از آنجایی که جنگ روانی و استفاده از شایعهپراکنی ابزاری قوی جهت مشوش کردن ذهن مردم است خاصه آنکه محوریت اخبار، یک شخص و آن هم از ردهی بالای مملکتی باشد؛ برآن شدیم تا در این نوشتار خلاصهای از مصاحبه اختصاصی روزنامه کیهان با شهید بهشتی در شهریور 59 را بازخوانی کنیم تا هم کمی با شدت جنگ روانی علیه رییس وقت دستگاه قضا آشنا شویم و هم حرفهایی از شهید بهشتی بشنویم که برای امروز انقلاب اسلامی هم بسیار مفید است.
آقای بهشتی به طور صریح و رک نظرتان را راجع به سازش و سازشگری بگویید.
من درباره سازش نظر خودم را مکرر اعلام کردم. به نظر من انقلاب اسلامی ایران وقتی میتواند موفقیتآمیز به جلو برود که هیچ گونه سازش با قدرت بیگانه در طرح و نقشه رهبری انقلاب و اداره انقلاب رخنه نکند. البته به نظر من دو نوع سازش وجود دارد در عالم سیاست که فکر میکنم هر دو مردود باشند. یکی سازش خیانتکارانه و دیگری سازش مصلحتاندیشانه است. من شخصاً هر دو نوع سازش را رد میکنم. در مورد سازش خیانتکارانه مطلب روشن است. کسانی هستند که برای اینکه در یک کشور در دنیای سوم به حکومت برسند بیایند و با آن ابرقدرتی که حامی حکومت وقت است وارد مذاکره میشوند و زیر پای حکومت قبلی را خالی میکنند تا خودشان با حمایت آن ابرقدرت، جای او بنشینند. این سازش خیانتکارانه است و معمولاً در این رویه این گونه افراد یا گروهها مجبور میشوند امتیازی به آن ابرقدرت بدهند تا او را راضی کنند خودشان جانشین حکومت قبلی باشند. نوع دوم سازش این است که یک گروه علاقهمند به مصلحت ملت و کشور، خط مشی سیاسی انتخاب کرده که در آن خط مشی به جای مبارزهای قوی و نیرومند با ابرقدرتهای استعمارگر بیاید و با آنها وارد مذاکره هم بشود و به خیال خودش آنها را هم قانع کند که دست از سر یک کشور دنیای سوم و یک ملت دنیای سوم بردارند و بخواهد به ملت خودش خیانتی کند. به این میگوییم سازش مصلحتجویانه و از نظر من این نوع سازش هم محکوم است. در طول این سالهای مبارزه ملت ایران، من به روش دوم اعتقادی نداشتهام، ولی هیچگاه برای گفتوگو با ابرقدرتهای دشمن قدمی به جلو نگذاشتم و حتی افراد و گروههای اجتماعی محترمی را که به این راه معتقد بودند مکرر با آنها بحث میکردم که فکر نمیکنم این روش، روش صحیحی باشد و این روش، روشی است که اصولاً با روحیه انقلاب سازگار نیست.بله من در عین اینکه هر نوع مذاکره براساس سازش مصلحتجویانه را صریحاً نفی میکنم و نفی کردهام و در این راه هیچ وقت آن را جزو طرح و برنامه مبارزاتی برای خود و همفکرانم قرار ندادهام، مواردی پیش آمده که عکس مطلب بوده، دشمن خواسته برای مسئلهای با ما تماس بگیرد، نه اینکه ما خواسته باشیم دشمن با ما تماس بگیرد، او خواسته با ما تماس بگیرد. در این موارد که دشمن خواستار تماس با ما بوده در جمع دوستان و همفکران دو نظر وجود داشته؛ یک نظر اینکه حتی در این موارد هم باید از هر نوع مذاکره با دشمن خودداری کرد و یک فکر اینکه باید سنجید اگر در گفتوگوی رویاروی با دشمن ما میتوانیم به سود انقلاب گامی برداریم و قدرت نفس و اعتماد به نفس و آگاهی و پرمغزی و پرمحتوایی انقلاب را نشان دهیم و ضعف او را دریابیم در این صورت میتوانیم در موارد لازم با او صحبت کنیم.
در دوران انقلاب تا قبل از تشکیل شورای انقلاب هیچ وقت زمینه چنین صحبتی و ضرورت چنین صحبتی پیش نیامده بود ولی پس از تشکیل شورای انقلاب در چند مورد که قبل از پیروزی و بعد از پیروزی دشمنان خارجی و داخلی انقلاب میخواستهاند با ما صحبت کنند. هر جا از دید ما سودمند بوده است که بنشینیم و مطالب را رویاروی به آنها بگوییم گفتهایم. بنابراین من میخواهم مطلب را این طور خلاصهگیری کنم [که] سازش خائنانه با دشمن به هر حال محکوم است و محکومیت آن بدیهی و معامله بر سر مصالح ملت محکوم است. سازش مصلحتجویانه با دشمن [نیز] محکوم است.گفتوگوی مستقیم با دشمن اگر آهنگ مذاکرهای مصلحتجویانه سازشآمیز داشته باشد محکوم است. ولی گفتوگوی رویاروی با دشمن به منظور نشان دادن قدرت نفس و اعتماد به نفس و آگاهی انقلاب و انقلابیون و دریافتن نقطههای ضعف دشمن، مفید و در بسیاری موارد لازم است.
آقای بهشتی! شما روحانیت را بیشتر دوست دارید یا سیاست را؟ اگر بگویند که شما دیگر نمیتوانید سیاسی و سیاستمدار باشید، آن وقت چه میکنید؟
اگر بگویند؟ کی بگوید؟ من خود میگویم هیچ وقت سیاستباز نبودهام و از سیاستبازی متنفر بودهام. من به ایفای وظیفه سیاسی همیشه معتقد بودهام و حالا هم هستم. ایفای وظیفه سیاسی غیر از سیاست بازی است. سیاستبازی یعنی خودپرستی، یعنی مقامپرستی، یعنی سودپرستی، یعنی فدا کردن مصالح جامعه در راه مسائل شخصی، یعنی دروغزنی و دروغگویی و امثال اینها. اینها همه ضد اخلاق اسلامی است که همواره یک مسلمان از آن بیزار است و ایفای نقش سیاسی، یعنی به اندازه توانایی و در حدود شرایط، وظیفه و سهم خود را در بهتر اداره کردن جامعه انجام دادن؛ ما به این میگوییم سیاست و عمل سیاسی، این وظیفه است و همیشه به آن معتقد بودهام و خواهم بود؛ چون در اسلام همان طور که امام هم فرمودهاند، سیاست و عبادت یکی است. اسلام دینی است که سیاستش، عبادت است و عبادتش، سیاست؛ بنابراین میپرسید که آیا من روحانیت را دوست دارم یا سیاست را؟ روحانی هم یک مسلمان است و چو مسلمان است که دارای نقش خاص و آگاهیهای خاص هست، وظیفه سیاسی او سنگینتر است. فکر این که روحانیت را از سیاست دور کنند و روحانیت را در جامعه بار دیگر ایزوله کنند، این آن فکر شیطانی است که دشمنان اسلام میخواهند؛ ما با آن مبارزه خواهیم کرد. من به عنوان یک روحانی، هم روحانی هستم و هم روحانیت را دوست دارم و به همان دلیل که روحانی هستم و روحانیت را دوست دارم، در ایفای نقش خلاق سیاسی و پاک و خالص خود به عنوان یک مسلمان متعهد همچنان خواهم کوشید؛ بنابراین این که میگویید آیا این را بیشتر دوست دارم یا آن را، میگویم این یا آن، این با جهانبینی اسلام سازگار نیست.
ما که روحانیت مسیحی نداریم، ما که روحانیت بودایی نداریم، ما روحانیتی داریم که در حقیقت عبارت است از عالم متعهد پایبند به وظایف اسلامی. هر انسان مسلمان متعهد پایبند به وظایف اسلامی، به وظایف سیاسی خود نیز پایبند است. کوتاه سخن این که هم روحانی هستم و خواهم بود و هم در سیاست در حد توانایی، نقش خلاق مثبت خواهم داشت بی آن که خواستار هیچ مقام و منصب سیاسی باشم.
- یکی از خصوصیات شهید بهشتی این بود که همیشه جلوتر از زمان حرکت میکردند. نوآوری داشتند و حرفهای تازهای داشتند که خیلیها نمیتوانستند درک و تحمل کنند و به تعبیر شما سنتشکن بودند. در این زمینه هم اگر مطلبی در ذهن دارید بفرمایید.
مرحوم آقای بهشتی ساخته محیط خویش نبود، یعنی آن محیط، مثل آقای بهشتی درست نمیکرد. ایشان ساخته عوامل دیگری خارج از محیط نیز بودند. از جمله خصوصیات ایشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتیات او بود. او هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود. بنابراین نمیتوان مشخص کرد که طلبهها به چه نحو حرکت کنند که مثل آقای بهشتی شوند. لکن این را باید بگویم که شرایطی که آقای بهشتی داشتند، دیگر امروز آن شرایط نیست. امروز خوشبختانه شرایط همان چیزی است که امثال آقای بهشتی میخواستند باشد.
از خصوصیات بارز آقای بهشتی که میتوان جزو خصوصیات ذاتی ایشان به حساب آورد، شجاعت ایشان بود. ایشان آدم شجاعی بود که از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستی که در روحانیت آن زمان بود و جزو سنت نیز شده بود، برخورد میکرد. البته سنتشکن به معنای رایج آن نبود، چون سنتشکنی یک ارزش نیست که بگویم فلان آدم سنتشکن است. در حقیقت ارزش این روحیه شهید بهشتی در آن بود که او شجاعت برخورد با بدیها و کجیها را داشت، اگر چه در میان سنتها بود. این خصلت با ارزش را آقای بهشتی داشت نه اینکه به معنای رایج سنتشکنی قصد داشت همه سنتها را از بین ببرد. یک نمونه از این روحیه را ذکر میکنم تا شخصیت آقای بهشتی بیشتر شناخته شود. سیمای ظاهری ایشان یعنی عمامه، محاسن و هیئتشان خصوصیات ویژهای داشت. در آن روزها محاسن ایشان خیلی کوتاه و عمامهشان خیلی کوچک بود. این در حالی بود که اغلب فضلای همطراز ایشان اینطور نبودند، یعنی سنت رایج اینگونه بود که کسانی که در شأن علمی و فقهی ایشان بودند، ظاهری اینگونه نداشتند. وقتی تشخیص میدادند کاری لازم است انجام میدادند. مثلاً اگر لازم بود که پیشنماز مسجدی باشند، مطمئناً این کار را انجام میدادند و همه وظایف پیشنمازی مسجد را به عهده میگرفتند. یکی از خصلتهای مهم دیگر ایشان این بود که به روزمرگی سرگرم نمیشدند. این خصلت از خصوصیات آدمهای بزرگ دنیاست. آقای بهشتی همیشه افکار بلند مدتی داشتند. مثلاً وقتی مسئولیت دستگاه قضایی را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهی از ایشان پرسیدم، «بالاخره چه شد و چه کردید؟» آقای بهشتی شرح دادند که چطور حرکت کرده و پیش رفتهاند. من در آن موقع احساس کردم که ذهن پویا و برنامهریزی برای آینده که از خصوصیات ایشان بود، در این مسئولیت خطیر نیز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبهها و فضلاً و شخصیتها و عناصر سیاسی بخواهند موفقیتهایی را که شهید بهشتی به دست آوردند، حاصل کنند باید این خصوصیت ایشان را کسب کنند. یعنی آیندهنگر و دوراندیش باشند و مسائل را به صورت کلان ببینند، نه اینکه با مسائل به صورت روزانه و جدی برخورد کنند. یکی دیگر از چیزهایی که اصلاً کسی حدس نمیزد در روحیه شهید بهشتی به میزان بسیار زیاد وجود داشته باشد، تعبد ایشان بود. نماز خواندنشان یک نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهای دینی آدمی بودند که واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احکام اسلامی را رعایت کنند. در تعبد ایشان باید به طرح لایحه قصاص در آن شرایط حساس سیاسی استناد کنیم که چگونه در جو مسموم سیاسی آن موقع و در حالی که شخص ایشان در مظان اتهام و شایعات ساخته دشمنان بودند، برای اجرای دقیق احکام اسلامی، لایحه قصاص را مطرح کردند و بزرگمنشانه از همه مخالفین خواستند که آزادانه از این لایحه انتقاد کنند و اشکالاتشان را بگویند. یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهشتی، تشویق و ترغیب همه اطرافیان و دوستانشان به انجام فعالیتهای گروهی بود. ایشان همچنین بسیار آزاداندیش بودند و در برخورد با انتقادات و آرای دیگران، همیشه رعایت اصول آزادی را میکردند. شما که در جریان فعالیتهای گروهی ایشان قرار داشتید و همراه ایشان با مخالفین و منتقدین رو به رو میشدید، در این مورد توضیح دهید. این سوال کاملاً به جاست و لازم است که ما شخصیت شهید بهشتی را از این بعد تحلیل کنیم. شاید بتوانم بگویم که ایشان همه ویژگیهای مدیریت گروه را داشت. آن کسی میتواند یک مدیر خوب برای فعالیتهای دستهجمعی باشد که خصلتهای کار گروهی هم در او باشد. اولاً در مورد خصلتهای کار دستهجمعی باید بگویم که یکی از بارزترین این خصلتها این است که انسان بتواند از عقیده خودش در مقابل عقیده جمع صرف نظر کند، یعنی تشخیص جمع را بر تشخیص خودش ارجح بداند.
آقای بهشتی اینگونه بودند. ایشان آدمی بود که در همه مسائل تقریباً صاحبنظر بود. البته نمیگویم که همه نظرهای ایشان در همه مسائل نظرات صد در صد درستی بودند، اما بالاخره آدمی صاحب فکر و نظر بودند. با وجود آنکه در اغلب مسائل صاحبنظر بودند بسیاری از اوقات پیش میآمد که نظر جمع را میپذیرفتند. در اولین جلسهای که ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشکل با هم داشتیم، قرار بر این شد که اسامی را یادداشت کنیم. شهید بهشتی گفتند کسی را انتخاب کنیم که حاضر باشد که خیلی راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذیرد و اسم بنده را همینجوری ننویسید و بسنجید که من اینجور هستم یا نه. ایشان در این مورد بسیار با سعه صدر برخورد کردند و به دیگران نیز غیرمستقیم گوشزد نمودند که اگر خواهان فعالیت گروهی هستند باید توانایی حل شدن در جمع را نیز داشته باشند.
یکی دیگر از خصوصیات مدیریت جمعی این کار است و شهید بهشتی به اعتراف دوستان و دشمنان آدمی بسیار مبتکر بودند. در حقیقت ایشان مظهر ابتکار بودند و همیشه حرف و پیشنهاد نو داشتند و خیلی اوقات حرف و پیشنهاد ایشان محور بحث و فعالیت جمع میشد.
ویژگی خاصی که در این زمینهها به ایشان کمک میکرد حلم ایشان بود. آقای بهشتی به معنای حقیقی کلمه حلیم بود. حلم را غالباً نمیتوانند معنا کنند، اما معادل این واژه را میتوان جنبه داشتن و ظرفیت نفسانی داشتن ذکر کرد. مرحوم بهشتی جنبه داشتند و از ظرفیت روحی فوقالعادهای برخوردار بودند و خیلی دیر برمیآشفتند. اصولاً آقای بهشتی آدمی نبود که از میدان به در برود و در برابر اهانتها و توهینها حتی اندکی برآشفته شود. ممکن بود در یک جلسهای حتی اهانت به او شود و بارها دیدیم که چنین هم شد. ایشان آدمی بود که این تحمل را داشت که اهانت را با بزرگواری گوش میداد و در آخر با استدلال و توجیه به اهانت پاسخ میداد. آدمهایی که این ظرفیت انسانی را ندارند، برای کارهای مدیریتی مناسب نیستند. ظرفیت نفسانی شهید بهشتی فقط در مقابل اهانتها نبود، بلکه ایشان در مقابل ستایش و تمجید هم حلیم بودند و خود را گم نمیکردند. طوفانی که از تمجید به وجود آید کمتر از طوفان ناشی از اهانت نیست، بلکه از آن نیز غرق کنندهتر است. حلم و ظرفیت نفسانی آقای بهشتی بدینگونه بود. با این خصوصیات اخلاقی، طبیعی است که آدمی میتواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل کند.
یکی دیگر از خصوصیات ایشان اتکا به نفس بود. من کمتر کسی را دیدهام که مثل آقای بهشتی به خودش متکی باشد. البته این ویژگی را من ناشی از محیط خانوادگی ایشان میدانم، چون محیط خانوادگی ایشان طوری نبود که آقای بهشتی در دوران کودکی احساس ضعف و عجز و خودکمبینی کرده باشد. اگر مثلاً چنانچه به ایشان میگفتند که شما را برای ریاست کل دنیا در نظر گرفتهایم، هیچ احساس نمیکردند که کوچکتر از این هستند. ممکن بود بگویند وقت ندارم، ولی هیچوقت احساس ضعف نمیکردند و آماده بودند با هر نوع مشکل روبه رو شوند و آن را دفع کنند. این آدم مسلماً مدیر خوبی میتواند باشد.
یکی از خصوصیات دیگر آقای بهشتی عقل ایشان بود، یعنی حقیقتاً عاقل بودند. هیچ موردی که بتوان به عنوان کمهوشی و ساده لوحی تعبیر کردند در ایشان نبود. آدمی عاقل، متین و منطقی و هوشیار بودند و با مسائل با دقت کامل و ظریف برخورد میکردند. بسیار سریعالانتقال بودند. ویژگی خاص ایشان به کارگیری عقل، سرعت و دقت جمعبندی مسائل بود. گاهی دو حرف ضد هم را که مطرح میشد به نوعی جمعبندی میکرد و دو طرف را راضی مینمودند. آن وقتهایی که من با این گونه موارد دائماً برخورد داشتم، در شورای انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات دیگر، یک بار به ذهنم رسید و به آقای بهشتی هم گفتم که اجتهاد یعنی همینقدرت جمعبندی. اجتهاد یعنی قدرت جمعبندی بینادله و دلائل مختلف. در آن موقع من متوجه شدم که آقای بهشتی واقعاً یک مجتهد است.
مرحوم بهشتی همچنین بسیار محاسبهگر بودند، یعنی جریانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمیکردند که البته گاهی اوقات حسابها درست و گاهی غلط بود. شما ببینید که برخورد ایشان با انحرافات بنیصدر چگونه حساب شده بود. سخنرانی روز تاسوعای ایشان کاملاً حساب شده بود. وقتی من این سخنرانی را شنیدم، متوجه شدم که آقای بهشتی هر چه را که میتوانستند در آن روز بگویند گفتهاند و حساب همه جملات و کلمات را داشتهاند. همین برخورد حساب شده بود که بنیصدر را سرنگون کرد. بنیصدر یک تبلیعاتچی غربی و چیرهدستی بود که به جز با مبارزه حساب شده نمیشد او را بیرون انداخت. البته بنیصدر را امام با اشاره سرانگشتان بیرون انداختند، ولی این سرانگشتان که به عظمت کوه بود، به این آسانیها حرکت نمیکرد. مقدماتی میخواست و آن مقدمات همینبرخورد حساب شدهای بود که آقای بهشتی داشت.
آقای بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. ایشان همیشه مورد مشورت افراد مختلف قرار میگرفتند، به علاوه مسئولیتهای مختلفی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. مسلم است آدمی که مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگیرد و به کارهای جاری هم بپردازد، لازم است که نیروهای فراوانی صرف کند و طبعاً خیلی زود خسته میشود، اما شهید بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. در مدرسه رفاه در صندوقهای قرضالحسنه، دفتر نشر، چاپ کتب مختلف و یا با ما همکاری داشتند، با دوستان مؤتلفه همکاری داشتند، امور اقتصادی سازمانهای اسلامی و حل و فصل اختلافات و بسیاری از کارهای دیگر از جمله اشتغالات ذهنی و جسمی ایشان بود، ولی با وجود این هیچوقت کسی ندید که آقای بهشتی از خستگی گله کند. بهطور کلی آقای بهشتی فردی اعجابانگیز بودند و تواناییهایی وافری داشتند.
شهید بهشتی مجموعهای از خصلتهای پسندیده و نیک بود و من شخصاً تا به حال فردی مثل آقای بهشتی درگذشته و در حال ندیدهام، شهادت آقای بهشتی واقعاً مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلماً برای ایشان ناچیز بود. وقتی آقای بهشتی زنده بودند از همه توان و ظرفیت خودشان برای اعتلای اسلام استفاده کردند و شهادتشان هم به همینگونه برای اعتلای اسلام موثر بود. البته ما از شهادت ایشان بسیار متأسف شدیم و ایشان را در زمانی که ما بیشترین احتیاج را به وجودشان داشتیم، از ما گرفتند، ولی مرگ حماسی آقای بهشتی مسلماً خسرانی برای عالم اسلام نخواهد بود زیرا گوهر گرانقدر وجود ایشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوییم شخصیت و حیثیت آقای بهشتی در پیشگاه الهی برای انقلاب ما ذخیره شد و ما میتوانیم برای همیشه بگوییم که چنین فردی داشتهایم و انقلاب ما با وجود چنین انسانهایی شکل گرفته است.
- به عنوان حسن ختام اگر ممکن است خاطرات خود را که مربوط به بعد از هفتم تیر است بیان کنید. در آن لحظات که شما خودتان ترور شده و مجروح بودید، چه احساس و فکری داشتید؟
من اولین چیزی که به یاد دارم این است که در بیمارستان از آقای هاشمی پرسیدم که آقای بهشتی اینجا نیامده؟ آقای هاشمی در جواب گفتند که ایشان آمدند، ولی شما خواب بودید و رفتند. خیلی دلم میخواست که آقای بهشتی پیش من بود. خیلی از دوستان به دیدن من آمدند، ولی آقای بهشتی نیامد. من پیش خودم گفتم حتماً خیلی کار دارند و نرسیدهاند که بیایند، ولی دائم در انتظار بودم که ایشان بیایند. در آن حالت، روزنامهها و رادیو را در دسترس من قرار نمیدادند، شب اول یا دوم بود و در همان حالی که بین خواب و بیداری بودم، یکی از اطبایی که بالای سرم بود، سرش را نزدیک گوش من آورد و گفت، «من باید یک حقیقتی را برای شما بگویم و آن این است که در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، یعنی در حال نیمه بیهوشی بودم، به همین دلیل نه نگران شدم و نه قضیه به طور کلی برایم قابل درک بود. تا اینکه بعد از مدتی اصرار کردم که روزنامه و رادیو برایم بیاورند. روز هشتم و یا نهم مجروح شدن من بود که یک روز عصر آقای هاشمی و حاجاحمد آقا پیش من آمدند و در کنار من نشستند و دکتری که معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه میدهید درخواست شما برای روزنامه و رادیو را به آقایان بگویم. دکتر معالج قضیه درخواست من را به آنها گفت. آقای هاشمی به من گفتند که چه اصراری برای خواندن روزنامهداری؟ گفتم من از هیچجا خبر ندارم و تنها ماندهام. گفت حالا خیال میکنی که بیرون خبرهای خوشی هست و تو اینجا ناراحتی. بعد یک مقداری از وقایع سی خرداد و جریانات بعد از آن و کشتارهایی که منافقین به راه انداخته بودند، گفت.
آقای هاشمی در میان صحبتهایش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شدید؟»
من یکباره صحبتهای آن پزشک به یادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده؟» گفتند، «بعضی از دوستان زخمی شدند و بعضی هم به شهادت رسیدند.» فوراً نگران شدم و پرسیدم، «آقای بهشتی چی؟» گفتند، «آقای بهشتی هم مجروح شده.» با شنیدن این حرف گریهام گرفت.
پرسیدم، «جراحتشان در چه حدی است؟ مثل من هستند یا بهتر یا بدتر از من.» میخواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خیلی نگران شدم. بعد از این صحبتها، آقای هاشمی و حاجاحمد آقا خداحافظی کردند و رفتند. وقتی آنها رفتند من احتمال دادم که آقای هاشمی یک چیزی را از من پنهان کرده است. یکی از اطرافیان را صدا کردم و به اصطلاح یکدستی زدم و راجع به حال آقای بهشتی به شهادت رسیده است. با شنیدن این حرف فوقالعاده ناراحت شدم. این حادثه برای من خیلی سخت و سنگین بود چون جدای از ارتباطات کاری و سیاسی و علمی که با شهید بهشتی داشتم، یک ارتباط عاطفی نیز بین ما وجود داشت. در حقیقت لطافتی در وجود ایشان بود که همه را جذب میکرد. خشونت، بدی و بدخواهی در وجودشان نبود. کسی را نمیرنجاندند و بسیار مهربان بودند. واقعاً آقای بهشتی یک شخصیت کمنظیر و یک سرمایه بودند. خداوند انشاءا... از امت اسلام قبول کند این قربانی عزیز را که در راه هدفشان دادند. یقیناً حرکت و تداوم انقلاب اسلامی به این خونها بستگی دارد.
گفت و شنود حاضر در سال 1363 با آیتالله خامنهای در جمع اصحاب رسانهها صورت گرفته است و معظمله طی آن ضمن ارائه یک جمعبندی از کارنامه شهید بهشتی در عرصههای گوناگون به نقل پارهای از خاطرات خویش پرداختهاند که میتواند دستمایه برخی پژوهشهای علمی و تاریخی در این موضوع باشد.
- شهید آیت الله بهشتی مجتهدی متفکر، در جامعیت علمی کمنظیر و در اکثر علوم اسلامی و انسانی معاصر صاحبنظر بودند و علاوه بر این با سایر علوم روز هم آشنایی داشتند. با این حال، ایشان در جامعه بیشتر به عنوان یک سیاستمدار لایق معرفی شدند تا یک مجتهد متفکر. با توجه به این مسائل از جنابعالی استدعا میکنیم در این زمینه و نیز تلاشهای ضروری برای معرفی بعد علمی ایشان رهنمودهایی را ارائه فرمایید.
شاید این هم یکی از ابعاد مظلومیت این شهید عزیز باشد. شهید بهشتی با اینکه از لحاظ علمی شخصیت برجستهای بودند، آنچنانکه در حد مقام علمی ایشان بود، شناخته نشدند، اما باید بگویم که ناشناخته ماندن جنبه علمی شهید بهشتی در میان عامه مردم، به دلیل آن بوده است که جنبههای سیاسی، بقیه ابعاد شخصیت ایشان را تحتالشعاع قرار داده بود و همگان، ایشان را در درجه اول به عنوان یک سیاستمدار مجرب میشناختند. همیشه اینطور است که یک جنبه برجسته در شخصیت چند بعدی انسان در محیطی که آن جنبه بیشتر رواج دارد، سایر جنبهها را تحتالشعاع قرار میدهد. شما در محیطهای فلسفی دنیا بروید، مشکل بتوانید ثابت کنید که ابنسینا طبیبی بوده که با قاروره و خون و نبض و امراض هم سرو کار داشته است. علت این امر آن است که در آن محیط، آن بعد شخصیت این آدم آنقدر بزرگ است که اجازه نمیدهد به یاد بقیه ابعاد باشند. شهید بهشتی همینجور بود. بیشک اگر سراغ دوستان فرهنگی قدیمی شهید بهشتی بروید و با آنها صحبت کنید، درست یادشان نمیآید که ایشان رئیس دیوانعالی کشور بوده و سررشته قضا در برههای دست ایشان بوده است. برای این عده مشکل است که بعد قضایی شخصیت شهید بهشتی را تصور کنند، چون بعد فرهنگی او با همان عظمت در ذهن آنها مجسم است. تنها کسانی همه ابعاد زندگی این شخصیت بزرگ ما را به یاد میآورند که در هر برههای از زمان با بخشی از وجود او و بعدی از ابعاد شخصیت او سرو کار داشتهاند.
دوستان نزدیک ایشان غالباً این گروهند، دوره علمی ایشان را دیدهاند، دوره سیاسیشان را دیدهاند، دوره مدیریتشان را دیدهاند، دوره جنگ و گریزشان را با طاغوت را دیدهاند. همه این دورهها را شهید بهشتی داشتهاند که ما از نزدیک شاهد بودیم و من خودم یکی از کسانی هستم که تصورم این است که باید بیشتر ابعاد شخصیت ایشان را توصیف کنم و یقین دارم که نمیتوانم. علتش هم این است که شهید بهشتی به معنای حقیقی کلمه یکی از شخصیتهای نادر ما بود. من بعد از شهادت آقای بهشتی بارها این را به دوستان نزدیکمان گفتهام که ایشان از جمله شخصیتهای از عادی بالاتر بود. ما در بین شخصیتهای جهانی و انقلابی، افراد بسیاری را میبینیم که آدمهای خیلی خوب و کارآمدی هستند، اما آدمهای عادی هستند و جنبه فوقالعاده و برجستهای در آنها نیست. اگر بخواهیم مثالی برای یک شخصیت فوقالعاده که جنبه برجستهای داشته باشد بزنیم، باید از امام خمینی نام ببریم که نمونه تعالی شخصیتی است، یعنی همه چیز در ایشان فراتر از معمول شخصیتهاست. شهید بهشتی از جمله کسانی بودند که در ابعادی فراتر از شخصیتهای عادی و معمولی هستند و این را ما در او به عینه مشاهده میکردیم. شخصیتهای جهانی هم که ایشان را دیده بودند، چنین احساسی داشتند.
البته در زمان ایشان افراد معدودی از شخصیتهای برجسته به ایران آمدند، اما همانها که آمدند تحتتأثیر ایشان قرار گرفتند و بعد هم به ما اظهار کردند. به هر حال شهید بهشتی یک چنین شخصیتی بود، به این جهت بود که ابعاد فراوان شخصیت ایشان را حتی دوستان نزدیکش نمیتوانند جمعبندی کنند، لااقل من نمیتوانم این کار را بکنم. اما در مورد جنبههای علمی شهید بهشتی، اولاً ایشان در فقه شخص برجستهای بودند و تحصیلات عالیه و بسیار خوبی در قم داشتند. میدانید که درس مرحوم داماد در فقه درسی بود که اگر چه کسانی که در درس ایشان شرکت میکردند زیاد نبودند، اما غالباً فضلای ممتاز در درس آن مرحوم حضور داشتند. البته بعضی از آنها مختص درس ایشان بودند و بعضی دیگر درس ایشان را میرفتند و در درسهای دیگر مثل درس امام هم شرکت میکردند. اما یک مجموعه سطح بالای علمی و خوب در درس مرحوم داماد جمع میشدند و یکی از برجستهترین شاگردهای درس فقه ایشان، شهید بهشتی بودند.
من وقتی در سال 37 به قم رفتم، آقای بهشتی یکی از فضلای معروف قم بودند. یعنی ایشان در آن وقت مدرس سطح بودند و ظاهراً سطوح عالیه را درس میدادند و طلبههایی را میشناختم که به درس شهید بهشتی میرفتند. از جمله، بعضی از فرزندان مرحوم داماد هم بودند که در درس مرحوم بهشتی حاضر میشدند و ایشان استادزادههای خودش را تربیت میکرد. این از لحاظ فقهی که حاکی از آن است که شهید بهشتی شخصیت بالایی بود.
بعدها هم در مسائل و جریانات مختلف و در بحثهایی که در طول دوران مبارزه پیش میآمد، هر جا که صحبت به مباحث فقهی کشیده میشد، آثار همان فکر باز و قوی را در شهید بهشتی میدیدیم. ایشان با مسائل، کاملاً پخته و آشنا برخورد میکردند. با اینکه سالها بود که ایشان کارهای تخصصی فقهی مثل یک آدم مشغول به فقه که دائماً کتب فقهی مطالعه میکند نداشتند و به قول ما طلبهها نسبت به فقه تارک بودند، در عین حال همیشه حاذق و مسلط به کلیات مسائل بودند و فکر روشن و باز ایشان کار خودش را میکرد و راهگشایی مینمود.
در زمینه فلسفه هم اینجور بود. در سال اول یا دوم بود که من اطلاع پیدا کردم مرحوم طباطبایی جلساتی در شبهای پنجشنبه و جمعه دارند وعدهای از فضلا در آن شرکت میکنند. علامه، مباحث فلسفی را در آن جلسه در سطح بالایی مطرح میکردند. این همان جلسهای بود که به تدوین کتب اصول فلسفه منتهی شد.
این موضوع مربوط است به سال 39 سالی که بنده در آن جلسات شرکت میکردم. در آن سالها تصادفاً با آن جلسه ارتباط پیدا کردم و چند جلسهای هم شرکت کردم. بعدها البته مدت چند ماه به آن جلسه میرفتم، اما در آغاز ورودم به قم تصادفاً با این جلسه مرتبط شدم. در آن جلسه کسی که حرف میزد و با استاد بحث میکرد. یعنی در آن جلسه که چهرههای خوب و فاضل امروز که میشناسیم و به فلسفه معروفند شرکت داشتند، سخنگوی اول و اشکال کننده اول، آقای بهشتی بود. به قول ما طلبهها مستشکلین غالباً فضای برتر و صاحبان ذهنهای فعال بودند و آقای بهشتی بیشترین اشکال را میکرد و بیشترین حرف را میزد و با استاد بحث میکرد، مرحوم بهشتی بود. استاد هم به ایشان کمال اهتمام و توجه را داشتند. بعدها هم در مباحث فلسفی کاملاً آشکار بود که مرحوم بهشتی چهره برجستهای است. منتهی در طول سالهای بعد از 42 و فعالیتهای گوناگون، کارهای فقهی و فلسفی و به اصطلاح حوزهای و علمی ایشان تحتالشعاع کارهای بنیانی و عمیقی قرار گرفت که ایشان در پیش گرفته بودند. به هر حال ایشان در علوم فقهی و فلسفی متبحر بودند و در طول سالهای مبارزه به شیوههای دیگر و با استفاده از مایههایی که از حوزه به دست آورده بودند، تبحر خود را نشان دادند. مطمئناً اگر ایشان در حوزه میماندند، یکی از مراجع تقلید مسلم زمان میشدند.
- به نظر جنابعالی چه شیوههایی را میتوان اتخاذ کرد که ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی هر چه بیشتر به جامعه شناسانده شود؟
شهید بهشتی قاعدتاً نوشتههای فقهی، علمی و فلسفی دارند، یعنی هیچ طلبهای نیست که در دوران تحصیل خودش نوشتههایی نداشته باشد. اصولاً کارهای طلبگی با نوشتن همراه است. مطمئناً ایشان همچنین نوشتههایی را دارند، به خصوص نوشتههای فلسفی مربوط به همان جلساتی که اشاره شد. این جلسات در آن زمان که میگویم، یعنی سالهای 37 و 38، جلسات پرشوری بودند. علامه طباطبایی بحثهایی داشتند که پس از آن مباحثاتی که با هانری کربن شروع کردند. کسانی که به شکلی مستمر در آن بحثها شرکت داشتهاند، مثلاً برادرانی مثل آقای جوادی آملی که در آن جلسات مرتباً حضور داشتند، میتوانند مشخص سازند که موضوع آن بحثها چه بوده است. اینها را باید در نوشتههای
شهید بهشتی پیدا کرد که قاعدتاً هم هست و آنها را در اختیار حوزههای علمیه بگذاریم و طلاب و فضلا بخوانند و مطمئناً چهره علمی ایشان به این شکل آشکار خواهد شد.
همینطور هم مباحث فقهی ایشان. اصولاً یکی از کارها همین است. اگر تألیفات فقهی هم داشته باشند، به شناساندن شخصیت ایشان کمک خواهد کرد. به نظر بنده این راه موفقی خواهد بود. همانطور که در قسمتی از فرمایشاتتان مطرح فرمودید، شهید بهشتی از مایههای علمی خود در سالهای بعد از قیام سال 1342 برای مبارزه بنیادی جهت تحول و رشد دادن افکار و پرورش افراد مبارز سود بردند. ایشان از این زمان به بعد، خدمات خیلی بزرگی به نهضت اسلامی ما کردند و یکی از افراد بسیار موثر در شکل گرفتن مبارزات بودند و اتفاقاً در این دوران متأسفانه شخصیت شهید بهشتی شناخته شده نیست.
- چون جنابعالی در طول مبارزات و قبل از آن شناسایی و ارتباط مستقیم با ایشان داشتهاید، لطفاً در این مورد هم توضیح بفرمایید.
این بعد را که ذکر کردید، بعد مهمی از ابعاد مختلف شخصیت شهید بهشتی است و باید بیان شود. قبل از آنکه به تلاش و فعالیت ایشان در زمینههای بنیانی و فرهنگی و علمی که گفتید اشاره کنم، نکتهای را باید بگویم و آن این است که این گونه فعالیتها با دو نیت و با دو نوع سمتگیری انجام میگیرند. یکی این است که یک نفر به کار تحقیقی علاقه دارد و فکر میکند که مثلاً مباحث تحقیقی اسلامی را تحقیق کند و یا بنویسد، در این صورت شروع میکند مثلاً در زمینه مسائل اقتصادی اسلام، مسائل اخلاقی اسلام، در زمینه قرآن و در زمینههای مختلف تحقیق میکند و یا مینویسد. انگیزه او در این کار صرفاً علاقه و اعتقاد به این نوع کار است و فکر میکند که این کار حقیقتی را آشکار خواهد کرد. از اینگونه محققین، هم در قم و هم در سایر حوزهها و شهرستانها داشتهایم و داریم و ارزش و ارج هم دارند.
مرحوم شهید بهشتی اینطور نبود. ایشان اهل کار تحقیقاتی بود، منتهی سمت کار تحقیقیاش سمت مبارزه ای و انقلابی بود، به این معنا که ایشان آدمی بود که از دوارن نهضت ملی وارد مبارزه شده بود، یعنی از سنین جوانی و حتی نوجوانی و از سالهای 27، 28. اینطور که خودشان نقل میکردند وارد میدان مبارزه و با انگیزهها و حرکتهای سیاسی آشنا شدند. بعد به قم آمدند و دنباله درسشان را ادامه دادند، اما آن فکر سیاسی و جهتگیری سیاسی از ذهن ایشان نرفته بود. ایشان ناگهان در سالهای 38 و 39 در قم به این فکر میافتاد که اگر بخواهیم مبارزه سیاسی بکنیم با چه هدفی باید باشد و با چه وسیلهای مبارزه صورت بگیرد؟ باید توجه کرد که اصولاً روح کارهای تحقیقاتی شهید بهشتی اینگونه بود. هدف تشکیل یک جامعه آرمانی و ایدهآل بود. ولی آن جامعه را چه کسی میخواهد اداره کند و بگرداند. در این جا بود که شهید بهشتی متوجه نیاز یک نیروی انسانی کار آمد شد. اما اینکه با چه ابزار و هدایتی میخواهد حرکت کند، مسلم بود که با هدایت ایدئولوژی اسلامی و در اینجا بود که متوجه افکار اصولی و بنیانی اسلامی شد.
تحقیقات ایشان برای این بود که آن تفکر اصولی اسلامی بتواند مبارزه را از آغاز تا پیروزی هدایت کند و بعد از این پیروزی بنای نوین جامعه را پیریزی کند. ایشان در فیشها و نوشتههایی که طی سالها تهیه کرده بودند، یکی از تحقیقاتشان حجیت قرآن بود. شما ببینید یک مسلمان برای حجیت آن قرآن که کار نمیکند، زیرا قرآن ثابت است، در حقیقت شهید بهشتی یک مبنای فکری عمیق اسلامی را از بنیان شروع به چیدن کرده بود. یعنی مبنا، چیدن و بنا کردن جامعه اسلامی از اولین سنگ با فکر عمیق اسلامی بود و مسلم بود که بنایی که با این طرز تفکر ساخته شود، خیلی منطقی و طبیعی خواهد بود. لذا شهید بهشتی از بنیاد شروع کرده بود. من کارهایی را که از ایشان در یادم هست میگویم.
اولین کاری را که به یاد دارم ایشان انجام دادند، (ممکن است افراد دیگر کارهای دیگری از ایشان به یاد داشته باشند) تأسیس مدرسه دین و دانش در قم بود. این مدرسه را ایشان با کمک بعضی از بزرگان قم بنا نهادند و خودشان هم رئیس آن شدند. یعنی رئیس یک دبیرستان. حالا شما فکر کنید که در آن موقع، یعنی سالهای 37و 38 یک طلبه در قم رئیس یک دبیرستان شده است. این کار بسیار غیرمعمول بود.
ایشان هم رئیس دبیرستان بود و هم دبیر زبان انگلیسی. یک طلبه قاعدتاً دبیر زبان انگلیسی نمیشود و این مسئله بسیار جالب بود. شهید بهشتی آدم بسیار عجیبی بودند و جا دارد که این مسائل در مورد اخلاقیات ایشان بحث شود که ایشان چه آدم سنتشکن و مستقلی بودند و همیشه با کارهای ناآشنا، آشنا میشدند.
من خیال میکنم که همکاران ایشان در آن مدرسه تفکرشان با آقای بهشتی فرق داشت. آنها فکر میکردند که بچهها وقتی به مدارس دیگر میروند، فاسد میشوند و لذا تصمیم گرفتند مدرسهای درست کنند که بچهها فاسد نشوند.
آقای بهشتی فکر میکرد که بچهها در مدارس دیگر، آنطور که باید درست نمیشوند و آن راهی که باید شروع شود با آنها شروع نمیشود، لذا باید مدرسهای ساخت که بچهها را آنطور که لازم است تربیت کند و راهی که باید شروع شود با آنها شروع شود. این همان فکری بود که آقای بهشتی را بعد از آنکه از آلمان برگشتند. به وزارت آموزش و پرورش کشاند و به فکر برنامهریزی کتابهای درسی انداخت. این حاکی از این است که این آدم برای آنکه چند بچه را از چنگ معلم ناباب برهاند، مدرسه را درست نکرده بود، بلکه مدرسه حلقهای از یک سلسله تفکر بنیادی در امر تربیت و آموزش بود. کار دومی که میتوانم از شهید بهشتی ذکر کنم، کلاسی بود که ایشان تشکیل داد. حدود سالهای 40و 41 ایشان در قم کلاسی درست کرد و از سی نفر دعوت کرد که به این کلاس بروند و درسهای جدید از جمله زبان خارجی و مقداری هم علوم را فرا گیرند. ترکیب این سی نفر را بگویم که من بودم، آقای رفسنجانی بود، مرحوم ربانی شیرازی بود، آقای مصباح یزدی بود و خیلیهای دیگر.
شهید بهشتی این کلاسها را درست کردند و از سی نفر دعوت کردند. ایشان در همان جلسه اول گفتند که ما فکر میکنیم که آقایان احتیاج دارند که حداقل یک زبان خارجی را بیاموزند. به علاوه در کنار این درس، یک ساعت دیگری هم برایتان میگذاریم که مسائل علمی امروز را یاد بگیرید. این حرکت نوینی بود. البته من چند جلسهای بیشتر شرکت نکردم و زیاد برای من جاذبه نداشت، چون در آن حد بلد بودم، اما بعضی از برادران در همان کلاس بهطور اصولی زبان خارجی را یاد گرفتند. خود شهید بهشتی هم از اولین جلسه کلاس، مثل یک معلم تدریس را شروع کردند و بعدها به علت اینکه وقت نمیکردند معلم زبان گرفتند و کار تدریس ادامه یافت. همینطور یک معلم هم برای علوم بود که تدریس میکرد.
یکی از خاطرات شیرینی که از آن موقع به یاد دارم این است که طلبهها دبیرها را با اشکالات طلبگی که آن دبیرها اصلاً به آن عادت نداشتند، محاصره میکردند و شبههها و خدشههای طلبگی را که در درسهای ما خیلی عادی و رایج بود به کلاس درس میکشیدند و آن دبیرها اصلاً در کلاسهایشان این چیزها را ندیده بودند و شاگردان هم اغلب از فضلای معروف و بنام بودند. به هر حال تشکیل این کلاس یکی از کارهای آقای بهشتی بود. ببینید این کار هدفش چه میتوانست باشد. بعد از مدتی، در سال 43 که من آن وقت در مشهد بودم، همین کلاس ادامه یافت و شهید بهشتی جلسهای درست کردند برای بحث در باب حکومت اسلامی. یعنی آن روزی که هنوز مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی از طرف امام امت به صورت فقهی و علمی مطرح نشده بود، ایشان یک کنفرانس عظیمی درست کردند و صاحبنظران ، فضلا و طلاب راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامی در آن بحث میکردند. آقای هاشمی و آقای مصباح بودند که مجموعاً زیر نظر آیتا... مشکینی کار میکردند. البته من در آن وقت در مشهد بودم، اما اطلاع داشتم که چنین جلسهای با چنان محتوایی برقرار است و یادداشتهای بسیاری هم فراهم کرده بودند. متأسفانه بعد از پیش آمدن سفر ایشان به آلمان و پراکنده شدن بقیه آقایان و شدت پیدا کردن فشار دستگاه، این جلسات دیگر تشکیل نشدند. ولی گمان میکنم که از یادداشتهای این جلسات بعدها در تشکیل حزب استفادههای زیادی شد. میبینید که آقای بهشتی در سال 42 چنین کاری را انجام دادند که تحقیقاتی محض نبود.
تمام کارهای بنیانی آقای بهشتی از این قبیل بود، یعنی کارهایی را از صفر شروع میکردند تا به همه چیز برسانند. در این کارشان مبارزه سیاسی حاد نبود، لیکن اگر این کار انجام نمیشد جای آن خالی میماند و اگر ایشان این کار را نمیکردند، کس دیگری جایگزین نمیشد و ایشان چه خوب کار خودشان را در این مجموعه عظیم حرکت مبارزه و انقلاب مردم پیاده کرده بودند و زودتر از همه این کار را شروع کردند و تا پایان نیز این راه را ادامه دادند.
آن روزی که هنوز مباحث ولایت فقیه و حکومت اسلامی از طرف امام امت به صورت فقهی و علمی مطرح نشده بود، ایشان یک کنفرانس عظیمی درست کردند و صاحبنظران ، فضلا و طلاب راجع به مسائل مربوط به حکومت اسلامی در آن بحث میکردند.
جلسات تفسیر ایشان نیز در ادامه همین برنامه بود. آن جلسات در زمانی بود که هیچ کار علمی جمعی در تهران انجام نمیشد. البته ما در مشهد جلساتی داشتیم، اما در تهران ممکن نبود. تنها کاری که انجام میگرفت جلساتی بودند که آقای مطهری داشتند که عده معدودی در آن شرکت داشتند و جلسهای که ایشان داشتند، پس میبینید که اگر کسی گمان میکند که آقای بهشتی مبارزه نکردند، علت آن این بود که این کارها را مقطعی و جدا از هم و بیارتباط به روح و سمتگیری او مشاهده میکند، شهید بهشتی مایل نبودند به آلمان بروند. ایشان را مجبور کردند، چون در آلمان کسی نبود و کسانی که مایل بودند یک روحانی در مصدر کار دانشجویان مسلمان باشد، تصادفاً یک روحانی متجدد با معلومات و شجاعی که در زمینه مسائل مبتلا به آنان مورد نیاز بود، یافته بودند و به شخصیت آقای بهشتی توجه داشتند. فراموش نشود که قبل از آن نیز مسافرت به خارج در زمینه کاری ایشان بود. مثلاً ایشان در سال 1337 قصد مسافرت به ژاپن را داشتند. مسافرت تبلیغی که البته ممکن نشد. لکن این کار به مخیله دیگران نیز خطور نمیکرد، ولی ایشان به عنوان تبلیغ قصد این کار را داشتند که بعدها اینکار را به شهید باهنر محول کردند و ایشان رفتند. در سال 42 یا 43 ایشان قصد سفر به آلمان را داشتند لیکن گفتند رفتن من منوط به درخواست بعضی از روحانیون برجسته از قبیل آقای میلانی و دیگران است، زیرا کسانی که قبل از آقای بهشتی درخواست کرده بودند که به آلمان بروند تجار مسلمانی بودند که با مسجد هامبورگ در ارتباط بودند، از جمله آقای حاج حسین آقای اخوان بودند که تا آخر هم از دوستان و علاقمندان ایشان بودند ولی آقای بهشتی رفتن به خارج را منوط کردند به درخواست روحانیون و علمای برجسته آن زمان از جمله آقای میلانی که ایشان هم درخواست کردند و آقای بهشتی عازم آلمان شدند.
در مدت پنج سالی که ایشان در آلمان بودند، حرکتها و سخنرانیهای ایشان مبین ادامه دادن همان نوع خط مبارزاتی بود که در ایران داشتند. هنگامی که به ایران بازگشتند یکی از چهرههای مبارز تحلیل میکرد که آقای بهشتی در حالی به ایران باز گشتند که باید ایشان را میگرفتند و بر این تحلیل هم شک نداشتیم، به دلیل اینکه برخورد آقای بهشتی با مسائل رژیم در آلمان برخوردی بود که وقتی به ایران برمیگشتند رژیم نمیبایست ایشان را به حال خود واگذارد و تحلیل میکرد که معلوم شد که چرا رژیم اقدام به دستگیری آقای بهشتی نکرد زیرا میخواست شخصیت وی را مشوه جلوه دهد زیرا اگر وی را دستگیر میکردند از او یک قهرمان و یک شخصیت مبارز میساختند و همینطور هم شد زیرا بعد از آن شروع کردند به جوسازی علیه ایشان و این ثابت میکند که جهتگیریهای آقای بهشتی در زمینه مسائل روز، در نزد دوستان و دشمنان قابل درک بود و ما به راحتی میفهمیم که آقای بهشتی یک تنه به مبارزه برخاسته و این مسئله را رژیم نیز درک کرده بود و از جهت این با تمام قوا با او به مبارزه برخاسته و سعی در مشوه جلوه دادن چهره وی میکرد که متأسفانه در این راه موفق هم شد و به همین دلیل آقای بهشتی تا شروع مبارزات مردم در نزد عامه شناخته شده نبودند. اینکه میگویم رژیم در این مورد موفق شد یک دلیلش این است که آقای بهشتی بعد از مراجعت از آلمان کسی نبودند که قرار باشد یک گوشهای در کانون توحید بنشینند و کارهای تحقیقی بکنند ایشان میبایست به محص ورود به ایران محور روحانیت قرار میگرفتند. البته در سالهای بعد از آن ایشان تنها نبودند و از جمله دوستان میتوان مرحوم مطهری، باهنر و مفتح را نام برد که در این راه همراه آقای بهشتی بودند که به واسطه این چهرهها نیز آقای بهشتی شناخته شدند.
من یادم هست روز تاسوعا که راهپیمایی بود، ما شبش با آقای بهشتی تلفنی صحبت میکردیم. ایشان از مشهد سوال کردند و من گفتم که خیلی عالی بود، خیلی جالب بود و بعد، من از ایشان سوال کردم ایشان هم از جمعیت عظیمی که آمده بودند خیلی تعریف کردند و گفتند جای شما خالی بود و من سخنرانی کردم و توضیح دادند که اینطور گفتم، آنطور گفتم، هر چه ایشان بیشتر میگفتند من بیشتر شاد میشدم، به خصوص که میدیدم حرفهای ایشان به گوش میلیونها نفر میرسد و ایشان مطرح میشوند و این امکان برای مردم فراهم شده است که حرفهای ایشان را بشنوند.
به موازات همین فعالیتهایی که بیان شد، ایشان کار دیگری را از همان سالهای 40 و یا قبل از آن در حوزه شروع کردند و آن تأسیس مدرسه حقانی بود که در تربیت طلاب و فضلایی که در حال حاضر بسیاری از مسئولیتهای انقلاب را به عهده دارند و خدمات شایانی را انجام دادهاند و در پیشبرد این نهضت سهم بسزایی دارند، تأثیر داشت. چه ایشان در زمانی که خودشان در امور مدرسه حقانی نظارت مستقیم داشتند و چه در زمانی که در آلمان بودند و از طریق دوستان مدرسه را اداره میکردند، این اقدام یکی از ابعاد مهم مبارزات بنیادی ایشان با بهرهگیری از همان پایههای علمی بود.
از جمله خصوصیات ایشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتیات او بود. او هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود
بله، آدم اگر فکر کند خیلی از اینها یادش میآید. یک چیزی را خوب است که من در اینجا بگویم. در سالهای 54 و 55 بود که کوشش ما بیشتر حول تشکیل اجتماعات و ایجاد هماهنگی بین فعالیتهای مبارزینی دور میزد که در شهرستانهای مختلف بودند. هنگامی که این مسئله را با آقای بهشتی در میان گذاشتم، از ایشان خواستم که ریاست این اجتماعات را نیز ایشان به عهده بگیرند که این منتهی به جلساتی شد که بعدها در مشهد و شهرهای دیگر بر سر هماهنگی و تجمع نیروهای مبارز صورت گرفت و این درخواست از شناختی که ما نسبت به ایشان و فعالیتهای ایشان داشتیم، نشأت میگرفت. اینکه بعضی میگویند ایشان مبارزه نکردند فکر اشتباهی است، اما مبارزه ایشان با مبارزهای که سایر چهرههای مبارز شناخته شده داشتند فرق میکرد، یعنی ایشان در فاز دیگری مبارزه میکردند. حدود سال 54 که ایشان دستگیر شده بودند، میفرمودند، من فکر کردم که ساواک با دست پر به خانه ما آمده، بعد دیدم که نه، الحمدالله از همه چیز بیاطلاع است. یعنی یک مشکلی که دستگاه در مورد ایشان داشت این بود که نمیدانست به چه جرم مشخصی ایشان را بگیرد، ایشان فرمودند، «من تعجب کردم از بیاطلاعی ساواک نسبت به خودم.» یعنی سنخ فعالیتهای ایشان به نحوی بود که هیچ نشانهای بر جا نمیگذاشتند و رژیم هیچ بهانهای نمیتوانست بگیرد.
بله، حتی من یادم هست که در سالهای 51 و 52 عدهای از عناصر مبارزه چریکی به ایشان مراجعه و از ایشان استفادههای فکری، مالی و معنوی میکردند که طبعاً رژیم متوجه این مسئله نمیشد. در سال 54 که من از زندان آزد شدم، همان شب با آقای بهشتی تماس گرفتم. ایشان پرسیدند، «شما کجایید؟» و من گفتم، « آزاد شدم.» و این مسئله باعث تعجب ایشان شد، زیرا انتظار نداشتند من در آن موقع آزاد شوم. خود من هم انتظار نداشتم و گمان میکردم که سالها در زندان خواهم ماند. ایشان گفتند،« کی میآیی اینجا؟» گفتم، «همین الان، جای دیگر ندارم بروم.» لباس هم نداشتم. مرا در زمستان گرفته بودند و آن موقع اواخر تابستان بود. یک عبای زمستانی کلفت هم روی دوشم بود. با ریش تراشیده کوتاه، آقا محمدرضا یادشان هست. آن شب با آن وضعیت من به منزل آقای بهشتی رفتم. ایشان در آن شب خبر کمونیست شدن مجاهدین را به من دادند و گفتند که، «بله، همه چیز تمام شد.» گفتم، «شما از کجا میدانید؟ شاید اتهام باشد.» گفتند، «خیر، قطعی است.» وقتی ایشان این را میگفتند تازه این اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزی نگذشته بود که مرحوم آقای سید علی اندرزگو را دیدم. داشتم به منزل پدرم میرفتم که او را با موتور گازیاش دیدم، سلام و علیک و بعد من یاد حرف آقای بهشتی افتادم. پرسیدم این قضیه صحت دارد؟ گفتند، «بله.» و بعد پرسیدند که، «حالا من همچنان به اینها اسلحه بدهم؟» که من گفتم، «نه، اگر اینطور است که قطعاً نه.» مقصود؛ اطلاعات شهید بهشتی ناشی از ارتباطی بود که ایشان با گروههای چریکی داشتند.
دست آمریکا از آستین این خائن ها بیرون آمد و یک همچو جنایتی به مسلمین وارد کردند و کسانی که جز به مصلحت مسلمین اندیشه نمی کردند از وکلای مجلس و از دولت؛ وزرایی که بسیار اندیشمند بودند، وکلایی که اندیشمند بودند و از قوه ی قضاییه هم مثل آقای بهشتی که از اول شکل گرفتن جمهوری اسلامی مورد هدف بود.
شما شاهد بودید که تمام ارگان های اسلامی مورد هدف بود...
این آقای بهشتی مسلمان، متعهد، این چه کرده بود که توی تاکسی می نشینی می بینی که دو نفر به هم می رسند، یک حرفشان فحش به اوست، توی اجتماعات یک دسته مرگ بر کی، طالقانی را توکشتی، شما ببینید چه ظلمی به همچنین موجود فعالی که یک ملت بود برای ملت ما، با چه حیله هایی می خواستند او را بیرون کنند.
یک جریانی بود که این روحانیون شاخص را پیش ملت رسوا کنند، با دروغ و حیله آقای بهشتی(قدس سره) که یک نفر آدمی بود که مجاهد برای اسلام بود، به درد می خورد، فعال بود، دانشمند بود، مدبّر بود، دیدید که در صحنه کشور چه فضاحت ها درآوردند، اشرار، مردم را منحرف کردند، مردم یک وقت بیدار شدند که بهشتی در کار نبود.
این پیشامد برای همه ی ملت ناگوار بود و یک اشخاصی که برای خدمت خودشان را حاضر کرده بودند و خدمت گزاران این کشور بودند، اشخاصی بودند که آن قدری که من از آن ها می شناسم از ابرار بوده اند، از اشخاص متعهد بوده اند که در رأس آن ها مرحوم شهید بهشتی است. ایشان را من بیست سال بیشتر می شناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعبد ایشان بر من معلوم بود. و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این مخالفین انقلاب است. افرادی که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلابند، آن ها را بیشتر مورد هدف قرار داده اند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آن ها در طول زندگی بود، تهمت های ناگوار به ایشان زدند. از آقای بهشتی می خواستند یک موجود ستمکار، دیکتاتور، معرفی کنند، در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می شناختم و برخلاف آنچه این بی انصاف ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند من او را یک فرد مجتهد، متدین، علاقه مند به ملت، علاقه مند به اسلام و به درد بخور برای جامعه ی خودمان می دانستم و شما گمان نکنید که این آقایان که وارد شده اند در این شغل های دولتی این ها یک اشخاصی بوده اند یا هستند که راهی برای استفاده جز این مقام ندارند. این ها هر کدام اشخاص متعهدی بودند که در پیش مردم مقام داشتند، در پیش روحانیت مقام بزرگ داشتند، و آن طور نبود که واخورده باشند که بخواهند بیایند این جا انحصار طلب باشند. خدا انصاف بدهد به آن هایی که انحصار طلب بودند و می خواستند بهشتی و خامنه ای و رفسنجانی و امثال آن ها را از صحنه خارج کنند.
ملت عزیز، این کوردلان مدعی مجاهدت برای خلق، گروهی را از خلق گرفتند که از خدمت گزاران فعال و صدیق خلق بودند. گیرم که شما با شهید بهشتی که مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام و خصوصاً شما بود دشمنی سرسختانه داشتید، با بیش از هفتاد نفر بی گناه که بسیاری شان از بهترین خدمت گزاران خلق و مخالف سرسخت دشمنان کشور و ملت بودند چه دشمنی داشتید؛ جز آن که شما با اسم خلق از دشمنان خلق و راه صاف کنان چپاول گران شرق و غرب می باشید.
اوایل آذر 1359 روزنامهها نوشته بودند که «مهندس مهدی بازرگان» در بیمارستان بستری شده است. «بازرگان» یکی از آن چهارده نفری بود که در مجلس به نخستوزیری شهید رجایی رأی منفی داده بودند. «روزنام? میزان» ناسازگاری با دولت را روز به روز شدیدتر میکرد. نمایندگان وابسته به جناح نهضت آزادی در مجلس، به رأی مخالفی که به دولت رجایی در آغاز کار داده بودند، وفادار مانده بودند. و روابط عمومی، خبر بستری شدن بازرگان را به شهید رجایی داد. به محض اطلاع، آماده شد که به عیادتش برود. جوانترها، از اینکه در چنان موقعیتی به عیادت او میرود، ناراحت بودند.
اعتقادشان بر این بود که خط بازرگان، مخالف خط دولت است و کارشکنیهایی هم از سوی جناح وابسته به او، در کار دولت میشود. نام بازرگان را از فهرست دوستان انقلاب حذف کرده بودند و میرفت که در سیاه? مخالفان ثبت کنند. مرا واسطه کردند. به اطاقش رفتم و جریان را به او گفتم. لبخندی زد و گفت: سالهای سلام و علیک من با بازرگان از سن این بچهها بیشتر است. عیادت از بیمار، شرط جوانمردی است. او عوض شده است، من که عوض نشدهام.
و به عیادتش رفت. بازرگان در بیمارستان آیتالله طالقانی اوین بستری بود و چنین نشان میداد که قدرت حرف زدن زیاد را ندارد. اطرافیانش تذکر دادند که با او زیاد صحبت نشود!
رجایی به طرفش رفت و او را در بستر بیماری بوسید. از جمله حرفهایی که به او زد، یکی این بود که گفت: حالا با ماشین از اتوبان که میآمدم، یاد روزهای تشکیل نهضت آزادی افتادم. یاد روزهایی که مخفیانه به دیدار هم میآمدیم. یاد مبارزات گذشته برای اسلام.
بازرگان با صدای گرفته و آرام، رو کرد به رجایی و گفت: انحصارطلبی بهشتی کار را به اینجا کشاند! کاش بهشتی دست از انحصارطلبی برمیداشت!
از بیمارستان که خارج شدیم، رجایی، همان رجایی موقع ورود به بیمارستان بود. بدون هر گونه تغییر. نگاهش کردم و فهمید که چه میخواهم بگویم. گفت: تقصیری ندارد. به او هم این طور القا کردهاند که بهشتی انحصارطلب است. او یک روز به خاطر این توهمی که برایش ایجاد شده باید به درگاه خدا استغفار کند!
یاد حرف امام میافتم که پس از شهادت بهشتی، در همین زمینه، چنین گفت: «خدا انصاف بدهد به آنهایی که انحصارطلب بودند و میخواستند بهشتی و امثال آنها را از صحنه خارج کنند.»
… از بزرگان نوشتم. این نکته را هم اضافه کنم که پس از درگذشت برادر وی، شهید رجایی از اولین کسانی بود که به بازرگان تسلیت گفت. شما فکر میکنید پس از شهادت دردناک شهید رجایی، آیا بازرگان به خانوادهاش پیامی داد؟
خانواد? مردی که شهادتش میلیونها تن را در ایران و جهان عزادار کرد، نیازی به پیام بازرگان نداشت، اما بالاخره اخلاق اسلامی، تکالیفی هم برای یک مسلمان تعیین کرده است.
نویسنده: محمدعلی اورعی
صحبت بر سر دو نوع مدیریت است که از ابتدا با هم متفاوت و به نوعی معارض میباشند: «مدیریت حقگرا» و «مدیریت واقعگرا».
«واقعیت» چیزی است که در حال وقوع میباشد، صرف نظر از اینکه مورد رضایت خداوند باشد یا نه؛ مدیریت واقعگرا عبارتست از شناخت وضعیت موجود و تطبیق خود با آن برای بهرهمندی؛ در حال ماندن و نهایتاً اندکی جلوتر را دیدن. در مقابل، «حق» چیزی است که مورد رضایت خدا و از جانب اوست «قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ»؛ مدیریت حقگرا عبارت است از شناختن حق، ایمان به آن و سپس عزم و عمل برای رسیدن به آن؛ از حال و واقعیت بیرون آمدن و آیندهی مورد رضایت خدا را نگریستن و بر اساس آن رفتار کردن. به «واقعیتهای دنیا» دل نبستن و در پی «بایدهای الهی» بودن.
بارزترین نمودهای مدیریت حقگرا را میتوان در رفتار انبیاء و رسل و اهلبیت(ع) مشاهده نمود. رفتار انبیاء(ع) که در آیات قرآن از آن یاد میشود، مملو از حقخواهی و حقجویی است. اگر از منظری صحیح و الهی به تاریخ زندگی پربرکت مادیِ اهلبیت(ع) نگاه کنیم و از سر جهل ایشان را مقید به مکان و زمان ندانیم [که این ظلم بزرگی است، زیرا ایشان امامِ زمان و مکانند] میبینیم این حقگرایی در بالاترین درجات وجود دارد.
یک مثال قرآنی از مدیریت حقگرا را در حضرت موسی(ع) بنگریم. لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسىَ بِایاَتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلىَ النُّورِ وَ ذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّهِإِنَّ فىِ ذَالِکَ لاَیَاتٍ لِّکلُِّ صَبَّارٍ شَکُور [ابراهیم- 5]
موسی(ع) با آیاتی ارسال شده، تا قومش را از ظلمات به سوی نور خارج کند و آنها را به ایامالله متذکر شود. امام باقر(ع) در حدیثی در خصالِ شیخ صدوق، ایامالله را اینگونه معرفی میکنند: «ایامالله عزّوجلّ ثلاثة: یوم یقوم القائم، و یوم الکرة، و یوم القیامة». موسی(ع) قومش را به سه یوم متذکر میشود. یکی از این ایام، یومالله ظهور است. موسی (ع) در فضای ظهور زندگی میکند و حداقل آنجا را هدف گرفته است. ایشان در آن روز و یا چند سال بعد و حتی2000 سال بعد نیز زندگی نمیکند. این نوع مدیریت را در همهی انبیا میتوان مشاهده نمود. شعیب(ع) به قومش میفرماید: «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظ» [هود – 86]
عموم کسانی که در مقابل انبیا و اهلبیت(ع) قرار داشتند و بسیاری از افرادی که به ظاهر از تابعین آنها بودند، جزو مدیران واقعگرا هستند. نصیحتهای برادرانهی! ابنعباس و محمدبنحنفیه در قبال امام حسین(ع) گویای این موضوع است. محمدبنحنفیه به امام(ع) میگوید: «به مکه برو اگر آنجا برایت امن بود این همان است که تو دوست دارى و من مىخواهم وگرنه به یمن برو که آنان یاران جدّ و پدر تواند و آنان مهربانترین و بامحبتترین و مهماننوازترین و خردمندترین مردمند. اگر سرزمین یمن برایت امن ماند که خوب وگرنه به شنزارها و شکاف کوهها رفته از شهرى به شهر دیگر کوچ کن تا ببینى کار این مردم به کجا مىکشد و خدا میان تو و این قوم تبهکار داورى مىکند».
امام خمینی(ره) یک نمونهی بارز از مدیران حقگرا هستند. بیشتر رفتارهای این مرد خدا متفاوت با زمان خودش میباشد. نگاه او به قلّه بود و به متاع دو روز دنیا چشم ندوخته بود. ایشان چنین میفرماید: «ماییم و تحت عنایات خداى تبارک و تعالى و پرچم توحید که همان پرچم امام حسین(ع) است. وقتى این اعلام را شما به دنیا کردید و معلوم است پشت سر این اعلام، دنیا بر ضد شما خواهند قیام کرد، از اول باید توجه به این معنا بکنید که ما هم همان طورى که سیّدالشّهدا در مقابل آن همه جمعیت و آن همه اسلحهاى که آنها داشتند، قیام کرد تا شهید شد. ما هم همین طور، ما هم براى شهادت حاضریم». [صحیفه امام- ج17- ص 59]
نتیجهی مدیریت واقعگرا این است که بر اساس واقعیّات موجود، مدیران برای رسیدن به منفعتهای مادی حاضر به مصالحه با دشمنی میشوند که شمشیر را علیه اسلام ناب بیرون کشیده است و در نتیجه از دین، به جز ظاهر و پوستهای باقی نمیماند و افرادی که ظاهر مذهبی دارند، دزدان و شیطان صفتان را برای تکاثر و توسعه همراهی میکنند.
امام خمینی(ره) این دست پروردهی اهلبیت(ع) در نقطه مقابل این نگاه این گونه میفرمایند: «مسئولان ما باید بدانند که انقلاب ما محدود به ایران نیست. انقلاب مردم ایران نقطه شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمدارى حضرت حجت- ارواحنا فداه- است که خداوند بر همه مسلمانان و جهانیان منّت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسائل اقتصادى و مادى اگر لحظهاى مسئولین را از وظیفهاى که بر عهده دارند منصرف کند، خطرى بزرگ و خیانتى سهمگین را به دنبال دارد. باید دولت جمهورى اسلامى تمامى سعى و توان خود را در اداره هر چه بهتر مردم بنماید، ولى این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانى اسلام است منصرف کند.» [صحیفه امام - ج21 - ص327]
متاسفانه در جمهوری اسلامی نیز اکثر مدیران واقعگرا بوده و هستند. مثلاً امام عزیز بارها در مورد رابطه با حُکّام سفاک سعودی که بزرگترین اخلالگران وحدت جهان اسلام هستند، هشدار دادند که ما از آلسعود و آمریکا نمیگذریم و برای مثال اینگونه فرمودند: «حکومت سعودى مطمئن باشد که امریکا لکه ننگى بر دامنش نهاده است که تا قیام قیامت هم با آب زمزم و کوثر پاک نمىشود و خونى که از دل اقیانوس بزرگ ملت ما بر سرزمین حجاز جارى شده است، زمزم هدایتى براى تشنگان سیاست ناب اسلام گردیده است که ملتها و نسلهاى آینده از آن سیراب و ستمکاران در آن غرق و هلاک مىشوند و ما همه این جنایتها را به حساب امریکا گذاشتهایم و به یارى خدا و در موقع مناسب به حساب آنان خواهیم رسید و انتقام فرزندان ابراهیم را از «نمرود»ها و «شیاطین» و «قارون»ها خواهیم گرفت. و مجدداً تأکید مىکنم که اینها بهاى گران حاکمیت نه شرقى و نه غربى و استقلال و آزادى و اسلام خواهى ماست» [صحیفه امام- ج20- ص351]
در مقابل نوع مدیریت امام خمینی(ره)، مدیریت افرادی در جمهوری اسلامی وجود دارد که به راحتی با سعودیها رابطه برقرار کردند و با آنها مصالحه کردند. این افراد نه خائن هستند و نه منافق؛ لکن این رفتارشان ناشی از بینشی ضعیف بوده که حاکی از واقعگرا بودن ایشان و نداشتن عزم برای رسیدن به قلّههای حق است.
افرادی که در جمهوری اسلامی در زمان ریاست خودشان و اکنون دائما صحبت از تنش زدایی میکنند را نیز باید از مصادیق بارز این نوع مدیریت دانست. نگاهی که عزت ملی را زیر سوال میبرد و به کلی با اهداف انقلاب اسلامی در تعارض است. تنشزدایی از منظر آقایان یعنی سکوت در برابر ظلم و بیعدالتی موجود در جهان، برای به دست آوردن آنچه ایشان آن را آبرو و وجهه بینالمللی مینامند تا مبادا خدای نکرده دُوَلِ راقیه تصمیم بر تحریم روابط با ایران اسلامی! بگیرند.
رهبر معظم انقلاب در مقایسه این دو نوع مدیریت بارها صحبت کردهاند و ملت و مسئولین را برای رسیدن به آرمانها ترغیب و تشویق نمودهاند و به راستی ایشان را باید جزو حقگراترین مدیران دانست. برای مثال امسال در دیدار مردم قم به مناسبت سالروز 19 دی، فرمودند: «اگر شما ملت عزیز ما، شما جوانهاى خوشروحیه و پرتوان و عازم، در این راهى که دارید میروید، ایستادگى کنید، شک نکنید که در زمان خود، در زمان متناسب، تمام آمال و آرزوها و داعیهها و شعارهاى ملت ایران نه فقط نسبت به خود این کشور، بلکه نسبت به دنیاى اسلام و امت اسلامى و جامعهى بشرى تحقق پیدا خواهد کرد. هر کارى دورهاى دارد، زمانى دارد؛ در زمان متناسب خود، این آرزوها تحقق پیدا خواهد کرد. ملت ایران به آن نقطهاى که مورد نظر اوست، به دنبال آن حرکت کرده است، اهتمام ورزیده است، خواهد رسید؛ راهش مقاومت کردن است. آن وقت چه اتفاقى مىافتد؟ مسیر تاریخ دنیا تغییر پیدا خواهد کرد؛ مسیر تاریخ عوض خواهد شد. امروز مسیر تاریخ، مسیر ظلم است؛ مسیر سلطهگرى و سلطهپذیرى است؛ یک عده در دنیا سلطهگرند، یک عده در دنیا سلطهپذیرند. اگر حرف شما ملت ایران پیش رفت، اگر شما توانستید پیروز شوید، به آن نقطهى موعود برسید، آن وقت مسیر تاریخ عوض خواهد شد؛ زمینهى ظهور ولىّامر و ولىّعصر (ارواحنا له الفداء) آماده خواهد شد؛ دنیا وارد یک مرحلهى جدیدى خواهد شد. این بسته به عزم امروز من و شماست، این بسته به معرفت امروز من و شماست»
نویسنده: محدثه سرابی
آنچه یک دگرگونی اجتماعی را شایسته نام انقلاب میکند، تحول همه جانبه و بنیادی در تمامی عرصههاست. هر انقلابی در آغاز میبایست در قلمرو فکر و عرصه اندیشه رخ دهد و آنگاه اندیشه به دنبال خود ارزشها و اهداف را دگرگون میسازد و به دنبال آن احساسات و عواطف و نهایتاً رفتارها شکل میگیرند.
اندیشه و باوری که قبل از انقلاب در بین عموم تحصیلکردهها وجود داشت، سیطره پیشرفت علمی مغرب زمین و ناتوانی مردم ایران و جوانان ما برای رسیدن به قلههای پیشرفت بود. با پیروزی انقلاب اسلامی موتور حرکت علمی کشور به راه افتاده ودر حال حاضر انقلاب اسلامی فضایی را ایجاد کرده است که شاهد حرکت جوشان و روزافزون علمی در کشور هستیم و به همین دلیل یکی از مهم ترین دستاوردهای انقلاب را می توان جهش علمی دانشمندان ایرانی و پیشرفت آنها در زمینه های مختلف دانست. ایران حضوریپررنگ در عرصه های مختلف علمی چون هوا فضا،انرژی هسته ای،نانو تکنولوژی،بیوتکنولوژینوین،میکروالکترونیک،پهبادها...دارد که به اختصار به بررسی برخی از این حوزه ها می پردازیم.
هوا ـ فضا
طرحهای اولیه وآزمایشگاهی محققان داخلی در سال های پس از انقلاب و جنگ خیلی زودتر از آنچه که تصور می شد به واقعیت پیوست تا آنجا که ایران اسلامی هم اکنون در ردیف کشورهای صاحب قدرت و فناوری در عرصه علوم هوا و فضا به شمارمی آید وپیش بینی می شود پس از موفقیت های متعدد در زمینهساخت و طراحی و پرتاب ماهواره ها و موشک های تحقیقاتی، طراحی و ساخت کاوشگر ملی، پرتابگر ماهواره ، کپسول زیستی و ارسال نمونه های حیوانی به فضا، اعزام انسان به فضا تا 10 سال آینده محقق شود. در حال حاضر ایران در رتبه هشتم جهان در علوم هوا فضا قرار دارد.
اما به موازات برنامه های فضایی ایران در خارج از مرزهای آسمان کشور، محققان داخلی تلاش های چندین سالهای برای مکان یابی و در ادامه ساخت نخستین رصدخانه ملی کشور ادامه داده اند و در نهایت پس از سال ها تلاش در پروژه مکان یابی رصدخانه ملی، سرانجام قله «دینوا» در ارتفاعات جنوب قم به عنوان مکان نهایی احداث رصدخانه ملی ایران تعیین شد تا پس از گذشت سده ها از افول دوران طلایی نجوم در ایران، از بلندای آن طلوع دوباره این دانش را در کشور به نظاره بنشینیم.
نانوتکنولوژی
ایده فناوری نانو در ایران از سال 1359 مطرح بود، اما عملیاتی شدن آن به عنوان یک نگرش و یافته جدید از سال 1379 شروع شد. ایران در سال 2000 در زمینه علوم و فناوری نانو در رتبه 60 جهانی قرار داشت و در بین کشورهای اسلامی رتبه ششم را داشت، اما در سال 2007 در سطح جهانی به رتبه 25 و در بین کشورهای اسلامی به رتبه اول رسید. در چشم انداز توسعه، هدف گذاری شده بود که ایران تا سال 1394 به جمع 15 کشور برتر جهان در حوزه نانو بپیوندد، در حالیکه ایران در سال 2012 به رتبه نهم جهان رسید.
انرژی هسته ای
سال 1335 بود که آمریکا و ایران درباره استفادههای غیرنظامی از انرژی هستهای موافقتنامه همکاری امضا کردند و به دنبال آن، این دانشگاه تهران بود که شاهد نصب و راهاندازی نخستین رآکتور تحقیقاتی 5 مگاواتی «آب سبک» بود. 8 سال بعد در سال 1353 سازمان انرژی اتمی تأسیس و با گسترش اقدامات برای توسعه فناوری و احداث نیروگاههای هستهای، قراردادهای متعدد هستهای میان ایران و کشورهایی ازجمله انگلیس، آلمان، فرانسه و کانادا بسته شد؛ قراردادهای معتبری که البته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به صورت یکجانبه توسط کشورهای مذکور لغو شد. با این حال، فعالیتهای هستهای جمهوری اسلامی متوقف نشد و امروزه از ایران در مجامع بینالمللی به عنوان یک کشور «توسعهیافته هستهای» یاد میشود؛ زمانی می توان یک کشور را توسعه یافت? هسته ای دانست که هم فناوری و هم صنعت هسته ای را دارا باشد.ایران در زمینه تولید سوخت هستهای و ساخت نیروگاههای اتمی و ملزومات آن خودکفا شده و البته با فشارهای بسیار گستردهای از سوی برخی کشورهای غربی در این راه روبروست...
سلول های بنیادی
علم بیولوژی تکوینی بنیاخته ها، انقلابی است که دستیابی به این علم در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی از جمله دستاوردهای محققان ایرانی است که به همت محققان پژوهشکده رویان در موارد متعدد به نتایج رضایت بخشی رسیده است. فناوری تولید و پرورش سلولهای بنیادی جنینی در دنیا کار جدیدی است؛ بهطوریکه پس از کشف سلولهای بنیادی جنینی موش در سال 1981، اولین سلولهای بنیادی جنینی انسان در سال 1998 تکثیر شد. در این میان، پس از چند کشور پیشرفته نظیر آمریکا، استرالیا ، انگلستان، ژاپن، سوئد و کرهجنوبی که به فناوری تکثیر و پرورش این سلولها دست پیدا کردهاند، ایران از معدود کشورهایی است که به این مهمدست یافته و در زمینه فناوری و تحقیقات سلول های بنیادی جزء 10 کشور برتر جهان محسوب می شود. محققان ایرانی توانسته اند از سلول های بنیادی حتی در پیوندهای مغز و استخوان، پوست و ترمیم بافت آسیب دیده قلب استفاده کنند. هم اکنون ایران دومین کشور دنیا در زمینه پیوند سلول های بنیادی است. همچنین شبیه سازی سلول های بنیادی در پژوهشکده رویان انجام شده است که در نوع خود بی نظیر است. براساس برنامه پنجم توسعه تا پایان این برنامه باید دانشگاههای علوم پزشکی کشور به رتبه دوم منطقه ارتقا یابند که این مهم در سال اول این برنامه تحقق یافت و در چهار سال آینده تلاش بر این است که به رتبه اول منطقه برسند.
پهباد
در آگوست 2010 از پهپاد «کرار» اولین پهپاد دوربرد ساخت داخل، پردهبرداری شد. دانشمندان ایرانی در اواخر سال 2011 یک پهپاد «آر کیو-170 سنتینل» آمریکایی را در خاک خود فرود آوردند و توانستند اطلاعات آن را رمزگشایی و از فناوری آن کپیبرداری کنند. این هواپیمای بدون سرنشین که برای نخستین بار در سال 2005 عملیاتی شد، رادار گریز دارای سیستم راداری سار و مجهز به سیستمهای شنود مکالمات و آنالیز مراکز هستهای است و به گونهای طراحی شده که در صورت قطع شدن ارتباط با مرکز فرماندهی یا خود به خود منفجر میشود یا به محل پایگاه باز میگردد، در نتیجه میتوان دریافت که چگونه متخصصان داخلی توانستند با نفوذ به سیستمهای پیچیده این هواپیما آن را از کار انداخته و کنترل این پرنده بدون سرنشسین را به دست گیرند. سپاه پاسداران در سپتامبر 2012 از پهپاد «شاهد 129» رونمایی کرد که پهپادی با قابلیتهای نظامی و نظارتی و بردی معادل 1200 مایل است.همچنین متخصصان ایرانی در اواخر سال 2012 توانستند یک پهپاد «اسکنایگل» آمریکایی را فرود آورند.
در حال حاضر ایران از نظر علمی در جایگاه هفدهم دنیا قرار دارد و طبق آمار های رسمی در طول 30 سال گذشته، رشد تولیدات علمی ایران 11 برابر متوسط جهانی بوده است.
سود زیستن در کنار اولیاء الله
صحیفه نور، جلد 20 ، ص 18
ملت شریف ایران توجه داشته باشید که کاری که شما مردان و زنان انجام دادهاید آنقدر گرانبها و پرقیمت است که اگر صدها بار ایران با خاک یکسان شود و دوباره با فکر و تلاش فرزندان عزیز شما ساخته گردد، نه تنها ضرری نکردهاید، که سود زیستن در کنار اولیاء الله را برده اید و در جهان ابدی شدهاید و دنیا بر شما رشک خواهد برد، خوشا به حالتان!
من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام میکنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند، ما در مقابل همه دنیای آنان خواهیم ایستاد و تا نابودی تمام آنان از پای نخواهیم نشست، یا همه آزاد میشویم و یا به آزادی بزرگتری که شهادت است میرسیم و همانگونه که در تنهایی و غربت و بدون کمک و رضایت احدی از کشورها و سازمانها و تشکیلات جهانی، انقلاب را به پیروزی رساندیم، و همانگونه که در جنگ نیز مظلومانه تر از انقلاب جنگیدیم و بدون کمک حتی یک کشور خارجی متجاوزان را شکست دادیم، به یاری خدا باقیمانده راه پر نشیب و فراز را با اتکای به خدا، تنها خواهیم پیمود و به وظیفه خویش عمل خواهیم کرد، یا دست یکدیگر را در شادی پیروزی جهان اسلام در کل گیتی میفشاریم و یا همه به حیات ابدی و شهادت روی میآوریم و از مرگ شرافتمندانه استقبال میکنیم ولی در هر حال پیروزی و موفقیت با ما است و دعا را هم فراموش نمیکنیم. خداوندا! بر ما منت بنه و انقلاب اسلامی ما را مقدمه فرو ریختن کاخهای ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان در سراسر جهان گردان و همه ملتها را از ثمرات و برکات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما.
داستان کوتاه
نویسنده: حبیب پارسا
من و عاطفه با بچههای خاله لیلا، زهرا و رضا همه دور دایی مهدی جمع شده بودیم و کودکانه با چشمهای معصوممان از دایی خواهش میکردیم ما را هم با خود به تظاهرات ببرد. عاشورای 57 بود. دایی مهدی ما را خیلی دوست داشت. آنقدر مهربان بود که سر بغلش دعوا بود همیشه. از راه که میرسید ما بچهها با هم مسابقه میگذاشتیم که زودتر به دایی برسیم و بپریم در آغوش گرمش. هر چند که همیشه عاطفه زودتر میرسید ولی آغوش دایی همزمان برای همهی ما جا داشت. دایی که دلش نمیآمد خواهشهای ما را بیجواب بگذارد، از حیاط به سمت اتاق رفت تا با مامان فاطمه و خاله لیلا صحبت کند و اجازه بردن ما را بگیرد.
- نه داداش، بچهها خیلی کوچیکن. گلولهای هم اگه شلیک نشه، زیر دستوپای مردم له میشن.
- نه آبجی جان، خیالت راحت باشه بسپرشون دست حضرت ابالفضل خودش دست بچهها رو میگیره.
خاله لیلا که داشت با تلفن حرف میزد فورا خداحافظی کرد و با چهرهای مضطرب رو به دایی مهدی گفت:
- نه مهدی جان، تو رو خدا نبرشون. اگه اتفاقی بیفته من چه جوابی به باباشون بدم؟
مادربزرگ که در آشپزخانه پای سماور بود، با آرامش بیرون آمد و رو به مامان فاطمه و خاله لیلا گفت:
- نمیخواد بیخود نگران باشید. مهدی حواسش به بچهها هست. حیفه بچهها این روزها رو از دست بدن. مهدی جون فقط تو رو خدا مواظبشون باش.
- خیال مامان و آبجیهای گلم راحت، گفتم که خود علمدار هوای بچهها رو داره.
دایی در حالی که زیر لب زمزمهای داشت با خنده رو به ما گفت:
- بریم عزیزان دلم؟
ما هم با شادی فریاد زدیم:
- بریم دایی جون.
دایی ما را به صف مرتب کرده بود و خودش پشت سر ما حرکت میکرد. ما هم مشتهایمان را مثل دایی مهدی گره کرده بودیم و همپای مردم شعار میدادیم «الله اکبر خمینی رهبر» دایی هر از گاهی هم به نوبت ما را بغل میکرد و روی دوشش مینشاند تا ما هم از بامِ شانهی دایی جزئیات بیشتری را ببینیم. وای که از آن بالا چه خبر بود. همه بودند، زن و مرد، پیر و جوان حتی بچههای از ما کوچکتر هم بودند و همه هم یک صدا «الله اکبر خمینی رهبر» میگفتند.
شب که به خانه برگشتیم دایی کنار حوض نشسته بود و آرام آرام طوری که کسی نفهمد، گریه میکرد. مادربزرگ که فهمیده بود، با همان چادر نماز سفیدش که دایی مهدی برایش از مشهد خریده بود، به پیش دایی به حیاط رفت.
- مهدی جان، بچه هر قدر هم که زرنگ باشه از مادرش نمیتونه چیزی رو پنهان کنه. چی شده مادر جان؟
- مامان امروز هم نشد. از 17 شهریور که آن گلوله از بغل گوشم رد شد و به من نخورد، منتظرم. مامان سلمه جان نمیدونم کی و کجا اما دلم میگوید بالاخره روزی ...
و دایی مهدی سرش را روی زانوی مادربزرگ گذاشت و هایهای گریه کرد و مادربزرگ در حالی که دستش روی سر مهدی و سرش به آسمان و اشک از گوشهی چشمش جاری بود، زیر لب دعایی کرد و بعد... او هم بلند بلند گریست.
***
خیلی نگذشت، همان ماههای ابتدایی جنگ بود که از دایی مهدی برایمان خبری آوردند... مادربزرگ مثل آن شب نگاهی به آسمان کرد و لبخندی زد و بعد... بغضش ترکید.
حالا من و عاطفه و زهرا و رضا سالهاست که غروب عاشورا به بهشت زهرا میرویم و در کنار دایی مهدی از خاطرات عاشورای آن روز میگوییم، عاشورایی که در آن دایی مهدی برای همیشه به ما آموخت:
سر پاکت ز سر نیزه صدا داد حسین
من و سازش، من و ذلت، من و بیعت، هیهات
استاد شهید مرتضی مطهری
انقلاب زمانی به پیروزی حقیقی میرسد که ما، مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلامی خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آن چنان که واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، میتوانیم امید پیروزی داشته باشیم.
مرتضی مطهری- انقلاب اسلامی، یعنی راهی که هدف آن اسلام و ارزشهای اسلامی است و انقلاب و مبارزه صرفاً برای برقراری ارزشهای اسلامی انجام میگیرد.
اگر پذیرفته باشیم که انقلاب ما، ماهیتی اسلامی دارد، البته اسلامی در تمام مفاهیم، ارزشها و هدفها، و اسلامی در تمامی قالبها و روشها، در این صورت این انقلاب به شرطی در آینده محفوظ میماند، که مسیر عدالتخواهی را برای همیشه ادامه بدهد. یعنی تمام دولتهای آینده واقعاً و عملاً در مسیر عدالتخواهی باشند. برای پرکردن شکافهای طبقاتی اقدام کنند. تبعیضها را واقعاً از میان بردارند و برای برقراری یک جامعه توحیدی به مفهوم اسلامی آن تلاش کنند.
من تأکید میکنم اگر انقلاب ما در مسیر برقراری عدالت اجتماعی به پیش نرود، مطمئناً به نتیجه نخواهد رسید و این خطر هست که انقلاب دیگری با ماهیت دیگری جای آن را بگیرد.
نکته دیگر که باید به آن توجه کرد، این است که در این انقلاب اساس کار باید بر اخوت اسلامی بنا نهاده شود. یعنی آنچه را که دیگران با خشونت و فشار تأمین میکنند در این انقلاب باید با ملایمت و از روی میل و رضا و برادری انجام گیرد. از جمله ارکان انقلاب ما، معنویت است. یعنی مردم به حکم بلوغ روحی، به حکم عاطفه انسانی، به حکم اخوت اسلامی، خود برای پرکردن شکافها و فاصلههای طبقاتی و اقتصادی پیش قدم میشوند.
انقلاب ما، آن هنگامی واقعی خواهد بود که خانوادهای حاضر نشود ایام عید برای فرزندان خود لباس نو تهیه کند مگر آنکه قبلاً مطمئن شده باشد خانوادههای فقرا دارای لباس نو هستند.
باید در میان ما، گفته پیامبر مصداق عینی پیدا کند که فرمود: «مثل مومنین در محبتهای متقابل، مانند پیکری است که اگر یک عضو آن بدرد آید، عضوهای دیگر آرام نمیگیرند و با التهاب و درد، عکس العمل نشان میدهند.» جامعه ما آن وقت جامعه اسلامی خواهد بود که درد هر فرد تنها درد خودش نباشد، بلکه درد همه مسلمانها باشد. علی (ع) که خود نمونه چنین مسلمانی است، میفرماید: «آیا از خویشتن به این خرسند باشم که امیر المومنین بنامند اما در ناگواریهای مردم هم نفس نباشم.»
امام میگوید القاب و عناوین چه ارزشی دارد. مرد انقلابی اساساً پای بند القاب و عناویناش نیست. چقدر باید کوچک بود که به این لذتها دل خوش کرد و در سختیهای مردم شرکت نکرد.
از آنجا که ماهیت این انقلاب، ماهیتی عدالتخواهانه است، وظیفه حتمی همگی ما این است که به آزادیها به معنای واقعی کلمه احترام بگذاریم. اگر بنا شود که حکومت جمهوری اسلامی، زمینه اختناق را بوجود آورد، قطعاً شکست خواهد خورد. البته منظور از آزادی، غیر از هرج و مرج است. منظور آزادی معقول است.
هر کسی باید فکر و بیان و قلماش آزاد باشد و تنها در چنین صورتی است که انقلاب اسلامی ما، راه صحیح پیروزی را ادامه خواهد داد. اتفاقاً تجربیات گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از یک نوع آزادی فکری، ولو از روی سوء نیت، برخوردار بوده است این امر به ضرر اسلام تمام نشده است. اگر در جامعه ما محیط آزاد بر خورد آرا و عقاید بوجود آید، بطوری که صاحبان آرا مختلف بتوانند افکارشان را مطرح کنند و ماهم در مقابل، آرا و نظرات خودمان را مطرح کنیم، تنها در چنین زمینه سالمی اسلام هر چه بیشتر رشد خواهد کرد.
اگر جلوی فکر را بخواهیم بگیریم، اسلام و جمهوری اسلامی را شکست دادهایم. اما البته برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال یعنی کاری توام با دروغ، توام با تبلیغات نادرست.
انقلاب زمانی به پیروزی حقیقی میرسد که ما، مکتب و ایدئولوژی خودمان را که همان اسلامی خالص و بدون شائبه است، به دنیا معرفی کنیم. یعنی اگر ما استقلال مکتبی داشته باشیم و مکتبمان را بدون خجلت و شرمندگی آن چنان که واقعاً هست به جهانیان عرضه کنیم، میتوانیم امید پیروزی داشته باشیم.
اما اگر قرار شد که به اسم اسلام یک مکتب التفاطی درست کنیم و روشمان این باشد که از هر جایی چیزی بگیریم، یک چیز از مارکسیسم بگیریم و یک چیز از اگزیستانسیالیسم و چیز دیگری از مکتب دیگری و از اسلام هم چیزهایی داخل کنیم و از مجموع اینها معجونی درست کنیم و بگوییم این است اسلام، ممکن است در ابتدا مردم هم بپذیرند و در کوتاه مدت بشود حقیقت را پنهان کرد ولی این امر برای همیشه مکتوم نمیماند. افرادی پیدا میشوند که اهل فکر و تحقیق باشند و حقیقت را بفهمند. منابع اسلامی معلوماند و اگر ما چیزهایی از جای دیگر بیافزاییم، با مقایسه روشن میشود و آن وقت این آدمهایی که با شوق به اسلام روی آورده بودند، به شدت و با سرعت از اسلام، گریزان میشوند. مکتبهای التقاطی به عقیده من ضررش برای اسلام بیشتر از مکتبهایی است که صریحاً ضد اسلام باشند. انقلاب ما اگر میخواهد پیروزمندانه به راه خودش ادامه دهد. باید خود را از همه? این پیرایهها پاک کند و در راه احیای ارزشهای اسلام راستین که اسلام اهل بیت و قرآن است حرکت کند.
منبع: کتاب پیرامون انقلاب اسلامی شهید مرتضی مطهری