نویسنده : محمد ثقفی
.
امروز شانزدهم آذر است، ساعت هنوز سه نشده است. مراسم ما در سالن چمران تمام شده است، جشن غدیر نهاد به مداحی سعید حدادیان نیز. دانشجویان حزب اللهی جلوی سردر پنجاه تومانی اند و شعار می دهند، عکس مسعود و مریم رجوی را می سوزانند؛ حرکتی نمادین!
خسته ایم و روی زمین نشسته ایم. خیلی سرپا بوده ایم تا مراسم به خوبی اجرا شود و درگیری جدی ای رخ ندهد. به خصوص آن زمان که جلوی سر در فنی را سبزها گرفته بودند و جماعت حزب اللهی را راه نمی دادند که بروند سالن چمران. می گفتیم که راه را باز کنید! داخل چمران برنامه داریم! و آن پسر سبز می گفت: «بیخود برنامه دارید!»
همان جا بود که آن دانشجوی بسیجی رفت بالای درخت، پرچم ایران در یک دست و عکس امام و آقا در یک دست دیگر. ساکت بود و سبزها را می نگریست. شعارها شروع شد: «میمون بیا پایین»، «حیوون بیا پایین»، «دلقک بیا پایین»... تو گویی تحمل دیدن او را هم نداشتند!
سنگ اندازی شروع شد. سنگ ها از کنار ش می کذشتند. عجب هدف گیری ای داشتند این سبزها! حزب اللهی ها عصبانی و عصبانی تر می شدند و خشونت های محدود لفظی و فیزیکی رخ می داد.
یک سنگ به سر دانشجوی بالای درخت خورد. شقیقه اش خون آمد. اما پایین نیامد! به قول حاج همت: حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! درگیری های پایین جدی شد. خدا را شکر که توانستیم دو جمعیت را از هم جدا کنیم. چه قدر هتاک و بی تحمل اند این جماعت سبز!
دشنام و خشم و هیاهو
جلوی فنی جماعت سبز و بسیجی جلوی هم صف آرایی کرده اند. با بچه ها زنجیره ای درست می کنیم و حائل می شویم بین دو جماعت. سبزها هم زنجیره ای درست کرده اند، ولی در آرام کردن دوستانشان همتی ندارند. ساعت از سه گذشته است. شعار های طرف ما ابتدا از این دست بود «دانشجوی مسلمان، اتحاد، اتحاد»، «سلاح هر دانشجو، عقل، منطق، گفت و گو»، «این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده» و این ها. شعار آن ها ولی کماکان «مرگ بر دیکتاتور»، «مزدور برو گم شو»، «بسیجی وحشی بوده، هار شده»، «حیوون برو گم شو» بود. آخر این شعارها را زمان زدوخورد می دهند نه الانی که جماعت آرام اند! شعارها ی طرف ما هم تند می شود: «مرگ بر منافق»، «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد»، «سبز فقط سبز علی، ننگ به سبز اموی»، «دانشگاه اسلامی جای منافقین نیست» و از این دست.
به جماعت سبز نگاه می کنم. به سمت ما گل پرتاب می کنند و همزمان پول خرد و اسکناس و «مزدور برو گم شو!». در آن گیر و دار، این تناقض را از دانشجوی سبزی که در زنجیره انسانی آن ها بود می پرسم. از بچه های معدن است. ماسک زده که شناسایی نشود ولی تابلو تر از این حرف هاست. می گویم: «فحش و گل؟ یعنی چه؟» می گوید: «شما حرف سرتان نمی شود!» فکر نکنم تا به حال سعی کرده باشد با یک بسیجی حرف بزند. می پرسم: « این می شود دلیل فحش! گل چه طور؟» پاسخ می دهد: «برای جلوه ی بین المللی جنبش ماست!» الله اکبر! کسی که این گونه ریا می کند چگونه به خود اجازه می دهد از ریاکاری دیگران انتقاد کند؟ گلی که در انقلاب رنگین به دیگران می دهند پیام آور صلح و دوستی و عامل همراه کردن و اقناع اوست. اما این جماعت غربزده حتی نمی توانند درست تقلید کنند.
یک دانشجوی بسیجی جلوی در فرعی (سمت چپ در اصلی فنی) می رود. با عصبانیت روی شیشه های در با ماژیک شعار می نویسد: «جانم فدای رهبر»، «مرگ بر منافق» ... داخل صحن فنی سبزها هستند. این شعارها عصبانی شان می کند. «ننگ بر پیروان معاویه»، «مرگ بر سبز اموی» ... یکی از داخل می زند و شیشه ی شعار نویسی شده را می شکند. شیشه ها به سر و صورت بچه هایمان که جلو بوده اند می ریزد. بچه های ما یک صدا شعار می دهند: «ما بت شکنیم، شیشه شکن نیستیم!»
چند نفر از سبزها رفته اند و روی شیشه ی پنجره ی طبقه ی دوم فنی، عکس ندا آقا سلطان را نصب کرده اند، به همراه یک روبان سبز. خیلی نمی گذرد که چند حزب اللهی می روند و به جای آن، عکس امام و آقا و پرچم ایران می گذارند. جماعت بسیجی به وجد می آید. گویا طبقه دوم درگیری می شود و یک از سبزها با لگد شیشه را می شکند و بر سر دانشجویان بسیجی می ریزد. عجب حماقتی! سلیم بعداً گفت که خودش آن زیر بوده و زخمی شده است. به خیر گذشت و کسی آسیب جدی ندید. دانشجویان بسیجی خیلی عصبانی اند.
جانم فدای رهبر
یک دختری از طرف سبزها می پرد و عکس امام خامنه ای را که دست یکی از بچه ها بود پاره می کند. (مثل دم سردر) محسن می گفت دیده است که عکس امام خمینی را هم در همین گیر و دار پاره کرده اند. او عکس پاره شده ی امام روح الله را بعد از کنار رفتن جمعیت با ناراحتی از زیر دست و پا در آورده و روی پله می گذارد. همان فیلم بیست و سی! جمعیت ما به حد انفجار رسیده است. حق هم دارد! عکس امام و مرجعش را پاره کرده اند. عکس کسی را پاره کرده اند که احکام دین را از او می گیرد و آخرت خود را به او سپرده است. عکس کسی را پاره کرده اند که ولی فقیه زمان است. عکس کسی را پاره کرده اند که نائب امام زمان است.... فشار زیادی را تحمل می کنیم بین دو گروه. مشت و لگدهایی که رد و بدل می شود اکثراً به ما می خورد. شعارهای جماعت سبز رادیکال تر می شود. «خامنه ای [...] است...»، «مرگ بر اصل ولایت فقیه»، ... سرم داغ می شود. نمی تواتم شنیدن این شعارها را تحمل کنم. چهره های آشنایی در میان جمعشان می بینم! آن ها که در مرامنامه ی تشکلشان اعتقاد به ولایت فقیه و ولایت امام خامنه ای هست! این نقاب ها نمی تواند نفاقشان را پنهان کند. به جمعیت خودمان رو می کنم. چهره ها عصبانی تر از آن است که فکر می کردم. بلند فریاد می زنم: «آقا گفت عکس من رو هم اگر آتش زدند و پاره کردند درگیر نشوید...» کسی به حرف من گوش نمی دهد. «... نیرویتان را بگذارید برای دشمن!» اما در آن زمان گویا جز این هتاکان سبز، دشمن دیگری نمی شناحتند. سنگ پرانی جماعت سبز شروع می شود. آرمین می گفت در همین میان بوده که یک سنگی از طرف سبزها می آید و سر محمد مهدی (از بسیجی های کامپیوتر88) را می شکند.
(بعدًا ضد و خوردها و شکسته شدن شیشه ها هتک حرمت دانشگاه و دانشجو خوانده شد، اما هیچ موضعی در برابر هتاکی به ولایت فقیه و ولی فقیه و توهین به هم کلاسی های بسیجی گرفته نشد. شیشه ی دانشکده ام بشکند بیشتر هتک حرمت شده ام یا عکس امام و مرجعم پاره شود؟
این فحاشی ها را شاید کسی عکس العمل طبیعی در یک درگیری بداند. اما تجربه ی سیزدهم آبان غیر این را گواهی می دهد.. دویست، سیصد نفر از این سبزها در دانشگاه جمع شدند و در غیبت مخالف، همه شعاری علیه ارزش ها دادند: «استقلال، آزادی جمهوری ایرانی»، «امام زمان خودش میاد، [...]»، «خامنه ای [...] ولایتش معلقه»، «خامنه ای [...] ولایتش باطله»، «ننگ ما، ننگ ما، رهبر [...]». صحنه را خالی کنیم که هتاکان بی رقیب عربده کشی کنند؟ حاشا که بسیجی میدان را خالی کند!)
زنجیر انسانی به هم می ریزد، حزب اللهی ها هجوم می آورند. از همه طرف مشت و لگد است که به ما می خورد. نمی توانم کاری کنم. خود را از مرکز درگیری کنار می کشم. بوی گاز اشک آور می آید. علی (از بچه های انجمن برق) در آن گیر و دار من را پیدا می کند و چند تا از بدترین فحش هایی که بلد است نثارم می کند. میان جماعت فحاش ایستاده بود. من کتک می خورم تا خون از دماغ توی فحاش و هتاک نیاید. اما اهمیتی ندارد، عصبانی است دیگر! جماعت سبز از جلوی فنی پراکنده شده اند، یا داخل اند و یا بالای فنی، نزدیک داروسازی. درگیری به داخل دانشکده کشیده می شود.
درگیری در صحن فنی
ظهر هفدهم آذر ماه است. صحن دانشکده ی فنی درگیری است. دکتر و هادی و حمید و ... از این طرف به آن طرف می دوند و کتک می خورند تا در گیری خاتمه پیدا کند. (البته بعدا به عنوان سردمداران حمله به دانشجویان معرفی می شوند!) من و حیدر و دیگران زنجیره ای درست کرده ایم تا درگیری ها به بالای پله ها سرایت نکند. مهدی از بالای پله ها و از بین سبزها هرچه از دهانش در می آید به ما می گوید. ماسکش را هم برداشته تا صدایش به همه برسد.
اقلیت دیکتاتور مآب
عصر هفدهم آذر است. سبزها جلوی علوم جمع اند و حزب اللهی ها بالا و پایین آن ها. بعد از اتمام درگیری ها فنی تخلیه شده است. در برزخ بین دو جماعت ایستاده ام. شعارهای سبزها باز هم جماعت حزب اللهی را تحریک می کند: «رهبری کم آورده، شعبون بی مخ آورده»، «بی شرف، بی شرف، بی شرف»، «حسین حسین شعارشه، تجاوز افتخارشه»... حیات سیاسی سبزها در درگیری است.
این دو روز به این یقین رسیدم که «اقلیت شدن» جنبش سبز به علت کارهای رادیکال و تناقضات درونی اش، اصلاً برای سبزها قابل تحمل نیست، و اضطراب از این «اقلیت بودن» آن ها را به رادیکالیسم بیشتر وا می دارد. همین اضطراب است که وادارشان می کندتا اکثریت قریب به اتفاق جمعیت حاضر در 16 آذر امسال را غیر دانشجو بیانگارند و درگیری های محدود رخ داده را با ذهن فانتزی خود حمله به دانشجویان بی دفاع با قمه، چاقو، میلگرد، اشک آور، فلفل، باتوم، شوکر و در بیانیه ی اخیر کلت کمری(!) جلوه دهند. این اضطراب است که آن ها را بر می انگیزاند که با داستان سازی، تخیلاتی چون «نماز فتح» را کلید واژه کنند. به راستی چرا یک عکس از افراد چاقو به دست یا میلگرد به دست وجود ندارد؟ و یا چرا من از هیچ کسی با هر گرایشی پس از این همه پرس و جو نشنیدم که میلگرد و قمه به دستی دیده باشد؟ چرا هیچ کس نماز فتح با قبله ی اشتباه را ندیده است؟ البته از جنبشی که سرانش در مجلس ختم انسان زنده شرکت می کنند انتظاری جز این نیست که بی پروا بر موج شایعه ها سوار شود. این را نمی توانند بپذیرند که در «آخرین سنگر» درگیری سیاسی خود یعنی دانشگاه، در اقلیت قرار گرفته اند. نه تنها دانشگاه تهران بلکه همه ی دانشگاه های شهر تهران. با قبول این که بخشی از حاضران از دانشگاه های دیگر بودند، چرا در خود آن دانشگاه ها اکثریت(!) سبز باقی مانده را ندیدیم؟
تریبون آزاد از ارزش ها
هجدهم آذر است. در راه انقلابم. انجمن تریبون آزاد برگزار کرده است. باید خود را برسانم. حقایق نباید یک طرفه و تحریف شده بیان شود. حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! وقتی می رسم همه در حال خروج از سالن چمران اند. محسن را می بینم. عصبانی است. سلیم هم آن طرف تر ایستاده و کارد بزنی خونش در نمی آید. از توهین به رهبری و عبور از قانون و تمسخر مهدویت در تریبون آزاد ناراحت اند و تأیید دبیر انجمن فنی بر ما قال. می گویند یکی رفته بالا و همکلاسی های خود را مزدور و وحشی خوانده و رییس پردیس را مزدور اندر مزدور! یکی نیست بگوید اگر شکسته شدن یک در هتک حرمت دانشگاه است، فحاشی به همکلاسی ها و استاد چه حکمی دارد؟ انسان احترامش واجب تر است یا در و دیوار؟
خروش فرزندان روح الله
در تمام کشور موج حمایت از امام و ارزش ها علیه هنجارشکنان سبز شکل گرفته است. تصاویری که سیما از عکس پاره امام رو ح الله جلوی در فنی و آتش زدن عکس امام در پلی تکنیک نشان داده ، حزب الله را در تمام ایران عصبانی کرده است.
کروبی صحنه ی عکس پاره ی امام را مونتاژ شده خوانده است. (کسی نیست بپرسد وقتی می توان یک عکس را پاره کرد و فیلم گرفت چه نیازی اصلا به مونتاژ هست؟) آقای کروبی از کجا می داند در دانشگاه چه گذشته است؟ از کجا می داند عکس امام پاره شده یا نه؟ کدام مخبر صادق و دانای کلی است که همه ی زوایای اوضاع مملکت را برای این شیخ خبر می آورد؟ همان کسی که داستان «سعیده پورآقایی» را گفته بود؟ یا آن که به تمام مراحل پنهانی تجاوز و سوزاندن و دفن «ترانه موسوی» شهادت داده بود؟ یا آن که خبر تجاوزها در اوین را برایش آورده بود؟
ما هستیم!
جنبش سبز که سیر ریزش نیروهای خیابانی خود را در تجمع های 25 خرداد، نمازجمعه هاشمی، روز قدس و سیزده آبان، نگران کننده دیده بود به 16 آذر امید داشت. اما نتیجه چیز دیگری شد. اگر مناقشه روز قدس بر سر تعداد سبزها در خیابان بود، کم شمار بودن تجمع سیزده آبان برای خودشان هم محرز بود و در 16 آذر اصلاً تجمع خیابانی ای شکل نگرفت! توده ی مردم متوسط و مرفه همراه با جنبش سبز غالبا خسته شده اند. خسته از بی حاصل بودن تلاششان و تناقضات درونی جنبش شان. (گرچه این طیف به نظام هم بدبین شده اند و گناه این شکاف افکنی به گردن سران فتنه است.)
درگیری در فضای غبار آلود تمام شده است! ولایت مداران و اسلام خواهان مانده اند در برابر طرفداران «جمهوری ایرانی»، معاندین ولایت فقیه و دشمنان غزه و لبنان. بیانیه های موسوی هم واقعیات را تغییر نمی دهد.
امام روح الله در پیام تشکیل بسج دانشجو و طلبه می گوید: «طلاب علوم دینى و دانشجویان دانشگاهها باید با تمام توان خود در مراکزشان از انقلاب و اسلام دفاع کنند... فرزندان انقلاب به هیچ وجه نگذارند ایادى امریکا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ کنند. تنها با بسیج است که این مهم انجام مىپذیرد.» [1] حاشا که بسیجی میدان را خالی کند! خطاب با کسانی نیست که در اثر هو و جنجال های تبلیغاتی سبزها و به خیال دفاع از مظلوم به صحنه آمده اند، مخاطب آنان اند که مطالبات واقعی شان را کم کم در شعارهای هنجارشکنشان شفاف می کنند.
ما هستیم!
ما هستیم تا توهین ها وهتاکی های شما ادامه پیدا نکند. ما هستیم تا دانشگاه جولانگاه لیبرال ها و منافقین نشود. ما هستیم تا از دانشگاه صدای استکباردوستی نیاید. ما هستیم تا دانشگاه عرصه ی ترویج و تعلیم افکار ضد اسلامی نباشد ما هستیم تا دانشگاه، اسلامی شود.. ما هستیم تا ادامه ی راه حماسه سازان تسخیر لانه ی جاسوسی و انقلاب فرهنگی باشیم، ولی این بار با ابزارهای نرم.
ما هستیم!
ما هستیم تا شما نباشید!
[1] شهید ابراهیم همت: «»
[2] صحیفه امام، ج21، ص194
نویسنده: هدی متقی مهر
امروز 16 آذر است
همه ی کلاس ها به قوت خودشان برقرارند، آن قدر که برای شرکت در مراسم چمران غیبت می خوریم... و همراه چند تا از دوستان سال اول و دوم –که این اولین بار است که برای یک کار غیردرسی غیرفردی وقت می گذارند- راهی پردیس مرکزی می شویم. با احتساب این که برنامه متعلق به بسیج است نباید دیر رسیده باشیم، اما سالن چمران و متعلقات (دور تادور و کف سالن، پله های وسط، روی سن و ...) پر از جمعیت است! به هر زحمتی هست خودمان را به یک گوشه ی سالن می رسانیم تا برنامه ها را که اولی اش تریبون آزاد است، دنبال کنیم.
چنین آدم هایی داریم در دانشکده!
پس از پخش کلیپ نظر بچه های سال پایینی همراهم را می پرسم. خوشحال و راضیند. بعد از ورودشان به دانشگاه این اولین بار است که همچین جمعی به خودشان می بینند؛ حسابی ذوق کرده اند و تشکر می کنند. یکی شان که چشمانش از خوشحالی برق می زند -با جدیت تمام- می گوید "دستت درد نکنه! کلی انگیزه گرفتم... که بروم با انرژی بقیه ی درس هایم را بخوانم"!!! کلا بدانید چنین آدم هایی داریم در دانشکده...
کفش های سرگردان
بعد از این که حسین قدیانی از اتوبوسی که ما را به راهپیمایی می آورد و می خواند و نوستالژی ساندیس و نی های نظام را زنده می کند، آقای صفارهرندی برای سخنرانی به جایگاه می آید. حضور صفار در تالار چمران باز هم ذهن ها را به یک سال پیش می برد. صفار به خاطر کفشی که صاحبش جرات نشان دادن خودش را نداشت و بی هدف پرتاب شد و به سر حضار خورد عذرخواهی می کند. آقای صفارهرندی از سفر کرمانی که قولش را داده بود و چند نفری که رفته بودند می گوید و از رسوم جاهلی زمانه و ...
ما ملتِ گریه ی سیاسی هستیم*
در پایان مراسم مداحی شروع می شود. تراکت های متن هر دسته پخش می شود و جمعیت به سمت سردر دم می گیرند. روز اول محرم است و جامانده های کاروان حسینی گره بغض ها را باز می کنند.
خونِ حسین است چه ها می کند...
بین مسیر سینه زنی به سمت سردر فرصت می کنم از جمع جدا شوم و چرخی در دانشکده بزنم به دنبال ردی از یک صدای دیگر، و بعضا برای رفیقم خاطره بگویم!
آخرین نقطه ی حضور جنبش موسوم به سبز، عاشورای سال گذشته است. جنبش سبزی ها آن زمان محکوم به مرگ شدند که حرمت محرم را نگه نداشتند. که به اسم امام حسین (ع) مرگ بر اصل ولایت فقیه، گفتند. بر سر راه خود خیمههای ابا عبدالله را به آتش کشیدند، در خیابان جمالزاده چادر از سر مادر شهید کشیدند، در خیابان انقلاب به مردم عزادار و بی دفاع حمله کردند، در میدان جمهوری نمازگزاران ظهر عاشورا را سنگباران کردند، در چهارراه کالج، اموال عمومی و خصوصی را به آتش کشیدند، و در ساعات اوج عزاداری سیدالشهدا در روز عاشورا، هلهله و سوت و کف راه انداختند ... راویان و مقاتلنویسان و تاریخ نگاران باید بنویسند شرح این گروه خبیث از لشگر عمرسعد را که در ماه حرام خون به ناحق ریخت. یادم نمی رود پسر بچه ای را که سنگ این جماعت به گوشش خورده بود و خونش بند نمی آمد، پدرش و همه ی ما هم مستاصل و نگران که چه اتفاقی افتاده و چه باید بکنیم ... می گذرم و خاطرمان را مکدر نمی کنم! که نه جنبش سبز، هرکس در مقابل خون اباعبدالله –علیه السلام- خضوع نکند سرنوشت محتومش نابودی است.
جنایات محرم 1431 آنقدری بود که کاسه ی صبر انقلابی ملت را لبریز کند و حماسه ای چون نه دی آفریده شود. اما این همزمانی محرم و 16 آذر بدجور داغ عاشورای گذشته را زنده می کند و خون ها را به جوش می آورد وقتی سران، هنوز محاکمه نشده اند. که م.م بیانیه شونصد و یکمش را بنویسد و م.ک چهلمین متفکر جهان شناخته شود و الخ...
تک صدایی؟
خلاصه به جز حضور چند "قرمز"! جمعی رویت نشد... در طولِ سالهای دانشجوییِ گذشته، همیشه فقدان ـ به تعبیر حسن عباسی ـ حریف تمرینی(!) را احساس میکردیم. اما حریف باید در بندِ قاعدهی بازی باشد. موضعش شفاف باشد. حرف پشت تریبون اش با تجمع اعتراضی اش با داخل نشریه اش و حتی صفحهی شخصی اش در فیس بوک، یکی باشد.
حافظه ی ما اینقدر قد می دهد که 18 آذر گذشته را فراموش نکرده باشیم. روزی که به جز تک و توک بسیجی که عددمان به انگشتان دست نمی رسید، صدای مخالفی در تالار چمران نبود. تریبون بود. لباس شخصی و احیانا چوب پرچم! نبود. مسئولین برای پاسخگویی بودند. آزادی بیان بود. اما نفاق بود. توهین و فحاشی بود. به دکتر کمره ای که هیچ، حتی به عکس حاج همت هم رحم نکردند...
همه ی ما به عنوان دانشجو علاقه مند به شنیدن صداهای مختلف و مخالف هستیم. در صورتی که قاعده مند و از روی اصول روشن باشند و وضعیت سیاسی دانشگاه و کشور را وارد دور باطل نکنند. برای مسائل پیش رو حد یقف و فصل الخطاب قائل باشند. مرز روشنی با فریادهای دروغ و باطل داشته باشند و معنای گفتگو و احترام به عقیده را بفهمند و عمل کنند!
قلم، شمشیر و سنگرم مکتب است
تجمع پایانی و قرائت بیانیه در مقابل سردر دانشگاه بود که حقیقتا حق مطلب را ادا کرد:
ما وارثان باکری هستیم که فرمود: "اگر کسی در مقابل ولی فقیه بایستد، باید اعدام شود"
ما وارثان ابراهیم همت هستیم که فرمود: "روزی ده برچسب دشت میکنیم اما حاشا که بچه بسیجی میدان را خالی کند"
ما وارثان مهدی رجب بیگی هستیم که فرمود: " می رویم تا خط امام بماند"
ما وارثان غلامعلی پیچک هستیم که فرمود: " بگذارید بگویند حکومت دیگری هم جز حکومت علی بود به نام حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت. ما از سرنگونی نمی هراسم بلکه از انحراف می ترسیم."
ما وارثان احمد متوسلیان هستیم که فرمود: "باید پرچم اسلام را در افق بکوبیم "
ما وارثان حسین خرازی هستیم که فرمود: "ما لشگر حسینیم و حسین وار می جنگیم"
ما وارثان محمود کاوه هستیم که فرمود: " دشمن بداند هر توطئهای را که علیه انقلاب طرحریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد ."
ما وارثان سید مرتضی آوینی هستیم که فرمود: " هر کس می خواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند"
ما فرزندان روح الله خمینی هستیم که فرمود: "ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا به سر می بریم"
و در نهایت ما فرزندان سید علی خامنه ای هستیم که فرمود: " امام بزرگوار (ره) هیچگاه به دشمن باج نداد و همه بدانند ما نیز به هیچکس باج نخواهیم داد" ...
* امام خمینی (ره)
آن چه در لبنان گذشت، مانور بصیرت بود. لبنانی ها نیک
دریافته اند منتهای نگاه نظام اسلامی، فراتر از منافع فرد، حزب یا یک کشور است و
استقبال، نشان از آن داشت که این محدود به شیعه یا مسلمان لبنان نمی شود. بسیاری
از آنان که به استقبال آمده بودند، ریشه ی این نگاه بلند و رمز این شجاعت و استقامت
را دریافته اند. چنان چه استقبال از رئیس جمهور پیشین نیز، با وجود مواضع محافظه
کارانه، پرشور بود. مستقبلین با عکس هایشان، حقانیت آرمان های حکومت تحت ولایت
فقیه را فریاد می زدند. که رایحه ی نفس های امام خامنه ای را در وجود شما استشمام
می کنم(1). که ای فرزند امام راحل، سلامم را به «سیدالقائد» برسان.(2)
این استقبال عظیم مردم یک کشور، از رئیس جمهور یک کشور دیگر
تعجب بسیاری را برانگیخته است. رابطه ی ایران و لبنان، تجلی اتحادی ست که بر مبنای
اسلام ناب پدید آمده است. پیوندی که غربیان را این چنین به حیرت وامی دارد که تیتر
بزنند «احمدی نژاد مثل یک قهرمان وارد لبنان شد»(3) و روزنامه ی فرانسوی «اکسپرس»
می نویسد «قرن 21 که قرار بود دوران غلبه لیبرالیسم و ارزش های غربی باشد، وضعیتی
غیرمترقبه پیدا کرده و اسلام تبدیل به چالش بزرگ در برابر غرب شده است». بله. ایران
از آن زمان که با نفحه ی پیر جمارانی زنده شد، حساب و کتاب های دنیاپرستان را به
هم می ریزد. و به راستی که این جلوه ای از تحقق وعده های امام روح الله است برای
تشکیل جبهه ی جهانی مقاومت، به پرچمداری ایران.
عظمت این اتفاق را آن رزمنده ی حزب الله می فهمد که در
جریان استقبال ضاحیه، گلوله ی عمل نکرده ی یک ضدهوایی، سینه اش را شکافته بود و
چند دقیقه بعد در حالی که احساس می کرد رو به بی هوشی می رود، تلاش کرد به آرامی
از میان جمعیت بیرون برود و... اطرافیان متوجه ماجرا شده بودند و با مشاهده ی رگه
های خون که روی پیراهنش دویده بود او را به بیمارستان رسانده بودند و خوشبختانه مداوا
شده بود. وقتی پرسیدند چرا بلافاصله بعد از اصابت گلوله عکس العملی نشان نداده بود
تا بی وقفه به بیمارستان منتقل شود، گفته بود «بیم آن داشتم که فریادم از درد،
توجه حاضران را از آن رخداد عظیم به یک «ماجرای فرعی»! جلب کند.» (4)
این خون انقلاب پنجاه و هفت است که با هر تپش، در رگ های
لبنان و فلسطین و آمریکای لاتین و ... جاری می شود. بگذار اقلیتی از داخل مرزها، صدای
«نه غزه نه لبنان» سر دهند. بگذار با سنجه های مادی شان، همه ی عظمت این استقبال
را فراتر از «اشتراک منافع» نپندارند. بگذار صهیونیست های تهران نشین به هزار رطب
و یابس توجیه ببافند که چه نامحسوس(!) این سفر و آن مواضع به نفع اهداف کوتاه مدت
و میان مدت و بلند مدت اسرائیل تمام شده! بگذار صدور انقلاب را در رگ های لبنان
زنده شده نبینند! بگذار خود را به ندیدن بزنند که «معدن چی های شیلی در عمق زمینند
و ... ». اصلا لبنانی ها هم ساندیس خور نظام ما! چه باک؟ اشک شوق پسرک را در
استقبال از نماد مقاومت منطقه، عشق است ...
مرده باد کران و کورانی که عطر نفس ولی زنده شان نمی کند!
لال باد زبان کسی که تا جان دارد، داد از مستضعفین عالم نستاند. امروز صدای «اللهم
عجل لولیک الفرج» و محو اسرائیل «فرزندان امام موسی صدر» و عاشقان امام خمینی، از
بنت جبیل، چند قدمی مرزهایتان، به گوش می رسد. «الا ان نصرالله قریب». بادکنک هایتان
را به در طویله هایتان بیاویزید. جنگنده هایتان را بالای سرمان به پرواز درآورید. دیر
نیست آن هنگام که فریاد تکبیر بعد از نمازمان در مسجد الاقصی، رویای پوچ وجود
سرزمینتان را به آتش بکشد. فانتظروا، انا معکم من المنتظرین. قرار ما، دم در شرقی
مسجد الاقصی...
1. پیام سیدحسن نصرالله در استقبال از احمدی نژاد
2. «بلغ سلامی سید القائد». از سرود لبنان در استقبال از
احمدی نژاد
3. روزنامه ی گاردین
4. جهان نیوز، به نقل از شریعتمداری
***
فتنه ??، حاکمان را بیش از هر جای دیگر متوجه دانشگاه ها کرد. آرزوی به محاق روزمرگی رفتهی انقلابیون دیروز، که همانا «اسلامی شدن دانشگاه ها» بود، باز سر از سخنرانی ها و نشست ها و همایش های دولت خاسته و دولت خواسته برآورد. نهادهای نمایندگی و ستادهای اسلامیکردن دانشگاه به پرکردن بیلانها و گردشکارها مشغول شدند که بفرمایید! این هم دانشگاه اسلامی! انذارهای اساتید و دانشجویان انقلابی و علمای اسلام به صاحبان امر که شاید اسمشان را بتوان گذاشت «شورای عالی انقلاب فرهنگی»، چنان مغفول واقع شد که روزگاری از خواب برخاستند و سرای دانشگاه را مسیل لیبرالیسم و غفلت دیدند. صحت خواب برادر! البته باز جای شکرش باقیست که این رندان از خواب برخاستند؛ چرا که روزگار افرادی را به وزارت آموزش عالی دیدهاست که خوابشان به از بیداری بود. خود فرمان آشوب به دانشجویان میدادند و خود از آشوب مینالیدند و روزی نبود که استعفایشان روی میز رئیس جمهور نباشد. فشار از پایین و چانه زنی از بالا. و با این دعوای مبتذل و لودگی عوامفریبانه چنان همگان را به اشک و ناله خود مشغول کرده بودند که متولیان و دلسوزان شورای عالی انقلاب فرهنگی دو دست به نشانه تسلیم بالا برده بودند که سلّمنا! دانشگاه اسلامی نخواستیم. لااقل چریک ضدانقلاب تربیت نکنید آقای وزیر!
***
مطرح شدن «انقلاب فرهنگی» به شرط آنکه از آن انقلاب و تغییر دفعتاً و بخشنامهای منظور نشود امری مثبت بل لازم است. نگارنده بر این گمان است که این امر باید در چند محور شکل بگیرد تا رؤیای دانشگاه اسلامی ملموس تر شود. از آن جمله است: اصلاح برنامه ریزی شده مواد درسی و بازنگری دانش مندانه اساس برخی رشته های تحصیلی و تفکیک های غیرلازم ـ که نیاز به قیام عالمانه علیه دگم های مدرنیته دارد ـ و ایجاد رشته های بین رشته ای. از آن طرف باید نگاهی جدی به ساخت جمعیتی دانشگاه ـ اعم از اساتید و دانشجویان ـ داشت. آزمون ورودی دانشگاه، همآوردگاهی است ناعادلانه که دانشگاه را تبدیل به محملی برای پذیرش بی دردسر دانشآموزان متمول و غیرانتفاعی رفته کرده است. از آن سوی، برخی اساتید در دوره های گذشته با استفاده از ماده قانونی های خودساخته و فرعی دست به ایجاد مافیاهای غیرتخصصی و سیاسی زده اند که باید امحا شود. زد و بندهای برخی اساتید که بیشتر با مقاصد سیاسی صورت می گیرد تا تخصصی و علمی، امروزه دیگر قابل انکار نیست. ترس عمده دلسوزان انقلاب این است که «اسلامی شدن دانشگاه ها» به همان سرنوشتی دچار شود که «انقلاب فرهنگی» سال های آغازین دهه شصت دچار شد. متآسفانه نگاهی به فرهنگ دیوان سالار و غیرمتعهدانه دولتی، که حتی متخصصان و اندیشمندان پردغدغه و متعهد را نیز دلسرد و خمود میکند، امید ما را در این زمینه بدل به یأس میکند. نظر به بخش نامه ای کردن «کرسی های آزاداندیشی» بیش از هر چیزی پرده از این طنز تلخ برخواهد گرفت. با اینحال از صمیم قلب برای متولیان امر دعا می کنیم و ایشان را پند میدهیم که پی گیر کاری ریشه ای و اثرگذار باشند که مرضیّ خدای متعال باشد نه امری دفعی و عبث که تنها دستاوردش افزودن به سوابق آقایان باشد.
نویسنده: روح الله عبد الهی
تشکیل:
یکی از دستاورد های ارزشمند و مهم انقلاب اسلامی تاسیس سپاه پاسداران به فرمان امام خمینی(ره) است. وقتی امام در تاثیر و نقش سپاه فرمودند: اگر سپاه نبود کشور هم نبود، این توصیف نه از باب مبالغه، که حضرت امام از این شائبه ها مبرا بودند، بلکه با عنایت به نقشی که از اولین روزهای ولادت این نهاد مقدس در سخت ترین شرایط و روزهای بحرانی اوائل انقلاب به عهده ی سپاه قرار گرفت چون مقابله با ضد انقلاب در کردستان و بلوچستان و آزادی بانه و سرکوب ضد انقلاب گنبد نام برد. حضرت امام در دوم اردیبهشت سال 58 طی فرمانی به شورای انقلاب تاسیس نهاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسما اعلا فرمودند و فعالیت پاسداران که از ابتدای انقلاب اغاز شده بود با این فزمان در تشکیلات سپاه منسجم و هماهنگ گردید. بعد از تصویب اساس نامه توسط شورای انقلاب مجلس خبرگان بررسی نهایی در 30 مهر 58، با توجه و تاکید بر نقش سپاه، بر تداوم این نقش در اصل یکصدوپنجاهم صحه گذارد و سپاه پاسداران را در قانون اساسی جایگاه ویژه بخشید. در 26 شهریور 64 امام خمینی فرمان تشکیل سه نیروی دریایی، هوایی و زمینی را صادر کردند و تا پایان سال 69 نیروی مقاومت بسیج و نیروی قدس جهت حمایت از نهضت های اسلامی با تصویب مقام معظم رهبری(دام ظله) به سازمان سپاه اضافه شدند.
جنگ
در ابتدای انقلاب و جنگ که ارتش آمادگی مناسبی نداشت گروه های مردمی در قالب سپاه در مقابل عراق ایستادگی کردند و از عملیات بیت المقدس ارتش و سپاه با هم عرصه های نبرد را فتح میکردند سال 63 سپاه مستقلا عملیات هایی چون فتح المبین که به آزادی خرمشهر منجر گشت و بدر، خیبر ،کربلای 4و5 و والفجر 8که به فتح فاو منجر شد را انجام داد . بنا به آمار راائه شده در مدت 8سال دفاع مقدس رزمندگان سپاهی و بسیجی 27 عملیات مشترک با ارتش و 55 عملیات مستقل انجام دادند در همین مدت بود که فعالیت های خود کفایی سپاه در تولید سلاح و تاسیس قرارگاه مهندسی صورت گرفت و در این اوضاع برنامه های عظیمی چون پل بعثت (روی اروند) اجرا شد و سپاه نیرویی خودکفا گشت .پس از پایان پیروزمندانه دفاع مقدس ،رهبر معظم انقلاب، سپاه را به شرکت در بازسازی و سازندگی کشور و
استفاده از تجربیات 8 سال دفاع مقدس و توانمندی مهندسی خود فرمان دادند. اکنون فعالیت های عمرانی و سازندگی سپاه در فعالیت هایی همگام با آمریکا در عراق و افغانستان و جنوب لبنان مشهود است. برای مثال میتوان از ساختن برگترین حوزه علمیه خاور میانه یا جاده دوغارون به هرات به طول 100 کیلومتر در افغانستان و یا بازسازی های جنوب لبنان نام برد.
سردار جوانی: امروز دشمنان ما خود اعتراف میکنند که سپاه پنجمین ارتش سایبری جهان است.وی با اشاره به فضاسازیها علیه فعالیتهای اقتصادی سپاه و انتقاد از این موضوع گفت: امروز در سپاه این افتخار راداریم که به چنان قابلیتها و توانمندیهای دانشی دست یافتهایم که به راحتی میتوانیم جایگزین شرکتهای بزرگ خارجی شویم بهعنوان مثال با بدست گیری پروژههای بزرگ در عسلویه جایگزین توتال و شل میشویم.
وآیا این جز افتخاری برای نیرویی انقلابی است که وظیفه آن اعتلای آرمان های انقلاب است و تنها در صورت لزوم کمک به جبهه های نبرد وظیه ی آن است که نیرو های خود را در تمام زمینه های علمی مهندسی بدین صورت بکار گیرد که چنین پروژه های عظیمی را به ارمغان آورد.
وظایف:
طبق اساس نامه سپاه، اولین وظیفه ی این نهاد تحت فرماندهی عالی مقام رهبری، نگهبانی از انقلاب اسلامی ایران و دستاوردهایآن میباشد. ومهمترین دستاورد های این انقلاب خود انقلاب و ولایت فقیه میباشند . سپاه وظیفه دارد جنبش ها و ارگانهایی که در داخل و خارج کشور در راستای ضربه زدن به این دستاوردها تشکیل میشوند را شناسایی و حتی قبل از اقدام نابود کند . از نمونه های بارز این وظیفه بعد از جنگ مبارزه با جنگ نرمی است که نرم نرمک با انتخابات دوم خرداد شروع شد وهنوز فریاد های رهبری در آن دوران دل بسیجیان را به درد می آورد که چرا هیچکس پاسخی به این فریاد ها نداد که" آقایان نهاجم فرهنگی است کاری کنید...". تا شد ناتوی فرهنگی........ یا دستاورد های عظیم فرهنگی آن زمان که یک مهاجرانی کافیست برای ملتی..... یا از لحاظ امنیتی که طرح زدن وزارت اطلاعات از درون و قتل های زنجیره ای که خود ماجرایی است و در زمینه ی سیاسی که نامه مجلس به آقا -که نگذاشتیم جام زهری بشود- و یا در عرصه ی سیاست خارجی که انرژی هسته را با عباس عبدی شناختیم و.... در زمینه ی سیاست خارجی برلین را از یاد نمی بریم .اینها دستاورد هایی بود که اگر سپاه وارد عمل نمیشد و در مقابل این انحرافات اقدامی نمیکرد، جای تعجب داشت. برخی در این زمینه به توصیه امام استناد میکنند که "سپاه نباید در سیاست وارد شود" .اگر سپاه در مقابل این احزاب فاسد نمی ایستاد و جلوی اقدامات برخی روزنامه ها که بر ضد دین نیز قلم فرسایی میکردند را نمی گرفت اکنون ازدستاورد های انقلاب تنها آزادی اش مانده بود آن هم از جنس اندیشه اش که اکنون در بعد از ماجراهای کذایی دوستان نشان دادند که آزادی اندیشه هم ندارند بلکه اندیشه های ناب امریکا را در حال گسترانیدن میباشند.گروهی ساده لوح نیز فعالیت های بسیج دانشجو و طلبه درموضوعات سیاسی را ورود غیر مستقیم سپاه به این عرصه میدانند که بگذار بدانند...
بودجه:
"از آنجا که بودجه سازمان های امنیتی در شمار اسناد طبقه بندی شده کشور هاست، میزان دقیق بودجه تعیین شده برا ی آن مشخص نیست و فقط به عبارت «میلیون ها دلار» اکتفا میشود."بودجه ی هیچ سیستم امنیتی در دنیا معین نیست و قطعا این برای سپاه که بخشی از وظایف آن فعالیت های امنیتی است نیز صدق میکند .(برآورد رسانه های خارجی از کل بودجه ی دفاعی ایران شامل سپاه و ارتش، 6 میلیارد دلار است که حجم ناچیز آن نسبت به کل درآمدهای ناشی از فعالیت های فنی و مهندسی در سپاه، مشهود است. نقدینگی مورد اشاره حتی نمی تواند پاسخگوی نیازهای اولیه ای چون خریدهای خارجی تجهیزات نفتی، واردات ادوات موشکی و الکترونیکی، تامین قطعات عمرانی، ماشین آلات راهسازی و ... باشد! موارد یاد شده، به حدی گسترده است که تعجب کشورهای همسایه را نیز به همراه داشته است. فعالیت سپاه پاسداران در شهرهای بزرگی چون تهران و اصفهان در ساخت پل و اتوبان ها مشهود است شبهه ای که درباره ی فعالیت های اقتصادی سپاه وارد می کنند نیز بی مورد است. برای مثال شرکت های قرب که زیر مجموعه ی قرارگاه خاتم الانبیاء میباشد از شرکت هایی خصوصی تشکیل شده و تمام فعالیت هایش را به صورت پیمانکاری انجام میدهد و برای این فعالیت ها هیچ گونه بودجه ای تعلق نمیگیرد بلکه فعالیت های اقتصادی سپاه منبع درآمدی برای سپاه می باشند . (میتوانید به گردش پولی که در احداث خط لوله ی عسلویه به سیستان است دقت کنید)0 توجه به این نکته ضروریست که حضور سپاه پاسداران، منجر به رشد فعالیت مهندسی در ایران شده است. توانایی گسترده ی نیروهای جوان، مستعد و باایمان و غالبا مهندس و ارزان قیمت سپاهی ( با حقوق ناچیز چند صد هزار تومانی و غیر متکی به پروژه ) و نیز تلاش ایشان برای گسترش مهندسی معکوس در صنایع پایین دستی و بالادستی و مخصوصا مادر ( که نیاز اول در این زمینه ها جاسوسی صنعتی و حتی اطلاعاتی از شرکتهای خارجیست!( امری که سیا و موصاد و ام.آی.سیکس به خوبی انجام می دهند) و اثرات قابل توجهی روی صنایع موشکی و الکترونیکی داشته است)، تلاش برای تبیین راهکارهای نو و بازآفرینی مهندسی های مبتنی بر فناوری اطلاعات ( امری که در کشورهای در حال توسعه وجود نداشته است )، سعی در اصلاح سازوکارهای دفاعی و مدیریت بحران ( که نمود بارز آن در پدافند غیر عامل خود را نشان داد) و ... باعث شده است که اتکای ایران به اقتصاد درونگرا بیشتر شود و احساس غرور ملی افزایش یابد و این می تواند پله ی مناسبی برای گذار پرقدرت کشور ما به سمت ایجاد یک هویت_ملیت جدید باشد. توجه داشته باشیم که حضور ابر قدرتهای اقتصادی در کشورهای غربی به دنبال ایجاد ابرقدرتهای مالی بوده است اما در کشورهایی که سزوکار هایی چون سپاه در خود دارند ( مثل صنایع هواوفضا در شوروی سابق، صنایع چین و ... )، این رویه معکوس و حتی به عللی ناقص بوده است. آنچه در سپاه اتفاق افتاده است، سعی در کنترل توانایی های سپاه در بخش اقتصادی بوده است و این بسیار مفید است اما گذار این امر به سمت مدیریت مالی ( که هنوز اتفاق نیافتاده است ) می تواند یک اتفاق خطرناک تعبیر شود ( برای مثال تاسیس بانکهای بزرگ، حضور فعال در داد و ستدهای بورسی در جهان و...). سخن در باره ی عملکرد اقتصادی سپاه بسیار است اما در این مقال نمی گنجد.
ولایت:
از زمانی که این انقلاب پیروز شد تا کنون این نیرو زیر نظر مستقیم نایب عام امام زمان بوده و چه زمان امام (ره) و چه اکنون تائیدات رهبران انقلاب مؤید فعالیت های سپاه بوده و این خود بزرگترین تائید سپاه است.امام خمینی(ره): من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم برنمیگردد(نهادهای انقلابی در کلام امام صفحه177). نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامیما، به حق از بزرگترین سنگرهای دفاع از ارزشهای الهی نظام ما بوده و خواهد بود سپاه نور چشم من است. (روزنامه جمهوری اسلامی2/10/74). سپاه پاسداران که رکن بزرگ در پیروزی انقلاب اسلامی, با اقتدا به مولای خود سید مظلومان «علیه السلام والصلاة» نجات بخش ملت ایران و اسلام عزیز از شبهای تاریک وظلمانی ستم شاهی بوده و در پاسداری از انقلاب و هدفهای آن، عاملی مؤثر و رکنی رکین بوده وهست.( نهادهای انقلابی در کلام امام صفحه 118) . از این حملات اجانب، انسان میفهمد که سپاه برای ایران و اسلام مفید است(صحیفه نور جلد 15 صفحه199) حضرت آیه الله خامنه ای: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، رکن رکین و پایه محکم دفاع از انقلاب در کشور است(روزنامه جمهوری اسلامی12/2/69)
متاسفانه افرادی که دانسته یا نادنسته با حملات شدید خود به این نهاد انقلابی قصد تخریب آن را دارند نمیدانند که در حال بازی به نفع حریف هستند و برنامه ی آنان برای خراب کردن نهاد های زیر نظر رهبری مانند شورای نگهبان ، صداوسیما ،سپاه و غیره و را اجرا میکنند و بدانند که قصد استکبار با تخریب این نیرو تنها خراب کردن جایگاه ولایت است.
نقل دوم: مای ما
مقوله ای ست در باب جنگ های قلعه ای و میدانی. رضا امیرخانی ماحصل مباحثه ی رو در رو با سید حسن نصرالله را این چنین می نگارد:
در عالم جنگ ها را به دوگونه ساختاری افراز کرده اند. جنگ های قلعه ای و جنگ های میدانی .سیرِ تمدنیِ بشری نشان می دهد که جنگ آورانِ عالم آرام آرام از جنگ های قلعه ای به سمتِ جنگ های میدانی تغییرِ ساختارِ نظامی داده اند.
نویسنده: به کوشش هدی متقی مهر
· نقل اول: مای آن ها
انسانها در طول تاریخ و در عرض جغرافیا خود را در واحدهای جمعی یا به عبارتی واحدهای اجتماعی ـ سیاسی گوناگونی دیدهاند. زمانی مردم شهر آتن وطن خویش را در محدوده ی همان شهر و هموطنان خود را شهروندان آتن میدیدند. قلمرو سیاسی حکومت آتن هم همان شهر بود. جامعه یا واحد سیاسی ـ اجتماعی که مردم آتن و دیگر مردم یونان باستان خود را عضوی از آن میدانستند، نظام «دولت ـ شهر» (City-State) بود. در زمانی مردمی بودند که هموطنان خویش را لزوماً هر آن کس که در محدوده ی جغرافیایی مشترک یا شهری مشترک زندگی کند، نمیدیدند. دو قبیله اوس و خزرج علیرغم اشتراک در جغرافیای زندگی، خود را دو جامعه و دو واحد سیاسی ـ اجتماعی مجزا میدیدند هر چند از یک جنس: جنس قبیله. در بخش دیگری از تاریخ، مردم تحت حاکمیت پادشاهانی چون اسکندر، کوروش و آتیلا و... نیز خود را محصور در یک خود جمعی میدیدند که مرزهای آن قلمرو پادشاه بود که بسته به میزان قدرت و کشورگشایی او افزوده یا کاسته میشد. اما اکنون جهان معاصر بر اساس کدام نوع از انواع الگوهای سیاسی ـ اجتماعی نظم یافته است؟
انقلاب فرانسه نقطه عطفی بود در سیر تحول جنسیت نظامهای سیاسی ـ اجتماعی حاکم و چینش این واحدها در اروپا و بعدها دیگر نقاط جهان. با انقلاب فرانسه و روی کار آمدن ناپلئون و لشکرکشیهای وی، نوع و جنس جدیدی از نظام سیاسی ـ اجتماعی که طی سالهای قبل از انقلاب توسط نظریهپردازانی چون ژان بدن، توماسهاپس و ژان ژاک روسو تئوریزه شده بود، برای اولین مرتبه در فرانسه به فعلیت رسید و به سرعت به دیگر مناطق اروپا گسترش یافت؛ تا جایی که چند دهه پس از انقلاب این نظام سیاسی ـ اجتماعی جدید تحت عنوان «دولت ـ ملت » (Nation-State) جایگزین نظام سیاسی اجتماعی سنتی حاکمیت سهگانه کلیسا، پادشاه و فئودالها گردید.
نظام سرمایهداری حاکم بر فرانسه همچون دیگر محصولات انقلاب خویش، الگوی نظام سیاسی ـ اجتماعی مولود این انقلاب را نیز ابتدا به ممالک اروپایی و سپس دیگر نقاط جهان صادر کرد. صدور و استقرار کامل واحدهای سیاسی ـ اجتماعی جدید تحت عنوان «دولت ـ ملت» اندکی بیش از یک قرن و تا پایان جنگ جهانی اول طول کشید. به طوری که پس از آن دیگر حتی مردم سرزمینهای غیر اروپایی نیز احساس هویتی یافته بودند؛ «ملت». مردمی که تا پیش از جنگ جهانی اول خود را ، مستقل از دیگر همجواران نمیدیدند ناگهان هر یک به ملتی ظاهراً مستقل و مجزا دستهبندی و بستهبندی شدند. گاه خطکشیهای ملی از میان یک قوم میگذشت و آن را در چند ملت مجزا دستهبندی میکرد. ملاک این خطکشیها و دستهبندیها چه بود؟ گفته میشد: «ملیت».
طی دو دهه اول قرن بیستم بنیان نظامهای سیاسی ـ اجتماعی سنتی در بخش عظیمی از شرق فروریخت و جای خود را به واحدهای سیاسی ـ اجتماعی «دولت ـ ملت » داد. دیگر در نطقهای رهبران سیاسی و روشنفکران و تحصیلکردگان اروپادیده هر کجا سخن از «ما» بود، ذهنها متوجه همان هویت نوظهور میشد؛ «ملت». طی یک دهه ملت هایی متولد شدند که اساساٌ هیچ سابقه ی حیات تاریخی در چارچوب یک واحد اجتماعی مستقل را نداشتند و یا قرنها از مرگ سیاسی اجتماعی آنها گذشته بود. دیگر اگر کسی سخن از ضرورت حمایت و دفاع از مسلمانان فلسطین که به دست استعمار انگلیس و صهیونیسم آواره میشدند، به میان میآورد، بلافاصله جواب میشنید: «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.» ملت های مسلمان منطقه به زندانیان تازه استقلال یافتهای تبدیل شده بودندکه هر یک برای خود هویتی مستقل و لاجرم منافع ملی مستقل خود را داشتند. و در این فضا و ساختار جدید تنها زمانی رهبران سیاسی و روشنفکران هر ملت اجازه دفاع و حمایت تودههای مسلمان منطقه از یکدیگر یا فلسطین را میداند که این حمایت و دفاع در چارچوب «منافع ملی» تعریف شده باشد و نه فراتر از آن (1)
·
نویسنده: محمد ثقفی
تاریخ نگاری ایدئولوژیک مشروطه
تاریخ را فاتحان می نویسند. هر تاریخ نگاری نوعی تفسیر از وقایع گذشته و ربط دادن هدفمند آن ها به یکدیگر است. تاریخ نگاری ایدئولوژیک است. ارزشگذاری می کند و خائن و خادم معرفی می کند. تاریخ نگار سکولار یا لائیک یا غربگرا، یا تاریخ نگار ضد روحانیت به گونه ای وقایع را به هم می پیوندد که پیش فرض های فلسفی و مکتبی اش به او می گوید. تاریخ مشروطه را هم این دسته نگاشته اند. فلذا شیخ شهید نماینده ی همه ی بدی ها و منورالفکران قاتل او نماینده ی همه ی خوبی ها معرفی شده اند. گرچه انتشار متون دسته اول از یادداشت های بانیان و معاصران مشروطه پس از انقلاب، تا حدودی این فضار را متعادل تر کرد، ولی سایه ی سرد و سنگین تاریخ نگاری ضد دین و روحانیت ستیز و غربگرای مشروطه هنوز بر سر محیط های روشنفکری ما برقرار است.
مشروطهی اول: عدالتخانه
شروع نهضت مشروطه در پی چوب زدن بازاریان به دست حاکم تهران به همت سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی و همراهی شیخ شهید کلید خورد. بستنشینی علما و بازاریان در حرم عبدالعظیم و مطالبه برای تأسیس عدالتخانه (دادگستری) و عزل عینالدوله حاکم تهران آغاز شد. نکتهی مهم این است که عامل اصلی همراه شدن علمای نجف با این حرکت خود شیخ فضلالله بود! وی در اواخر عمر شریفش که علمای نجف با روش او مخالفت تندی میکردند به این موضوع اشاره میکرد. وقتی بستنشینی علما در حرم عبدالعظیم به نتیجهای نرسید، به همراه شیخ شهید به قم مهاجرت کردند، که این هجرت حکومت را تحت فشار زیادی قرار داد. در همین ایام، منورالفکران به سفارت انگلیس پناهنده شدند و بدون آن که بعداً به روی مبارک بیاورند، حدود یک ماه در سفارت ماندند و از آنجا به پشتیبانی دولت بریتانیا به دربار فشار آوردند. عنوان «مشروطه» هم اولین بار از متحصنین سفارت انگلیس بیرون آمد، چه، قبل از آن تنها صحبت از عدالتخانه بود. فشار علما و منورالفکران به صدور فرمان مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه انجامید، علما به تهران بازگشتند و جلسات تدوین قانون اساسی برگزار شد.
راه شیخ جدا می شود
شیخ شهید در جلسات تدوین قانون اساسی احساس کرد که افکار منورالفکران مادی و غیر اسلامی است، فلذا پیشنهاد اضافهکردن متممی به قانون اساسی را برای نظارت علما بر مصوبات مجلس داد. این متمم علیرغم فشار و مخالفت منورالفکران و انفعال علمای همراه منورالفکران (سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی) تنها با اصرارهای شیخ بود که تصویب شد. سفیر آن زمان انگلیس گفت: «بدیهی است به محض این که آزادی خواهان زمام امور را به دست بگیرند، مسلم است که این مادهی کهنه پرستانه به طور دائم در حال تعلیق قرار خواهد گرفت.» [2] و این گونه هم شد!
پس از مدتی با نفوذ بابیها، بهاییها و مادیمسلکها در مجلس شورای ملی و هم چنین فضای بیبندوبار مطبوعات در توهین به مقدسات و زیر سؤال بردن عقاید شیعی، زنگ خطر برای شیخ به صدا در آمد. شیخ به همراه پیروانش در اعتراض به حضور طبیعی و بابی مسلکها در مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات در حرم عبدالعظیم بست نشست و از آن جا به انتشار نشریه و نامه هایی برای ترویج نظرات خود و تحلیل اوضاع کشور پرداخت. روزنامههای متعدد آن دوران که به دست اشراف منورالفکر اداره میشدند (حبلالمتین، صوراسرافیل، روحالقدس و ...) ، پیکان حملاتشان را به سمت شیخ نشانه رفتند و به او تهمت هایی مثل طرفداری از استبداد، آخوند درباری بودن، رشوه گرفتن از دربار، ریاست طلبی، عامل روسها بودن و... زدند. تهمت های بی اساسی که در سنت تاریخ نگاری مشروطهی اخلاف همین منورالفکران امتداد پیدا کرد و از شیخ چهره ای مستبد، مرتجع و منفعت طلب ساخت.
تنهایی شیخ میان علما
در این میانه مظلومیت شیخ از آن رو بود که علمای تهران چون سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی که در نهضت مشروطهی اول از نفوذ شیخ علیه دربار استفادهی زیادی کردند، نه تنها در برابر این تهمتها از شیخ دفاع نکردند بلکه در دیدارهای مکرر خود قصد منصرفکردن شیخ از ادامهی بستنشینی را داشتند و به او هشدار میدادند که این جماعت تو را خواهند کشت. سیدعبدالله بهبهانی فردی شجاع و مبارز بود ولی اندیشمند نبود فلذا ریشههای افکار طبیعی و امانیستی منورالفکران را به درستی درک نمیکرد و آن را همعرض اندیشههای اسلامی چون شورا و تحدید قدرت حاکم و ... میدانست. البته خود وی بعداً به دست دموکراتهای افراطی ترور شد. به گفته تواریخ [3] سیدمحمد طباطبایی پیرو سیدعبدالله بهبهانی بود و ازآنجایی که به گفتهی پسرش با محافل ماسونی رفتوآمد داشت، متجدد محسوب میشد؛ هر چند که در آخر درباره مشروطه گفت: «سرکه ریختیم، شراب شد!»
علمای نجف به خصوص آخوند خراسانی هم که حتی از دور دستی بر آتش نداشتند و از اوضاع بی خبر بودند، به تحریک منابع خبری منورالفکرشان مخالفت شیخ با بیبندوباری مطبوعات را مخالفت با نقد حکومت و مخالفت شیخ با حضور قانونگذاران اسلامستیز در مجلس را مخالفت با اساس مجلس و مخالفت با منورالفکران غربزدهی نهضت مشروطه را حمایت از استبداد محمدعلی شاه می پنداشتند. البته آخوند خراسانی بعداً پس از دیدن چند نمونه زیر سؤال بردن مسلمات اسلامی در مطبوعات، در نامه ای به مشروطه خواهان از اوضاع مطبوعات به شدت انتقاد کرد. وی پس از ترور بهبهانی و بروز بحران در ایران، قصد عزیمت به ایران را کرد که قبل از سفر به طرز مشکوکی درگذشت. شیخ ابراهیم زنجانی شاگرد آخوند خراسانی، همان کسی که حکم اعدام شیخ شهید را صادر کرد، در خاطراتش اعترافِ تکاندهندهای میکند: « [مرحوم آخوند خراسانی] می گفته [در] این امر مهم مملکت، کاغذها که به من می آید و در هر امر مختلف، هر کسی موافق غرض خود، اظهاراتی می کند، تا این که از فلان کس [زنجانی] که به من مکتوب میآید، اطمینان پیدا میکنم؛ و میدانم او جز راست نمینویسد.» [4] این بود که آخوند به نامه های شیخ وقعی نمینهاد.
آن زمان محمدعلی شاه هم با مشروطه درگیر بود و در سخنانش از شیخ زیاد یاد میکرد. این هم مزید بر علت شد که منورالفکران و علما تهمت درباری بودن را به شیخ نسبت دهند. البته شیخ در آن زمان خطر بقای شاه را کمتر از طبیعیها و بهاییهایِ مجلس و فضای ضداسلامی مطبوعات میدانست. درست مثل خلف صِدقش مدرس که چون خطر استبداد و دینستیزی رضاخانی را میدید از احمدشاه و سلسلهی قاجار حمایت میکرد. شیخ میگفت: «با این اشتباهکاری عوام را فریب می دهند که بابا! یک فرقه مجلسخواه و دشمن استبدادند و یک دسته ضدمجلس و دوست استبدادند. لابد عوام بیچاره میگوید: حق با آنهاست که ظلم و استبداد را نمیخواهند.... ای مسلمانان، کدام عالِم است که می گوید مجلسی که تخفیف ظلم نماید و اجرای احکام اسلام کند بد است و نباید باشد. تمام کلمات راجع است به چند نفر لامذهب بیدین آزادیطلب که احکام شریعت قیدی است برای آن ها، می خواهند نگذارند که رسماً این مجلس مقید شود به احکام اسلام و اجرای ان، هر روزی به بهانهای القای شبهات میکنند.»
شیخ بر دارِ منورالفکری
شیخ پناهندگی به سفارت روسیه را رد کرد و به محافظانش دستور داد سلاحشان را زمین بگذارند و دستگیر شد. او را که به دادگاه می بردند، هم زمان چوبه ی دارش را هم آماده میکردند.
نزدیک غروب روز سیزدهم رجب بود. هوا به هم خورد و باد وزیدن گرفت. شیخ با طمأنینه به سمت چوبه دار حرکت میکرد... هنگامی که روی چارپایه رفت آخرین سخنانش را اینچنین گفت:
«خدایا تو خودت شاهد باش که من آن چه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم، گفتند قوطی سیگارش بود [شیخ در خطابه ای به قرآن جیبیاش قسم خورده بود که مخالف اساس مجلس شورا نیست، مخالفان شایعه کردند که قرآن نبوده، بلکه پاکت سیگار بوده است!] خدایا تو خودت شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گوید که مؤسسین این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند. این اساس مخالف اسلام است. محاکمهی من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم حضرت محمد ابن عبدالله.»
شیخ که بر دار رفت مشروطه خواهان هلهله کردند. هوا طوفانی بود و پس از چندی طناب پاره شد و جسد شیخ به زمین افتاد، مشروطه خواهان با هرچه در دست داشتند به جسد شیخ اهانت کردند و یکی از مشروطه خواهان قفقازی بر سر و صورت او ادرار کرد.
بعدها برخی از قاتلین به طرز مشکوکی کشته شدند و برخی دیگر پشیمان شدند و برخی دیگر در دعواهای قدرت به قتل رسیدند.
نویسنده : حمید شیردستیان
1. شاهد صدور نامهی سرگشاده جمعی از دانشجویان دانشگاه خطاب به دکتر رهبر هستیم. با انتشار این نامه، فضای کلی دانشگاه به شدت درگیر موضوع شده است. نامهای که در آن از وضعیت فرهنگی موجود در دانشگاه به شدت انتقاد شده و از ریاست دانشگاه اقدامات مقتضی در حوزه اعتلای فرهنگ و همچنین برخوردهای قانونی با مظاهر علنی فساد و بی بند و باری درخواست شده است.
به شهادت وجدان های آگاه و بیدار، متاسفانه وضع موجود حداقل های شرع مقدس اسلام را هم تامین نمی کند. از طرف دیگر بی تفاوتی ایجاد شده در بین دانشگاهیان در قبال این پدیده خزنده و رو به رشد، جمعی از دانشجویان را بر آن داشته که با صدای بلند فریاد بزنند: "اینجا دانشگاه است یا ...؟!"
به راستی سکوت در مقابل عدم اجرای دستورات صریح الهی صحیح تاکنون صحیح بوده است؟ مثال سوراخ کردن کشتی و تشابه آن با جامعه از بس تکرار شده، جزو بدیهیات به شمار می رود. آیا همهی ما نباید نسبت به سرنوشت جامعهیمان و جامعهای که فردا فرزندانمان برای زندگی در آن روزگار می گذرانند، نگران باشیم؟
2. با وجود جمع آوری گسترده ی امضا در حمایت از این نامه، افرادی که خود را حامیان انحصاری "آزادی بیان" می خوانند و هم پیالههایشان از "آزادی تظاهرات علیه خدا"، "انکار وجود حضرت حجت(عج)"، "رد وحیانی بودن قرآن کریم"، "افیون بودن دین برای توده ها و حکومت ها" و هزارهزار دیگر سخن رانده اند، با هجمه به یک مطالبه فرهنگی و بالاتر از آن یک مطالبه دینی، سعی می نمایند که هزینه سخن گفتن و انتقاد از هر آن چیزی که در مسیر "سیاست های خود" نبینند را بالا ببرند.
جالب آن که این موضوع کاملاً شرعی و دغدغه ی صحیح مذهبی جمعی از همکلاسی هایشان را به تمام موضوعات سیاسی گره می زنند و با پروپاگاندا قصد آن دارند که اصل موضوع به دست فراموشی سپرده شود. به راستی جواب این که چرا بر خلاف نص صریح قرآن، حجاب و عفاف توسط عده ای از خانم ها و حدود شرعی و نگاه توسط عدهای از آقایان رعایت نمی شود، به پیش کشیدن قضیه کوی است؟!
این عده با وجود آن که در راس هرم قدرت سیاسی حاکم بر جامعه نیستند، حدی از دیکتاتوری و انحصارطلبی را به منصه ظهور می رسانند که هر آینه باید شکرگزاری کرد که ملت فرد دیگری را انتخاب نمود! تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
3. بدون شک بحث و گفتگو پیرامون این موضوع خاص در فضایی آرام، منطقی و به دور از احساساتِ هیجانی و همچنین پاسخگویی کارشناسان علوم دینی به سوالات و شبهات دانشجویان حق طلب و حق جو، می تواند در مسیر اعتلای جامعه دانشگاهی بسیار مفید و اثربخش واقع شود چه اینکه ما یقین داریم دانشجویان نماد آموزش عالی از آن دسته بندگان قادر متعال هستند که باید به آن ها بشارت داد چرا که: یستمعون القول فیتبعون احسنه "سخن ها را می شوند و بهترین آنها را انتخاب می کنند."
4. اتفاقاتی که در این چند روزه در سطح دانشگاه رخ داده بی شباهت با رابطه ایران و غرب نیست! شاید در وهله اول دور از ذهن نشان دهد ولی با اندکی تأمل می بینیم که در چالش های موجود بین جمهوری اسلامی و غرب، کشورهای غربی بدون استثنا مواضعی دوگانه دارند. خود تنها مجرم هسته ای دنیا هستند ولی برای ایران دستیابی به چرخه سوخت هسته ای را هم جایز نمی دانند! برای خودشان این حق را قائلند که در موضوعات داخلی سایر کشورها دخالت کنند ولی ایران حق ندارد از دخالتشان در کشورش ابراز ناراحتی کند! به جای آن که در فضای منطقی و پای میز مذاکرات حرفهایشان را بزنند، با زبان تهدید، سخن گزاف از حمله اتمی به ایران می زنند! دم از آزادی بیان و عقیده می زنند و در کشورهایشان می شود خدا را انکار کرد اما هولاکاست را خیر!
ما به دریا حکم طوفان می دهیم/ ما به سیل و موج فرمان می دهیم
نقش هستی نقشی از ایوان ماست/ خاک و باد و آب سرگردان ماست
قطره ای کز جویباری می رود/ از پی انجام کاری می رود
5. حال سوال اینجاست: خدا مأموران دیگری ندارد؟ پاسخ زیاد سخت نیست...
نویسنده : میثم زعفرانی
اساسا پس زمینه های دیدگاه فمینیستی ، به نیمه دوم قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم برمیگ ردد و نویسندگان عصر روشنگری اروپا، به دلیل دیدگاه های فرد گرایانه(اومانیستی)، نظریه افراطی و نامناسبی را در خصوص تربیت یکسان زن و مرد(نر و ماده) در نظام اجنماعی برای دوجنس را مطرح کردند که ذاتا با فیزیولوژی و طبیعت انسان در تناقض است.
تمامی جامعه شناسان دنیای غرب فمینیسم را به دو دوره تقسیم میکنند : دوره اول که مایه آن در لیبرالیسم است و دوره دوم که درونمایه ای مارکسیستی دارد که این تقسیم بندی برای ما به دلیل وحدت ذات این دو نوع فمینیسم بی معناست.
پدیده فمینیسم و از بین رفتن مرزی با عنوان جنسیت، سبب حضور گسترده و سطحی زنان در جوامع غربی شد.از سویی با رشد دول غربی در زمینه های صنعتی و ظهور اقتصاد سرمایه داری نیاز به حضور زنان به عنوان قشر کارگر در نهادهای صنعتی و تجاری جدی تر میشد.لذا میتوان پایه های فمینیسم را بر دو چیز دانست : تفکر فردگرایی(اومانیسم) و نیاز گروههای مولد اقتصادی به زنان.
با جای گیری مفهوم مساوات جنسی در غرب و پذیرفتن حضور مردانه زنان در اجتماع آیا میتوان اصالتی بر عنصر مرد یا زن قائل بود؟ اگر میتوان شاخصه اصلی هر جنس در چیست؟ گرچه این سوال به دلیل بدیهی بودن این امر هرگز برای بشر غربی مطرح نشد اما با ظهور پدیده فمینیسم در ایران این سوال بسیار بجاست.
شاید بتوان عمده فعالیت فمینیستی در دوره قبل از انقلاب را به دوران مشروطه و در حیطه داستان نویسی به سبک فمینیستی اختصاص داد . اما متاسفانه این پدیده روز به روز شکل بحرانی تری به خود گرفت. از آن رو این پدیده را بحران می نامیم که انقلاب ما از جنس فرهنگ بودکه این فرهنگ ریشه دراعتقادات اسلامی-شیعی ما دارد و فمینیسم یکی از آفات بزرگ بر این ریشه است.نظام حقوقی-اجتماعی زن در اسلام آنچنان با مفاهیم فمینیستی در تعارض استکه ورود این مفاهیم کاملا غربی در انقلاب اسلامی، سبب وارد شدن صدمات جبران ناپذیری به پیکره ی انقلاب شدو بیشترین سهم از این لطمه به پدیده الهی حجاب اختصاص پیدا کرد.
یکسو سازی دید گاه لیبرالیستی و مکتب فمینیسم به دست عده ای از روشنفکران پر ادعای درون نظام که همگی در جهت مبارزه با مفهوم خود ساخته "پدر سالاری" بود ، سبب ایجاد نوع جدیدی از پوشش در میان زنان و دختران ایرانی گردید.از آنجایی که این جبهه، تنها سنگر تزریق فرهنگی شان ، سینما و تئاتر بود رو به هجوم رسانه ای-هنری آوردند. در این بین حمایت عده ای از رجال سیاسی که ریشه شان درون همین روشنفکران بود ، سبب تشدید و قوت گرفتن نیروی رسانه ای این طیف شد. جرقه های اولیه این دیدگاه را میتوان در دوران سازندگی و در اظهارات یکی از زنان سیاسی به وضوح یافت. در دوران اصلاحات این قوای ضد فرهنگی به اوج قدرت خود رسید و توانست سینما را به عنوان یکی از گلوگاههای فرهنگی تبدیل به مرکز اشاعه این تفکر کند.از آنجایی که قدرت سینما در ترسیم آرایش ظاهری جامعه انکار ناپذیر است لذا اولین هدف تخریبی این جبهه یعنی حجاب به شدت درگیر و نهایتا به شدت آسیب دید.
در کنار سینما رسانه ملی که بایستی ریشه در فرهنگ غنی اسلامی داشته باشد نه تنها مانع پیشرفت این استراتژی نشد بلکه با دیدگاههای ماکیاولیستی خود سرعت رشد این جبهه را مضاعف و نفوذ آنرا عمیق تر کرد. رسانه ملی نه تنها به تحکیم بنیادهای خانواده نپرداخت بلکه این بنیان ها را با عدم جلوه دادن زندگی اسلامی و به تصویر کشیدن زندگی غربی تضعیف کرد.
با ظهور دولت نهم اگر چه دیدگاه های اسلامی در میان دولتمردان زنده شد اما متاسفانه شاهد عدم بروز این دیدگاه و انفعال در عرصه های فرهنگی بودیم. عده ای روزی به جهت غربی بودن ،عامل ظهور مفاهیم غربی شدند و عده ای دیگر امروز بدون توجه گسترده به مسائل فرهنگی از رشد مفاهیم غربی جلوگیری نمی کنند. پیشرفت اقتصادی و صنعتی، امروز آنقدر مهم شمرده میشوند که مسائل فرهنگی مانند مبارزه و تولید فرهنگی در لایه دوم اجرایی قرار دارند در صورتی که پارادایم اصلی نظام ما بر پایه مسائل فرهنگی است. لذا همواره لایه فرهنگی جامعه ما در استضعاف است. امروزه محافل فرهنگی ما آنچنان دستخوش تغییرات بنیادین توسط مبانی فرهنگی غرب شده است که برای تولد فرهنگ اسلامی نیازمند تحول عظیم دز سیستم فکری، اجرایی و حتی بوروکراسی دولتی هستیم.