظیفه دارم، این است که از راههای خودش، بچهها را به گونهای آموزش بدهم که به مسیر علمی و رشد خودشان راهنمایی شوند تا ده سال دیگر از مسیر های دیگری که رفتهاند پشیمان نشوند.
در خارج از کشور هم که زندگی کردم آن جا هم ضوابط دارند. آن جا هم کسی مثلاً با لباس شنا نمیتواند بیرون بیاید. من دیدم پلیس یک خانم را به خاطر پوشش بازداشت کرد و آن جا هم همین طور تظاهرات شد که چرا برخورد میکنید. ولی بالأخره قانون و مقررات هست.
باید به مسئلهی ریشه یابی، کار فرهنگی، نحوه ی برخورد و ... هم دقت کرد. ما هر موقع که برخورد چکشی و تند و بدون صرف وقت داشتیم، نتیجهی مطلوب نگرفتیم. اگر روند را نگاه کنید در کارهای واکنشی نتیجهی مثبت نگرفتیم. ولی هر بار برنامهریزی فرهنگی کردیم موفق شدیم. شما به هر آدمی اگر به صورت مستقیم بگویید که کار اشتباهی انجام میدهد، قبول نمیکند. باید به راهکارهای اجرایی مناسب و کماصطکاک فکر کنیم. بالأخره این فضایی که جوان وارد میشود، یک فضای علمی-آموزشی است و اگر یک برنامهریزی آموزشی خوب باشد فکر و مشغولیت دیگری پیدا نمیکند.
اگر اوقات فراغت جوان را بتوان به کارهای دیگری اختصاص بدهیم، مثلاً محیط ورزشی و فرهنگی خوب درست کنیم یا محیط استراحت مناسب یا اتاق مطالعهی خوب قرار دهیم، آن وقت جوانی که فعال و پرانرژی است به نحو صحیحی و در یک محیط مثبت و سالم زمان خود را اختصاص میدهد.
علاوه بر اینها، کسانی که از خانوادههای مذهبی هستند و ظاهر مذهبی دارند با کسانی که مثل آنها نیستند، رفتوآمد داشته باشند و خودشان را جدا نکنند، چون این شکاف بیشتر میشود. وقتی میبینم یک خانم چادری با خانمی که از لحاظ حجاب با او تفاوت دارد، با هم هستند، تصور میکنم این نحوهی ارتباط اتفاقاً موثر است. سعی شود افکار منتقل شود. علما و متشرعین خودمان که حکم استخراج میکنند و حکم را جاری میکنند همه برخورد جذبی دارند. برای این که افراد با مبانی مذهبی آشنا شود.
به نظر شما نباید قانونی برای پوشش در دانشگاه باشد؟
مقررات را قبول دارم و اعتقاد دارم نهادهای قانونی باید به آن بپردازند. البته قانون در مورد پوشش وجود دارد، اما بعضاً اجرا نمیشود. در ایران کلاً به رعایت قانون زیاد توجه نمیشود. مثلاً اگر یک کارمند در خارج از کشور پشت کامپیوترش بازی کند اخراج می شود. اما این جا بچهها در سایت بازی میکنند و آن قدر بعضی مواقع صدایشان بلند است که مزاحم کلاسهای درس میشوند و متوجه نیستند. همین طور در مورد سیگار.
این خیلی واضح است که پوششی که شما برای مهمانی انتخاب میکنید با پوششی که برای دانشگاه است، متفاوت است، این را فکر میکنم همه بپذیرند. قبل از انقلاب که حجاب نبود، ما در دانشکدهمان چند خانم داشتیم که حجاب به سر نداشتند، اما طوری که به دانشگاه میآمدند و نحوهی رفتارشان مشخص بود که برای درس میآیند. در فضای دانشجویی قبل از انقلاب، در دانشکدهی فنی مشکل پوشش و روابط نسبت به دانشکدههای دیگر نداشتیم.
با دکتر وطنی، استاد دانشکده ی مهندسی شیمی
وضعیت کلی دانشگاه را از نظر عفاف و حجاب چگونه ارزیابی میکنید؟ و روند چند سالهی اخیر چگونه بوده است؟
آن چه که مسلم است افراد پس از دو جامعهی منزل و مدرسه وارد محیط و جامعهی دانشگاه میشوند. اصل تربیت از خانواده شروع میشود، سپس نقش معلم و همکلاسی و به تبع آن جامعه بیتأثیر نیست؛ ولی در مدرسه و منزل محدودیتهایی است که افراد نیات و مقاصد درونیشان را بروز نمیدهند؛ ولی در دانشگاه محیط بازتر است و کسی نیست که افراد را هدایت کند.
در گذشته در دانشگاه دو طیف مذهبی و غیرمذهبی با هم رقابت داشتند و برای این کار هر کدام از شیوههایی استفاده میکردند؛ شیوههای تبلیغی عمدتاً کتاب و نوار بود و تصویری مرسوم نبود. به دلیل محدودیتهای رژیم گذشته همهی افراد نیز امکان حضور در سخنرانیهای افراد مشهور را نداشتند؛ ولی در قالب کوهنوردی و نشستهای منزل افراد تجربیات خود را به دیگران انتقال میدادند. هم طیف مذهبی و هم طیف غیرمذهبی در کار خود عمیق بودند به همین دلیل خیلی از مبارزان دو طیف توسط رژیم دستگیر و بعضاً اعدام میشدند.
قبل از انقلاب ظرفیت پذیرش دانشجو در دانشگاهها محدود، امکان کار جمعی بیشتر، ولی دسترسی به امکانات فرهنگی رایج از جمله صدا و سیما کمتر بود. ولی پس از انقلاب شرایط متحول شد.
امام خمینی (ره) این درس را به ملت ایران دادند که میشود و میتوان جلوی آمریکا ایستاد یا موضعگیری ایشان که حکومت شوروی از هم پاشیده شد؛ بنابراین هم شرق و هم غرب در برابر حقیقت و عظمت رهبری حضرت امام (ره) به زانو درآمد. و آن چه که الآن میبینیم که دنیا روی ایران حساب باز میکند، ساخته شدن جوانان در جنگ تحمیلی بود؛ دفاع مقدس ملت ما در کنار آسیبهای اجتماعی و اقتصادی و حتی فرهنگیاش برکات فراوانی هم داشت که نمیتوان آنها را فراموش کرد. پیام اصلی شهدا حراست و پاسداری از نظام جمهوری اسلامی بوده و هست. وقتی یاد شهدا و مجروحان و جانبازان پیش میآید، همهی ملت ما در برابر عظمتشان خود را مدیون فداکاریها و رشادتها و پیام آنها میدانند.
این آزاد گذاشتن و کار فرهنگی سیستماتیک و برنامهای نکردن، در کنار تبلیغات رسانهای بینالمللی و وجود ماهوارهها و توزیع گستردهی لوح فشردهی ضدفرهنگی و توزیع ابزار تبلیغاتی ضد دین یا ضد ارزشها به نظرم بعد از انقلاب بیش از قبل انقلاب شد.
علیرغم این که شاید فکر کنیم نماز جمعه، اردوهای فرهنگی، کاروان راهیان نور، اعزام دانشجو به عتبات و مکه و مدینه و ... داریم، ولی به دلیل برخی نارساییها که در کشور وجود دارد، انگیزههای بیشتری برای جذب شدن به نظام در دانشگاهها باید ایجاد کرد. باید از امکانات رسانهای پیشرفته نظیر اینترنت و ماهواره و خیلی از امکانات دیگر به نحو بهتر و بیشتری استفاده شود. باید در برابر کار ضد فرهنگی کار فرهنگی مبتنی بر ارزشهای اسلامی شود؛ «جاءالحق و زهق الباطل».
در کنار مسائل فرهنگی، نباید قانونی هم باشد؟ چرا دانشگاه هیچ قانونی ندارد؟
مسائل فرهنگی در کنار یک سری خط قرمزهاست که این ها در قانون اساسی است. اجرای آن چه در قانون اساسی پیشبینی شده بایستی در دانشگاهها رعایت شود. نباید گفته شود چون وارد دانشگاه شدم، آزادم. باید آزاد بود، ولی در چارچوب قانون؛ این را باید به عنوان یک اصل پذیرفت.
دوم این که شما رصد کنید در طول حضور دانشجو در دانشگاه، کدام یک از نهادها یک برنامهی منسجم و ثابت برای جذب دانشجویان به مبانی و ارزشهای دینی و باورهای ملّی و مذهبی دارند؟
در یک سفر علمی-فرهنگی به خانگیران و زیارت امام رضا (ع) در مشهد مقدس، شاهد بودم اکثر دانشجویان عزیز خاضعانه در حرم مطهر حضور یافتند و در مراسم دعای کمیل در شب جمعه شرکت کردند و تا صبح در حرم راز و نیاز میکردند. اردوهای علمی-فرهنگی خیلی تأثیرگذار هستند. باید بیشتر سرمایهگذاری کرد. این سرمایهگذاریها هدر نمیرود، پاسخ مثبت خواهد داد، از ریزشهای فرهنگی خواهد کاست.
عرض دیگر بنده این است؛ وقتی که استادی درس خود را با یاد و نام خدا و با بسم الله الرحمن الرحیم شروع میکند و از شهدا مثال میزند و از ارزشهای دینی و اخلاقی صحبت میکند، روی دانشجو اثر میگذارد.
چرا فقط باید دانشجو را مقصر بدانیم؟ عمدتاً نهادهای فرهنگی مسئول و حوزهی فرهنگی دانشگاهها و حتی تشکلهای اسلامی دانشجویی برای جذب حداکثری عمل نمیکنند.
عظمت قیام امام حسین (ع) نشان میدهد که این نهضت چتر بزرگی باز میکند که همه را زیر چتر خود قرار میدهد. قیام امام حسین (ع) موجب تقویت و تثبیت اسلام شد. عامل وحدت شیعه و سنی شد. میزان حضور ارامنه را در تکایای مخصوص عزاداری در مراسم تاسوعا و عاشورا ببینید. چرا از این فرصتها و روشهای مردمی استفاده نمیکنیم؟ باید نگرش و برخورد را عوض کرد؛ زیرا دانشگاه یک محیط علمی است. برخورد با این قضایا را باید علمی پیگیری کرد و تحلیل کرد. شاید شیوههای برخورد با مسائل فرهنگی در خارج از محیط دانشگاه، در دانشگاهها پاسخ ندهد.
یکی از شاخصهای دانشگاه اسلامی پوشش است؛ ولی اصل آن این است که در جهان نام جمهوری اسلامی ایران و پرچم علمی کشور را به اهتزاز درآوریم.
اگر خروجی دانشگاه کمکی به ارتقای جمهوری اسلامی و اسلام نکند، نقطهی مقابل عدم کمک، سبب تضعیف اسلام و جمهوری اسلامی میشود و در این بین اسلام و جمهوری اسلامی ایران مظلوم واقع میشود.
اگر خروجی کارهای فرهنگی شایستهی نظام جمهوری اسلامی نباشد، صدمهای که بر پیکره و ساختار فرهنگی این مملکت زده میشود از دستاوردهای شهدای مظلوم ما کم میشود؛ آنهایی که در 8 سال دفاع مقدس صحنههای زیبایی آفریدند. هر شهید با عملی که منبعث از مسائل اعتقادی و فرهنگی خود بود و آن را بیریا انجام داد باعث تثبیت و تقویت پایههای فرهنگی نظام و جمهوری اسلامی شد که در ازای جانفشانی هر شهید و جانباز تعدادی هم با ترویج ضد ارزشها تلاش میکنند تا ارزشها را خدشهدار کنند.
آیا کشورهای خارجی ضوابطی دارند؟
در سایر کشورها هر کس که وارد دانشگاه میشود، به عنوان یک طالب علم وارد این محیط میشود و عمدهی ساعات و دقایق حضور خود را در دانشگاه به کسب علم و دانش معطوف میکند و هر گونه فوق برنامه خارج از آن محیط است. اما در دانشگاههای ما آزادیای که در دانشگاه هست، ممکن است در بیرون نباشد. بنابراین عدهای ممکن است به این نیت به دانشگاه بیایند که از آزادیهایی که مرزها و خط قرمزهای قانون اساسی ما را میشکند، عبور کنند.
شاید برخی از کسانی که به دانشگاه آمدهاند، لزوماً دنبال کسب علم نباشند؛ شاید هدف کسب مدرک باشد. در حالی که در خارج از کشور کسب تخصص مهم است، نه فقط اخد مدرک.
به جرئت میتوان گفت فضای فرهنگی خارج از کشور -علیرغم تبلیغات- در جهت علمی فضای مناسبتری است تا داخل کشور.
رسالت همهی ما به عنوان استاد، دانشجو، مدیر و تشکلهای اسلامی در دانشگاهها بسیار سنگین است و خودمان را نباید توجیه کنیم؛ همهی ما کوتاهی کردهایم. ما تا کنون نتوانستیم از دستاوردهای شهدا و جانبازان و مجروحان و شیمیاییهای عزیز -که بعضاً بعد از 25 یا 30 سال شاهد بدرقهی جسم مطهرشان هستیم- به نحو شایستهای پاسداری کنیم.
از خداوند رحمان میطلبم که به همهی ما عنایت فرماید تا در انجام وظایف و تکالیف خودمان بیش از پیش در برابر ملت شریف ایران مسئولانه برخورد کنیم و توفیق دهد در این آزمون بزرگ علمی و فرهنگی نه تنها رفوزه نشویم، بلکه تجدید نشویم. موفق باشید انشاءالله.
مصاحبه با یکی از اساتید دانشکده ی برق
نظرتان راجع به وضعیت پوشش در دانشگاه چیست؟
دانشگاه نمونهای از جامعه است و نمیتوانیم زیاد ایزولهاش کنیم. مشکلی که در جامعه داریم، حالا در شهرهای بزرگ بیشتر، در شهرهای کوچک دارد میشود بیشتر؛ دقیقاً همان نمونه در دانشگاه هم هست؛ یعنی اگر در تهران هر نسبتی بین چادریها تا طیفهای بیحجابها داریم، در دانشگاه هم چنین چیزی هست.
البته دانشگاه میتواند فرق داشته باشد، محیط دانشگاه محیط مقدسی است؛ اما این که چه سیاستهایی باید اعمال کند، به نظرم خیلی باید حساب شده باشد. یعنی اگر خیلی تند برخورد کند و هیجانی، عموماً نتیجهی معکوس میدهد. باید سعی کنیم غیرمستقیم این قضیه را جا بیندازیم، سخت است و خودم هیچ راهحلی برایش ندارم. ولی برخوردها باید نرم باشد، مخصوصاً در دانشگاهی مثل تهران که بزرگ است و خیلی زود صدایش منعکس میشود.
وضعیت اگر خوب نیست، وضعیت جامعه هم خوب نیست. ولی اگر به ایدهآل فکر کنیم، بله فاصلهاش زیاد است و این فاصله به چیزهای خیلی کلیتر و قبلتر برمیگردد؛ که مثلاً این دانشجو از هفت سالگی کتابهای جمهوری اسلامی را میخواند، چه طور میشود که آن زمان وقتی میخواندند، انقلابی میشدند و نسل الآن این طوری میشود، بعضاً خانوادهاش هم موافق همین نظام است... یعنی مشکل از معلم بوده، از کتاب درسی بوده، از سیاستگذاریهای غلط بوده، و این در چندین سال، خیلی نرم، که از بازیهای کامپیوتری گرفته تا اینترنت و ماهواره و وضعیت دبیرستانها، شده جامعهای که با گشت ارشاد مشکل حل نمیشود. خوب است الآن فکری بشود به صورت نرم وضعیت را بهتر کنند.
بیشتر هم علوم انسانیها و اساتید جامعهشناسی و روانشناسی باید بررسی کنند. ولی دانشگاه با سیاستگذاری مستقیم نمیتواند برای همیشه مشکل را حل کند. البته نکات مثبتی هست. مثلاً هنوز دانشگاه این طوری هست که محجبهترها لااقل در ازدواج موفقترند و آنهایی که خیلی باز هستند، عموماً در دانشگاه ازدواج نمیکنند. پسرهایی هم که شاید کمتر مذهبی باشند ترجیحشان این است که با آدمهای مذهبیتر از خودشان ازدواج کنند. حالا شاید اگر این روند بهتر جا بیفتد، شاید انگیزهای بشود برای پوشیدگی بیشتر خانمها.
آیا چنین قوانینی در دانشگاههای دنیا وجود دارد؟
همهشان نه؛ دانشگاه هایی که کاتولیک بیشتر دارند، خیلی مقیدند، یا یهودیها خیلی خیلی مقید هستند، شاید بیشتر از مسلمانها. بله، این دانشگاهها قواعد سختی دارند، اما اکثراً حدها سفت نیستند. هستند دانشگاههایی که حد سختگیرانه هم گذاشتهاند، اما محدودند و عمومیت ندارد. بعضی حدها هم ناخودآگاه در دانشگاه تعریف میشود، از این نظر که حضور با بعضی پوششها جو عمومی استاد و دانشجو طوری است که همه برداشت میکنند این شخص برای درس خواندن دانشگاه نیامده. البته در فیلمهایشان طور دیگری نشان میدهند، انگار که همه راحت و آزادند. نه، از این دانشگاه که چیزی درنمیآید. بله آزادیهایی دارند؛ ولی در محیط دانشگاهشان، هدف دانشگاه است. نمیدانم دقیقاً چقدر از حدش را دانشگاه میگذارد، ولی اگر هم حدی هست، بیشتر به صورت قوانین نانوشته است.
یعنی عرف؟
نه، فرضاً استاد به کسی که زیاد رعایت نمیکند، مستقیم نگاه نکند که شخص احساس بکند پوششش آزاردهنده است. این یک نوع کنترل نامحسوس است. یا مثلاً نگهبان برخورد متفاوتی انجام دهد، مثلاً کارت چک بکند. این طور میشود فضا را بهتر کرد. هر چند مشکلی که بیست سال عقبه دارد، با این راه ریشهای حل نمیشود.
کارهای نرم را خارجیها خیلی قشنگ انجام میدهند؛ مثلا با برنامه و سریال و بازی کامپیوتری -حالا ما اهل کتاب نیستیم؛ ولی از این راهها افکار را عوض میکنند.
آمدهام راه بروم! نه مثل همیشه، می خواهم قدمهایم را زینبی بردارم..
«خانمى شده بودى تمام و کمال و سالارى بى مثل و نظیر.
آوازهی فضل و کمال و زهد و عرفان و عفت و عبادت و تهجد تو در تمام عالم اسلام پیچیده بود. آن قدر که نام زینب از شدت اشتهار، مکتوم مانده بود و اختصاص و انحصار لقبها بود که تو را معرفى مىکرد. لزومى نداشت نام زینب را کسى بر زبان بیاورد.
اگر کسى مىگفت: عالمه، اگر کسى مىگفت: عارفه، اگر کسى مىگفت: فاضله، اگر کسى مىگفت: کامله، همهی ذهنها تو را نشان مىکرد و چشم همهی دلها به سوى تو برمىگشت.
تجلى گونهگون صفتهاى تو چون صدف، گوهر ذاتت را در میان گرفته بود و پوشانده بود. کسى نمىگفت زینب. همه مىگفتند: زاهده، عابده، عفیفه، قانته، قائمه، صائمه، متهجده، شریفه، موثقه، مکرمه.
این لقبها برازندهی هیچ کس جز تو نبود که هیچ کس واجد این صفات، در حد و اندازه تو نبود. نظیر نداشتى و دست هیچ معرفتى به کنه ذات تو نمىرسید.
القابى مثل: محبوبةالمصطفى و نائبةالزهرا، اتصال تو را به خاندان وحى تأکید مىکرد، اما صفات دیگر، جز تو مجرا و مجلایى نمىیافتند.
امینةالله را جز تو کسى دیگر نمىتوانست حمل کند. بعد از شهادت زهرا، تشریف «ولیه الله» جز تو برازنده قامت دیگرى نبود.
ندیده بودند مردم. در تاریخ و پیشینه و مخیلهی خود هم کسى مثل تو را نمىیافتند جز مادرت زهرا که پدیدآورندهی تو بود و مربى تو.
از این روى، تو را صدیقهی صغرى مىگفتند و عصمت صغرى که فاصله و منزلت میان معلم و شاگرد، مادر و دختر و باغبان و گل، معلوم باشد و محفوظ بماند.
اما در میان همهی این القاب و کنیهها و صفات، اشتهار تو به عقیلهی بنى هاشم و عقیلهی عرب، بیشتر بود که تو عزیز خاندان خود بودى و عزت هیچ دخترى به پاى عزت تو نمىرسید...»(1)
میدانی عمه جان! میخواهم همرنگ تو باشم، میخواهم نفسم بوی تو را بگیرد، میخواهم با دم زینبی خود بر کالبد و روح دورافتادهام بدمی..
عمه جان! آن آهن داغ که در دست نگه داشتهام، دارد وجودم را میسوزاند... نه آن که تحمل داغی این آهن را نداشته باشم، تحمل این که از راهتان منحرف شوم را ندارم...
عمه جان! میشود دستم را بگیری؟ میشود این کودک نوپا را راه رفتن بیاموزی؟ میخواهم راه رفتنم را از شما بیاموزم. مگر قدمهایم منحرف نشود در لغزشهای کودکانهام.
آن جا که ذکر عمهی سادات گل کرد
از پشت خیمه میرسید آواز یک مرد
همتای او مردی نبود حتی شبیهش
او بود و تل زینبیه، نالهی سرد
یا حضرتِ بانو! تویی گلبانگ تکبیر
حجب و حیایت چشمهی غوغا و تأثیر
یا حضرت بانو! نظر بر جان من کن
رازی بخوان بر غربت این درد دلگیر...(2)
1.آفتاب در حجاب، سید مهدی شجاعی
2.مرضیه ذوقی
باسمه تعالی
جناب آقای حجت الاسلام و المسلمین پورمحمّدی
ریاست محترم سازمان بازرسی کل کشور
با عرض سلام و احترام
مطلع شدیم که اخیراً، بانک مسکن دو نرمافزار بسیار مهم را برای خریداری و نصب بر روی سیستمهای رایانهای خود به مناقصه گذاشته است. نکتهی قابل ذکر آن است که در این مناقصه به جای آنکه به طور کلی به نیازمندی بانک در حوزهی مورد نظر اشاره گردد، به طور خاص روی یک محصول نرمافزاری شرکت آمریکایی IBM تأکید گردیده است. این مسأله از دو جنبه قابل توجه است. نخست در سالی که به فرمودهی مقام معظم رهبری –دام ظله- سال «تولید ملی و حمایت از کار و سرمایهی ایرانی» نام گرفته است، اصرار یک بانک دولتی به خرید یک ابزار خارجی، در حالیکه نمونههای موفق داخلی آن موجود بوده و همچنین توانایی فنی ساخت آن در کشور وجود دارد، چیزی جز بیتوجهی به منویات معظم له و تضعیف صنایع داخلی نیست. دوم آنکه در وضعیت فعلی که اهمیت امنیت فضای سایبر در صدر مسائل کشور قرار گرفته و پس از فرمان مقام معظم رهبری-دام ظله- به تشکیل «شورای عالی فضای مجازی»، نصب محصول یک شرکت دارای تعاملات گسترده با سازمانهای نظامی و امنیتی ایالات متحدهی آمریکا و رژیم صهیونیستی، روی شریانهای اقتصادی کشور، اگر از روی خیانت نباشد، چیزی جز یک غفلت بسیار بزرگ نخواهد بود.
لذا تقاضامند است، به جهت حفظ منافع ملی و همچنین جلوگیری از خدشه در امنیت ملی، دستورات لازم جهت تجدید نظر در مناقصهی مذکور صادر گردد.
لازم به ذکر است، توضیحات مختصری پیرامون وضعیت شرکت IBM و ارتباط آن با نهادهای امنیتی و نظامی ایالات متحده و همچنین خصوصیات فنی نرمافزارهای ذکر شده در مناقصه و جایگاه مهم آنها در یک سیستم رایانهای و تهدیدات امنیتی مربوطه به پیوست ارسال میگردد.
و من ا... التوفیق
بسیج دانشجویی پردیس دانشکدههای فنی دانشگاه تهران
علیرضا صادقی
روایت محرم های تاریخ ساز
از 61 قمری تا 88 شمسی
محرم 61 هجری قمری: هنوز محرم نرسیده است. امام -علیهالسلام- رو به فرماندار مدینه کردند و فرمودند:
«هان ای ولید! تو نیک میدانی که ما خاندان پیامبر و گنجینهی رسالت هستیم؛ خانهی ما محل آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود رحمت خداست. خدا اسلام را به وسیلهی خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیلهی خاندان ما آن را بر همهی مرامها و مسلکها پیروزی بخشیده و جهانگستر خواهد ساخت.
اما یزید -که تو از من میخواهی به او دست بیعت دهم- خود میدانی که عنصری است گناهکار، شرابخوار، خونریز، که بی هیچ پروایی به جنایت و بیداد دست میزند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به فسق و فجور آلوده میسازد؛ از این رو فردی چون من با فردی چون یزید دست بیعت نخواهد داد.»
محرم فرا رسید. اسلام در برابر اسلام ایستاده است و با این حال حق در برابر باطل! و علیاکبرِ امام -علیهماالسلام- در راه به پدر گفته بود: «حال که ما برحقایم، پس هیچ ترسی از مرگ نداریم.» امروز عاشوراست و امام مرگ با عزت را بر حیات با ذلت ترجیح میدهد و میفرماید: «ابن زیاد، مرا میان کشته شدن و ذلت مخیّر قرار داده، هیهات که من جانب ذلت را بگیرم. این را خدا و رسول و دامانهای پاک عترت و جانهای غیرتمند و با عزت نمیپذیرند. هرگز اطاعت از فرومایگان را بر شهادت کریمانه ترجیح نخواهیم داد.» دیشب هم یادگار برادرش مرگ را شیرینتر از عسل خوانده بود. ظهر عاشوراست. برای امام رمقی نمانده است. اما مکتب انسانسازی امام تعطیل نیست و با اندک توان خود ندا میدهند: «ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرار فی دنیاکم.» آخرین درس امام هم آن جا که در گودال با معبود خود نجوا میکند: «الهی رضاً برضائک و تسلیماً لامرک لا معبود سواک.» امام شهید شد و تا ابد، جاودانه؛ که پیامبر اکرم -صلىاللهعلیهوآله- فرمودند: «براى شهادت حسین، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمىشود.»
محرم 1342 هجری شمسی: در ایام مبارزه با حکومت طاغوت، یکی از شعارهای مردم این بود: «نهضت ما حسینی است/ رهبر ما خمینی است». خود امام هم میگفت: نهضت ما مرهون امام حسین است. امام به عنوان یک رهبر دینی از حرارت و گرمای دلهای مؤمنان آگاه بود و از همین رو در ایام محرم بهترین استفاده را از هیئاتی که توسط خود مردم سازماندهی میشد، کرد. امام و دیگر علما به خوبی از ظرفیت سخنرانیها و مداحیهای این ماه در جهت سرنگونی رژیمی که بی هیچ پروایی به جنایت و بیداد دست میزد و مرز مقررات خدا را می شکست و خود را به فسق و فجور آلوده میساخت، استفاده کردند. ملاقات مسئولین هیئات مذهبی در قم با امام خمینی در آستانهی رفراندوم فرمایشی ششم بهمن 1341، تحولات بینظیری را در مضمون سخنرانیها و مداحیها در هیئات مذهبی ایجاد کرد. تکیه بر قیام و انقلاب بر ضد ظالمین، شاهبیت اشعار مذهبی و نوحههای آن دوره شد و انقلابیون با تکیه بر حماسهی عاشورای حسینی جوانان پرشور و آحاد مردم را همراه با نهضت امام خمینی کردند. چند ماه قبل از محرم 1342 طرح انقلاب سفید در رفراندومی نمایشی به تصویب رسید. نوروز سال 1342 امام خمینی عزای عمومی اعلام کرد. در 2 فروردین 1342 عوامل رژیم با هجومی وحشیانه به مدرسهی فیضیه در قم و مدرسهی طالبیه در تبریز تعدادی از طلاب را مورد ضرب و جرح قرار داده، مدارس دینی را به ویرانه تبدیل کردند. حوزهی علمیهی قم پس از ماجرای فیضیه 40 روز تعطیل شد و پس از اربعین شهدای فیضیه کار خود را آغاز کرد. امام خمینی طی سخنانی به مناسبت شروع دروس حوزوی، شاه، عوامل رژیم پهلوی، اسرائیل و امریکا را مورد حمله قرار داد و از علما و مردم خواست که در مقابل مظالم رژیم پهلوی ساکت ننشینند. امام خمینی سپس در نامهای به علمای تهران اعلام کردند: «حضرات آقایان توجه دارند اصل اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است. با این حال تقیه حرام است و اظهار حقایق، واجب».
محرم 1342 فرا رسید. امام خمینی پیش از آغاز محرم از وعاظ خواست سیاستهای ضد اسلامی شاه و همدستی آن را با اسرائیل مورد انتقاد قرار دهند و با خواندن نوحهها و مرثیهها خاطرهی فاجعهی مسجد گوهرشاد و مدرسهی فیضیه را در اذهان مردم زنده نمایند.
در طرف مقابل هم ساواک با احضار وعاظ از آنان خواست که در مجالس عزاداری : 1- علیه شخص اول مملکت سخن نگویند؛ 2-علیه اسرائیل مطلبی گفته نشود؛ 3- مرتب به مردم نگویند که اسلام در خطر است.
امام با آگاهی از تأثیر شگرف عاشورا در مبارزه با ظلم و ستم، در نامهای به واعظ شهیر حجتالاسلام فلسفی اظهار داشتند: «امروز روزی است که حضرات مبلغین محترم و خطبای معظم، دِین خود را به دین اثبات فرمایند... امروز روزی است که نظر مبارک امام زمان -صلواتاللهعلیه- به حضرات مبلغین دوخته شده است و ملاحظه میفرمایند که آقایان به چه نحو خدمت خود را به شرع مقدس ابراز و دین خود را ادا میفرمایند...». در عصر روز عاشورا امام خمینی شخصاً در مدرسهی فیضیه که مملو از جمعیت عزادار بود حضور یافته و به رغم تهدیدات رژیم، سخنان مبسوطی علیه شاه، اسرائیل و امریکا ایراد کردند. امام در بخشی از سخنان خود که در جمع بیش از دویست هزار نفر مردم عزادار ایراد میشد، خطاب به شاه گفتند: «من به شما نصیحت میکنم ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت میکنم، دست از این اعمال و رویه بردار. من میل ندارم که اگر روزی اربابها بخواهند که تو بروی، مردم شکرگزاری کنند. من نمیخواهم تو مثل پدرت شوی. نصیحت مرا بشنو، از روحانیت بشنو... از اسرائیل نشنو، اسرائیل به درد تو نمی خورد، بدبخت، بیچاره!»
در تهران مراسم عزاداری به تظاهرات سیاسی گسترده علیه شاه و رژیم پهلوی تبدیل شد؛ روز عاشورا در مسجد ترکها حجتالاسلام فلسفی طی سخنرانی مهمی دولت اسدالله علم را استیضاح کرد و آن را غیرقانونی دانست. روز عاشورا و فردای آن، خیابانهای تهران پر بود از جمعیت عزادار با شعار «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو/ بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو». محرم 61 هجری قمری کار خود را کرده بود. این را از شعار دستهجات عزاداری میتوان فهمید: «قم گشته کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتلگاه، خونجگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی، یا صاحب الامر». یازدهم محرم نیز دانشجویان دانشگاه تهران به جمع تظاهرکنندگان پیوستند. رژیم پهلوی از ترس و وحشت زیاد، برای خاتمه دادن به قیام مردمی، رهبر نهضت و روحانیون انقلابی را دستگیر کرد. در نیمهشب دوازدهم محرم مأموران ساواک با هجوم به منزل امام، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل کردند. در روز 15 خرداد (12محرم)، مردم پس از اطلاع از دستگیری امام به خیابانها ریخته و علیه شاه دست به تظاهرات زدند. شعارهای «مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» فضای شهرها را پر کرده بود.
در قم تظاهرات مردم به خاک و خون کشیده شد. تهران، شیراز، مشهد، ورامین و ... نیز به صحنهی درگیری گسترده مردم با عوامل رژیم تبدیل شد. در تهران همزمان با کشتار مردم در میدان ارگ، رادیوی تهران عوامفریبانه نوحههای مذهبی پخش میکرد! پایههای رژیم پهلوی سست شده بود.
محرم 1356 هجری شمسی: 14 سال پس از تبعید امام، محرم فرارسید. حکومت پهلوی در این فاصله با تکیه بر بیگانگان هر کاری که در راستای ضدیت با دین از دستش برمیآمد، انجام داد. برپایی مراسم گوناگون ضددینی نظیر جشن هنر شیراز، تغییر تقویم، پخش برنامههای مبتذل از تلویزیون و ترویج فحشا و منکرات در روزنامهها و مجلات و سینماها و ... از یک سو و وابستگی سیاسی و اقتصادی به بیگانگان و سرکوب و خفقان حاکم بر کشور از سوی دیگر، جامعه را آمادهی انفجار ساخته بود. شهادت حاجآقا مصطفی خمینی هم در آستانهی محرم، نام امام را در مجالس عزاداری دوباره بر سر زبانها آورده بود. رژیم در 27 محرم در روزنامهی اطلاعات به امام و قیامکنندگان 15 خرداد اهانت کرد. واکنش مردم در قالب تظاهرات در قم بروز کرد. و رژیم بیچاره که نمیداند شهادت درس عاشوراست و برای پیروان امامِ عاشورا شیرینتر از عسل، باز هم سرکوب و به خاک و خون کشیدن مردم و طلاب را پیش گرفت. امام طی پیامی، قیام 29 محرم را ادامهی قیام 15 خرداد 1342 دانست و اقدام رژیم را محکوم کرد. کمکم قیام مردم قم به تبریز، یزد، کرمان و سایر شهرهای کشور منتقل شد. عید نوروز 1357 مصادف با چهلم شهدای تبریز شد و عزای عمومی اعلام گردید. وضع رژیم، هر روز بدتر از دیروز!
محرم 1357 هجری شمسی: از 17 شهریور تا 10 آذر که مصادف با اول محرمالحرام 1357 بود، اتفاقات مهمی در ارتباط با انقلاب اسلامی رخ داد. اعلام حکومت نظامی و تشدید برخورد با مردم مسلمان ایران، هجرت امام خمینی از نجف به پاریس، اعتصاب کارگران و کارمندان دولت، فاجعهی مسجد جامع کرمان، کشتار دانشآموزان و دانشجویان در سیزدهم آبان و تشکیل دولت نظامی ارتشبد ازهاری اتفاقاتی بود که در خلال این ماهها رخ داده بود. 25 روز پس از آغاز به کار دولت نظامی ازهاری، محرم 1357 فرا رسید. در شب اول محرم مردم به سر دادن شعارهای «اللهاکبر» و «لاالهالاالله» بر روی بامهای منازل خود روی آوردند. از همان شب علاوه بر تظاهرات بر روی بامهای منازل، تظاهرات خیابانی نیز به شکل گستردهای آغاز شد که به شهادت عدهای از عزاداران حسینی منجر شد.
امام خمینی طی پیامی کشتار مردم در اول محرم 1357 را محکوم و ارتباط قیام ملت ایران با حماسهی عاشورا را این گونه ترسیم نمود: «این ملت، شیعهی بزرگترین مرد تاریخ است که با تنی چند، نهضت عظیم عاشورا را برپا نمود و سلسلهی اموی را برای ابد در گورستان تاریخ دفن فرمود و به خواست خدای تعالی، ملت عزیز و پیرو بحق امام -علیهالسلام، با خون خود سلسلهی ابلیسی پهلوی را در قبرستان تاریخ دفن می نماید و پرچم اسلام را در پهنهی کشور بلکه کشورها، به اهتزاز درمی آورد». ایشان همچنین در 14 آذر در مصاحبه با رادیو لوکزامبورگ جایگاه محرم را در مبارزات ضداستبدادی این گونه ترسیم میکنند: «سؤال: حضرت آیتالله! چرا محرم از نظر این مبارزات این قدر مهم است؟ و آیا تصور میفرمایید که در طی محرم، این مبارزه علیه شاه به نهایت خودش برسد؟ جواب: محرم ماهی است که عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قیام کرده و به اثبات رسانده است که در طول تاریخ همیشه حق بر باطل پیروز شده است. امسال در ماه محرم، نهضت حق در مقابل باطل تقویت میشود. من امیدوارم که نهضت اسلامی ایران در این ماه محرم مراحل آخر خود را طی کند.» آرزو و پیشبینی امام مبنی بر این که رژیم پهلوی در ماه محرم 1357 مراحل آخر حیات خود را طی کند، تحقق پیدا کرد. حضور میلیونی مردم در تظاهرات تاسوعا و عاشورای سال 1357 که در حکم رفراندومی علیه نظام شاهنشاهی بود، پایه های رژیم شاه را کاملاً متزلزل کرد. به علاوه در روز عاشورا عدهای از نظامیان شاغل در گارد جاویدان که تکیهگاه رژیم در سرکوب نیروهای مردمی بود، تعدادی از افسران گارد را در نهارخوری پادگان لویزان به گلوله بستند. سیل خروشان مردم در روز تاسوعا و عاشورای 1357 ضربهی سختی بر پیکر رژیم شاهنشاهی وارد آورد و آنها را از فکر مقابله با این حرکت عظیم در روزهای مقدس تاسوعا و عاشورا خارج ساخت. سیوشش روز پس از تظاهرات عظیم عاشورا، شاه از کشور گریخت و بیستوشش روز بعد در 22 بهمن 1357 رژیم شاهنشاهی در میان ناباوری ناظران به کلی مضمحل شد.
از محرم 61 تا محرم 57 همه یک خط را دنبال میکرد، مبارزه با حکومت طاغوت و برپایی حکومت اسلام؛ اما...
محرم 1388 هجری شمسی: 30 سال از انقلاب میگذرد. حکومت، جمهوری اسلامی شده است با تمام نقصهایش اما برخی سالهاست که با اسلامش مشکل دارند. چند ماهی است مردم تهران شاهد فتنهای هستند. در هر مناسبتی جریان فتنه آشوبی به پا میکند. 25 خرداد، 13 آبان و 16 آذر و .... مردم بیگناه، مساجد و پایگاههای بسیج، حتی اتوبوسها و سطل آشغالها نیز از قربانیان این حوادثاند. سرانجام فتنه ماهیت خود را رو میکند و چهرهی بینقابش را نمایان. کجا؟ آن جا که محرم فرا میرسد و خون خدا رسوا میکند فتنه و سرانش را. ظهر عاشورا بود. جمعی خس و خاشاک به خیابانها آمده بودند تا برای BBC و VOA سوژهسازی کنند. در ظهر عاشورا سوت و کف میزدند و هلهله میکردند تا با صدای بلند بگویند که با اسلام مشکل دارند. شعار مرگ بر اصل ... (بشکند قلمی که بخواهد تکرارش کند) تا به همه بفهمانند که مشکلشان با حکومت دینی است. به نمازگزاران ظهر عاشورا سنگ زدند تا ثابت کنند هر روز عاشوراست و هر زمین کربلا! سیاهیهای عزا را پاره کردند تا بگویند به دنبال حذف عاشورا هستند و مگر نور خدا خاموششدنی است؟! در محرمهای سالهای پیش از انقلاب مردم گوش به فرمان امام خمینی بودند و در عاشورای 88 آقای سازگارا و نوریزاده در شبکههای بیبیسی و صدای امریکا مخاطبان خود را دعوت به حضور در صحنهی اغتشاشات میکردند. چریکهای فدایی و جریان بهائیت نیز برای اغتشاشات ظهر عاشورا فراخوان داده بودند و تعداد زیادی از دستگیرشدگان هم از همین گروهها بودند. دیگر بگذرم از نقش دیپلماتهای کشورهای بیگانه و عوامل مرتبط با سرویسهای جاسوسی امریکا و غرب.
حرارت و گرمای دلهای مؤمنان را که به خاطر دارید؛ جمع شد و نهِ ده را آفرید. نهم دیماه سال 1388 عشق مردم مسلمان ایران به امام شهیدشان، کار خود را کرد و مرگ فتنه را رقم زد و با لحن حضرت امام، سلسلهی ابلیسی فتنه را در قبرستان تاریخ دفن نمود.
***
و چه زیبا میگوید سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
هر انسانی را لیلهالقدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب میشود و حُر را نیز شب قدری این چنین پیش آمد... عمر بن سعد را نیز... من و تو را هم پیش خواهد آمد. اگر باب یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد که: لَعَنَ اللهُ اُمَّهً سَمِعَت بِذلِکَ فَرَضیَت بِه؟...
کبری باقری
تیتر: حصار اشک...
این همان چشمهى جوشانى که از ظهرِ روزِ عاشورا شروع شد؛ از همان وقتى که زینب کبرى(س) – طبق نقلى که شده است– بالاى «تلّ زینبیه» رفت و خطاب به پیغمبر عرض کرد: «یا محمداه، صلّى علیک ملیک السّماء هذا حسینک مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامة و الرّداء.» او خواندنِ روضهى امام حسین -علیهالسّلام- را شروع کرد و ماجرا را با صداى بلند گفت؛ ماجرایى که مىخواستند مکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدینه، با صداى بلند به بیان حادثهى عاشورا پرداخت. این چشمه، از همان روز شروع به جوشیدن کرد و تا امروز، همچنان جوشان است...(1)
شور عظیم عزاداری سیدالشهدا در میان اقشار مختلف مردم و تأثیرات شگرف آن در بیش از 14 قرن پس از شهادت آن بزرگوار در جوامع شیعی، سبب شده است که تیر فتنهی دشمنان اسلام به سمت آن نشانه رود.
«القا کردهاند به جوانهای ما که تا کی گریه و تا کی روضه و اینها؟! بیایید تظاهر کنیم؛ اینها نمیفهمند روضه چیست و این اساس [را] کی تا حالا نگه داشته است؟ این را نمیفهمند، و نمیشود هم بهشان بفهمانیم...»(2)
باید دانست که انسان با احساس و عاطفه زندگی میکند و این نعمت الهی در کنار عقل و خرد موجب رشد و کمال وی و رسیدن به سعادت میشود.
«پس وقتی شناخت، حرکتآفرین است که عامل دیگر که همان انگیزهها و عواطف باشد، در ما به وجود آید و احساسات ما برانگیخته شود. و البته نقش اساسی را چیزهایی ایفا میکنند که تأثیر مستقیمی بر احساسات و عواطف، داشته باشند.»(3)
و عاشورا صحنهی تلفیق این دو است: «در زمان ما معمول است که کشورها نمایشگاه صنایع درست میکنند و گاهی نمایشگاه جهانی از همهی کشورهای دنیا درست میکنند... منظور از این نمایشگاهها نشان دادن محصولات فکری و عملی بشر است. در آن جا انسان عظمت فکر و فعالیت و مقدار هنرنمایی بشر رامیفهمد. در آن جا همه چیز را میآورند؛ از سوزن تا یک نمونه کارخانههای عظیم. صحنهی کربلا را میتوان تشبیه کرد به یک نمایشگاه؛ ولی نه نمایشگاه علم وصنعت، بلکه نمایشگاه معنویت و معرفت.»(4)
هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیینکنندهاى ایجاد کرده است که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایی و جریان شیعى با جریانهاى دیگر پیدا شود... قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مىکنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن... در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مىتوان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمىتوان فهمید.(5)
مسئله در این جا فقط گریه کردن نیست... مقصود این است که داستان کربلا به صورت یک مکتب تعلیمی و تربیتی همیشه زنده بماند. زیرا عزاداری امام حسین -علیهالسلام- آثار و کارکردهای بسیار مهمی هم از جنبهی فردی و هم از جنبهی اجتماعی و سیاسی دارد.
«زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئلهی بسیار مهم سیاسى-عبادى است. عزادارى کردن براى شهیدى که همه چیز را در راه اسلام داد[ه]، یک مسئلهی سیاسى است؛ یک مسئلهاى است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد....»(6)
«قدرتهای بزرگ از این سازمانی که بدون این که دست واحدی در کار باشد که آنها را مجتمع کند، خودبهخود ملت را به هم جوشاندهاند در سراسر یک کشور، کشور پهناور، در ایام عاشورا و در دو ماه محرم و صفر و در ماه مبارک، این مجالس است که مردم را دور هم جمع کرده است و اگر یک مطلبی بخواهد برای اسلام خدمتی بکند و شخصی بخواهد که مطلبی را بگوید، سرتاسر کشور به واسطه همین گویندگان و خطبا و ائمهی جمعه و جماعت یکدفعه منتشر میشود و اجتماع مردم در تحت این بیرق الهی، این بیرق حسینی، اسباب این میشود که سازمان داده شده باشد.»(7)
این هماهنگى به گفتهی پیر جماران بزرگترین امر سیاسى در دنیا است. این وحدت و در صحنه بودن به واسطهی سیدالشهدا، عامل پیروزی ماست. همین مساجد و روضههاست که بدون تبلیغات و زحمت زیاد، در میان اقشار مختلف هماهنگى ایجاد کرده و مملکت و اسلام را تا کنون حفظ کرده است.
وقتی که مجموعهی جنبههای سیاسی و اجتماعی و روزآمد نهضت کربلا با مراسم پرشور عزاداری پیوند بخورد، آن گاه جامعهای پیشرفته و مطابق با اصول دین و قوانین جامع اسلامی خواهیم داشت و افراد جامعه برای فداکاری در راه دین و صیانت از مکتب حسین (ع) مهیا میشوند و و حرکت آغاز میشود...
پینوشت:
1. بیانات امام خامنهای در جمع روحانیون استان «کهگیلویه و بویراحمد» در آستانهى ماه محرّم 17/3/73
2. صحیفهی امام، جلد دهـم، صفحهی 120
3. استاد محمدتقی مصباح یزدی، آذرخشی دیگر از آسمان کربلا، انتشارات مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).
4. حماسهی حسینی3. استاد شهید مطهری. صفحهی 72.
5. بیانات امام خامنهای در دیدار روحانیان و مبلغان در آستانهى ماه محرم 5/11/84
6. صحیفهی امام، جلد 13، صفحهی 327.
7. صحیفهی امام، جلد 16، صفحهی 209.
ساجده صالحین
محرم دیگری از راه رسید. هر کدام از ما تا به حال محرمهای زیادی را پشت سر گذاشتهایم و شاید آن چه که از محرم در ذهن ما نقش بسته، تنها اندوه سوگواری است. اما آیا تا به حال از خود پرسیدهایم که فلسفهی زنده نگه داشتن محرم و عاشورا چیست؟ آیا وظیفهی ما صرفاً عزاداری است یا این که باید در این واقعهی عظیم تأمل کنیم و از آن درس بگیریم؟ چرا کل یوم عاشوراست و کل ارض کربلا؟
ما قضیه را این گونه مطرح میکنیم که چه طور شد جامعهی اسلامى به محوریّت پیامبر عظیمالشّأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعهی سرتاپا حماسه و شور دینى، همین جامعهی ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّى بعضى همان کسانى که دورههاى نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آنجا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعى کشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر.
این خطریست که هر جامعهی اسلامی را تهدید میکند و تنها در صورتی چنین عاقبتی نخواهند داشت که از واقعهی عاشورا عبرت بگیرند.
حالا عبرت کجاست؟ عبرت این جاست که چه کار کنیم جامعه آن گونه نشود. ما باید بفهمیم که آن جا چه شد که جامعه به این جا رسید. در این صورت میتوانیم جامعهی خود را از خطر مصون نگه داریم!
چند مثال از خواص
خواص در این پنجاه سال چگونه شدند که کار به اینجا رسید؟
از بین رفتن زهد
«سعید بن عاص» یکى از بنىامیّه و قوم و خویش عثمان بود. بعد از «ولید بن عقبة بن ابىمعیط» روى کار آمد، تا کارهاى او را اصلاح کند. در مجلس او، فردى گفت که «مااجود طلحة!»؛ «طلحةبنعبدالله»، چه قدر جواد و بخشنده است! یک مزرعهی خیلى بزرگ به نام «نشاستج» است که این مزرعهی بزرگ کوفه، ملک طلحه صحابى پیامبر در مدینه بوده است. سعید بن عاص گفت: کسى که چنین ملکى دارد، باید هم بخشنده باشد! اگر من مثل نشاستج را داشتم، گشایش مهمى در زندگى شما پدید مىآوردم؛ چیزى نیست که مىگویید او جواد است!
حال شما این را با زهد زمان پیامبر و زهد اوایل بعد از رحلت پیامبر مقایسه کنید و ببینید که بزرگان و امرا و صحابه در آن چند سال، چگونه زندگىاى داشتند و به دنیا با چه چشمى نگاه مىکردند. حالا بعد از گذشت ده، پانزده سال، وضع به این جا رسیده است.
ثروتاندوزی
نمونهی بعدى، جناب «ابوموسى اشعرى» حاکم بصره بود؛ مردم مىخواستند به جهاد بروند، او بالاى منبر رفت و مردم را به جهاد تحریض کرد. در فضیلت جهاد و فداکارى، سخنها گفت. خیلى از مردم اسب نداشتند که سوار شوند بروند؛ هر کسى باید سوار اسب خودش مىشد و مىرفت. براى اینکه پیادهها هم بروند، مبالغى هم دربارهى فضیلت جهادِ پیاده گفت؛ که آقا جهادِ پیاده چه قدر فضیلت دارد، چه قدر چنین است، چنان است! آن قدر دهان و نفسش در این سخن گرم بود که یک عده از آنهایى که اسب هم داشتند، گفتند ما هم پیاده مىرویم؛ اسب چیست؟
عدّهاى هم بودند که یک خرده اهل تأمّل بیشترى بودند؛ گفتند صبر کنیم، عجله نکنیم، ببینیم حاکمى که این طور دربارهی جهاد پیاده حرف زد، خودش چگونه بیرون مىآید؟ ببینیم آیا در عمل هم مثل قولش هست، یا نه؛ بعد تصمیم مىگیریم که پیاده برویم یا سواره. وقتى که ابوموسى از قصرش خارج شد، اشیاى قیمتى که با خود داشت، سوار بر چهل استر با خودش خارج کرد و به طرف میدان جهاد رفت! آنهایى که پیاده شده بودند، آمدند و زمام اسب جناب ابوموسى را گرفتند وگفنند ما را هم سوار همین زیادیها کن! اینها چیست که با خودت به میدان جنگ مىبری؟ همان گونه که به ما گفتى پیاده راه بیفتید، خودت هم قدرى پیاده شو و پیاده راه برو.
تازیانهاش را کشید و به سر و صورت آنها زد و گفت بروید، بیخودى حرف مىزنید! اما ابوموسى یکى از اصحاب پیامبر و یکى از خواص و یکى از بزرگان است؛ این وضع اوست!
دنیاطلبی
مثال سوم: «سعدبن ابىوقّاص» حاکم کوفه شد. او از بیتالمال قرض کرد.
رئیس بیتالمال، «عبدالله بن مسعود» که از صحابهی خیلى بزرگ و عالىمقام محسوب مىشد. او از بیتالمال مقدارى قرض کرد، بعد هم ادا نکرد و نداد. عبدالله بن مسعود آمد مطالبه کرد؛ گفت پول بیتالمال را بده. سعد بن ابىوقّاص گفت ندارم. بینشان حرف شد؛ بنا کردند با هم جار و جنجال کردن. جناب «هاشم بن عتبة بن ابىوقّاص» -که از اصحاب امیرالمؤمنین -علیهالسّلام- و مرد خیلى بزرگوارى بود- جلو آمد و گفت بد است، شما هر دو از اصحاب پیامبرید، مردم به شما نگاه مىکنند. جنجال نکنید؛ بروید قضیه را به گونهاى حل کنید. عبدالله مسعود که دید نشد، بیرون آمد. او به هر حال مرد امینى است. رفت عدّهاى از مردم را دید و گفت بروید این اموال را از داخل خانهاش بیرون بکشید -معلوم مىشود که اموال بوده است. به سعد خبر دادند؛ او هم یک عدّهی دیگر را فرستاد و گفت بروید و نگذارید. به خاطر این که سعد بن ابىوقّاص، قرض خودش به بیتالمال را نمىداد، جنجال بزرگى به وجود آمد. حالا سعد بن ابىوقّاص از اصحاب شوراست. این اوّل حادثهاى بود که در آن، بین مردم کوفه اختلاف شد؛ به خاطر اینکه یکى از خواص، در دنیاطلبى این طور پیش رفته است و از خود بىاختیارى نشان مىدهد!
مادیگرایی
ماجراى دیگر: مسلمانان رفتند، افریقیه -یعنى همین منطقه تونس و مغرب- را فتح کردند و غنایم را بین مردم و نظامیان تقسیم نمودند. خمس غنایم را باید به مدینه بفرستند.
خمس که به مدینه رسید، «مروان بن حکم» آمد و گفت همهاش را به پانصدهزار درهم مىخرم؛ به او فروختند! پانصدهزار درهم، پول کمى نبود؛ ولى آن اموال، خیلى بیش از اینها ارزش داشت. یکى از مواردى که بعدها به خلیفه ایراد مىگرفتند، همین حادثه بود. البته خلیفه عذر مىآورد و مىگفت این رَحِم من است؛ من صلهی رَحِم مىکنم و چون وضع زندگیش هم خوب نیست، مىخواهم به او کمک کنم! بنابراین، خواص در مادیّات غرق شدند.
تبدیل حکومت الهی به پادشاهی
ماجراى بعدى: «استعمل الولید بن عقبة بن ابىمعیط على الکوفه؛ «ولید بن عقبه» را به حکومت کوفه گذاشت. او هم از بنىامیّه و از خویشاوندان خلیفه بود. وقتى که وارد شد، همه تعجّب کردند؛ یعنى چه؟ آخر این آدم، آدمى است که حکومت به او بدهند؟! چون ولید، هم به حماقت معروف بود، هم به فساد! این ولید، همان کسى است که آیهى شریفه «ان جاءکم فاسق بنبأ فتبیّنوا» دربارهی اوست. معیارها و ارزشها و جابهجایى آدمها را ببینید! این آدمى که در زمان پیامبر، در قرآن به نام «فاسق» آمده بود و همان قرآن را هم مردم هر روز مىخواندند، در کوفه حاکم شده است! تبدیل حکومت الهى، خلافت و ولایت به پادشاهى، خودش داستان عجیبى است. اینها مال خواص بود. خواص در مدّت این چند سال، کارشان به این جا رسید. البته این مربوط به زمان «خلفاى راشدین» است که مواظب بودند، مقیّد بودند، اهمیت مىدادند، پیامبر را سالهاى متمادى درک کرده بودند، فریاد پیامبر هنوز در مدینه طنینانداز بود و کسى مثل علىبنابىطالب در آن جامعه حاضر بود. بعد که قضیه به شام منتقل شد، مسئله از این حرفها بسیار گذشت.
این مربوط به خواص است. آن وقت عوام هم که دنبالهرو خواصاند، وقتى خواص به سَمتى رفتند، دنبال آنها حرکت مىکنند. بزرگترین گناه انسانهاى ممتاز و برجسته، اگر انحرافى از آنها سر بزند، این است که انحرافشان موجب انحراف بسیارى از مردم مىشود. وقتى دیدند سدها شکست، وقتى دیدند کارها بر خلاف آن چه که زبانها مىگویند، جریان دارد و برخلاف آن چه که از پیامبر نقل مىشود، رفتار مىگردد، آنها هم آن طرف حرکت مىکنند.
ماجراى امام حسین، نجاتبخشىِ یک ملت نبود؛ نجاتبخشىِ یک امّت نبود؛ نجاتبخشى یک تاریخ بود. امام حسین، خواهرش زینب و اصحاب و دوستانش، با این حرکت، تاریخ را نجات دادند.
منبع: بیانات رهبری
ابراهیم حمیدیا
بررسی زمینههای تشکیل بسیج دانشجویی
«...امروز یکى از ضروریترین تشکلها، بسیج دانشجو و طلبه است. طلاب علوم دینى و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند و فرزندان بسیجىام در این دو مرکز، پاسدار اصول تغییرناپذیر «نه شرقى و نه غربى» باشند...»
این، قسمتی از پیامِ کوتاه امام(ره) در دوم آذر سال 67 است. پیامی که باعث شد امروز، دانشجویان بسیجی افتخار کنند که فرمان تشکیل تشکّلشان مستقیاً از سمت شخصِ حضرت امام(ره) صادر شده است. این که بسیج دانشجویی چه هویتی دارد یا این که چه اهداف و وظایفی دارد، نیاز به بحث مفصّل دارد. آن چه در این چند سطر به آن خواهیم پرداخت، مختصری از آن مفصّل است. به اعتقاد نگارنده، هویت بسیج دانشجویی را باید در همان پیام امام(ره) جستوجو نمود. اگر این پیام را با دقّت بخوانیم متوجّه میشویم که حقیقتِ بسیج حول محور «اسلام ناب» دور میزند. اکنون قسمت دیگری از این پیام را مرور میکنیم:
«...من مجدداً به همهی ملت بزرگوار ایران و مسئولین عرض مىکنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین سادهاندیشى این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً آمریکا و شوروى از ما و اسلام عزیز دست برداشتهاند؛ لحظهاى نباید از کید دشمنان غافل بمانیم. در نهاد و سرشت آمریکا و شوروى کینه و دشمنى با اسلام ناب محمدى- صلىاللهعلیهوآلهوسلم- موج مىزند. باید براى شکستن امواج طوفانها و فتنهها و جلوگیرى از سیل آفتها به سلاح پولادین صبر و ایمان مسلح شویم. ملتى که در خط اسلام ناب محمدى- صلىاللهعلیهوآله- و مخالف با استکبار و پولپرستى و تحجرگرایى و مقدسنمایى است، باید همهی افرادش بسیجى باشند...
...مسائل اعتقادى بسیجیان به عهدهی این دو پایگاه علمى است. حوزهی علمیه و دانشگاه باید چهارچوبهاى اصیل اسلام ناب محمدى را در اختیار تمامى اعضاى بسیج قرار دهند...»
هویت بسیج را زمانی میتوانیم بشناسیم که درک درستی از معنای «اسلام ناب» داشته باشیم و این مهم جز با تحلیل مناسب از وقایع پس از انقلاب حاصل نخواهد شد. ماههای ابتدایی انقلاب، تلاش امام(ره) صرف این میشد که به مردم بفهماند که این حکومت باید اسلامی باشد. آن روز که قرار شد نوع حکومت تعیین شود، بر «جمهوری اسلامی» پای فشرد، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم. زمانی که قرار شد انتخاباتِ مجلس خبرگان برای تدوین قانون اساسی برگزار شود، مردم را تشویق کرد به آنهایی رأی دهند که دلسوز برای اسلام باشند. حتّی پس از انتخابات هم، دوباره تأکید نمود که آنهایی که انتخاب شدهاند و گرایشهای غیراسلامی دارند، نظرات غیراسلامیشان را در تدوین قانون اساسی دخالت ندهند تا قانون اساسی صد درصد اسلامی باشد. در انتخابات بعدی و بعدی نیز که عبارت بودند از ریاستجمهوری و مجلس که همگی در سال 58 برگزار شدند، تأکید درجهی یک امام(ره) بر اسلامی بودن منتخبین است. علّت تأکید امام، وجود احزاب و گروههای غیراسلامی بود که در عرصهی سیاسی حضور جدّی و فعّال داشتند. مسئلهای که برای ما چندان ملموس نیست، چون آن فضای باز را تجربه نکردهایم؛ فضایی که مرامها و مسلکها و ایسمهای متکثّر و متضاد برای خود تبلیغ میکردند و سعی داشتند در معادلات سیاسی حکومت جدید ایران وزن بیشتری به خود اختصاص دهند.
سعی امام(ره) نیز این بود که نگذارد گروههای غیراسلامی، مسئولیتی در این حکومت نوپا داشته باشند و این را صریحاً اعلام میکرد و ای کاش مجال بود که صحبتهای امام(ره) را بیاوریم تا حجّت تمام شود. به هر ترتیب رهبری امام(ره) باعث شد که پس از گذشت چند سال از انقلاب، دیگر خبری از آن احزاب و گروهها و افراد در پستهای حکومتی نباشد. یا مردم خود به آنها رأی ندادند که این رأی ندادن با رهنمودهای امام(ره) ارتباط مستقیم داشت و یا اساساً از سمت نهادهای نظارتی، ردّ صلاحیت شدند و به این ترتیب از فضای سیاسی ایران حذف شدند. همین وقایع بود که باعث شد روشنفکران دیروز و امروز تهمت «انحصارطلبی» بر امام(ره) وارد کنند و انصافاً هم حرف حقّی است. هر کس منش امام(ره) را بشناسد برایش روشن است که امام(ره) فردی «انحصارطلب» بود. البتّه شناخت منش امام(ره) باید مبتنی باشد بر فرمایشات خود امام(ره) که در صحیفهی 21 جلدیِ ایشان گردآوری گشته است و نه ظن و گمانهای سست و بیاساس. امام(ره) حکومت را در انحصار اسلام میخواست. این ادّعا را صحیفهی امام(ره) تأیید میکند، مخصوصاً جلدهای ششم تا دوازدهم که حاوی بیانات و پیامهای امام(ره) در یک سالِ پس از انقلاب است؛ سالی که در آن 5 انتخاباتِ سرنوشتساز برگزار گردیده است.
امّا آنهایی که صریحاً علیه اسلام موضع نمیگرفتند و خود را اسلامی جلوه میدادند، همگی زیر چتر حمایت امام(ره) بودند. امام(ره) با اینکه آنها را میشناخت، دست آنها را رو نمیکرد و مهلت میداد تا چهرهی حقیقیشان در پی حوادث بعدی واضح گردد. یعنی افرادی بودند که حتّی مسئولیتهای کلیدی در جمهوری اسلامی داشتند و مورد حمایت امام(ره) بودند، امّا پس از گذشت چند سال، تغییر رویهی آنها باعث برملا شدن ماهیت آنها شد و موضعگیریهای امام(ره) علیه آنان را در پی داشت. به عنوان نمونه قسمتی از نامهی امام(ره) به آقای منتظری در 6 فروردین 68 را مرور میکنیم: «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم؛ ولى در آن وقت شما را سادهلوح مىدانستم که مدیر و مدبر نبودید، ولى شخصى بودید تحصیلکرده که مفید براى حوزههاى علمیه بودید و اگر این گونه کارهاتان را ادامه دهید، مسلماً تکلیف دیگرى دارم و مىدانید که از تکلیف خود سرپیچى نمىکنم. والله قسم، من با نخستوزیرى بازرگان مخالف بودم، ولى او را هم آدم خوبى مىدانستم. والله قسم، من رأى به ریاستجمهورى بنىصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.» این در حالی است که آقایان منتطری، بازرگان و بنیصدر همگی در مقاطعی مورد حمایت امام(ره) بودند. بگذارید نمونهی دیگری بیاوریم تا قضیه روشنتر گردد. امام(ره) در سوم اسفند 67 پیامی خطاب به روحانیون منتشر میکنند که در آن، مواضع خود را صریحاً بیان داشتهاند و اینک قسمتی از آن را مرور میکنیم:
«من امروز بعد از ده سال از پیروزى انقلاب اسلامى همچون گذشته اعتراف مىکنم که بعض تصمیمات اول انقلاب در سپردن پستها و امور مهمهی کشور به گروهى که عقیدهی خالص و واقعى به اسلام ناب محمدى نداشتهاند، اشتباهى بوده است که تلخى آثار آن به راحتى از میان نمىرود؛ گر چه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روى کار آمدن آنان نبودم، ولى با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم و الآن هم سخت معتقدم که آنان به چیزى کمتر از انحراف انقلاب از تمامى اصولش و حرکت به سوى آمریکاى جهانخوار قناعت نمىکنند، در حالى که در کارهاى دیگر نیز جز حرف و ادعا هنرى ندارند. امروز هیچ تأسفى نمىخوریم که آنان در کنار ما نیستند، چرا که از اول هم نبودهاند. انقلاب به هیچ گروهى بدهکارى ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهاى فراوان خود را به گروهها و لیبرالها مىخوریم...
...صریحاً اعلام مىکنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرالها بیفتد، تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین اسلام این مردم بىپناه را از بین ببرند، تا من هستم از اصول نه شرقى و نه غربى عدول نخواهم کرد، تا من هستم دست ایادى آمریکا و شوروى را در تمام زمینهها کوتاه مىکنم...»
همان سطور که واضح است، قصّه، قصّهی «اسلام ناب» است. در حقیقت پس از آن که ملّیگراها و چپها و لیبرالها و منافقین از به دست گرفتن مسئولیتهای نظام کنار زده شدند و مسئولین جمهوری اسلامی را معتقدین به اسلام تشکیل دادند، نوبت به نگرانی دیگر امام(ره) رسید و آن عبارت بود از انحراف و انشقاق در صف اسلامگرایان. نشانههایش نیز در اختلافات فکری بین سیاستمداران مسلمان نمایان گشته بود و این مطلبی نبود که امام(ره) با آن هوش سیاسی و دوراندیشیاش از آن بیاطّلاع باشد. برای اوّل بار در تاریخ 31 شهریورِ 66 بود که امام(ره) از «اسلام ناب» سخن به میان آورد و تا قبل از آن، این عبارت در ادبیات امام(ره) هیچ جایگاهی نداشت. از آن پس و به ویژه در سال پایانی عمر ایشان بود که این عبارت دوشادوش «اسلام آمریکایی» در کلام و پیام امام(ره) به طور مرتّب تکرار میشد و این، تنگتر شدن روزنههای غربالِ انحصارگرایی امام(ره) بود که علاوه بر مخاصمهای که با نحلههای غیراسلامی داشت، تاب تحمّل اسلامِ غیرِ ناب را هم نداشت. کاش مجالی بود که بیانات امام(ره) در تعریف و تبیینِ این دو نوع اسلام را بیاوریم تا نشان دهیم که دغدغهی آن روز ایشان، اصلیترین چالش امروز ماست. در حقیقت، نکتهی فوقالعاده مهمّی که هرگز نباید از آن غفلت کرد این است که در زمان حیات حضرت امام(ره)، برخی انحرافات نمایان نگشته بود و لذا امام(ره) در مورد آن افراد واکنش منفی نشان نمیداد، بلکه حمایت هم میکرد و این جاست که برای شناخت افراد و تکلیف خودمان باید آن دو نوع اسلام را بشناسیم. ایشان، روزی پیامِ تشکیل بسیج دانشجویی را داد که آن روز تشکّلِ بهنام و باسابقهی دیگری در دانشگاه موجود بود که پسوند «اسلامی» را هم یدک میکشید؛ در نتیجه، نگرانی امام(ره) از نبودِ یک تشکّل اسلامی نبود بلکه نگرانی ایشان از نوع اسلامِ آن تشکّل بود.
آری، ما هویت خود را در پیام امام(ره) یافتهایم. بسیج دانشجویی تشکیل شد تا در سنگر دانشگاه، پاسدار اسلامِ ناب باشد، اسلام پابرهنگان زمین، اسلام مستضعفین، اسلام رنجدیدگان تاریخ، اسلام عارفان مبارزهجو، اسلام پاکطینتان عارف. پاسدار اسلام ناب در مقابل اسلام سرمایهدارى، اسلام مستکبرین، اسلام مرفّهین بىدرد، اسلام منافقین، اسلام راحتطلبان، اسلام فرصتطلبان، و در یک کلمه اسلام آمریکایى.
محمدعلی اورعی
در بررسی حرکت امام حسین -علیهالسلام- نکتهای که باید همواره به آن توجه داشت این است که حرکت اباعبدلله حرکتی است با چندین هدف و چندین برنامه که هر کدام از این برنامهها جهت تکمیل برنامههای بالاتر هستند و منظر جامع، آن منظری است که همهی اینها را با هم ببیند و در کنار هم به بررسی این واقعهی عظیم بپردازد.
یکی از مهمترین برنامههای ایشان، برنامهی ثارالله (برنامهی شهادت) است. اگر به کل ابناء بشر از ابتدا به صورت یک فرد واحد نگریسته شود و سیر تربیتی این فرد را بررسی نماییم، در مقاطع بسیار زیادی از تاریخ مواجه هستیم با این که این فرد به دلیل طغیان و سرکشیاش، بسیار از هدف خود دور شده است و اعمال ناشایست بشر باعث حجابی در رسیدنش به آیندهی خدایی شدهاند و در کنار این موضوع، برای برطرف کردن این حجابها افرادی از این پیکرهی کلی بایستی با ایثار خون خود راهی را برای رسیدن به آن آیندهی الهی باز بگذارند. رذیلانهترین و بدترین این اعمال بعد از رحلت رسولالله انجام شد و به تبع آن بایستی به اندازهی رذالت آن عمل از آن طرف حرکتی الهی برای زدودن آن حجاب سنگین و باز گذاشتن مسیر انجام میشد. لذا بهترین افراد بشر و معلمان و مربیان بشر با ایثار خود این کار را انجام دادند. در سال سوم هجری به سید ما رسولالله -صلواتاللهعلیه- وحی میرسد که اگر میخواهید که امامت تا مهدی -عجلاللهفرجه- ادامه پیدا کند، بایستی فرزندی به دنیا بیاید که شهید شود؛ لذا امیرالمؤمنین و حضرت زهرا به همین دلیل راضی به تولد چنین فرزندی شدند که در کربلا به آن وضعیت به شهادت برسد.1 [1]
پس از رحلت پیامبر دو نفر دو دیوار قطور ساختند، دو ثارالله (امیرالمؤمنین و اباعبدلله) هم باید آن دو دیوار قطور را برمیداشتند؛ اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَ ابْنَ ثارِه
ما با برنامهای تحت دو عنوانِ «به سوی شهادت» و «ثارالله» مواجه هستیم که به تبع هر یک از این دو عنوان میتوان برداشتی را ارائه نمود. در مورد برنامهی ثارالله در بالا صحبت شد. برنامهی به سوی شهادت را در واقع باید زیرمجموعهی برنامهی ثارالله دانست و به عبارت دیگر برنامهی ثارالله کلیتر است. اگر انسان به این ماجرا این گونه بنگرد که اباعبدلله صرفاً به خاطر شهید شدن عازم کربلا گردیدند، این گونه نگرش، آن ثمرهی شایسته را ندارد و به این واقعهی عظیم، موقعیت همهزمانی و همهمکانی نمیدهد؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا.
«برنامهی ثارالله» از ازل (مدتها قبل از خلقت آسمانها و زمین یعنی از زمانی که برای اولین بار قلم بر لوح چیزی نوشت. امام جواد -علیهالسلام: اول ما جری به القلم علی اللوح قتل الحسین؛ کتاب البکاء 227) شروع شده بود.
بسیاری از انبیا و رسولان در کربلا برای امام حسین گریستهاند و در آن تعلیم و تربیت شدهاند. امام حسین از ابتدای حرکت خود از مدینه نیز در منازل بسیاری در این رابطه صحبت کردهاند و بر اساس این که خواست خدا برای شهید شدن ایشان بوده است و خواست ایشان هم منطبق بر خواست خداست، به سمت شهادت حرکت کردند. این مطلب را میتوان در جای جای کلام امام و در ماجراهای مسیر حرکت ایشان مشاهده نمود. به عنوان مثال کلام رسولالله در ابتدای این مسیر و خطاب به امام که میفرماید: «یا حُسَینُ، اُخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شاءَ أن یَراکَ قَتیلاً» ( بحارالانوار، جلد 44، صفحهی 364) نمونهای برای اثبات این موضوع است.
امام حسین چون خواست از مکه رهسپار عراق گردد، به سخن ایستاد و فرمود: «اَلْحَمْدُ لله وَ ما شاءَ الله وَ لا قُوّة اِلاّ بِالله و صَلّى الله عَلى رَسُولِه؛... آگاه باشید که هر یک از شما که حاضر است در راه ما از خون خویش بگذرد و جانش را در راه شهادت و لقاى پروردگار نثار کند، آماده حرکت با ما باشد که من صبح حرکت خواهم کرد، انشاءالله.»2[2]
برنامهی ثارالله تا ظهور حضرت حجت -عجلاللهفرجه- ادامه خواهد داشت. اگر این خون جاری نمیشد، طبق احادیث بسیاری امر امامت باید منقطع میگردید.3[3] برنامهی ثارالله به خاطر ایجاد روزنه و سپس گسترش آن در دیوار عظیم و سنگی غیبت، تا زمان ظهور امتداد دارد و با خون امام حسین و تبعات جوششِ خون ایشان، راه ظهور باز میشود.
اصلاح امت و امر به معروف و نهی از منکر که به فرمودهی رهبر معظم انقلاب از ثمرات این حرکت است را میتوان زیرمجموعهی این برنامه دانست. رهبر معظم انقلاب در این ارتباط میفرمایند: «اوّلین عبرتى که در قضیهی عاشورا ما را به خود متوجّه مىکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر -صلواتاللهوسلامهعلیه، جامعهی اسلامى به آن حدّى رسید که کسى مثل امام حسین -علیهالسلام- ناچار شد براى نجات جامعهی اسلامى، چنین فداکارىاى بکند؟ این فداکارى حسینبنعلى -علیهالسلام- یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است، یک وقت در قلب کشورها و ملتهاى مخالف و معاند با اسلام است، این یک حرفى است؛ اما حسینبنعلى -علیهالسلام- در مرکزاسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحى نبوى- وضعیتى دید که هر چه نگاه کرد چارهاى جز فداکارى نداشت؛ آن هم چنین فداکارى خونینِ با عظمتى! مگر چه وضعى بود که حسینبنعلى -علیهالسلام- احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟!»4 [4]
زیرا عمق فاجعهی پنجاهساله در جهان اسلام بیشتر از این بود که با مبارزهی سیاسی و اجتماعی حل شود و اصلاح گردد. مثلاً در روز عاشورا، هنگامی که امام حسین میخواهند مردم را نصیحت کنند، آنها هِلهله میکنند و سوت میزنند و دشنام میدهند؛ یعنی ایشان به ظاهر اصلاً «امر به معروف و نهی از منکر» پذیر نیستند. اما بسیاری از همین مردم، پس از ریختن خون امام حسین، از خواب غفلت بیدار شده و بر خود لعنت کرده و تَوّاب میشوند و درصدد اصلاح و انتقام برمیآیند؛ یعنی این خون امام حسین بود که در آنها و در نسلهای بعد و تمام مردم آزادهی جهان تأثیر کرد و در آنها صفت امر به معروف و نهی از منکر را ایجاد نمود. امام حسین با نثار خونشان، دست بسیاری از مردم را گرفته و از سقوط نجات دادند. اگر «برنامهی ثارالله» نبود، چه بسا ایران، اموی باقی میماند؛ اما با تأثیر شدید از ثارالله، ایران ابتدا عزادار حسین و به تدریج شیعهی حسین شد. خونِ پُرنور حسین از چشمهی عاشورا فوران نمود، ارواح ما را فرا گرفت. خون او در ما تبدیل به زنده بودن و غیرت و عزم و حرکت به سوی مهدی، و نور او تبدیل به معرفت و تشیّع اهلبیت شد. لذا باید گفت: ماییم اصلاحشدگان حسینی. ماییم بیدارشدگان به دست حسین. ماییم رهروان حسین. ماییم در انتظار فرزند حسین. یا لَثاراتِ الْحُسَین.
1. نگاهی می اندازیم به روایتی از الکافی 1: صفحهی 386، روایت 4. ذیل آیهی 15 سورهی احقاف:
از امام صادق ذیل آیهی مزبور: «جبرئیل بر محمد (ص) نازل شد و گفت: ای محمد! خداوند تو را به فرزندی بشارت میدهد که از فاطمه (س) متولد میشود و امت تو بعد از تو او را میکشند. پس رسولالله گفت: ای جبرئیل! بر پروردگارم سلام برسان، من نیازی به چنین فرزندی که از فاطمه متولد میشود و امتم بعد از من او را میکشند، ندارم. جبرئیل (ع) به آسمان عروج کرد. دوباره هبوط کرد و مثل آن را گفت و رسولالله هم همان پاسخ را داد. دوباره جبرئیل عروج کرد و سپس هبوط کرد و گفت: ای محمد! پروردگارت بر تو سلام رساند و تو را بشارت داد بر این که در ذریهی تو امامت و وصایت را قرار داده است. رسولالله فرمودند: راضی شدم.»
3. بخشهایی از دعای روز سوم شعبان، روز ولادت امام حسین (ع):
خدایا! از تو میخواهم به حق مولود این روز، آن مولودى که به او وعدهی شهادت داده شده بود، پیش از این که بانگش در این دنیا بلند شود و به دنیا آید، آسمانها و هر که در آنها است و زمین و هر که بَر آن است برایش گریستند، پیش از آن که قدم در این جهان گذارد. کشتهی اشک و آه و آقا و سید بشر و آن کس که در روز رجعت به یارى مدد شده و آن که در عوض کشته شدنش ائمهی طاهرین -علیهمالسلام- از نسل اویند و شفا در تربت او است و سعادت در زمان رجعتش همراه با او و اوصیای عترت اوست، پس از حضرت قائم و پس از دوران غیبتش، تا این که انتقام گیرند و خونها را باز گیرند و خداى جبار را خوشنود سازند و بهترین یاران دین خدا باشند. درود خدا بر ایشان در هر زمان ودر هر شب و روز...