دروغترین شعار تاریخ معاصر
یکم. شاید به جرئت بتوان گفت «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است! برخی شخصیتها تکرار نشدنیاند و بیشک شهید بهشتی از جنس همین شخصیتهاست. سید محمد حسینی بهشتی هم حسینی بود و هم بهشتی، هم مقتدر بود و هم مظلوم. و این همها پایانی ندارد برای آنکه خودش به تنهایی یک ملت بود برای امت ما.
دوم. مقتدر بود به خاطر فکر برتر و گفتمان نابش، و آنقدر دلش مطمئن به اسلام بود که از گفتوگو با هیچ فردی و هیچ گروهی واهمه نداشت، از احسان طبری و نورالدین کیانوری و حبیبالله پیمان گرفته تا گروهک بابک زهرایی که تعداد اعضایشان به تعداد انگشتان یک دست هم به زور میرسید. و تا آخر مرامش این بود که اندیشه را با اندیشه پاسخ دهد و آنقدر پاسخشان را داد تا ترجیح دادند به جای بحث با بهشتی، خاکسترش کنند... با تمام وجودش معتقد بود «آگاهی و آزادی، کشف حقیقت میکند» تودهایها هم خودشان معترف بودند که مناظرات بهشتی آنها را در ایران منزوی ساخت. و این روزها که حضرت آقا از آزاداندیشی سخن میگویند و کسی در این قدوقواره یافت نمیشود و وقتی در مقابل یک ایده یا سخن، سادهترین راه یعنی تکفیر و بایکوت برگزیده میشود، با تمام وجود خلا شخصیتی چون بهشتی را احساس میکنی و تصدیق میکنی که «ایران پر از بهشتیه» دروغترین شعار تاریخ معاصر است!
سوم.مقتدر بود به خاطر خلق و خوی حسینیاش و به خاطر سعهی صدر محمدیاش. تندترین توهینها را به او میکردند و حرفی نمیزد، عجیبترین تهمتها را به او میزدند ولی جوابی نمیداد چه رسد به این که بخواهد به کسی توهینی کند و یا تهمتی ناروا بزند. «شده بود کار هر روز سید از اون چهار راه میرفت فقط به خاطر اون نوجوون. نوجوونی که هر روز روزنامههای مجاهدین خلق رو میگرفت دستش و بلند میگفت:« خیانتهای بهشتی، خیانتهای بهشتی» و بهشتی میگفت چه نوجوان با همتی! چقدر در مسیر خود جدی است» و آنقدر دلش بزرگ و خدایی بود این مرد که وقتی منافقین پشت درب مسجد «مرگ بر بهشتی» میگفتند به عمد از همان در خارج میشد و میگفت:«اینها این همه راه را برای همین آمدهاند که علیه من شعار بدهند، بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند» و وقتی این روزها شاهدی که یک انتقاد ساده از برخی مسئولین چقدر هزینه دارد متوجه میشوی ایران نه تنها پر از بهشتی نیست که پر است از افرادی که درست در نقطه مقابل بهشتی قرار دارند!
چهارم. مقتدر بود چون به راستی عاشق انسانها بود، شیفتهی هدایت و دستگیری از انسانها بود. با وجود همهی مسئولیتهای سیاسی و اجراییش، روحانی بودنش را فراموش نکرده بود. آرزویش این بود که خدا آنقدر به او وقت بدهد که رجوی را هم آدم بکند. ترسی هم از حرفهایی که دربارهی او میزدند نداشت، فقط به دنبال تشخیص وظیفه شرعیاش بود. خودش میگفت:«اگر پیش بیاید و ببینم وظیفه من است عبا و عمامه را در میآورم و یک چهارپایه را در سینما میگذارم و مردم را ارشاد میکنم. اگر این کار را کردم یک وقت به من ایراد نگیرید که فلانی خلاف عرف رفتار نکن» و ارزش این رفتارها آنجا مضاعف میشود که بدانی شهید بهشتی در آن ایام نفر اول کشور بود. و وقتی تامل کنی به حال و هوای این روزها و روحانیتی که ... - خود بهتر میدانی- دلت تنگ بهشتی میشود و آرزو میکنی کاش بهشتی هیچگاه شهید نشده بود.
پنجم. مقتدر بود چرا که «شیفته خدمت بود نه تشنه قدرت» حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کرده بود تا مانیفست حکومت اسلامی را بنویسد، اقتصاد اسلامی را مدون کند تا برنامه اقتصادی جمهوری اسلامی را مشخص کرده باشد، میخواست جمهوری اسلامی را برنامهمحور کند تا افراد بر اساس برنامههایشان و نزدیکیِ فکرشان به فکر انقلاب سنجیده شوند. بهشتی حزب را برای پیشبرد اهداف انقلاب میخواست نه انقلاب را برای پیشبرد اهداف حزب. در نگاه شهید ملاک برتری افراد تعهد به اسلام و انقلاب بود نه عضویت در حزب که بهشتی تا انتها پای رجاییای ایستاد که در حزب جمهوری اسلامی نبود. و وقتی احزاب امروز جمهوری اسلامی را مشاهده میکنی که منافع و مصالح انقلاب را فدای قدرتطلبی و منافع حزب خود کردهاند و دغدغهها و آرمانهای انقلاب را به خالهزنکبازیهای سیاسی تقلیل دادهاند، روزی هزار بار حزب جمهوری اسلامی را دعا میکنی. و از بهشتی خجالت میکشی بابت انحرافی که در انقلاب ایجاد شد و کار بدان جا رسید که سی سال پس از شهادتش به جای بحث و گفتوگو در مورد برنامهها، اشخاص طوری محور قرار گرفتهاند که با بیشرمی تمام، n نفر با m نفر ائتلاف میکنند و لابد فقط به خاطر چهرههای زیبا و نامهای مطرحشان، توقع k درصد رای هم دارند!
ششم. وقتی از یک ملت سخن میگویی حتما از زندگی شخصی او هم میتوانی سبک زندگی را بیاموزی. اما بندهی نگارنده نمیدانم از کدام بخشش بگویم. از نظم فوقالعاده و حیرتآور ایشان که وقتی با یک بچهی ده دوازده ساله هم ساعت 4:30 در مسجد قرار داشت اندکی به خود اجازه تاخیر نمیداد یا از بوی عطری که همیشه با ایشان بود و یا از اهتمامی که به خانوادهاش داشت و وقتی شهید باهنر دنبالش آمده بود تا بهشتی را پیش رفقا ببرد تا در مورد مسایل نهضت صحبت کنند گفته بود من امروز به خانم و بچهها قول دادم ببرمشون پارک، جلسه باشد برای فردا صبح ساعت 10 و یا ... و اگر این ها را از بهشتی آموخته بودیم و راهش را طی کرده بودیم، امسال از زبان حضرت آقا نمیشنیدیم که چرا فرهنگ کار جمعی در ایران ضعیف است؟ چرا در روابط اجتماعی، حقوق متقابل رعایت نمی شود؟ چرا در برخی مناطق، طلاق زیاد شده است؟ چقدر وجدان کاری و انضباط اجتماعی داریم؟
هفتم: و مظلوم بود چون مقتدر بود و بینظیر. بهشتی برای گروههای فکری دیگر آنقدر مانع و سد محکمی در راه نفوذ به نظام تازه تاسیس بود که در دلهایشان بذر کینههای شدیدی نسبت به بهشتی کاشته شود و آنقدر خوبی داشت و شخصیتش جامع بود که حتی در میان گروههای انقلابی هم آتش حسادت به او شعلهور شود و آنقدر این کینهها و حسادتها عمیق شد که پس از سه سال هجوم سیاسی شدید و بیسابقه، سقف ساختمان حزب جمهوری اسلامی را روی سرش خراب کردند. اگر چه مواضع شخصیت و گروههای ملیگرا و چپ علیه بهشتی و دنائت آنها در شایعهسازی و جنگ روانی تا حدودی طبیعی بود اما حسادتها در خط امام حتی در جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی مسئلهای نیست که به راحتی فراموش شود.
هشتم. اینکه بهشتی در تاریخ انقلاب اسلامی بینظیر است هرگز اتفاق مثبتی نیست. اینکه ایران پر از بهشتی نبود و پس از بهشتی مسیر انقلاب عوض شد و افرادی جای بهشتی آمدند که تفکرشان درست در مقابل بهشتی قرار داشت، داستان تلخی ست که حرکت شتابان انقلاب اسلامی را چند سالی کُند کرد هر چند این حرکت به لطف و عنایات خداوند و رهنمودها و درایتهای رهبری عزیز و گرانقدر انقلاب هیچگاه متوقف نشد. و اما امروز وظیفهی من و توی دانشجوست که روح انقلاب را جانی تازه بخشیم و به آنانکه حقیقت انقلاب را نفهمیدند اجازه ندهیم بیش از این به سر و روی انقلابمان چنگ بیندازند و در این مسیر برای داشتن شاخص و معیار، عالیست که بهشتی را بخوانیم و بفهمیم. این انقلاب قرار بود و هست که زمینهساز ظهور مصلح کل و منجی عالم بشریت باشد که به لطف و عنایات حضرتش و همت من و شما اینگونه خواهد شد انشاالله.
سخن گفتن در خصوص نگاه اقتصادی فرد اثرگذاری همچون شهید بهشتی با فعالیت هایی که برای شکل گیری انقلاب اسلامی صورت داده است نیازمند فرصتی مبسوط است که بسیار فراتر از فرصت موجود است.پیش از بررسی نظرات اقتصادی ایشان ذکر چند نکته ضروری به نظر می رسد.نخست ، صاحب نظر بودن ایشان بدون داشتن مدرک دانشگاهی در حوزه اقتصاد است. نگاه جامع و عمیق ایشان به نظام اقتصادی اسلام بیان کننده واقعیتی است که در سخنرانی که در سمینار بیمه های اجتماعی به خوبی به آن اشاره کردند:" در فرهنگ امروز ما ، وقتی صاحب نظران گفته می شود ، مقصود صاحب مدرکان نیست. مطمئنا کسانی هستند که در زمینه ی مسائل ارزنده ی حیاتی امروز جامعه ی ما صاحب نظرند ، هرچند تحصیلات منظم نداشته اند و مدرک و تیتر خاص را به دست نیاورده اند." در ادامه سخنرانی گستره بحث فراتر می رود و شهید بهشتی کسانی که بیمه در زندگی شان تاثیرگذار است را جزو صاحب نظران در این حوزهمی داند و با اشاره به بیمه کارگری از لزوم آسیب شناسی این نوع بیمه توسط کارگران در نشست های کارشناسی صحبت به میان می آورد.
دوم ، اینکه مظلومیت شهیدبهشتی در عصر فعالیت ایشان در حزب جمهوری و شورای عالی قضائی در ابتدای پیروزی انقلاب محبوس نشده است و تاختنن به تفکرات اسلامی ایشان در حوزه های مختلف تا امروز به شیوه های گوناگون صورت گرفته است. نگاه متعالی ایشان در حوزه اقتصاد که در بندهای اقتصادی قانون اساسی متجلی شده است دچار مظلومیتی شده است که انگار می شود که چنین اصولی از ابتدا در قانون اساسی وجود نداشته است. البته بی توجهی هادر زمان حیات ایشان هم وجود داشت و برای نمونه می توان به معرفی فصل ابعاد اقتصادی در بخش اقتصاد قانون اساسی اشاره کرد که پیاده شده ی سه جلسه برنامه ی ضبط شده ی صداوسیما از ایشان است که هیچ گاه پخش نشد. نظرات بزرگانی همچون شهید بهشتی جزو ذخایر دانیی انقلاب اسلامی است و عدم مراجعه به آت نوعی خودزنی و محروم ساختن خود است.
سوم، یکی از آسیب هایی که از ابتدای پیروزی انقلاب دامن گیر جامعه ی انقلابی شد زدن انگ "ایسم" به بزرگان فکری انقلاب بود.بدون شک زدن انگ های مارکسیستی بودن نظرات اقتصادی ایشان در حالی صورت گرفت که بسیاری از بزرگان انقلاب هم حاکمیت تفکرات مارکسیستی و شبه مارکسیستی بر آنها الصاق شده بود.
یکی از دلایل اساسی بیماری اقتصاد در نظر گرفتن سود برای سرمایه بازرگانی می باشد. سرمایه بازرگانی سرمایه ای می باشد که هیچ یک از دو نوع بهره دهی را ندارد، یعنی نه تولید را بالا می برد و نه می توان آن را مصرف کرد و هیچ کاری از آن ساخته نیست. به عنوان مثال ، بازرگانی صد تن برنج به انبار می آورد ، به قیمت یک تومان؛ و به اعتبار داشتن یک میلیون تومان می خواهد بیست هزار تومان بهره ببرد. در کنار سرمایه گذاری بازرگانی دو نوع سرمایه گذاری دیگر در چرخه ی اقتصادی نقش آفرینی می کند. نخست سرمایه گذاری به شکل ابزار تولید ؛ دوم سرمایه گذاری به شکل مستغلات که در شکل کار انباشته شده است که قابل بهره برداری است مثلا شخصی خانه یا کلبه ای را می سازد و در آن زندگی می کند ولی گاهی آن را اجاره می دهد.
در سرمایه گذاری بازرگانی سرمایه عقیم می باشد. از این رو می تواند به استثمارهای زنجیره ای و متوالی نامرئی ، منتهی شونده به فاصله های ثروت و فاصله های طبقاتی بیانجامد. در حالی که هیچ توجیه منطقی بر طبق آنچه شهید بهشتی بر پایه مالکیت در کتاب اقتصاد اسلامی بنا نهاده ندارد.
ممکن است گفته شود همان گونه که بقال کار می کند تاجر نیز کار می کند و اشکالی بر سرمایه گذاری بازرگانی وارد نیست.آنچه مورد قبول است کار خدماتی اوست که باید متناسب با آن حق الزحمه ای به او داده شود ، ولی اگر تاجر عمده فروش طی یک سال ده میلیون تومان سود برد ، این مبلغ را بابت چه چیزی به دست آورده است؟ فرق این تاجر عمده فروش با آن کاسب خرده فروش چیست؟ تاجر عمده فروش این مقدار بقیه را به ادعای این که سرمایه ی او باید سود بدهد از جامعه طلبکاری می کند که از نظر منطق فطری قابل قبول نیست. {2}
آن چیزی که دزدی است و منجر به این می شود که عده ای بتوانند رگهای نامرئی برای جذب ارزش های تولیدی دسترنج کار مغزی و یدی دیگران ایجاد و انبار کنند ، همین سود سرمایه بازرگانی است. در این سود خرید و فروش ها ، آن مقدار که در برابر حق الزحمه ی خریدار و فروشنده ، منشی و حسابدار ، و کارگر و هزینه ی تلفن و امثال آن است اشکالی نیست؛ اما کسی که می گوید به این حساب که او هزار تن خرید و فروش کرده است ، فلان مقدار می خواهد ، واگر صد تن بود با همان مقدار کار 10 درصد آن سود را می خواهد صحیح نیست.{3}
آن چیزی که مسئله ی ارزش اضافی را در نقش اقتصاد سرمایه داری مطرح می کند و نقش مخرب آن را نشان می دهد باز می گردد به سود سرمایه ی بازرگانی، و الا سود سرمایه در شکل ابزار تولید و مستغلات هرگز به مسئله ارزش اضافی مخرب متهی نمی شود.{4}
مشکلات اقتصادی ما و راه حل آنها
آنچه امروز در جامعه های اسلامی عمل می شود و ظالمانه است و به ظلم اقتصادی یعنی استثمار منتهی می شود دو چیز است:اول سود دهی سرمایه ی عقیم بازرگانی. دوم، کمبود امکانات سرمایه ای و ابزاری ، برای صاحبان نیروی کار تولیدی و خدماتی ، به گونه ای که صاحبان این نیروها مجبور می شوند به خدمت صاحبان سرمایه ی تولیدی و خدماتی درآیند و به هر فرمولی که این صاحبان سرمایه بپسندند تن در دهند. این فاجعه است و علاجش نیز اجرای کامل و سریع بند 2 از اصل 43 قانون اساسی جمهوری اسلامی است. مسئله ای که در اقتصاد ایران مهم است حل این دو است. باید فکر ها را اینجا متمرکز کنیم و نیروهایمان را تلف نکنیم. برای من فاجعه است هنگامی که می بینیم مغزهایی که می توانند در اقتصاد فکر کنند و خلاقیت داشته باشند ، بر سر بحث های پوج و بی ربط وقتشان صرف می شود. اگر این مبانی روشن فطری پذیرفته شده مبنا قرار گیرند ، باید به سراغ راههای اجرایی آن رفت.{5}
بحث بعدی در خصوص وجود نرخ تورم و تاثیر آن بر مبادلات اقتصادی است.شهیدبهشتی با پذیرش تاثیر نرخ تورم بر مبادلات به لزوم اصلاح آن اشاره می کند. البته دامنه ی بحث تورم را با قید حرکت جامعه به سمت تکاثر محدود می کند یعنی در صورتی که نرخ تورم باعث حرکت جامعه به این سمت شود باید با تورم مبارزه کرد.
در ریشه یابی تورم، سود دهی سرمایه ی بازرگانی را مهم ترین عامل تورم می داند و با توجه به بحث قبلی اگر به دنبال برپایی نظام اقتصادی اسلام باشیم قطعا نرخ تورم بسیار پایین خواهد آمد؛ در حالی که امروز این گونه نیست.
تز فراوانی ابزار و امکانات تولید که به همت شهید بهشتی در قانون اساسی گنجانده شده است از جمله تزهای اقتصادی جدید است که بر طبق موازین اسلامی پایه گذاری شده است. یکی از مشکلات اساسی مزارعه، فروش ارزان نیروی کار است که مبتلابه جامعه ی امروز ماست. فروش ارزان نیروی کار که زمینه ساز استثمار و شکاف طبقاتی است. اقتصاد اسلامی ، اقتصادی است که در بعد آزادی و نفی استثمار را با هم دنبال می کند که در این تز متجلی است.
بانکداری ربوی یا بانکداری اسلامی
در کتاب اقتصاد اسلامی فعالیت های بانک به دو دسته ی اصلی تقسیم شده است. دسته ی نخست که توام با بهره نمی باشد شامل حواله ، حساب جاری و چک و .. می باشد. این دسته آسیبی را متوجه جامعه نمی کند و از مزایای پر ارزش و انکارناپذیر موسسات بانکی است که صرف نظر کردن از آنها در زندگی عاقلانه نیست. در تشکیل نظام اقتصادی اسلام هرچقدر دامنه ی مبارزه با ربا در جامعه ی اسلامی رشد یابد آسیبی به این جنس خدمات وارد نمی شود.
دسته ی دوم همچون وام های مختلف توام با بهره است. اینگونه فعالیت ها به صورتی که امروز در اغلب نقاط دنیا انجام می گیرد هدفش صرفا بهبود اقتصاد نیست. هدف اصلی اغلب رباخواری است. گردانندگان این بانک ها سرمایه داران زیرکی هستند که می خواهند زمینه های سودهای خود را برای همیشه حفظ کنند. انگلهای مال اندیشی هستند که چون بر پیکری نشستند آن قدر خون می مکند تا از پا در آید. قوانین مالی و تجارتی اسلام بدون شک این جنبه از فعالیت های بانکی را تحریم کرده است.{6}
از فواید تحریم ربا جلوگیری از تمرکز یافتن ثروت در دست معدودی می باشد.این عدم تمرکز باعث رشد عدالت اجتماعی می شود ؛ در واقع راهی است برای جلوگیری از به وجود آمدن سرمایه داران بزرگ مترف و عیاش و اسراف کار و تجمل پرست در جامعه.
در بحث هایی که حول اقتصاد اسلامی صورت می گیرد یکی از شبهه هایی که وارد می شود اجرایی نبودن این تئوری هاست.نکته حائز اهمیت در بحث بانکداری شهید بهشتی وجود دارد عملیاتی شدن این بحث است. به طوری که این شهید بزرگوار شخصا به شهرهای مختلف سفر می کردند و اقدام به تاسیس صندوق های قرض الحسنه می کردند.
در کنار نکاتی که شهیدبهشتی در خصوص جنبه هایی اقتصادی سرمایه و سرمایه داری مطرح می کند به جنبه های فرهنگی و اجتماعی که ناشی ازنظام اقتصادی اسلامی می پردازد.اصل 43 قانون اساسی حاوی نکاتی در این حوزه است که از درجه ی اهمیت بالایی برخوردار است.
یکی از راههای جداسازی و منزوی کردن توده ی مردم ، در عرصه ی سیاست و تصمیم گیری و سرنوشت سازی ، این است که کاری بکنیم تا مردم آن قدر از صبح تا شب به فکر مسائل اقتصادی باشند که اصلا به یاد مسائل سیاسی نیفتند.{7}
یکی از آثار شوم نظام سرمایه داری این بود که برای کارگر و کارمند و ... ساعات فراغت کافی برای انسانی زیستن و خودسازی نمی گذاشت.در نظام اقتصادی ما باید این وضع از بین برود چون هنوز هم این وضع وجود دارد.شکل ، محتوا و ساعات کار باید طوری باشد که هر فردی علاوه بر تلاش شغلی فرصت و توان کافی ، یعنی نشاط و نیرو ، برای خودسازی معنوی داشته باشد تا قدری به خود و این جهان فکر کند ، و تفسیر قرآن و حدیث و نهج البلاغه و کتابهای سودمند مطالعه کند و عبادت کند. {8}
1.ر.ک اقتصاد اسلامی شهید بهشتی شورای احیای آثار شهید بهشتی صفحه 59
2.همان صفحه 58
3.همان
4.همان صفحه 60
5.همان صفحه74
6.همان بهشتی صفحه89
7.همان صفحه 148
8.همان صفحه147
9.
مصاحبه با دختر شهید بهشتی خانم ملوک السادات بهشتی
چه عامل یا عواملی سبب شد شهید بهشتی، شهید بهشتی شود؟
از صفات اخلاقی شهید بهشتی، خلق و خوی محمدی و رفتار محبت آمیز ایشان نسبت به دوست، آشنا، فامیل و حتی در برخورد با مخالفین و بدخواهانشان بسیار رئوف و از خودگذشته بودند. ایشان از ظرف زمان حیات خود و لحظه لحظه های عمر گرانبهایشان بیشترین وبهترین استفاده را می نمودند و چهره ایشان نورانی و همواره و در همه حال به یاد پروردگار متعال،بود؛ حتی زمانی که به ظاهر کارهای پیش پا افتاده و ساده مانند رسیدگی به گل وگیاه خانه که مورد علاقه خاص ایشان بود، مشغول بودند چهره ایشان نمایانگر تسبیح گویی خالق متعال و کسب رضای خدا بود و این نکته که لحظه لحظه عمر خود در فعالیت های اجتماعی و علمی و حتی زندگی روزمره خود را در حال عبادت دانسته و از اینرو ثانیه های فرصتی که خداوند در اختیارشان گذاشته بود را از دست نمی دادند و به غفلت و بیهودگی نمی گذراندند، رمز موفقیت ایشان در زندگی خانوادگی و اجتماعی ایشان بود.
شیوه و منش تربیتی شان در مورد فرزندان چگونه بود؟
*پدر برای رسیدگی به وضعیت درسی فرزندانشان هر شب تکالیف آنها را می دیدند و راهنمایی می کردند و شخصا به مدرسه فرزندانشان می رفتند و جویای پیشرفت تحصیلی آنها و احتمالااشکالات کار می شدند. همین توجه و دقت پدر در این امر سبب شده بود که فرزندانشان در انجام تکالیف درسی نهایت سعی خود را بکنند و برای درس خواندن و تحصیل علم اهمیت فراوان قائل باشند. ما فرزندان سعی می کردیم کاری نکنیم که پدر ناراحت شوند، اما هنگامی که چنین وضعی پیش می آمد و خطایی مرتکب می شدیم با آن که به شدت ناراحت می شدند، اما هیچگاه شدت عمل به خرج نمی دادند بلکه سعی می کردند با گفتگو و علت یابی و چاره سازی مشکل را حل کنند.
تنبیه بدنی در خانه ما معنی نداشت، برعکس تا جایی که می توانستند مارا در راه قدم برداشتن صحیح تشویق می کردند و به مناسبت های مختلف هدایایی برایمان می خریدند. در انتخاب هدایا نیز با خود ما مشورت می کردند و هر آنچه مورد نیاز و علاقه هرکدام ما بود را تهیه می کردند.
تصویر خاص ماندگاری که بیشتر اوقات از شهید به یاد می آورید؟
یکی از جالب ترین ساعات زندگی ما وقتی بود که پدر، به رغم مشغله زیاد اجتماعی زیاد، به خانه می آمدند و بچه ها را دور خودشان جمع می کردند و بخصوص در روزهای جمعه که کاملا اختصاص به خانواده داشت به قصه گویی می پرداختند. در این ساعات پدر نکاتی آموزنده را در قالب داستان های زیبا برای ما بازگو می کردند که جزو لذت بخش ترین ساعات زندگی ما محسوب می شد. اصولا ایشان علاقه فراوانی به آثار ادبی و شعر داشتند و بسیاری از اشعار بزرگان را با حافظه قوی که داشتند به خاطر سپرده و گهگاهی مخصوصا در سفرها و موقع رانندگی این اشعار را برای ما با صدای پرطنین و زیبایشان می خواندند.
رابطه ایشان با خانواده و خصوصیات اخلاقی شان در خانه با توجه به اینکه می توانند الگو باشند، چه طور بود؟
*پدر برای تک تک اعضاء خانواده، چه مادر و چه فرزندان، چه پسر وچه دختر دوستی مهربان و دلسوز محسوب می شدند، هرگز به عنوان پدر و ولی خانواده که جایگاه برحق ایشان بود، بر خانواده تحکم نکردند و به جای تهدید و تجویز نکات اخلاقی چه مثبت و چه منفی از طریق دوستی با فرزندانشان، از طریق بحث و گفتگو و با توجه به استدلال منطقی و قوی ایشان برای فرزندانشان نکات اخلاقی را بازگو می کردند و همراه فرزندانشان از رویدادهای اجتماعی نتیجه گیری می کردند.
با فرزندانشان آنچنان دوست وصمیمی بودند و آنچنان به تک تک آنان هر چند در سنین خردسالی بودند اهمیت قائل می شدند و شخصیت آنان را دارای تفکر وتعقل می دانستند که حتی در تصمیمگیریهای مربوط به آنان مانند انتخاب رشته تحصیلی، رفتن به سفرهای خانوادگی و... از قبل با هرکدام از فرزندانشان مشورت می کردند و از این طریق به او مشاوره می دادند تاراه صحیح را از ناصحیح بازشناسند و تصمیم درست و عاقلانه ای بگیرند.
ایشان را به عنوان یک پدر توصیف کنید؟ فرق شهید بهشتی با پدران دیگر؟
*همانگونه که گفتم پدر به تفریح همراه خانواده، همگام با فرزندان اهمیت می داند و در واقع اعضاء خانواده زندگی جدای از هم نداشتند تا همانند این دوران فرزندان خانواده از تفریحات سالم محروم بشوند تا جایی که هر کدام راه خود را انتخاب کنند و خدای ناکرده به بیراهه بروند. ایشان روزهایی را برای گردش، همراه خانواده به بیرون شهر می رفتند و به ورزشهایی چون کوهپیمایی و شنا و والیبال و پیاده روی می پرداختند. زمانی که در آلمان بسر می بردیم آخر هر هفته برای تفریح به پارک شهر می رفتیم، به موزه می رفتیم، به دیدن بناهای تاریخی می رفتیم. اصولا ایشان اهل سفر بودند، چه سفرهای زیارتی و چه سفرهای تفریحی و سیاحتی، چرا که حتی سفرهای سیاحتی را از جنبه مطالعه و آموختن از آثار تاریخی و یا روابط اجتماعی دوران ها و سرزمین ها و اقوام مختلف می دانستند. از اینرو همه جا خانواده را بهمراه خود می بردند و هر یک از این سفرها برای ما درسهایی جدید و نکاتی پند آموز داشت. بهمراه خانواده تفریح می کردند، چرا که سالم ترین شیوه بود حتی آنزمان که در قم بسر می بردیم و بسیاری از خانواده های روحانی چنین شیوه ای را به دور از ضوابط دینی می دانستند، ایشان خانواده را به باغ های آشنایان در اطراف قم برای تفریح می بردند.
و ایشان به عنوان یک همسر برای مادرتان، چگونه رفتار می کردند؟
*در خانه ما مادر جایگاه خاصی داشت و این همه بواسطه احترام وافری بود که پدر برای همسرشان قائل بودند. در کارهای خانه به ایشان کمک می کردند و فرزندان را نیز تشویق به همکاری و تعاون می کردند. با مشورت فرزندان برای هر کدام بخشی از کارهای خانه را تعیین کرده بودند که در شبانه روز به کمک مادر بشتابند. هنگام ورود به خانه اول به سراغ مادر می آمدند و از ایشان احوالپرسی می کردند و خسته نباشید می گفتند و دلجویی می کردند.
در جریان فعالیت های اجتماعی نیز همواره مادر را بهمراه خود می بردند. چه جلسات گوناگون که در داخل کشور داشتند و چه در خارج از کشور، بخصوص آن که در اروپا می خواستند زن مسلمان با حجاب کامل به جامعه اروپایی معرفی شود و احترام به همسر در محافل دانشجویی مسلملن نشان داده شود. در بازگشت به ایران، جلسات گوناگون سخنرانی برای دانشجویان، فرهنگیان، مهندسین، پزشکان،بازاریان و روحانیون به صورت جلسات هفتگی تشکیل می شد که ضمن تفسیر قرآن به بحث و بررسی مسایل سیاسی و اجتماعی روز مانند مسئله حجاب زن، انتخاب حجابی کامل برای محل کار و نیز مشاغل مختلف و نیز مسائلی چون تنظیم خانواده و دیگر مسائل مبتلا به روز می پرداختند. در این جلسات نیز سعی می کردند همسر و فرزندان خود را به هماره ببرند و در بسیاری از این جلسات ما نیز بهمراه مادر شرکت می کردیم که همین باعث شده بود که ما همه اعضای خانواده در جریان بسیاری از فعالیت های اجتماعی ایشان قرار بگیریم و از این بحث ها استفاده کنیم. پس از پیروزی انقلاب نیز در جلسات هفتگی «شناخت مواضع حزب جمهوی اسلامی» خانواده را همراه خود می بردند و از دیگرخانواده ها نیز دعوت می کردند که در این جلسات مشارکت فعال داشته باشند. پس می بینیم که به همسر خود تنها به عنوان فردی که به امور خانه رسیدگی کد و آشپزی و خانه داری کند نمی نگریستند، بلکه برای وی به عنوان یک زن مسلمان شخصیت مستقلی قائل بودند.
رابطه شما با شهید چطور بود؟
* برخورد ایشان با من به عنوان دختر خانواده با محبت وعطوفت و در عین حال همراه با آگاهی دادن در حد کمال بود. به عنوان مثال هیچگاه تحکم به داشتن حجاب و رعایت موازین شرعی نکردند، زیرا معتقد بودند اجبار در دین باعث دوری جوانان از مکتب پویای اسلام می گردد. همواره معتقد بودند که بایستی با مطالعه، بررسی و تفکر در مسائل گوناگون انتخاب صحیح را به عهده خود جوان گذاشت و اگر این امر همراه با استدلال منطقی نباشد پیروی جوان خانواده از این شئونات سرسری و کوتاه مدت خواهد بود. در خارج از کشور نیز هرگز مرا وادار به داشتن حجاب نکردند، بلکه همچون معلمی دلسوز و مهربان و با توجه به مشکلاتی که یک نوجوان در محیط بی بند وبار غربی دارد ساعت ها وقت گذاشتند و با صبر وحوصله به سوالات من گوش دادند و به بحث پرداختند. نکته حائز اهمیت این که با وجود آن که خودشان کارشناس مسلم مسائل دینی بودند، و در این راه مطالعات فراوان داشتند، اگر مسئله ای را نمی دانستند آنقدر شجاعت وشهامت داشتند که به سادگی بگویند: «نمی دانم. اما می روم مطالعه می کنم و نتیجه بررسی هایم را برایت می آورم.» این شهامت و این صداقت در گفتار و کردار، روش تربیتی ایشان را موجه و پذیرش استدلالهای ایشان را قانع کننده کرده بود. پدری که نه مطالعات چندانی دارد و نه حتی شجاعت و شهامت آنرا که بگوید در همه زمینه های علمی صددرصد نمی توانم نظر بدهم، چنین پدری نمی تواند در میان اعضاء خانواده موجه، الگو و نمونه باشد.
مهم ترین درسی که نسل سومی ها می توانند از زندگی شهید بزرگوار بگیرند؟
*ایشان از نظر اخلاقی و رفتار برای همه ما فرزندانشان الگو و نمونه بودند. وقتی پدر خانواده در رفتار و روابط با فرزندان و حتی جامعه کمترین خطا را دارد، می تواند الگو قرار گیرد. هرگز دروغ نمی گفتند و در بسیاری از موارد صراحت لهجه ایشان سبب رنجش افراد تملق گو و چاپلوس می شد. از تهمت و افترا به دیگران به شدت دوری می کردند و تا حقیقتی برایشان محرز نشده بود، در رفتار و گفتار دیگران تشکیک نمی کردند. از هوچی گری و سفسطه بازی به شدت عصبانی می شدند و سعی می کردند حقایق را بازگو کنند هرچند به ضررشان باشد. این شیوه هارا به دور از شان مومن می دانستند و معتقد بودند که افراد زبون و کم مایه برای جبران کاستی ها و ناتوانیهای خودشان از چنین شیوه هایی برای تخطئه رقبای خود استفاده می کنند. ایشان که از مقام علمی و معنوی بالایی برخوردار بودند و جزو توانمندترین مدیران، هرگز نیازی به این نداشتند که در مورد دوستان، آشنایان وحتی رقبای خود ناروا گویند و شک وظن در جامعه ایجاد کنند.
از مظلومیت ایشان همبفرمایید واینکه چرابا آن هجمه از توهین ها و افتراایشان راه خود را با صلابت تر ادامه می دادند و هیچ عکس العملی نشان نمی دادند.
*خود ایشان نیز به تهمت ها و افتراهایی که به ایشان زده می شد، بی اعتنا بودند. از اینرو وقتی به ایشان معترض می شدیم که چرا جواب تهمت ها و افتراهای دشمنان و بدخواهانتان را نمی دهید، در پاسخ می گفتند: « دخترم اینها همه ریشه در حسادت افراد وشخصیت های کم ظرفیت دارد. حیف عمر کوتاه ما که بخاطر صرف پاسخگویی به این اراجیف تلف شود. بگذار هر قدر می خواهند حرف بزنند و شایعه درست کنند. ما وقت زیادی نداریم و بایستی به کارهای مهم تر و ضروری تر برای این مملکت و مردم خوب این سرزمین بپردازیم و تاجایی که مهلت داریم به اسلام و مسلمین خدمت کنیم».
چرا شهید بهشتی از خودش دفاع نمیکرد در برابر شبهات چون حتی تردیدها به جامعه حزباللهی هم رسیده بود؟
ایشان سعی میکرد مساله را شخصی تلقی نکند و از خود دفاع نکند ولی از حزب دفاع میکرد. ولی دشمنی با حزب گسترده بود و حتی در اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا این موضوع مشخص شد ولی همه این دشمنیها نشان میداد حزب در جهت تثبیت نظام گام بر میدارد و در جهت قدرت دادن و تثبیت خط امام میکوشد و واقعه 7 تیر هم این واقعه را تایید میکند. اگر حزب نقش تعیین کنندهای نداشت این مقدار دشمنی با ایشان وجود نداشت.
به نظر شما مشی آزادمنشی شهید بهشتی در مناظره با افرادی نظیر کیانوری و پیمان چه نتایجی داشت؟ برخی صحبتها حاکی از مخالفت برخی اعضای حزب با این گفتگوهای تلویزیونی بوده است.
من یادم نمیآید که کسی گسترده مخالف این حرکت بوده باشد ولی ممکن است برخی نظرشان این بوده باشد که بهشتی در حد کیانوری نیست که با او مناظره کند که بهشتی این حرفها را رد میکرد و میگفت اگر این مناظرات روشنگرانه باشد اثرات زیادی دارد. حزب تودهایها خودشان معتقد بودند این مناظرات نقش زیادی در منزوی کردن حزب توده داشته است و شهید بهشتی هم محبوبیت بسیار زیادی در بین مردم پس از این مناظرات پیدا کرد.
حزب جمهوری اسلامی چرا منحل شد؟
اولا بحث وجود شخص شهید بهشتی طبعا تاثیر خیلی زیادی بر اداره حزب داشت ولی بعد از سال 60 اتفاقات زیادی به دلیل اختلاف نظرها و مشکلات ناشی از جنگ پدید آمد و از طرفی عوامل بیرون از حزب هم شدیدا علیه حزب فعالیت میکردند و مهمتر از همه این که حزب از نظر منابع مالی تحت فشار قرار گرفت و امکانات قبلی عملا دیگر در اختیار حزب نبود و همچنین اختلافاتی پدید آمد که عملا سازشناپذیر بود و دو خط کاملا متفاوت شکل گرفت که نتیجه آن را در سال 76 اوج آن را مشاهده کردیم که بنده زمینههای آن را از سال 64 دیدم و حزب هم در سال66 ترجیح داد که دچار تضاد درون انقلابی نشود و حزب هم یک طرف دعوا در داخل کشور نشود.
اختلافات درون حزب را کمی بازتر میکنید؟
دولت آقای موسوی نظرات خاصی داشتند که با برخی نظرات اعضای حزب متناقض بود و برخی افراد هم به شدت در مخالفت با حزب تلاش کردند و برخی اعضای حزب نیز درگیر مسئولیتهای اجرایی بودند که شهید بهشتی با این امر میانهای نداشتند.
چه گونه شهید بهشتی در تمامی سمتهایی که داشتند موفق بودند؟
شهید بهشتی در اواخر سال 58 با تاکید امام دو شغله شدند و رییس قوه قضاییه شدند و بارها از امام خواستند که تمام وقت را در حزب بگذارند ولی امام در آن مقطع فرمودند شایستهتر از ایشان ندارند و شهید بهشتی هم در واقع اطاعت کردند. ولی شخصا مایل بودند تمام وقت خود را برای حزب بگذارند.
آیا امام با تحزب موافق بودند؟
این یکی از بحثهای خیلی پیچیده است که در این بحث نمیگنجد که آیا تحزب در ایران پا میگیرد یا خیر. حضرت امام با تحزب مخالف نبودند. نظرشان این بود که باید دید چه کسی بر حزب نظارت میکند. مثلا با شهید بهشتی موافق بودند و حتی ماهانه به حزب کمک میکردند. ولی با حزبی که نتوان به آن اعتماد کرد مخالف بودند ولی در عین حال تبلیغات بر ضد حزب ادامه پیدا کرد و این تصور به وجود آمد که برای همیشه نمیتوان به حزب جمهوری اسلامی اعتماد کرد چون معلوم نبود چه کسی بر سر کار میآید.
مقام معظم رهبری هم تحت شرایطی با تحزب موافقند و اصولا نظام انتخاباتی کشور هم لازمهاش تحزب است که به روزمرگی و به نوعی ناهماهنگی مبتلا نشویم.
آیا حضرت امام توصیهای برای انحلال حزب کردند؟
یادم نمیآید آن موقع چنین بحثی مطرح شده باشد. در واقع حضرت امام حتی به حزب کمک هم میکردند ولی مشخص نبودن آینده حزب باعث شد اعضا رای به انحلال حزب دهند و در این میان حضرت امام هم موافقت یا مخالفت خاصی از خود نشان ندادند.
از ویژگیهای شخصیتی شهید بهشتی بفرمایید.
ایشان فوقالعاده منضبط بودند و بسیار دقیق و با نظم رفتار میکردند به گونهای که مثل ایشان بنده تا به حال منظم و دقیقندیدهام. همچنین ایشان فوقالعاده فرد قانونگرایی بودند و مسلما اگر حیات ایشان ادامه مییافت وضعیت قانونگرایی در کشور کاملا شکل متفاوتی مییافت.
از آن شب تلخ هفتم تیر هم اگر خاطرهای دارید، بفرمایید.
ما روزهای یکشنبه جلسهای داشتیم که دو ساعت قبل از اذان بود و جلسه شورای مرکزی حزب بود و پس از آن نماز را به امامت شهید بهشتی میخواندیم و سپس به سالن اجتماعات میرفتیم برای تبادل نظر بین مسئولین قوا. آن شب هم قرار به همین شکل بود و همه بعد از نماز به سمت سالن رفتند ولی من چون قرار بود که فردا صبحش به ماموریت خارجی بروم برای استراحت به منزل رفتم که به محض رسیدن به خانه تلفن زدند و گفتند که آن اتفاق افتاده است و به دفتر حزب برگشتم و تا نیمه شب دنبال اجساد میگشتیم. صبح هم شهید رجایی با من تماس گرفت و گفت تو زندهای؟ گفتم بله! گفت یک جنازه پیدا کردند میگویند این جنازه منصوری است ولی نمیدانستیم درست است یا غلط. گفتم نه من ظاهرا زندهام!
به نظر شما در حال حاضر چه شخصی شبیهترین فرد به شهید بهشتی است؟ هیچ کس، هیچ کس مثل بهشتی نیست و نخواهد بود.
پقرار است در محل دفتر اسناد انقلاب اسلامی با دکتر جواد منصوری از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری گفتگو کنیم. میخواهیم از ایشان که از دوستان نزدیک شهید بهشتی بودند در مورد شخصیت شهید بهشتی سوال کنیم. با تاخیر حدودا سی دقیقهای به محل میرسیم. ایشان در فضایی صمیمانه و دوستانه با ما گفتگو میکنند و البته این نکته را هم به ما متذکر میشوند که اگر شهید بهشتی بودند حتما ما باید مصاحبه را به زمان دیگری موکول میکردیم چون ایشان بسیار منظم و دقیق بودند و تاخیر برای ایشان پذیرفته شده نبود. به هر حال ضمن عذرخواهی مصاحبه را شروع کردیم تا گوشهای از مسائل مربوط به حزب جمهوری اسلامی و شخص شهید بهشتی را بررسی کنیم:
لطفا توضیح مختصریدر مورد خودتان و نحوه آشناییتان با شهید بهشتی بفرمایید. نحوه ورود شما به شورای مرکزی حزب جمهوری چگونه بوده است؟
من از دی ماه 1357 به تدریج از طریق مدرسه رفاه و همچنین کمیته استقبال از امام و همچنین در جریان فعالیتهای انقلاب با شهید بهشتی همکاری میکردم البته از قبل هم آشنایی مختصری با ایشان داشتم تا اینکه در 29 بهمن ماه حزب جمهوری اسلامی اعلام موجودیت کرد. در آن زمان در محل دفتر حزب با شهید بهشتی و آیتالله هاشمی دیدار داشتم و آنها از من دعوت کردند که در حزب فعالیت کنم. بعد از آن من عملا درگیر کار در سپاه شدم و شبانه روز وقت من را میگرفت. اما در اواسط فروردین 58 شورای مرکزی حزب در غیاب من بنده را به عنوان عضو شورای مرکزی انتخاب کردند و در سه کنگره آتی حزب هم بنده مجددا به عضویت شورای مرکزی درآمدم. بنابراین در طول سالهای 58 و 59 تا 7 تیر سال 1360 جلسات زیادی با شهید بهشتی در شورای مرکزی و اجرایی حزب داشتیم. با توجه به آشنایی شهید بهشتی و اطلاع ایشان از سوابق بنده، از من میخواستند در جلسات حزب حضور داشته باشم. به عنوان نمونه من در سال 59 و 60 در شورای اجرایی حزب حضور داشتم و مسئولیتهای مختلفی در شاخههای مختلف حزب داشتم. در مورد فعالیتهای داخل حزب ایشان به عنوان دبیر کل حزب بسیاری از فعالیتهای حزب را تحت نظر داشتند و اکثر امور با نظر ایشان صورت میگرفت.
حزب جمهوری اسلامی با چه هدفی تشکیل شد؟ آیا صرفا بر اساس حمایت از اصل انقلاب بود؟ زیرا بعدها خیلی از اعضا خط مشی بسیار متفاوتی را در پیش گرفتند.
در سیستم موجود در واقع باید حزب اداره کننده کشور باشد و شاید بسیاری از مشکلات موجود کشور به دلیل نبود یک حزب فراگیر است. تجربیات چندین دهه نشان داده بود که اگر تشکلی موجود باشد که افراد همفکر یا کسانی که دارای افکار نزدیک با یکدیگرند اگر در کنار هم جمع شوند میتوانند بسیار تاثیرگذار باشند اما حزب جمهوری اسلامی افراد را در ابتدا صد درصد از نظر فکری انتخاب نکرد زیرا هم دایره محدود میشد و انقلاب هم از یک سری نیروها محروم میشد. این یک اصل در حزب بود لذا اعضای شورای مرکزی به اصل انقلاب و رهبری امام کاملا معتقد بودند ولی طبیعتا در یک سری مسائل اختلاف نظراتی وجود داشت. نکته دوم اینکه ما در اداره امور کشور منحصرا به حزب فکر نمیکردیم. در دنیا این طور است که اگر نخستوزیری از حزبی انتخاب شود تمام اعضای کابینه از آن حزب انتخاب میشوند. ولی ما حتی از افرادی استفاده میکردیم که موافق حزب نبودند ولی از آنجایی که به کمک انقلاب میآمدند ما از آنها استفاده میکردیم. بزرگترین نمونه هم شهید رجایی بودند که عضو حزب نبودند ولی حزب بیشترین حمایتها را از ایشان انجام داد.
در خود حزب راجع به شخص بنی صدر و شهید رجایی اختلافی وجود نداشت؟
طبیعتا اختلاف نظرهایی وجود داشت ولی وقتی بحث میشد و جمع به نتیجهای میرسید بحث متوقف میشد و همه میپذیرفتند. البته شهید بهشتی به گونهای بودند که هم میتوانستند نظرات و هم شخصیتها را به سوی خود جلب کنند.
شهید بهشتی تز جذب حداکثری و دفع حداقلی را قبول داشت و بسیار رعایت میکرد ولی خب خوشبینیهایی هم به برخی افراد داشتند که بعد از 14 اسفند 59 نظرشان نسبت به این افراد تعییر کرد و مطمئن شدند که نمیتوان به این افراد اعتماد کرد و نامهای هم خطاب به حضرت امام نوشتند و موضع خود را نسبت به سکوتی که تا آن زمان داشتند، اعلام کردند.
علل اقبال مردم به حزب چه بود؟
حزب جمهوری اسلامی به دلیل حضور شخصیتهای برجسته و همچنین نهادسازی و ساختارمند کردن انقلاب، پایگاههای نظام را عملا در میان مردم در اختیار خود کرده بود و به همین دلیل برخی گروهها با حزب و به خصوص شهید بهشتی مخالف بودند و دشمنی داشتند.
این گروههای مخالف و معاند دقیقا چه کسانی بودند؟
مخالفین حزب جمهوری اسلامی طیف گستردهای از کمونیستها و نهضت آزادی بودند و حتی برخی روحانیون کشور را هم شامل میشد. فکر میکردند اشخاص برجسته حزب تعیین کننده اوضاع کشور هستند و عدهای به صراحت از عدم نقشآفرینی در امور کشور گلایهمند بودند. حتی کسی که نمیخواهم اسمش را ببرم صراحتا به من گفت چرا تو عضو شورای مرکزی حزب باشی و من نباشم؟! این مورد خیلی مهم است و از این نظر خیلی با شهید بهشتی دشمنی داشتند این را هم به شما بگویم که حتی عدهای در اوایل انقلاب با وجود اگاهی از ماهیت بنی صدر به دلیل دشمنی با شهید بهشتی از بنی صدر حمایت کردند!
یعنی معتقید علاوه بر دشمنیهای ایدئولوژیک حسادت به شهید بهشتی هم در دشمنیها موثر بوده است؟
قطعا، قطعا همین طور بوده است.
از خاطرات محسن رفیق دوست:
شهید محمد منتظری با من رفیق بود . یک بار که به محل کار من برای جلسه ای آمدو دو سه اعتی با همدیگر صحبت کردیم به او گفتم شما در مورد آقای بهشتی اشتباه می کنی که این حرفها را این طرف و آن طرف می زنی ، اجازه بده با ایشان قرار ملاقاتی بگذارم و برویم با هم صحبت کنیم . ایشان هم به این ملاقات راضی شد. البته قطعاً افراد دیگری هم در نزدیک کردن شهید محمد منتظری و شهید بهشتی مؤثر بودند .
خدمت آقای بهشتی رسیدم و به ایشان عرض کردم محمد آقا می خواهند بیایند و با شما ملاقاتی داشه باشند . ایشان تا این جمله مرا شنید با لحن بسیار شیرینی فرمود محمد خودمان ؟ من فکر کردم ایشان منظور مرا متوجه نشده و حواسش به فرد دیگری رفته است . گفتم : منظور من محمد آقای منتظری است . گفت : بله ، من هم همین را می گویم . گفتند خوب فلان شب بیائید .
سه یا چهار روز مانده به واقعه هفتم تیر بود که برای جلسه ای خدمت ایشان رسیدم .ورود من درست مصادف با ختم جلسه بود و مرحوم شهید بهشتی به طرف اتاقش می رفت . من تا آقای محمد منتظری را دیدم که سر پله ها ایستاده بود او را در آغوش کشیدم . تا محمد آقا را بغل کردم شهید بهشتی که در حین حرکت متوجه حرکت من شده بود با صدای رسایی فرمود : یک بار دیگر هم از طرف من آقا محمد را ببوس و ادامه داد همان طور به شما گفتم محمد خودمونه و مسائل ما با همدیگر حل شد ، خیلی هم راحت حل شد و به نفع ایشان هم حل شد .
تا شهید محمد منتظری این عبارت شهید بهشتی را شنید زد زیر گریه . آمدیم پائین توی محوطه حیاط روی نیمکتهای کنار باغچه نشستیم . از او پرسیدم محمد آقا حالا نظرت چیست؟ پاسخ داد : بزرگواری آقای بهشتی بلایی به سر من آورد که هیچ چیز آن را جبران نمی کند . پرسیدم چطور ؟
گفت : من این همه به ایشان بد گفتم و اهانت کردم ولی در دفعه اولی که مرا دید مدتها مرا در آغوش خود گرفت و فشار داد و مرا بوسید و بعد سرش را جلو آورد و گفت : یک کلمه راجع به گذشته حرف نخواهی زد . از حالا به بعد را با هم صحبت می کنیم. هر چه خواستم بگویم در گذشته فلان جا چه گفتم و قضیه چه بود اصلاً اجازه نداد حرف بزنم.
سمانه جعفری
در سال های پایانی دهه 1330شمسی برخی از روحانیون و فضلای حوزه، با توجه به برخی کاستیهایی که در نظام حوزوی وجود داشت درصدد اصلاح نظام آموزشی رایج حوزه وسامان دهی آن برآمدند. مرحوم حقانی باهمکاری مرد خیّر دیگری و با نفقه و مباشرت خود در حوزه ی علمیه قم، واقع در پل آهنچی در حال تاسیس مدرسه ای بود. اصلاح گران حوزه برای اجرای برنامه های خود، مدرسه نیمه ساز حاج علی حقانی را در اختیار گرفتند. مدرسه ای که به این ترتیب تاسیس شد، به نام سازنده ی آن به«مدرسه حقانی»معروف گردید.
آیت الله سید محمد بهشتی، که از پیشگامان اصلاح حوزه و یکی از اعضای پایه گذار مدرسه حقانی بود، قصد داشت برای پیشبرد اهداف مدرسه از حمایت و کمک برخی مراجع تقلید، اما بدون دخالت آنها، استفاده کند، که فقط آیت الله میلانی بود حمایت مالی و معنوی بدون دخالت در امور مدرسه را پذیرفت.
آیت الله بهشتی که ایشان را طراح و مهندس مدرسه حقانی می دانند، هدفش تربیت «مصرف کننده آگاهی های اسلامی» نبود بلکه می خواست «طلبة آگاه شدهی آگاه کننده» تربیت کند. زیرا عقیده داشت طلبه باید با همه ادیان آشنایی داشته باشد، طلبه باید انسان و اسلام را محققانه و نه مقلدانه بشناسد. شهید بهشتی شخصیتی دوراندیش و نوآور بود و برنامه ریزی مدرسه حقانی نیز برخواسته از این دو خصلت او بود.
شهید قدوسی و شهید بهشتی بر این باور بودند که انبیا واقعا می خواستند اسلام شناسانی جامع، بار بیاورند و تربیت کنند که بتوانند پاسخگوی جهان اسلام باشند. به همین جهت آیت الله بهشتی برای زبان انگلیسی اهمیت خاصی قائل بود و برای این درس شهریه ویژه ای تعیین کرده بود. هر طلبه ای که ساعات بیشتری زبان انگلیسی مطالعه می کرد، پس از ارائه ی گزارش کار، شهریه خاص را دریافت می کرد. آیت الله بهشتی افزون بر زبان انگلیسی، فلسفه غرب (فلسفه هگل، کانت، دکارت) را تدریس می نمود.
بنیان گذاران و اساتید مدرسه حقانی در دروس و کتاب های درسی متداول در حوزه، تجدیدنظر کردند.کتاب های درسی حوزه دارای متنی سنگین،خسته کننده و مشکل بود. برخی از کتاب ها حذف شدند و به جای آن ها کتاب هایی تدریس می شد که زبان ساده تری داشت یا تحریر و تلخیص کتاب ها بود. همچنین آنها علوم اسلامی فراموش شده را نیز احیا کردند. مانند: تفسیر قرآن، نهج البلاغه، محاوره عربی، تاریخ اسلام و...
گرایشهای سیاسی فکری مدرسه حقانی
مدرسه حقانی، علاوه بر کارکردهای آموزشی و تربیتی، دارای کارکردهای سیاسی و اجتماعی نیز بود زیرا با شروع نهضت اسلامی طلبه های مدرسه فوق، فعالانه در آن حضور داشتند و حتی جرقه ی قیام 19 دی ماه قم توسط آنها زده شد و یکی از شهدای این قیام از میان طلبه های آن مدرسه بود. پس از انقلاب نیز بسیاری از فارغ التحصیلان این مدرسه، هدایت انقلاب اسلامی را به عهده گرفتند.
مجاهدین خلق و مدرسه حقانی
یکی از ویژگی های جالب توجه مدرسه ی حقانی نفوذ جریان های فکری و سیاسی روشنفکری دینی در آن می باشد. از جریان طرفدار اسلام اصیل و مرجعیت گرفته تا جریان متاثر از مکاتب فکری غربی، به نوعی در میان طلبه های این مدرسه طرفدارانی به دست آوردند. اگرچه طیف غالب روحانیون حقانی در مشی سیاسی به طور کامل مطیع فرمان حضرت امام(ره) بودند، اما برخی از طلبه های این مدرسه به گروه هایی چون مجاهدین پیوستند و حتی درنهایت در صف معارضان نظام حکومت اسلامی قرار گرفتند.
دکتر شریعتی و مدرسه حقانی
اندیشه های علی شریعتی در بین طلاب و مسئولین مدرسه، بازتاب های متفاوتی داشت. سخنرانی های او در حسینیه ی ارشاد در اواخر دهه ی 1340 و اوایل 1350ش بسیار مورد توجه قرار گرفت. حضور تفکر شریعتی در مدرسه به خاطر خوی انقلابی طلبه ها یک چیز بسیار طبیعی بود. نفوذ تفکر او در مدرسه ی حقانی بیش تر در اواخر عمر رژیم بود.عکس العمل طلاب و اساتید مدرسه در برابر تفکر شریعتی متفاوت بود. از خاطرات و نوشته های طلاب و اساتید چنین برمی آید که برخی از آنها سخت مخالف اندیشه های شریعتی و برخی موافق بودند. برخی نیز ضمن انتقاد از او معتقد بودند که اندیشه هایش برکات ونتایج ارزنده ای برای جامعه و انقلابیون خواهد داشت.
مخالفت و طرفداری از اندیشه های شریعتی به جایی رسید که اگر اطلاعیه ای را موافقان در حمایت از شریعتی بر دیوار نصب می کردند، مخالفان می آمدند و پاره می کردند یا اطلاعیه هایی را مخالفین می زدند و موافقین پاره می کردند؛ حتی جواب سلام همدیگر را نمی دادند. آیت الله قدوسی به خاطر این که به این اختلافات پایان دهد و التهابات را از مدرسه کم کند، یکی دو نفر از مخالفین و یکی دو نفر از موافقین را بیرون کرد.گرچه جدال های لفظی و کلامی کمتر شد، اما تا پایان، این دو نگرش نسبت به شریعتی وجود داشت.واکنش سوم، در برابر اندیشه های شریعتی، واکنش معتدل و واقع بینانه بود کهدکتر بهشتی نیز طرفدار این نوع تفکر بود و آیت الله قدوسی هم در عمل موضع ایشان را تایید می کرد.
این کشاکش طلاب زمانی بالا می گیرد که آیت الله مصباح یزدی در آخرین جلسه درس «نهایة» با برخی طلاب، نوشته های شریعتی را نقد می کند. ایشان سه نقد اساسی را که مربوط به سه بحث بنیادی و از بحث های اسلام و شیعی است؛ خاتمیت و وحی و نقش انبیا، امامت و معاد مطرح می کند که به نظر آیت الله مصباح یزدی دکتر شریعتی (در این سه زمینه) مطلبی گفته که در دو بخش وحی و خاتمیت و معاد خلاف اصول مسلم اسلام است و در بخش امامت خلاف اصول مسلم تشیع است. او که یک شخصیت بارز دینیبا مطالعات عمیق اسلامی بود تفکر دکتر شریعتی را تفکر انحرافی می دانستند.
آیت الله بهشتی در دو سخنرانی خود در میان طلاب مدرسه حقانی دیدگاه های خود را درباره عقاید علی شریعتی به طور روشن و واضح بیان می کند:
«من مکرر گفته ام دکتر شریعتی بیش از آنکه اندیشمند باشد شاعر است؛ روی قریحه حرف می زند، روی سینه حرف می زند، و این بزرگترین انحراف و خطای اوست. این مساله را به خود او هم گفته ام و از او خواستم که دیگر این کار را نکند. ایشان قول داد و بر اساس حسن ظنی که به من داشت گفت من قبول دارم؛ تو و امثال تو نظارت کنید؛ نگذارید حرف هایی
که به نظرتان نارواست اصلا از من منتشر شود. حتی آنجا قرار گذاشتیم که ایشان قبل از سخنرانی و نشرش این کار را بکند؛ اما دیگر آن دوران پایان پذیرفت.به دکتر شریعتی به سه دید ممکن است نگاه شود:
1.محقق جامع الشرایط و واجد حد نصاب همه شرایط لازم، برای یک اسلام شناس محقق و صاحب نظر مجتهد که صلاحیت علمی موثر را آن چنان که در حوزه ها معمول است به دست آورده و علاوه بر آن صلاحیت ها، صلاحیت های لازم دیگر را نیز که محققان حوزه های فعلی معمولا در حد نصاب از آن برخوردار نیستند کسب کرده و بر آن ها افزوده و در نتیجه به نوآوری های محققانه ای توفیق یافته که از اسلام شناختی نو و زنده و پاسخگو به نیازهای عصر در عین حال تحقیقی و مستند بدست آورده.که بنده نه تنها چنین دیدی را ندارم؛ بلکه با آشنایی قابل ملاحظه ای که با خودش و کارهایش دارم این دید را بسیار مبالغه آمیز و نابه جا می دانم.
2.نویسنده ایست مغرض و فاسد و مفسد، که می خواسته اسلام و تشیع را لجن مال کند. من چنین دیدی را نسبت به مرحوم شریعتی ندارم. با آشنایی که از احوال او دارم او را چنین نیافتم و نمی یابم.
3. الف)کاوشگر و جستجوگری بی آرام که اسلام را در حد کتابهایی که در دهه های اخیر در زمینه گوناگون اسلامی و شیعی نوشته شده و سخنرانی هایی که ایراد شده می شناخته است؛
ب) با سوالات و نیازهای نسل جوان، به خصوص جوان تحصیل کرده زمان خود، آشنایی فراوان دارد؛
ج) پاسخ بسیاری از این سوالات و نیازها را در آنچه که خوانده و شنیده نیافته است؛
د) به علوم اجتماعی معاصر برای یافتن پاسخ به این سوال ها ونیازها روآورده؛
ه) پاسخ این سوالات ونیازها را در آن ها نیافته؛
و) با پیوند ریشه داری که در دل و احساسش با اسلام و چهره های برجسته اسلام، بخصوص پیامبر و ائمه و قهرمانانی که شیعه نخستین را تشکیل می دادند، داشته، بار دیگر به اسلام شناسی پرداخته است؛
ز) آنچه را یافته نوشته، گفته و عرضه کرده تا با خود به گور نبرد، بی آنکه راه نقد آن ها را بسته و کار بازشناسی اسلام را تمام شده بداند.
بنده شریعتی را در این چهره می بینم. این بازشناسی خامی فراوان دارد و کار تحقیقی مستندش از کار فریحه ای بسیار کمتر است. من می دانم که در کنار این برداشت های سلیقه ای و ذوقی می تواند با خطاها و انحرافات همراه باشد، ضررها هم زده و میزند؛ اما در کنار این ضررها، سودها و جاذبه هایی برای عده ی زیادی از افراد دختر و پسر جوان به سوی اسلام و تشیع داشته و دارد. آیا از این ضرر و سود کدام بیشتر است؟ نمی دانم این مساله به آمارگیری احتیاج دارد. در دایره آگاهی های من، کسانی که با سخنان او اسلام آورده باشند بیشتر است از کسانی که منحرف شده باشند؛ ولی این شناسایی من است؛ ممکن است شناسایی دیگری عکس این باشد.
موضع من در برابر دکتر شریعتی و کارهای او موضع بهره برداری صحیح است، نه لگدکوب کردن و نه ستایش کردن و بالا بردن، بلکه حسن استفاده از سرمایه ای در خدمت هدفی با روشنگری بدون کم ترین محافظه کاری برای تمام نقطه های ضعف او. این موضع من است.»
*برگرفته از تاریخ شفاهی مدرسه حقانی/نویسنده بهمن شعبان زاده
آقای بهشتی! انقلاب ایران دارد بچههای خود را میخورد و ما داریم تجربه همه انقلابهای تاریخ را تکرار میکنیم؛ از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب کمون پاریس، تا انقلاب 1917 روسیه و همه انقلابهایی که در دنبال آن رخ داد. مگر شما نمیگفتید که انقلاب ایران استثنایی است و با تمام انقلابهای دنیا تفاوت دارد، پس حالا کجایند انقلابیون که حالا منزوی شدهاند؟
بله، انقلاب ایران استثنایی است، یعنی کسانی که بین خودشان و خدایشان و با آگاهی و ضمیر وجدانشان احساس میکنند که در خدمت پیروزی انقلاب بودهاند، آنها امروز بدان نمیاندیشند که آیا در صحنه امروز جایی و یا جای برجستهای دارند یا نه. ببینید یک فرق اساسی انسان مؤمن به خدا با دیگران همین است؛ او هیچ گاه کارهای خودش را هدر رفته نمیشناسد، چون کار را برای خدا کرده است. من صریحاً میگویم که شعار انقلاب اسلامی، باید خدمت به خلق و در راه رضای خالق باشد. کسی که به خلق و در راه رضای خالق کار میکند، هیچ گاه رضای خالق را گم نمیکند، بنابراین، توجه داشته باشید این خصلت استثنایی که درباره انقلاب ایران همواره میگفتند، در این بعد خاص هم وجود دارد. آری، بلی، انقلاب ایران استثنایی است، چون انقلابیون پاکنیت ایران بدان نمیاندیشند که آیا در این مرحله، در مرحله قبل و یا در مراحل بعدی، سمتی و مقامی دارند یا نه، آنها بدان میاندیشند که آیا کاری که در گذشته کردهاند امروز میکنند و یا فردا خواهند کرد، واقعاً در راه خدمت به خلق و در راه رضای خالق هست یا نه؛ اگر خدمت به خلق برای رضای خالق باشد، همواره خوشحال هستند و اگر خدمت به خلق نباشد و یا خدمت به خلق باشد، ولی برای رضای خالق نباشد، ممکن است از نشیب و فرازها دلخور شوند و رنجیده خاطر. تکرار میکنم، یک انقلابی مسلمان، همیشه شاداب است و هیچ گاه رنجیده خاطر نیست.
اختلاف حزب با نهضت آزادی چیست؟
اختلاف حزب با نهضت آزادی بر سر همان مواضع فکری و سیاسی است. حزب معتقد است با ابرقدرتها باید مثل یک قدرت کامل که از این ابرقدرتها بینیاز است برخورد کرد و نهضت آزادی معتقد است که باید گام به گام و آرام آرام مطلب را حل کرد. نهضت آزادی هیچوقت معتقد به این نیست که ایران باید وابسته به امریکا باشد، نهضت آزادی خواستار استقلال ایران است.
آیا نمیتوان هم مستقل بود و هم گام به گام جلو رفت؟
منظور این بود که از بینش سیاسی حاکم بر نهضت آزادی در مقطع کنونی مبارزه چنین فهمیده شد که این برادران پایان دادن به وابستگی اقتصادی و سیاسی به امریکا و قدرتهای بیگانه دیگر را در این مرحله از انقلاب عملی نمیدانند و معتقدند که این اقدام باید به مراحل بعدی موکول شود، ولی ما تأکید میکردیم که در همین مرحله و هر چه زودتر باید به اقدامی قاطع برای قطع هرگونه وابستگی به امریکا و هر قدرت یا ابرقدرت دیگر دست زد و آن را به مرحلهای دیگر موکول نکرد.
در مورد شما این روزها شایعات زیادی بر سر زبانها است. با این شایعات چگونه برخورد میکنید و تصور میکنید این شایعات از چه منبعی سرچشمه میگیرد و به نفع چه کسی تمام خواهد شد
همانطور که میدانید و بسیار از مردمی که با من از نزدیک تماس دارند میدانند، روش من در برخورد با شایعات خونسردی و بیاعتنا بودن نسبت به شایعات است؛ چون میدانم که شایعهسازی یکی از نقشههای شوم دشمنان انقلاب است و مسلم است که افرادی که مسئولیتهای مؤثری در انقلاب دارند، هرقدر منصفانهتر کار کنند و هر قدر مصالح این ملت را بیشتر رعایت کنند و خود به خود هر قدر با دشمنان اسلام و کشور بیشتر درگیر بشوند، در معرض این توطئهها بیشتر قرار میگیرند و این را سالهاست [که] تجربه کردهام. تربیت اسلامی، انسان را متوکل به خدا بار میآورد و انسانی که دلش با خدا پیوندی داشته باشد، از اینگونه شایعات کمتر نگران میشود.
ملت ما هم هوشیار است و [هم] میداند که جنگ روانی و شایعهسازی، یکی از نقشههای مخرب دشمن است. اما آنچه باعث تأسف است، اینکه انسان میبیند بعضی از دوستان هم به وسیله توطئهگران تحت تأثیر قرار میگیرند و پای اینها هم به این شایعهسازیها کشانده میشود که این برای همه تعجبآور است، بخصوص که انسان در برابر اینگونه چهرهها نمیخواهد حتی سخن درشتی بگوید و واکنشی مطابق آنها از خود نشان دهد. من همواره سعی داشتهام و خواهم داشت که با بردباری و شکیبایی که اسلام از هر مسلمان انتظار دارد ملزم باشم و در برابر لغزش دوستان هم به دیده عفو و اغماض بنگرم و امیدوارم این افراد هم بزودی بتوانند متوجه شوند بیجهت دشمنان از آنها سوءاستفاده کردهاند. طبیعی است که در برابر این شایعات دوستان فراوانی اظهار مهر و محبت میکنند و از شایعهسازیها اظهار تأسف میکنند و نشان میدهند که بهخوبی دریافتهاند که این شایعهسازیها توطئهای است که نهایتاً به نفع دشمن تمام خواهد شد، توطئهای با رنگی جدید که از سوی دشمن [علیه] چهرههای خلاق و مؤثر انقلاب ریشه میگیرد، ولی آنکه دوستان آنها را بر زبان و قلم آورند. امید و آرزوی من این است که ملت ما در برابر این جنگ روانی رودررو، بیش از پیش رویینتن شود و نشان دهد که دشمن در این جنگ نیز پیروزی نخواهد داشت.
در مورد مسئله سرمایهدار بودن شما و اینکه میگویند شما خانه مجللی در بالای شهر دارید، توضیح بدهید؟
من نه سرمایه دارم و نه موافق با سرمایهداری هستم و به سهم خود اجازه هم نمیدهم که در آینده جامعهام به سرمایهداری کشانده شود و همواره اعلام کردهام که اسلام با سرمایهداری هیچگونه سازشی ندارد. آنچه بنده دارم، خانهای است که در آن زندگی میکنم و نه زمینی و نه کارخانهای و نه سرمایهای و نه تجارتی و نه مستغلاتی و نه هیچ چیز دیگر دارم و گذران زندگی شخصی من هم از حقوقی است که دریافت میکردم و حالا هم به عنوان بازنشستگی دریافت میکنم و خانه من جای گمشدهای نیست، خانهای است که شبهای پنجشنبه دیدار عمومی داشتیم، دانشجویان و دوستان مختلف به آنجا میآمدند، هنوز هم در آن سکونت دارم و چیزی نیست که مخفی بماند و هفت سال هم هست که در آن خانه مینشینم و اما ترتیب تهیه این خانه [بدین صورت است که] من هنگامی که از آلمان بازگشتم، درصدد تهیه خانهای در حوالی خیابان سقاباشی بودم، ولی پول لازم را نداشتم و با همان مبلغ در جاده قدیم شمیران در قلهک که زمین ارزانتر بود، خانهای تهیه کردم که پولش را یکجا میخواستند، اما بهطور قسطی پرداختم و این خانهای است شش اتاقه که چهار اتاق برای زندگی و خود و خانواده و دو اتاق برای فعالیتهای من بود.
از آنجایی که جنگ روانی و استفاده از شایعهپراکنی ابزاری قوی جهت مشوش کردن ذهن مردم است خاصه آنکه محوریت اخبار، یک شخص و آن هم از ردهی بالای مملکتی باشد؛ برآن شدیم تا در این نوشتار خلاصهای از مصاحبه اختصاصی روزنامه کیهان با شهید بهشتی در شهریور 59 را بازخوانی کنیم تا هم کمی با شدت جنگ روانی علیه رییس وقت دستگاه قضا آشنا شویم و هم حرفهایی از شهید بهشتی بشنویم که برای امروز انقلاب اسلامی هم بسیار مفید است.
آقای بهشتی به طور صریح و رک نظرتان را راجع به سازش و سازشگری بگویید.
من درباره سازش نظر خودم را مکرر اعلام کردم. به نظر من انقلاب اسلامی ایران وقتی میتواند موفقیتآمیز به جلو برود که هیچ گونه سازش با قدرت بیگانه در طرح و نقشه رهبری انقلاب و اداره انقلاب رخنه نکند. البته به نظر من دو نوع سازش وجود دارد در عالم سیاست که فکر میکنم هر دو مردود باشند. یکی سازش خیانتکارانه و دیگری سازش مصلحتاندیشانه است. من شخصاً هر دو نوع سازش را رد میکنم. در مورد سازش خیانتکارانه مطلب روشن است. کسانی هستند که برای اینکه در یک کشور در دنیای سوم به حکومت برسند بیایند و با آن ابرقدرتی که حامی حکومت وقت است وارد مذاکره میشوند و زیر پای حکومت قبلی را خالی میکنند تا خودشان با حمایت آن ابرقدرت، جای او بنشینند. این سازش خیانتکارانه است و معمولاً در این رویه این گونه افراد یا گروهها مجبور میشوند امتیازی به آن ابرقدرت بدهند تا او را راضی کنند خودشان جانشین حکومت قبلی باشند. نوع دوم سازش این است که یک گروه علاقهمند به مصلحت ملت و کشور، خط مشی سیاسی انتخاب کرده که در آن خط مشی به جای مبارزهای قوی و نیرومند با ابرقدرتهای استعمارگر بیاید و با آنها وارد مذاکره هم بشود و به خیال خودش آنها را هم قانع کند که دست از سر یک کشور دنیای سوم و یک ملت دنیای سوم بردارند و بخواهد به ملت خودش خیانتی کند. به این میگوییم سازش مصلحتجویانه و از نظر من این نوع سازش هم محکوم است. در طول این سالهای مبارزه ملت ایران، من به روش دوم اعتقادی نداشتهام، ولی هیچگاه برای گفتوگو با ابرقدرتهای دشمن قدمی به جلو نگذاشتم و حتی افراد و گروههای اجتماعی محترمی را که به این راه معتقد بودند مکرر با آنها بحث میکردم که فکر نمیکنم این روش، روش صحیحی باشد و این روش، روشی است که اصولاً با روحیه انقلاب سازگار نیست.بله من در عین اینکه هر نوع مذاکره براساس سازش مصلحتجویانه را صریحاً نفی میکنم و نفی کردهام و در این راه هیچ وقت آن را جزو طرح و برنامه مبارزاتی برای خود و همفکرانم قرار ندادهام، مواردی پیش آمده که عکس مطلب بوده، دشمن خواسته برای مسئلهای با ما تماس بگیرد، نه اینکه ما خواسته باشیم دشمن با ما تماس بگیرد، او خواسته با ما تماس بگیرد. در این موارد که دشمن خواستار تماس با ما بوده در جمع دوستان و همفکران دو نظر وجود داشته؛ یک نظر اینکه حتی در این موارد هم باید از هر نوع مذاکره با دشمن خودداری کرد و یک فکر اینکه باید سنجید اگر در گفتوگوی رویاروی با دشمن ما میتوانیم به سود انقلاب گامی برداریم و قدرت نفس و اعتماد به نفس و آگاهی و پرمغزی و پرمحتوایی انقلاب را نشان دهیم و ضعف او را دریابیم در این صورت میتوانیم در موارد لازم با او صحبت کنیم.
در دوران انقلاب تا قبل از تشکیل شورای انقلاب هیچ وقت زمینه چنین صحبتی و ضرورت چنین صحبتی پیش نیامده بود ولی پس از تشکیل شورای انقلاب در چند مورد که قبل از پیروزی و بعد از پیروزی دشمنان خارجی و داخلی انقلاب میخواستهاند با ما صحبت کنند. هر جا از دید ما سودمند بوده است که بنشینیم و مطالب را رویاروی به آنها بگوییم گفتهایم. بنابراین من میخواهم مطلب را این طور خلاصهگیری کنم [که] سازش خائنانه با دشمن به هر حال محکوم است و محکومیت آن بدیهی و معامله بر سر مصالح ملت محکوم است. سازش مصلحتجویانه با دشمن [نیز] محکوم است.گفتوگوی مستقیم با دشمن اگر آهنگ مذاکرهای مصلحتجویانه سازشآمیز داشته باشد محکوم است. ولی گفتوگوی رویاروی با دشمن به منظور نشان دادن قدرت نفس و اعتماد به نفس و آگاهی انقلاب و انقلابیون و دریافتن نقطههای ضعف دشمن، مفید و در بسیاری موارد لازم است.
آقای بهشتی! شما روحانیت را بیشتر دوست دارید یا سیاست را؟ اگر بگویند که شما دیگر نمیتوانید سیاسی و سیاستمدار باشید، آن وقت چه میکنید؟
اگر بگویند؟ کی بگوید؟ من خود میگویم هیچ وقت سیاستباز نبودهام و از سیاستبازی متنفر بودهام. من به ایفای وظیفه سیاسی همیشه معتقد بودهام و حالا هم هستم. ایفای وظیفه سیاسی غیر از سیاست بازی است. سیاستبازی یعنی خودپرستی، یعنی مقامپرستی، یعنی سودپرستی، یعنی فدا کردن مصالح جامعه در راه مسائل شخصی، یعنی دروغزنی و دروغگویی و امثال اینها. اینها همه ضد اخلاق اسلامی است که همواره یک مسلمان از آن بیزار است و ایفای نقش سیاسی، یعنی به اندازه توانایی و در حدود شرایط، وظیفه و سهم خود را در بهتر اداره کردن جامعه انجام دادن؛ ما به این میگوییم سیاست و عمل سیاسی، این وظیفه است و همیشه به آن معتقد بودهام و خواهم بود؛ چون در اسلام همان طور که امام هم فرمودهاند، سیاست و عبادت یکی است. اسلام دینی است که سیاستش، عبادت است و عبادتش، سیاست؛ بنابراین میپرسید که آیا من روحانیت را دوست دارم یا سیاست را؟ روحانی هم یک مسلمان است و چو مسلمان است که دارای نقش خاص و آگاهیهای خاص هست، وظیفه سیاسی او سنگینتر است. فکر این که روحانیت را از سیاست دور کنند و روحانیت را در جامعه بار دیگر ایزوله کنند، این آن فکر شیطانی است که دشمنان اسلام میخواهند؛ ما با آن مبارزه خواهیم کرد. من به عنوان یک روحانی، هم روحانی هستم و هم روحانیت را دوست دارم و به همان دلیل که روحانی هستم و روحانیت را دوست دارم، در ایفای نقش خلاق سیاسی و پاک و خالص خود به عنوان یک مسلمان متعهد همچنان خواهم کوشید؛ بنابراین این که میگویید آیا این را بیشتر دوست دارم یا آن را، میگویم این یا آن، این با جهانبینی اسلام سازگار نیست.
ما که روحانیت مسیحی نداریم، ما که روحانیت بودایی نداریم، ما روحانیتی داریم که در حقیقت عبارت است از عالم متعهد پایبند به وظایف اسلامی. هر انسان مسلمان متعهد پایبند به وظایف اسلامی، به وظایف سیاسی خود نیز پایبند است. کوتاه سخن این که هم روحانی هستم و خواهم بود و هم در سیاست در حد توانایی، نقش خلاق مثبت خواهم داشت بی آن که خواستار هیچ مقام و منصب سیاسی باشم.
- یکی از خصوصیات شهید بهشتی این بود که همیشه جلوتر از زمان حرکت میکردند. نوآوری داشتند و حرفهای تازهای داشتند که خیلیها نمیتوانستند درک و تحمل کنند و به تعبیر شما سنتشکن بودند. در این زمینه هم اگر مطلبی در ذهن دارید بفرمایید.
مرحوم آقای بهشتی ساخته محیط خویش نبود، یعنی آن محیط، مثل آقای بهشتی درست نمیکرد. ایشان ساخته عوامل دیگری خارج از محیط نیز بودند. از جمله خصوصیات ایشان، فکرش و قدرت درکش بود که جزو ذاتیات او بود. او هوشیارانه شخصیت خودش را کامل کرده بود. بنابراین نمیتوان مشخص کرد که طلبهها به چه نحو حرکت کنند که مثل آقای بهشتی شوند. لکن این را باید بگویم که شرایطی که آقای بهشتی داشتند، دیگر امروز آن شرایط نیست. امروز خوشبختانه شرایط همان چیزی است که امثال آقای بهشتی میخواستند باشد.
از خصوصیات بارز آقای بهشتی که میتوان جزو خصوصیات ذاتی ایشان به حساب آورد، شجاعت ایشان بود. ایشان آدم شجاعی بود که از برخورد واهمه نداشت و با عوامل نادرستی که در روحانیت آن زمان بود و جزو سنت نیز شده بود، برخورد میکرد. البته سنتشکن به معنای رایج آن نبود، چون سنتشکنی یک ارزش نیست که بگویم فلان آدم سنتشکن است. در حقیقت ارزش این روحیه شهید بهشتی در آن بود که او شجاعت برخورد با بدیها و کجیها را داشت، اگر چه در میان سنتها بود. این خصلت با ارزش را آقای بهشتی داشت نه اینکه به معنای رایج سنتشکنی قصد داشت همه سنتها را از بین ببرد. یک نمونه از این روحیه را ذکر میکنم تا شخصیت آقای بهشتی بیشتر شناخته شود. سیمای ظاهری ایشان یعنی عمامه، محاسن و هیئتشان خصوصیات ویژهای داشت. در آن روزها محاسن ایشان خیلی کوتاه و عمامهشان خیلی کوچک بود. این در حالی بود که اغلب فضلای همطراز ایشان اینطور نبودند، یعنی سنت رایج اینگونه بود که کسانی که در شأن علمی و فقهی ایشان بودند، ظاهری اینگونه نداشتند. وقتی تشخیص میدادند کاری لازم است انجام میدادند. مثلاً اگر لازم بود که پیشنماز مسجدی باشند، مطمئناً این کار را انجام میدادند و همه وظایف پیشنمازی مسجد را به عهده میگرفتند. یکی از خصلتهای مهم دیگر ایشان این بود که به روزمرگی سرگرم نمیشدند. این خصلت از خصوصیات آدمهای بزرگ دنیاست. آقای بهشتی همیشه افکار بلند مدتی داشتند. مثلاً وقتی مسئولیت دستگاه قضایی را به عهده گرفتند، بعد از چند ماهی از ایشان پرسیدم، «بالاخره چه شد و چه کردید؟» آقای بهشتی شرح دادند که چطور حرکت کرده و پیش رفتهاند. من در آن موقع احساس کردم که ذهن پویا و برنامهریزی برای آینده که از خصوصیات ایشان بود، در این مسئولیت خطیر نیز اعمال شده است. به نظر من اگر در حال حاضر طلبهها و فضلاً و شخصیتها و عناصر سیاسی بخواهند موفقیتهایی را که شهید بهشتی به دست آوردند، حاصل کنند باید این خصوصیت ایشان را کسب کنند. یعنی آیندهنگر و دوراندیش باشند و مسائل را به صورت کلان ببینند، نه اینکه با مسائل به صورت روزانه و جدی برخورد کنند. یکی دیگر از چیزهایی که اصلاً کسی حدس نمیزد در روحیه شهید بهشتی به میزان بسیار زیاد وجود داشته باشد، تعبد ایشان بود. نماز خواندنشان یک نماز خواندن متعبدانه بود. در برخوردهای دینی آدمی بودند که واقعاً معلوم بود قصد دارند مو به مو احکام اسلامی را رعایت کنند. در تعبد ایشان باید به طرح لایحه قصاص در آن شرایط حساس سیاسی استناد کنیم که چگونه در جو مسموم سیاسی آن موقع و در حالی که شخص ایشان در مظان اتهام و شایعات ساخته دشمنان بودند، برای اجرای دقیق احکام اسلامی، لایحه قصاص را مطرح کردند و بزرگمنشانه از همه مخالفین خواستند که آزادانه از این لایحه انتقاد کنند و اشکالاتشان را بگویند. یکی از خصوصیات اخلاقی شهید بهشتی، تشویق و ترغیب همه اطرافیان و دوستانشان به انجام فعالیتهای گروهی بود. ایشان همچنین بسیار آزاداندیش بودند و در برخورد با انتقادات و آرای دیگران، همیشه رعایت اصول آزادی را میکردند. شما که در جریان فعالیتهای گروهی ایشان قرار داشتید و همراه ایشان با مخالفین و منتقدین رو به رو میشدید، در این مورد توضیح دهید. این سوال کاملاً به جاست و لازم است که ما شخصیت شهید بهشتی را از این بعد تحلیل کنیم. شاید بتوانم بگویم که ایشان همه ویژگیهای مدیریت گروه را داشت. آن کسی میتواند یک مدیر خوب برای فعالیتهای دستهجمعی باشد که خصلتهای کار گروهی هم در او باشد. اولاً در مورد خصلتهای کار دستهجمعی باید بگویم که یکی از بارزترین این خصلتها این است که انسان بتواند از عقیده خودش در مقابل عقیده جمع صرف نظر کند، یعنی تشخیص جمع را بر تشخیص خودش ارجح بداند.
آقای بهشتی اینگونه بودند. ایشان آدمی بود که در همه مسائل تقریباً صاحبنظر بود. البته نمیگویم که همه نظرهای ایشان در همه مسائل نظرات صد در صد درستی بودند، اما بالاخره آدمی صاحب فکر و نظر بودند. با وجود آنکه در اغلب مسائل صاحبنظر بودند بسیاری از اوقات پیش میآمد که نظر جمع را میپذیرفتند. در اولین جلسهای که ما در مشهد درباره مسائل مربوط به تجمع و تشکل با هم داشتیم، قرار بر این شد که اسامی را یادداشت کنیم. شهید بهشتی گفتند کسی را انتخاب کنیم که حاضر باشد که خیلی راحت در جمع حل شود و نظر گروه را بپذیرد و اسم بنده را همینجوری ننویسید و بسنجید که من اینجور هستم یا نه. ایشان در این مورد بسیار با سعه صدر برخورد کردند و به دیگران نیز غیرمستقیم گوشزد نمودند که اگر خواهان فعالیت گروهی هستند باید توانایی حل شدن در جمع را نیز داشته باشند.
یکی دیگر از خصوصیات مدیریت جمعی این کار است و شهید بهشتی به اعتراف دوستان و دشمنان آدمی بسیار مبتکر بودند. در حقیقت ایشان مظهر ابتکار بودند و همیشه حرف و پیشنهاد نو داشتند و خیلی اوقات حرف و پیشنهاد ایشان محور بحث و فعالیت جمع میشد.
ویژگی خاصی که در این زمینهها به ایشان کمک میکرد حلم ایشان بود. آقای بهشتی به معنای حقیقی کلمه حلیم بود. حلم را غالباً نمیتوانند معنا کنند، اما معادل این واژه را میتوان جنبه داشتن و ظرفیت نفسانی داشتن ذکر کرد. مرحوم بهشتی جنبه داشتند و از ظرفیت روحی فوقالعادهای برخوردار بودند و خیلی دیر برمیآشفتند. اصولاً آقای بهشتی آدمی نبود که از میدان به در برود و در برابر اهانتها و توهینها حتی اندکی برآشفته شود. ممکن بود در یک جلسهای حتی اهانت به او شود و بارها دیدیم که چنین هم شد. ایشان آدمی بود که این تحمل را داشت که اهانت را با بزرگواری گوش میداد و در آخر با استدلال و توجیه به اهانت پاسخ میداد. آدمهایی که این ظرفیت انسانی را ندارند، برای کارهای مدیریتی مناسب نیستند. ظرفیت نفسانی شهید بهشتی فقط در مقابل اهانتها نبود، بلکه ایشان در مقابل ستایش و تمجید هم حلیم بودند و خود را گم نمیکردند. طوفانی که از تمجید به وجود آید کمتر از طوفان ناشی از اهانت نیست، بلکه از آن نیز غرق کنندهتر است. حلم و ظرفیت نفسانی آقای بهشتی بدینگونه بود. با این خصوصیات اخلاقی، طبیعی است که آدمی میتواند اهانت به خود و انتقادات طرف مقابل را تحمل کند.
یکی دیگر از خصوصیات ایشان اتکا به نفس بود. من کمتر کسی را دیدهام که مثل آقای بهشتی به خودش متکی باشد. البته این ویژگی را من ناشی از محیط خانوادگی ایشان میدانم، چون محیط خانوادگی ایشان طوری نبود که آقای بهشتی در دوران کودکی احساس ضعف و عجز و خودکمبینی کرده باشد. اگر مثلاً چنانچه به ایشان میگفتند که شما را برای ریاست کل دنیا در نظر گرفتهایم، هیچ احساس نمیکردند که کوچکتر از این هستند. ممکن بود بگویند وقت ندارم، ولی هیچوقت احساس ضعف نمیکردند و آماده بودند با هر نوع مشکل روبه رو شوند و آن را دفع کنند. این آدم مسلماً مدیر خوبی میتواند باشد.
یکی از خصوصیات دیگر آقای بهشتی عقل ایشان بود، یعنی حقیقتاً عاقل بودند. هیچ موردی که بتوان به عنوان کمهوشی و ساده لوحی تعبیر کردند در ایشان نبود. آدمی عاقل، متین و منطقی و هوشیار بودند و با مسائل با دقت کامل و ظریف برخورد میکردند. بسیار سریعالانتقال بودند. ویژگی خاص ایشان به کارگیری عقل، سرعت و دقت جمعبندی مسائل بود. گاهی دو حرف ضد هم را که مطرح میشد به نوعی جمعبندی میکرد و دو طرف را راضی مینمودند. آن وقتهایی که من با این گونه موارد دائماً برخورد داشتم، در شورای انقلاب، در مجلس خبرگان، در جلسات حزب و در همه جلسات دیگر، یک بار به ذهنم رسید و به آقای بهشتی هم گفتم که اجتهاد یعنی همینقدرت جمعبندی. اجتهاد یعنی قدرت جمعبندی بینادله و دلائل مختلف. در آن موقع من متوجه شدم که آقای بهشتی واقعاً یک مجتهد است.
مرحوم بهشتی همچنین بسیار محاسبهگر بودند، یعنی جریانات را به تصادفات و اتفاقات واگذار نمیکردند که البته گاهی اوقات حسابها درست و گاهی غلط بود. شما ببینید که برخورد ایشان با انحرافات بنیصدر چگونه حساب شده بود. سخنرانی روز تاسوعای ایشان کاملاً حساب شده بود. وقتی من این سخنرانی را شنیدم، متوجه شدم که آقای بهشتی هر چه را که میتوانستند در آن روز بگویند گفتهاند و حساب همه جملات و کلمات را داشتهاند. همین برخورد حساب شده بود که بنیصدر را سرنگون کرد. بنیصدر یک تبلیعاتچی غربی و چیرهدستی بود که به جز با مبارزه حساب شده نمیشد او را بیرون انداخت. البته بنیصدر را امام با اشاره سرانگشتان بیرون انداختند، ولی این سرانگشتان که به عظمت کوه بود، به این آسانیها حرکت نمیکرد. مقدماتی میخواست و آن مقدمات همینبرخورد حساب شدهای بود که آقای بهشتی داشت.
آقای بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. ایشان همیشه مورد مشورت افراد مختلف قرار میگرفتند، به علاوه مسئولیتهای مختلفی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب داشتند. مسلم است آدمی که مورد اعتماد افراد باشد و مورد مشورت افراد قرار بگیرد و به کارهای جاری هم بپردازد، لازم است که نیروهای فراوانی صرف کند و طبعاً خیلی زود خسته میشود، اما شهید بهشتی هیچوقت خسته نمیشدند. در مدرسه رفاه در صندوقهای قرضالحسنه، دفتر نشر، چاپ کتب مختلف و یا با ما همکاری داشتند، با دوستان مؤتلفه همکاری داشتند، امور اقتصادی سازمانهای اسلامی و حل و فصل اختلافات و بسیاری از کارهای دیگر از جمله اشتغالات ذهنی و جسمی ایشان بود، ولی با وجود این هیچوقت کسی ندید که آقای بهشتی از خستگی گله کند. بهطور کلی آقای بهشتی فردی اعجابانگیز بودند و تواناییهایی وافری داشتند.
شهید بهشتی مجموعهای از خصلتهای پسندیده و نیک بود و من شخصاً تا به حال فردی مثل آقای بهشتی درگذشته و در حال ندیدهام، شهادت آقای بهشتی واقعاً مکمل شخصیت ایشان بود و مرگ طبیعی مسلماً برای ایشان ناچیز بود. وقتی آقای بهشتی زنده بودند از همه توان و ظرفیت خودشان برای اعتلای اسلام استفاده کردند و شهادتشان هم به همینگونه برای اعتلای اسلام موثر بود. البته ما از شهادت ایشان بسیار متأسف شدیم و ایشان را در زمانی که ما بیشترین احتیاج را به وجودشان داشتیم، از ما گرفتند، ولی مرگ حماسی آقای بهشتی مسلماً خسرانی برای عالم اسلام نخواهد بود زیرا گوهر گرانقدر وجود ایشان در راه اسلام خرج شد و هرگز گم و تلف نشد. اگر بالاتر بگوییم شخصیت و حیثیت آقای بهشتی در پیشگاه الهی برای انقلاب ما ذخیره شد و ما میتوانیم برای همیشه بگوییم که چنین فردی داشتهایم و انقلاب ما با وجود چنین انسانهایی شکل گرفته است.
- به عنوان حسن ختام اگر ممکن است خاطرات خود را که مربوط به بعد از هفتم تیر است بیان کنید. در آن لحظات که شما خودتان ترور شده و مجروح بودید، چه احساس و فکری داشتید؟
من اولین چیزی که به یاد دارم این است که در بیمارستان از آقای هاشمی پرسیدم که آقای بهشتی اینجا نیامده؟ آقای هاشمی در جواب گفتند که ایشان آمدند، ولی شما خواب بودید و رفتند. خیلی دلم میخواست که آقای بهشتی پیش من بود. خیلی از دوستان به دیدن من آمدند، ولی آقای بهشتی نیامد. من پیش خودم گفتم حتماً خیلی کار دارند و نرسیدهاند که بیایند، ولی دائم در انتظار بودم که ایشان بیایند. در آن حالت، روزنامهها و رادیو را در دسترس من قرار نمیدادند، شب اول یا دوم بود و در همان حالی که بین خواب و بیداری بودم، یکی از اطبایی که بالای سرم بود، سرش را نزدیک گوش من آورد و گفت، «من باید یک حقیقتی را برای شما بگویم و آن این است که در دفتر حزب انفجار رخ داده.» من اصلاً حساس نبودم، یعنی در حال نیمه بیهوشی بودم، به همین دلیل نه نگران شدم و نه قضیه به طور کلی برایم قابل درک بود. تا اینکه بعد از مدتی اصرار کردم که روزنامه و رادیو برایم بیاورند. روز هشتم و یا نهم مجروح شدن من بود که یک روز عصر آقای هاشمی و حاجاحمد آقا پیش من آمدند و در کنار من نشستند و دکتری که معالج من بود وارد اتاق شد، به من گفت اگر شما اجازه میدهید درخواست شما برای روزنامه و رادیو را به آقایان بگویم. دکتر معالج قضیه درخواست من را به آنها گفت. آقای هاشمی به من گفتند که چه اصراری برای خواندن روزنامهداری؟ گفتم من از هیچجا خبر ندارم و تنها ماندهام. گفت حالا خیال میکنی که بیرون خبرهای خوشی هست و تو اینجا ناراحتی. بعد یک مقداری از وقایع سی خرداد و جریانات بعد از آن و کشتارهایی که منافقین به راه انداخته بودند، گفت.
آقای هاشمی در میان صحبتهایش گفت، «شما از انفجار حزب، مطلع شدید؟»
من یکباره صحبتهای آن پزشک به یادم آمد. گفتم، «حزب منفجر شده؟ چه اتفاقی افتاده؟» گفتند، «بعضی از دوستان زخمی شدند و بعضی هم به شهادت رسیدند.» فوراً نگران شدم و پرسیدم، «آقای بهشتی چی؟» گفتند، «آقای بهشتی هم مجروح شده.» با شنیدن این حرف گریهام گرفت.
پرسیدم، «جراحتشان در چه حدی است؟ مثل من هستند یا بهتر یا بدتر از من.» میخواستم حدود جراحتشان را بدانم. گفتند، «جراحتشان در حدود شماست.» من خیلی نگران شدم. بعد از این صحبتها، آقای هاشمی و حاجاحمد آقا خداحافظی کردند و رفتند. وقتی آنها رفتند من احتمال دادم که آقای هاشمی یک چیزی را از من پنهان کرده است. یکی از اطرافیان را صدا کردم و به اصطلاح یکدستی زدم و راجع به حال آقای بهشتی به شهادت رسیده است. با شنیدن این حرف فوقالعاده ناراحت شدم. این حادثه برای من خیلی سخت و سنگین بود چون جدای از ارتباطات کاری و سیاسی و علمی که با شهید بهشتی داشتم، یک ارتباط عاطفی نیز بین ما وجود داشت. در حقیقت لطافتی در وجود ایشان بود که همه را جذب میکرد. خشونت، بدی و بدخواهی در وجودشان نبود. کسی را نمیرنجاندند و بسیار مهربان بودند. واقعاً آقای بهشتی یک شخصیت کمنظیر و یک سرمایه بودند. خداوند انشاءا... از امت اسلام قبول کند این قربانی عزیز را که در راه هدفشان دادند. یقیناً حرکت و تداوم انقلاب اسلامی به این خونها بستگی دارد.