نویسنده: احسان ابراهیمی
انتخابات، مشارکت و حضور در رقابتهای انتخاباتی همواره از موضوعات سؤال برانگیز در عرصه سیاسی اجتماعی بوده است. بویژه در بستر جامعه اسلامی و در قیاس با مبانی دینی، موازین شرعی و ارزشهای اسلامی، سویه های تازه ای پیدا میکند. با نزدیک شدن به انتخابات مجلس نهم، یک بار دیگر این مسئله مطرح میگردد که آیا شرکت در رقابتهای انتخاباتی، با حفظ همه ضوابط شرعی و اخلاقی، ممکن است؟
بررسی ادوار گذشته انتخابات در ایران، بویژه انتخابات مجالس هشتگانه، و نیز آنچه امروز به عنوان واقعیت جاری قابل ملاحظه است، حکایت از اوضاعی نابسامان در کیفیت انتخاب افراد به عنوان نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی دارد. به نظر میرسد در حال حاضر خروجی انتخابات تا حد زیادی به گونهای است که افراد برای پیروزی، بایستی شهرت یا پول داشته باشند؛ در غیر این صورت، صرف داشتن تعهد، تخصص و توانمندی، موجب ورود افراد به مجلس نخواهد شد و جالب اینجاست که افرادی که اهل تعهد، تخصص، عقلانیت و چاره اندیشی بوده و استحقاق نمایندگی مردم را دارند، عموماً نه پول دارند، نه شهرت و نه وابستگی جناحی! بر این اساس از رفتن به مجلس باز میمانند و از آن سو کسانی به مجلس راه مییابند که یا به جناحهای سیاسی متفاوت وابستهاند یا برای معرفی خود به مردم، به بنگاهها و مؤسسهها و در واقع به «منابع پول» متصلاند. البته برخی دیگر هم هستند که خود، فی نفسه مشهورند؛ مثلاً فردی به عنوان یک کشتی گیر معروف، دیگری با عنوان فیلم ساز، فردی دیگر به خاطر انتصابش به یک چهرهی سیاسی و… رأی میآورد.
البته حتما این توصیف کلی نیازمند دقت بیشتر است؛ مثلا در تهران و برخی از شهرهای بزرگ دیگر، گاهی فردی به اعتبار قرار گرفتن درلیست یک گروه سیاسی رأی میآورد، در حالی که خود، به شخصه موضوعیتی ندارد. همچنین در برخی حوزه های شهرستانها کسانی پیدا میشوند که به قیمت دامن زدن به مسائل قومی و محلی، با وعدههای دروغ و با قانون شکنی وارد مجلس میشوند.
از میان همه این موارد شاید بتوان مسئله هزینه های تبلیغاتی را فراگیرترین و نیز بحث برانگیزترین دانست. اینکه بالاخره آیا صرف هزینه های مالی در مسیر کسب آرای مردم امری مشروع است یا خیر؟ و اینکه آیا میتوان بدون گرفتار آمدن در دامهای فسادانگیز اقتصادی، یک رقابت انتخاباتی سالم و موفق را تجربه کرد؟ نگارنده نه در مقام ارائه پاسخ متقن به این سوالات، بلکه در راستای دقت بیشتر و شفافتر شدن مسئله، نکاتی را مورد اشاره قرار میدهد:
اول آنکه باید توجه نمود که محل واقعی مصرف این هزینه ها کجاست؟! واقعیت آن است که بین «هزینه های معمولی» و «هزینه های گزاف» تفاوت وجود دارد؛ اگر منظور و هدف از هزینه های تبلیغاتی، حقیقتا مسئله تبلیغ (به معنای عملیات معرفی و شناساندن فردی به افراد دیگر) است، میزان پول مورد نیاز برای آن، با لحاظ تفاوتهایی در سطح حوزه های انتخابیه، کاملا قابل تخمین است؛ حال آنکه آنچه اکنون به عنوان عرف رقابتهای سیاسی مطرح است، اغلب تناسبی با چنین تخمینهایی ندارد. برای مثال گفته میشود در بسیاری از شهرها بیش از 500میلیون تومان هزینه لازم است تا یک کاندیدا تبلیغات موفقی داشته باشد. با این اوصاف، تصور صرف چنین مبالغی، صرفا در زمینه تبلیغات، معقول به نظر نمیرسد.
دوم آنکه باید به طور دقیق روشن کرد که هزینه از طرف چه کسی، با چه قصدی، به چه نحوی و از کجا تامین میگردد؟ به تعبیر دیگر باید هویت و نیت منبع اقتصادی مورد وارسی قرار گیرد. گاهی ادعا میشود که هزینه های گزاف انتخاباتی را خود فرد تهیه میکند، در حالی که به فرض درستی این ادعا، تصور یک انسان مومن و مقید به حدود شرعی و اخلاقی با چنین تمکن مالی باورپذیر نبوده یا لااقل عمومیت ندارد؛ و باز به فرض تصدیق، باید از این پس تنها منتظر حضور «مؤمنین پولدار» و به تعبیر بهتر «پولدارهایی که تعهد هم دارند» در انتخابات باشیم! مهمتر از آن، مگر ممکن است یک مؤمن واقعی به شریعت، به خود اجازه دهد چنین مبالغ نجومی را اسراف نماید؟ و بالاخره آیا هدف کسانی که با صرف هزینههای چند صد میلیونی وارد مجلس میشوند، به واقع خدمتگزاری است یا آن که بازگرداندن چند برابر آن سرمایهگذاری صورت گرفته را دنبال میکنند؟
نکته اخیر متضمن نکته سومی است و آن اینکه غالبا هزینه های نامتعارف انتخاباتی از منابعی غیر از شخص داوطلب تأمین میگردد که پای نوعی «سرمایه گذاری سیاسی» را به میان میکشد؛ بستری فساد خیز که حتما از منظر سرمایه گذار، معامله کم سودی نخواهد بود! این سود و منفعت هرچه باشد، بوضوح نسبتی با منافع عموم ملت خاصه مستضعفین نخواهد داشت؛ به ویژه وقتی که برخی هزینه های انتخاباتی آنقدر بالاست که از عهده تشکل ها و احزاب هم بر نمی آید.
به عنوان نکته پنجم و آخر، تأملی در اغراض احتمالی این بانیان در حاشیه، توجه را به مسئله مهمی جلب میکند: ارتباطات گسترده و نفوذ بالای نمایندگان، زمینه سوءاستفاده را درجابجایی مدیران و مسئولان، شرکت در مناقصه ها و مزایده ها، کسب اخبار و اطلاعات ویژه اقتصادی و… به خوبی فراهم می کند. شاید بتوان گفت بزرگترین علت دخالت نمایندگان در امور غیر موظف، که زمینه مشکلات بعدی را فراهم می کند همین است. مسئله ای که بار دیگر این سوال را به ذهن متبادر میکند که آیا کسانی که با اسرافهای نجومی، اخلاق و بدیهیات ارزشی و دینی را زیر پا گذاشته و خود را وامدار سرمایهداران و صاحبان ثروت میکنند، واقعاً میتوانند شأن نمایندگی ملت را در مجلسی که باید عصاره فضایل ایشان باشد، حفظ کنند؟
اکنون و پس از طرح کلیاتی پیرامون ناهنجاری های انتخاباتی و بویژه روابط ناسالم اقتصادی در مسیر انتخابات، شایسته است به برخی لوازم تحقق یک رقابت سالم هم اشاره شود؛ هرچند نگارنده از ادعای کافی بودن این شروط «لازم» عمیقا عاجز باشد.
در بعد فردی، لازم است انسان مؤمن و متعهد، نسبت به کلیات، دقایق و جوانب راهی که به آن وارد میگردد شناخت کافی پیدا کند؛ شناخت جایگاه مجلس در نظام سیاسی کشور و نیز اختیارات و وظایف نمایندگان، شناخت تواناییها (صلاحیت های خود فرد) و علم به وظیفه (علم به فواید حضور سایرین و اینکه اگر او نباشد، چه خلأی بوجود خواهد آمد و…)، و در کنار همه اینها، داشتن بینش سیاسی و شناخت اجمالی نسبت به روابط سیاسی و اقتصادی پیرامونی به منظور حفظ سلامت فعالیت انتخاباتی، اجتناب ناپذیر است. اگر انسان مؤمن بر اساس اصل عمل به تکلیف و کار برای خدا، و بدون حساسیت بیجا نسبت به نتیجه و نگرانی بی مورد نسبت به آبرو و جایگاه و امثال اینها در صورت رأی نیاوردن وارد میدان انتخابات شود، و در عمل نیز نسبت به حفظ خود و دستگاه مرتبط با خود از روابط مغرضانه سیاسی و مالی دقت کافی به خرج دهد، آن وقت است که میتوان امیدوار بود که مشارکت و حضوری سالم در یک رقابت انتخاباتی را تجربه خواهد کرد.
اما در بعد اجتماعی، این ساز و کارهای قانونی و نهادهای وابسته، و در حاشیه آنها دستگاههای فرهنگی و رسانه ای هستند که باید فرصتهای قانونی، معادلات عمومی حاکم و هنجارهای سیاسی رایج را «جهت دهی» کنند؛ باید مکانیسمهای ورودی به مجلس چنان سختگیرانه باشند که تنها افراد صاحب صلاحیت حقیقی امکان ورود به مجلس را داشته باشند. همچنین باید این سختگیری بر تمام ساحتها و مناسبات فسادانگیز ناظر باشد و نه تنها برخی از آنها؛ مثلا به همان اندازه که التزام عملی به ولایت مطلقه فقیه، البته به حق محل دقت است، سلامت اقتصادی و اخلاقی، بویژه در مسیر فعالیتهای سیاسی نیز مورد وارسی قرار گیرد. این موارد اشکالاتی اساسی و ساختاری است و باید اصلاح آن را در دایره قوانین و ساز و کارها جستجو کرد.
از دیگر سو باید تلاش کرد تا با استفاده از ابزارهای فرهنگی و رسانه ای، دانش مردم را نسبت به جایگاه مجلس و منتخبینشان ارتقا داده انتظارات ایشان را واقعی کرد. همچنین، اگرچه به طور عمومی همواره نسبت به سلامت نمایندگان حساسیتهایی وجود داشته است، لازم است این حساسیت را نسبت به مفاسد سیاسی و اقتصادی بالاتر برد و البته واقعی نمود. چه اینکه بدون تردید، این «حساسیت مسئولانه» ملت است که مستقل از کیفیت قوانین و ساختارهای انتخاباتی موجود، میتواند ظهور مردم سالاری دینی را در قالب یک انتخابات جدی و در عین حال سالم، ممکن سازد.
نویسنده: فائزه نوروزی
در نظام اسلامی، انتخابات به دلیل فرصت ها و تهدیدهایی که به همراه دارد، باید فضایی برای مطرح شدن دوباره ی مبانی و اصول اسلام و یادآوری آرمان های انقلاب باشد. فرصت به دلیل شوری که در جامعه برقرار می شود و پتانسیل ایجاد یک عرصه ی عملیاتی برای بازآفرینی فضای انقلابی در سطح کشور را به وجود می آورد، و تهدید از این جهت که اگر این اتفاق نیفتد و عرصه ای برای مطالبه ی آرمان های نظام اسلامی ایجاد نشود فرایندی شکل خواهد گرفت که مسائل اصلی به حاشیه رانده شده، موضوعات فرعی و منافع جناحی، گفتمان حاکم بر کشور می گردد. از آن جا که تشکیل مجلس اصلح در فرایند انتخاباتی احسن صورت می گیرد، نتیجه ی چنین گفتمانی گزینش صالح به جای اصلح یا فاسد به جای صالح و نفوذ لغزش ها و انحرافات عمیق تری در جامعه است. لذا انتخابات در جامعه ی اسلامی فقط برای مجلس طریقیت ندارد، بلکه فی نفسه موضوعیت دارد.
مولود این قسم دعواهای سیاسی غیر اصلی، تشکیل ائتلاف های شب انتخاباتی است که تعدادشان در این دوره افزایش چشم گیری داشته است. جمع هایی که عمرشان کوتاه است، هویتشان در نفی هویت یک گروه دیگر تعریف می شود، مرزبندی هایشان صرفا سیاسی است، برنامه ی مدونی ندارند و اوج استدلال برای حقانیتشان، دفع افسد به فاسد است.
وجود برخی جریان ها در آرایش سیاسی کشور نشان دهنده ی رشد و تکامل جامعه و دقت نظر در رصد اندک انحرافات از اصول انقلاب است؛ و اثبات می کند در ایران حضور مادام العمر کسی در عرصه ی سیاست تضمین نشده است، مردم تعهدی در قبال سابقه ی اشخاص در هر جایگاهی ندارند و با کوچک ترین خطایی به مرور حذف می شوند. آن چه در فتنه ی 88 اتفاق افتاد و موضع گیری ها در مقاطع مختلف آن، محکی برای سنجش خواص بود، اما محل نزاع نباید همین نقطه باقی بماند و همه ی مباحث انقلاب در فتنه و ساکتین فتنه و انحراف خلاصه شود. شایسته است جریان انقلابی مستقل پس از مرزبندی صریح در قبال فتنه، با نگاهی رو به جلو نیازها و اولویت های اصلی کشور را شناخته، معرفی و مطالبه کند. شعارها باید از کلیت و ابهام خارج شده و در معیارها و شاخص های اصولی، قابل مشاهده و ارزیابی شود. معیارهای اصیل نه صرفا در تئوری، بلکه در عمل گذشته ی کاندیداها سنجیده شود و تلاش برای افزایش سطح آگاهی و تحلیل جامعه باشد تا هیچ کدام از جناح ها نتواند تحقق اهداف انقلاب را با بازی های سیاسی به تاخیر بیندازند.
انتخابات مجلس نهم در شرایطی برگزار می شود که مشارکت حداکثری، با توجه به موقعیت خاص زمانی و منطقه ای، اهمیتی دو چندان یافته و بخش عمده ای از این مشارکت در گرو مطرح شدن دغدغه های اصیل مردمی است. دعوا و زد و بندهای سیاسی بر سر جایگشت های مختلف اسامی در لیست ها، جز به حاشیه راندن معیارهای اصلی نمایندگی همچون ولایت مداری، تلاش برای تحقق عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد اقتصادی، باعث ایجاد شکاف بین نمایندگان و مردم می شود و یاس و در نتیجه کاهش حضور در انتخابات را به دنبال خواهد داشت.
نویسنده: سحر مهرورز
مقدمه اول: نقد یک مکتب، به دو صورت میتواند شکل بگیرد: اول، از طریق اتخاذ یک رویکرد صریح انتقادی و سلبی و دو، ارائه اندیشه اثباتی و ایجابی مخالف. بدیهی است که صورت دوم، صورتی رساتر، کاراتر و البته دشوارتر است، چرا که باید جایگزینی شایسته ایجاد شود.
مقدمه دوم:گفته میشود علوم انسانی اسلامی ممکن نیست، و اگر ممکن باشد روا نیست، و اگر روا باشد فایدهمند نیست. علم که شرقی و غربی ندارد، اگر فایدهمند هم باشد یک نظریه در کنار دیگر نظریهها میشود و این هم ضرورتی ندارد.
***
عصر ما عصر پیچیدگی هاست. عصری که بسیاری از فرهنگها به تفصیل رسیده و ظهور تمدنی یافتهاند. به عنوان مثال، افکار سکولاریستی امروز را میتوان در اندیشهی سوفسطائیان مشهور یونان 2500 سال پیش (نظیر گرگیاس و پروتوگراس)مشاهده کرد، اما تفاوت در آن است که این تفکر، به صورت یک اندیشه متروک در حلقههای خصوصی کافههای فلسفی باقی نمانده، بلکه نظام های فکری، سیاسی و اقتصادی کلانی را شکل داده است که به منصه ظهور رسیده اند؛ نظام هایی که به گستردگی ریشه دوانده و رد پای آن را می توان تقریبا در هر جامشاهده کرد.
آن چه از این مهندسی مستقیم میتوان دریافت این است که نظامها، بر اساس مبانی خاص جهان بینی –هر چه که باشد- شکل میگیرند، و به تبع خود، نیازهای جدید و به تبع آن پاسخهای جدیدی را مطرح میکنند. این بدین معناست که هر نظام فکری، علم خاص خود را بر اساس مبانی خود «تولید» میکند. به طور کل، هیچ نظامی را نمی توان یافت که از مبانی نظری به عنوان اولین سنگ بنا تهی باشد. حتی علم تجربیِ عریانِ مستقلِ از دیگر حوزه های معرفتی نه داریم؛نه داشته ایم؛ ونه خواهیم داشت؛ ونه اصلاً میتوانیم داشته باشیم . حتی آن چیزی را هم که به عنوان علم مستقل تاریخی بشر گفته اندمبتنی بر دهها گزاره بود که در فرهنگ مبنا رایج بود. ولی به دلیل شدت حضور و غلبه و سیطره اش مخفی بود و دیده نمی شد. اینکه تنها راه شناخت، حس است را چگونه می شود با حس فهمید؟ آنقدر این تکرار شده بود که تصور می شد خود این مطلب هم حسی است.
حوزه ی علوم انسانی به طور مثال –صرف نظر از تنوع تعاریفی که از علوم انسانی ارائه شده است- وابسته به تعریف انسان است. با توجه به معیار تمایز علوم، بدیهی است که هر گاه بن مایه این علوم –همان تعریف از انسان- تغییر کند، شاکله و نتایج آن نیز تغییر خواهد کرد؛ هرچند ممکن است نتایجی که برگرفته از وجوه مشابه تعاریف اولیه است تغییر نکند یا آن که اصلا متدلوژی ها علی رغم تفاوت ایدئولوژی ها مشابه باشند. البته ممکن است این سوال به وجود آید که در این صورت چه نیازی به باز تعریف ایدئولوژی هست؟ التبه این مسئله در بینش توحیدی ما پاسخ دارد.
این که تولید علوم اسلامی تا چه حد امکان دارد، نزد اندیشمندان مختلف متفاوت است. عده ای همچون مصطفی ملکیان علم دینی را مفهومی بلامصداق تلقی می کنند(1)، و عده ای چون لگن هاوزن آن را جاری در همه امور دانسته اند:
«به نظر بنده... حتی تلفن هم اسلامی و غیراسلامی می تواند باشد. ممکن است گفته شود این دستگاه دینی و غیردینی ندارد چرا که این دستگاهی است که هر کس می تواند بسازد یا استفاده کند... ولی فکر می کنم می توانیم این دستگاه ها را هم به اسلامی و غیراسلامی تقسیم کنیم. چرا که این دستگاه، هم در آن هنر به کار رفته، هم ارزش، آن فرهنگ که این دستگاه را ساخته در آن بروز می کند... منظور از اسلامی و غیراسلامی بودن ضبط صوت حرام یا نجس بودن ضبط صوت غربی نیست حتی اینکه هدف کسی که آن را استفاده می کند متفاوت شود [نه ممکن است به یک هدف باشد]. منظور بنده فقط این است که هر چیزی که ما می بینیم، هر هنری، هر چیزی که ساخته شود بروز یک فکر است، بروز یک فرهنگ و تاریخ است...»(2)
علوم انسانی اسلامی
پس، اولین ادله از دلایل امکان تأسیس علوم انسانی اسلامی متفاوت بودن متافیزیک دین با متافیزیک علم جدید است. اگر بپذیریم که میتوان با متافیزیک و عقلانیت جدیدی، متفاوت از علوم انسانی غرب، علم جدید ساخت، باید امکان تحقق علوم انسانی اسلامی را نیز قبول کرد.
در این جا کل سه دلیل عقلی را برای علم دینی میتوان بر شمرد: 1) زمینه دینی و غیردینی فرق می کند، اگر معرفت را در ارتباط زمینه بدانیم پس معرفت هم دینی و غیر دینی دارد. عالم دینی از دو جهت به علم دینی کمک می کند اول پرسش جدید و دوم پاسخ جدید 2) غایت و فرایند دین با غایت و فرایند غیر دینی فرق دارد. 3) علم پدیده ای انسانی است و درک بخشی از انسان انضمامی است لذا قسمتی از علم که مربوط به درک انضمامی انسان است متناسب با محیط خواهد بود.
چگونگی تحول
برداشت های گوناگونی از تحول شده است. عده ای گفته اند تحول صورت قضیه است و باطن آن حذف علوم انسانی است. آیا اساسا علوم انسانی به معنای قواعد و چارچوبهایی که در بستر آنها حیات و مناسبات انسانی جریان دارد،«قابل» حذف شدن و «تعطیل بردار» است؟آیا اسلامی سازی علوم به معنای نقلی کردن –در مقابل عقلی بودن- علم است؟ آیا می توان لباس دین بر تن علوم انسانی فعلی پوشاند و آن را اسلامی کرد؟ یا می توان قسمت هایی که با دین تضاد دارند را حذف کرد و بدون تغییر پیش انگاره ها و ساختار، گزاره های دینی را جایگزین نمود و بدین ترتیب علم انسانی اسلامی تولید شود؟
یک برداشت این است که اسلامی سازی به معنای پوشاندن علم در لایه ای از آیات و روایات است. نظریههای شناور و نظریههای میرا که ممکن است عمر کوتاهی داشته باشند -که نظریههای علمی غالباً چنین هستند- به نحو تصنعی به دین الحاق و الصاق شوند و با آوردن چند شاهد از نصوص دینی، دینی قلمداد شوند و مدتی بعد آن نظریه ابطال شود و این آیه و روایتی که شاهد ادعا و نظریه قرار گرفته، همینطور باقی بماند. تجربهای که مسیحیت در قرون وسطا پشت سر گذاشت و خسارت عظیمی که متوجه کلیت دین و به خصوص مسیحیت شد. نگاه ابزاری به دین و اصالت دادن به گزارهها و نظریههای دینی مطلوب نبوده و بلکه زیانبار است.
تعبیر دیگر بومی سازی کاربردی علوم اسلامی است و این، همان چیزی است که اکنون جریان دارد. همین علوم انسانی موجود و همین راهکارها و روشهای حل مسائل را در مقام کاربرد معطوف به نیازها و مسئلههای بومی کنیم بیآنکه در مبانی و مبادی آنها تصرفی کرده باشیم.
تفسیر دیگر، که همان تفسیر مورد نظر است، مبتنی کردن علوم بر علتهایی است که منسوب به دین باشند. درحقیقت بحث بر سر معیار علم دینی است. ماهیت علم دینی چیست؟ معیار علم دینی چیست؟ کدام علم دینی است؟ کدام علم دینی نیست؟
منطق موجه و معتبر دینی که برای تولید گزاره ای به کار میرود و غایتی دینی که موجب تولید علمی میشود،از جمله شاخصهای ماهیت علم است.علم دارای هویت است، علم مسلمانان داریم، علم غیرمسلمانان هم داریم. علمی که در بستر فرهنگی خاصی تولید شده منسوب به آن فرهنگ است.
از منظری دیگر، اگر تولید علم عمل است، و عمل مسجم و باقی است، اگر عمل متأثر از نیت است، و اگر نیت نقش جوهری در عمل دارد،هویت علم تولیدی یک مسلمان و غیر مسلمان متفاوت خواهد بود.
در پیمودن مسیر تحول، باید به سوالات زیر پاسخ داد:
§ اهمیت و جایگاه ذاتی این بحث در ساختار فلسفههای علوم کجاست؟
§ آیا تحول مدیریتپذیر است؟ اگر مدیریتپذیر است، آیا روشمند است؟ آیا باید علم را مدیریت کرد یا علم میبایست خودبخود و خودرو پیش برود و از هرگونه اعمال نظر و مدیریت آزاد باشد؟
§ سیر تاریخی و معرفتی تکون و تطور علوم انسانی کدام است؟
§ انواع تحول و تطور متصور و ممکن در علم که البته تابع علل و عوامل تطور هستند کدام است؟
§ مختصات و شاخصهای مطلوب در تحول علوم انسانی چیست؟
§ غایت و کارکردهای تحول در علوم انسانی کدام است؟
§ فرایند عملی، مراحل و سازکارهای تحول مطلوب در علوم انسانی چیست؟
§ فرصتها و تهدیدهای تحول در علوم انسانی کدامها هستند(3)
1. فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 22
2. محمد لگنهاوزن، حوزه و دانشگاه کتاب دوم، گفتگو: علم دینی: ص 162 و 163
3. برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین رشاد در همایش چیستی تحول علوم انسانی، دانشگاه تربیت مدرس، 18/12/89
نویسنده: ساجده صالحین
«شهید مفتح» شهیدی کم نمود و کم تظاهر، اما پر حضور و پرتحرک. اسمش کمتر برده می شد، اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و دیگری حوزه. ... حضور شهید مفتح، در سال های تاریک و اختناق در پایگاه های مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کم نظیر بود. هر جا او بود، پایگاه بود. آن وقت ها مسجد قبا و مسجد جاوید که آثار شهید مفتح بودند، از شهرت بسیاری برخوردار بودند. اسم خود این عزیز کمتر آورده می شد و این که این آثار از برکات وجود او بودند. حالا هم همان طور است. هفته حوزه و دانشگاه معروف است، ولی یاد مفتح در میان یادهای این هفته فراموش می شود. این جزو افتخارات اوست که آثارش همیشه از اظهاراتش و از منیت هایش بیشتر و مشهودتر بوده است. (1)
پرورش
شهید آیت الله دکتر مفتح، پس از گذراندن مراحل مقدماتی تحصیلی در حوزه ی همدان، به قم آمد. در حجره ای در مدرسه دارالشفاء اقامت کرده و در محضر اساتید بزرگی به تحصیل علم پرداخت تا به درجه ی اجتهاد رسید. بعد در حوزه تدریس کرد، به نحوی که کلاس های درسی ایشان در زمینه های مختلف خصوصاً فلسفه از رونق خاصی برخوردار بوده و از پراستفاده ترین حوزه های درسی برای فضلای قم محسوب می شد.
در کنار تحصیل در حوزه، شهید مفتح پس از مدت نسبتاً کوتاهی موفق به اخذ درجه دکتری در رشته فلسفه شد. فعالیت های ایشان در مسائل اجتماعی و سیاسی و آشنایی نزدیک با حوزه و دانشگاه سبب شد که استاد شهید از سال های بسیار قبل، به اهمیت وحدت فیضیه و دانشگاه پی ببرد چنانچه مقاله ای تحت عنوان «وحدت مسجد و دانشگاه» در سال های حدود 1340 در نشریه مکتب اسلام قم چاپ کرد که خود به خوبی نشانگر نوع تفکر و تلاش عملی استاد مفتح در زمینه ایجاد این وحدت از آن سال هاست.
با شروع قیام حضرت امام خمینی(ره) شهید مفتح از روز اول قیام پشت سر امام مبارزات خود را جهت داد. منبرهایی که ایشان در شهرهای آبادان، خرمشهر، اهواز و... می رفتند بارها منجر به دستگیری و تبعید ایشان شد ولی شهید مفتح مجدداً در مناسبت بعدی برای منبر به آن شهرها می رفتند تا بالاخره در آخرین بار ایشان را دستگیر و تبعید کرده و ممنوع الورود به استان خوزستان کردند.
سنگر اول: دانشگاه الهیات
غنای علمی استاد، تبحر و تسلط ایشان به علوم جدید و قدیم، بیان شیوا و قلم قدرتمند ایشان دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را برآن داشت تا رسما از ایشان دعوت کند تا به تدریس در آن محل بپردازد. شهید مفتح به شوق همکاری با استاد شهید آیت الله مطهری تدریس در دانشکده الهیات را پذیرفت و از سال 1349 در تهران اقامت گزید.
سنگر دوم: حوزه و مسجد
شهید آیت الله دکتر مفتح با قبول امامت مسجد جاوید در سال 1352 هسته ای دیگر برای جمع کردن نیروهای مسلمان مبارز و سنگری برای ارائه اسلام ناب و جبهه ای برای مبارزه با طاغوت ایجاد کرد. آفت انقلاب جریانات انقلابی پرداختن به امور سطحی و احساسات تند و زودگذر است و علاج آن تقویت مبانی فکری. لذا شهید مفتح کتابخانه ای تاسیس کرد و برای دانشجویان و دانش آموزان کلاس های مختلف عقیدتی می گذاشت. تا این که در سوم آذر ماه 1353 با دستگیری شهید آیت الله مفتح و آیت الله العظمی سید علی خامنه ای مسجد جاوید تعطیل شد. شهید مفتح پس از دو ماه شکنجه در زندان رژیم، امامت مسجدی در نزدیکی حسینیه ارشاد را پذیرفت و آن مسجد را «قبا» نامید و آن را به عنوان بزرگ ترین سنگر در جریان مبارزات انقلاب اسلامی درآورد. جمعیت های چندصدهزار نفری که در سال های 56 و 57 در سخنرانی های ماه مبارک رمضان در مسجد گرد می آمد، تا آن زمان بی سابقه بود و تجربه ی جدیدی از تعامل جوانان و روحانیت و تبدیل منبر و مسجد به محل رشد و معرفت. طبیعتا رعب و وحشت زیادی در دل رژیم ایجاد می کرد.
مجمع علمی اسلام شناسی در حوزه جایی بود که نویسندگان و محققان با تالیف و ترجمه ی کتب، جامعه را تغذیه ی فکری و فرهنگی کنند. بزرگمرد اندیشه و تفکر با دیدن خلاهای حوزه آن را ایجاد کرد.
رسالتی فراتر از مرزها
زمانی که رژیم صهیونیستی با همکاری رژیم های مرتجع منطقه برای سرکوبی شیعیان و فلسطینی های مسلمان مقیم لبنان جنگ های داخلی برپا کرده بود، شهید مفتح برای جنگ زدگان لبنان دو برنامه کوتاه مدت و بلندمدت داشت. در برنامه کوتاه مدت سعی بر آن داشت تا مخارج تحصیلی کودکان شهدای لبنان را تأمین کند پس مقدار زیادی اعانه جمع کرد و آن ها را به لبنان فرستاد و در این راه موفق شد عده زیادی از بازماندگان شیعیان جنگ زده را با تأمین مخارج تحصیل و پوشاک و غذا راهی مدارس بکند. هدف ایشان از اجرای برنامه درازمدت این بود که یک مرکز و مجتمع آموزشی شیعی در لبنان ایجاد کند. شهید راز بقا را تقویت ریشه های اعتقادی و بن مایه های فکری می دانست. ایشان در برقراری ارتباط با اندیشمندان جهان اسلام پیشتاز بود.
نماز عید فطر؛ نقطه عطفی در حرکت انقلاب
پس از روزهای سازندگی ماه رمضان 56 در مسجد قبا، شهید آیت الله دکتر مفتح اعلام کرد که نماز عید فطر را در زمین های قیطریه خواهد خواند. نظامیان شاه دکتر مفتح را مضروب و روز بعد دستگیر کردند که بعد از 2 ماه و اوج گیری انقلاب شهید مفتح از زندان آزاد شد.
پس از انقلاب
شهید بعد از انقلاب راهش را با شدت بیشتری ادامه داد: عضویت در شورای انقلاب، سرپرستی دانشکده الهیات شدند و سرپرستی کمیته منطقه 4 تهران.
دکتر مفتح در ادامه تلاش ها برای وحدت فیضیه و دانشگاه سمینار وحدت حوزه و دانشگاه –اولین سمینار با این عنوان- را در دانشکده الهیات تشکیل داد.
شهادت
دکتر مفتح صبح روز 27 آذر 1358 در حیاط خلوت دانشکده الهیات دانشگاه تهران با شلیک چند گلوله از سوی ضاربین به شدت زخمی می گردد و بعد از ظهر همان روز به شهادت می رسد. ایشان در کنار مطهری ، بهشتی و باهنر از چهره های شاخص زمان آگاه و واقع بینی هستند که تلاششان در ایجاد تعامل بین دو نهاد حوزه و دانشگاه در پیروزی انقلاب تجلی کرد. همان چهره هایی که از ابتدای امر آماج تهمت ها و نهایتا ترور واقع شدند. چه خوب دشمن مقومان و سرنوشت سازان انقلاب را می شناسد و چه حقیرانه می خواهد محوشان کند.
* از پیام امام به مناسبت شهادت شهید دکتر مفتح، 27/9/58
1. بیانات مقام معظم رهبری، آذر64، دانشگاه الهیات
نویسنده : علیرضا شامخی
معمولا در بحث تولید علم بومی، دو موضوع خلط می شود: 1.بحث خودکفایی که کشور بتواند نیازهای علمی خود را به خصوص در زمینه های مهندسی، پزشکی و سایر دانش های تجربی رفع کند 2. تولید محتوای بومی (اسلامی). در مورد اول اختلاف نظر چندانی وجود ندارد؛ به خصوص اینکه مشکلات این حوزه به ساختار توسعه نیافته آموزشی و صنعتی کشور بر میگردد. منظور از تولید علم بومی در مورد دوم تولید علم مبتنی بر ارزش های دینی است.
برای ورود به بحث تولید علم اسلامی باید مقدماتی را بررسی کرد که در چند دسته از سوالات مطرح می شوند:
اولین و اساسی ترین سوالی که باید به آن جواب داد این است که آیا اساسا نظریه پردازی و حتی تجربه وابسته به ایدئولوژی است و یا اینکه نظریه پردازی فارغ از ایدئولوژی امکان پذیر است؟ آیا حیطه ای از علوم قابل تصور هستند که مستقل از ایدئولوژی باشند؟ به طور مثال قانون ساده عرضه و تقاضا در اقتصاد را تصور کنید: آیا این نظریه بر مبنای انسان شناسی خاصی ساخته شده و یا اساسا این نظریه سری در دنیای واقع دارد (=تجربی است و مستقل از ایدئولوژی)؟ دقت کنید که در این بخش صحبت از انسان شناسی و جهان بینی نظریه پرداز است و نه قوانین شرعی که نظریه پرداز به آن پایبند است. هرگونه پاسخ مثبت یا منفی به این سوال نتیجه عملی متفاوتی در بر دارد. به نکات زیر دقت کنید:
اقتصاد دان مسلمان ربا را حرام میداند. او انسان را گرگ خو نمی داند بلکه معتقد است انسانها «فطرت های پاک»ی دارند. اقتصاددان مسلمان، ارزش های اخلاقی مثل انفاق، صدقه و زکات را در تصمیمگیریها داخل میکند. او برای مصرف، محدودیتهایی قائل است.
هرکدام از گزاره های بالا می تواند به نحوی در نگاه اقتصاد دان مسلمان تاثیر بگذارد (که از توضیح آن صرفنظر میکنیم). در مجموع او ممکن است با قانون عرضه و تقاضا به سه شیوه برخورد کند:
1.این نظریه بر مبنای یک دیدگاه فلسفی خاصی بنا شده و فقط گاهی اتفاق می افتد (تجربی نیست و ایدئولوژیک است).
2.این نظریه اساسا یک نظریه تجربی است و فقط گاهی اتفاق نمی افتد.
3.این نظریه هرچند بر مبنای دیدگاه خاصی بنا شده ولی قابل پذیرش است زیرا بر اساس تجربه نیز اثبات شده است و با عقاید اساسی اسلامی تزاحم ندارد.
در صورتی که نظر اول را قبول کنیم یعنی علوم را «جهت دار» بدانیم، مجبوریم از ابتدا علمی را تحت عنوان علم اقتصاد با تعاریف و مفاهیم جدیدی تاسیس کنیم. در نظریه دوم بالکل وجود علم اسلامی را منکر می شویم ولی در نظریه سوم میتوانیم این علم را با ملاحظاتی قبول کنیم.
اگر علوم را جهت دار فرض نکنیم، اصولا علم اسلامی بی معنی است. اقتصاددان مسلمان فقط سعی می کند که ربا را از بانکداری حذف کند و یا اینکه سیستم حقوق و دستمزد را به نحوی طراحی کند که کارگران استثمار نشوند.
دسته دیگری از سوالات در این مورد است که آیا اساسا اسلام به دنبال دست یابی به «عقل و نظام خودبنیاد» (=وابسته به وحی و مستقل از ایدئولوژی بشرساخته) است که در حوزه های مختلف اقتصاد و سیاست و سایر نیازهای زندگی انسان تئوری پردازی کند؟ به طور مثال آیا از گزاره های اخلاقی که در بیانات ائمه اطهار وجود دارد، می توان به یک نظام خاص روانشناسی رسید یا اینکه در بیان این گزاره صرفاً به حقیقت آن مورد اشاره بود؟
مثال دیگر: قرآن اشاراتی در مورد خلقت اولیه از «ماء» به عنوان مادة المواد دارد و احادیث نیز عوارض آن را توصیف کرده اند؛ آیا این کلمات نشان از علم مستقل کیهان شناسی اسلامی است؟ یا اینکه کیهان شناس مسلمان صرفا بر مبنای آیات قرآن ممکن است به جنبه هایی توجه پیدا کند که زودتر از سایرین به حقیقت دست پیدا کند (یعنی به مثابه حقایق قابل اعتنا با آن برخورد می کند)؟
آیا صرف داشتن یک نظام حقوقی به معنی داشتن نظام خاصی در آن حیطه است؟ به مثال زیر توجه کنید:
اقتصاددان مسلمان معتقد به حد تکاثر است (= محدودیت در مالکیت) که از جهان بینی خاص او نشأت می گیرد؛ در نتیجه قوانینی مثل زکات و خمس را با هدف تعدیل اموال وضع می کند. سؤال اینجاست که آیا اقتصاددان مسلمان می تواند در فضای علم اقتصاد به این هدف جامه عمل بپوشاند؟ یا اینکه مجبور است برای پیاده سازی آن دست به تعریف یک نظام جدید بزند؟ در صورتی که اقتصاد دان مسلمان بتواند در حیطه علم استاندارد اقتصاد نظریه پردازی کنید نتیجه تلاش های او تحت عنوان «دانش مسلمین» طبقه بندی می شود و در صورتی که فضای جدیدی تاسیس کنید به آن «دانش مستقل اسلامی» می گوییم.
در مجموع این دو دسته سؤال و سؤالات بسیار زیاد دیگری وجود دارد که هنوز پاسخ درخوری برای آن پیدا نکرده ایم. هرگونه تعصب یا عجله سبب به ثمر نرسیدن علم بومی به هر مفهومی است. به خصوص اینکه نسبت تولید علم اسلامی با «قرآن و حدیث» و همچنین نسبت آن با «ابزارهای غربی» هنوز مشخص نیست که خود بحثی طولانی است.
نویسنده : شهرزاد اسفندیاری
کرسی های آزاد اندیشی مطالبه 7 ساله ی رهبر معظم انقلاب از حوزه و دانشگاه، امروز از جمله ی نیازهای مهم یک دانشجوست. چرا که در این فضای سرشار از سیاست زدگی و احساسات هیجانی، کرسی های آزاد اندیشی ضمن تعمیق نگاه و بینش سیاسی، بستر بازگشت آرامش را به محیط های علمی فراهم می کند. مقام معظم رهبری در دیدار با نخبگان علمی ضمن مواخذه متولیان دانشگاه نسبت به تعلل بی مورد در راه اندازی کرسی های آزاد اندیشی فرمودند:«آزاداندیشی واقعی با اقداماتی مانند ایجاد کرسی های آزاد فکری – سیاسی و معرفتی در دانشگاه ها و بحث منطقی دانشجویان برای درک حق و حقیقت محقق می شود.» همچنین تضارب آرا و گفتگوهای علمی از سیره معصومین(علیه السلام) و اولیاء دین بوده است. شیخ مفید در این باره گفته است:«فقیهان شیعی و دین شناسان، از مناظره بهره می جستند و آن را روا می دانستند.»1
از فواید کرسی های آزاد اندیشی اعتماد به نفسی است که به نخبگان و دانشجویان هدیه می دهد و این خود موجب پیشرفت علمی و نظریه پردازی و تکامل جامعه می شود. تنها در سایه ی آزادی اندیشه و مباحثات است که ترقی حاصل می شود. نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت. « آن روز که سهم «آزادی»، سهم « اخلاق » و سهم « منطق » همه یکجا و در کنار یکدیگر ادا شود، آغاز روند خلاقیت علمی و تفکر بالنده دینی در این جامعه است و کلید جنبش « تولید نرم افزار علمی و دینی » در کلیه علوم و معارف دانشگاهی و حوزوی زده شده است . بی شک آزادی خواهی و مطالبه، فرصتی برای اندیشیدن و برای بیان اندیشه توام با رعایت « ادب استفاده از آزادی » ، یک مطالبه اسلامی است و « آزادی تفکر، قلم و بیان » نه یک شعار تبلیغاتی بلکه از اهداف اصلی انقلاب اسلامی است.»2
«به ویژه که فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی همواره در مصاف با معضلات جدید و نیز در چالش با مکاتب و تمدن های دیگرشکفته است و پاسخ به شبهه نیز بدون شناخت شبهه ناممکن است . اما متاسفانه گروهی به دنبال سیاست زدگی و گروهی به دنبال سیاست زدائی ، دائما تبدیل فضای فرهنگی کشور را به سکوت مرداب گونه یا تلاطم گرداب وار می خواهند تا در این بلبشو، فقط صاحبان قدرت و ثروت و تریبون بتوانند تاثیرگذار و جریان ساز باشند و سطح تفکر اجتماعی را پائین آورده و همه فرصت ملی را هدر دهند و اعصاب ملت را بفرسایند و درگیری های غلط و منحط قبیله ای یا فرهنگ فاسد بیگانه را رواج دهند و در نتیجه صاحبان خرد و احساس ساکت بمانند و صاحبدلان و خردمندان برکنار و در حاشیه مانده و منزوی، خسته و فراموش شوند. در چنین فضائی ، جامعه به جلو نخواهد رفت و دعوی ها تکراری، ثابت، سطحی و نازل می گردد. هیچ فکری تولید نمی گردد و حرف تازه ای گفته نمی شود. عده ای مدام خود را تکرار می کنند و عده ای دیگر تنها غرب را ترجمه می کنند و جامعه و حکومت نیز که تابع نخبگان خویش اند، دچار انفعال و عقبگرد می شوند.»2
نهایتا به نظر می رسد تامل بیش ازاین جایز نباشد و باید به نیاز فوری دانشگاه در شرایط کنونی پاسخ داد. بدون تردید حمایت و رونق کرسی های آزاد اندیشی راهی برای تسریع حرکت در مسیر جنبش نرم افزاری و تولید علم است. لذا ما هم بر آن شدیم در برپایی چنین جلساتی همت نموده و تحت عنوان «آزادراه اندیشه» افکار گوناگون را گرد هم آورده به صحبت بنشینیم. باشد که پروردگار، راه حقیقت را بی پرده به ما بنماید و در این کوره راه های فتنه، پرتو آفتاب نگاهمان را روشن کند.
1. سفینه البحار، ج2،ص596
2. پاسخ رهبر معظم انقلاب به نامه جمعی از دانش آموختگان و پژوهشگران حوزه علمیه16/11/1381
نویسنده: احمد هروی
حادثه عظیم عاشورا درس هایی دارد و عبرت هایی؛ درس میدهد برای حفظ دین باید فداکاری کرد؛ در راه قرآن از همه چیز باید گذشت؛ در میدان نبرد حق وباطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، امام و رعیت با هم در یک صف قرار میگیرند؛ درس میدهد جبهه دشمن با همه توانایی های ظاهری بسیار آسیب پذیر است؛ درس میدهد در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر برای انسان بصیرت لازم است. بی بصیرتها فریب میخورند. بی بصیرتها در جبهه باطل قرار میگیرند، بدون اینکه خود بدانند. همچنان که در جبهه ابن زیاد، کسانی بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولی از بی بصیرت ها بودند.
از درسهای عاشورا مهمتر، عبرتهای عاشوراست. عاشورا یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند تا عبرت بگیرد. "عبرت بگیرد" یعنی چه؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟
پرده ی اول:
در جامعه اسلامی کار به جایی رسید که جلوی چشم مردم، حرم پیغمبر را به کوچه و بازار آوردند و به آنها تهمت خارجی زدند! جامعه اسلامی چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که تنها بیست سال پس از شهادت امیرالمومنین(ع) در همان شهری که او حکومت می کرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند؟ این چه بیماری ای است که میتواند جامعه ای را که رأسش بزرگانی مثل پیغمبر اسلام و امیرالمومنین علیهماالسلام بوده اند، ظرف مدت چند سال اندک به آنجا برساند که آقازاده اول دنیای اسلام در مرکز خلافت پدر بزرگوارش سر بریده اش گردانده شود و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا بیایند، او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت برسانند و حرم امیرالمومنین را به اسارت بگیرند!
قرآن جواب ما را داده و آن درد را به مسلمین معرفی نموده است. میفرماید: « فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیّا(1).» دو عامل، عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است. فراموش کردن خدا و معنویّت؛ حساب معنویّت را از زندگى جدا کردن و توجّه و ذکر و دعا و توسّل و طلب از خداى متعال و توکّل به خدا و محاسبات خدایى را از زندگى کنار گذاشتن. دوم «واتّبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانیها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در یک جمله: دنیاطلبى. به فکر جمعآورى ثروت و مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن. اینهارا اصل دانستن و آرمانها را فراموش کردن. این، درد اساسى وبزرگ است. جامعه ما هم ممکن است به این درد دچار شود. اگر در جامعهاسلامى، روحیه آرمانخواهى از بین برود یا ضعیف شود، هر کس به فکراین باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد؛ اینکه «دیگرى جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم»، مشخصا به این درد دچار خواهیم شد .شعارها را کم رنگ کردن، اصول اسلام وانقلاب را مورد بىاعتنایى قراردادن و همه چیز را با محاسبات مادّى مطرح کردن و فهمیدن، جامعه رابه آنجا میبرد که به چنان وضعى برسد. آنچه که جامعه ما را فاسد مىکند، غرقشدن در شهوات است؛ از دستدادن روح تقوا و فداکارى است. دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعى مىکند جوانهاى ما را از ما بگیرد. کارى که دشمن از لحاظ فرهنگى مىکند، یک «قتل عام فرهنگى» است.چهکسى مىتواند ازاین فضیلتها دفاع کند؟ جوان مؤمنى که دل به دنیا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته؛ کسى که خودش آلوده و گرفتاراست که نمىتواند از فضیلتها دفاع کند!
پرده ی دوم:
دنیا، زندگی، مقام، شهوت، پول، لذّت، راحتی، نام و ... همگی از نعمات الهی اند و برای مومنان آفریده شده اند؛ منتها اگر آدمی در مقابل این متاعها و بهرههای زندگی، آن قدر مجذوب شد که وقتی پای تکلیفِ سخت به میان آمد، نتوانست دست بردارد، واویلاست! اگر ضمن بهره بردن از متاعهای دنیوی، آنجا که پای امتحان سخت پیش میآید، میتواند از آن متاعها به راحتی دست بردارد، آن وقتْ حساب است.
در این امتحان، خواص حق باختند!!! مثل روز روشن است در محرم 61، خواصِ جامعه اسلامی و نه خواص جبهه باطل شکست خوردند. خواصِ جانبِ حق بودن کافی نیست؛ باید هنگامهی امتحان بتوان براحتی از نعمات مادی عبور کرد. اگر در جامعهای، این نوعِ خوبِ خواصِ طرفدارِ حق؛ یعنی کسانی که میتوانند در صورت لزوم از متاع دنیوی دست بردارند، در اکثریت باشند، هیچ وقت جامعهی اسلامی به سرنوشت جامعهی دوران امام حسین علیهالسّلام گرفتار نخواهد آمد و مطمئنّا الی الابد بیمه است. اما اگر قضیه برعکس شد و نوع دیگرِ خواصِ طرفدار حق - دل سپردگان به متاع دنیا؛ آنان که حق شناسند، ولی درعینحال مقابل متاع دنیا، پایشان میلرزد- در اکثریت بودند، کار جامعه زار میشود!
منظور از دنیا نیز مجموعه ای است از پول، خانه، شهوت، مقام، اسم و شهرت، پست و مسؤولیت، جان.
آری! وقتی خواصِ طرفدارِ حق، یا اکثریت قاطعشان، در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند؛ وقتی از ترس جان، از ترس تحلیل و تقلیل مال، از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را به خطر نمیاندازند، آن وقت حسینبنعلیها به مسلخ کربلا خواهند رفت. آن وقت، یزیدها بر سرِ کار میآیند.
سال 88، یادآور بخشی از درسها و عبرتهای عاشورای 61 بود؛ آنجا که عدهی معدودی به بهانهی آزادی به مقابله با فریضه امر به معروف و نهی از منکر برخواستند و جامعه را به سمت بیتوجهی نسبت به معنویات و غفلت از نام خدا سوق میدادند. و همان جا که برخی از خواصِ منتسب به جانب حق -به دلایل مختلفی- از حضور در صحنه امتناع وررزیدند و در لحظهی امتحان از نام و مقام و فرزند و ... نگذشتند. با این حال، علتی که باعث شد در این واقعه، دوباره حسین به مسلخ نرود کوفی نبودن مردم ایران و در اقلیت بودن خواصِ آنچنانی بود.
1- سوره مریم/آیه59
نویسنده: فاطمه شکری
در ساختمان نهضت مقدس حسینی سه عنصر اساسی دخالت داشته است و به این حادثه بزرگ شکل داده است. یکی این که بلافاصله بعد از معاویه، یزید بن معاویه فرمان میدهد که از حسین بن علی علیه السلام الزاما بیعت گرفته شود. امام در مقابل این درخواست امتناع میکند. از همین جا تضاد و مبارزه شدید شروع میشود. عامل دومی که در این نهضت تاثیر داشته است و باید آن را عامل درجه دوم و بلکه سوم به حساب آورد این است که پس از مهاجرت امام به مکه و پس از یکی دو ماه اقامت خبر به مردم کوفه میرسد. آن وقت مردم کوفه به خود آمده، امام را دعوت میکنند. برعکس آنچه ما غالبا میشنویم، دعوت مردم کوفه علت نهضت امام نیست، نهضت امام علت دعوت مردم کوفه است. نه چنان بود که بعد از دعوت مردم کوفه امام قیام کرد، بلکه بعد از اینکه امام حرکت کرد و مخالفت خود را نشان داد و مردم کوفه از قیام امام مطلع شدند و امام را دعوت کردند. عامل سوم، عامل امر به معروف و نهی از منکر است. این عامل را خود امام مکرر و با صراحت کامل و بدون آنکه ذکری از مسئله بیعت و دعوت اهل کوفه به میان آورد، به عنوان یک اصل مستقل و یک عامل اساسی ذکر نموده و به این مطلب استناد کرده است. این عامل، ارزش بسیار بسیار بیشتری از دو عامل دیگر به نهضت حسینی میدهد. زیرا نه متکی به دعوت است و نه متکی به تقاضای بیعت. یعنی اگر دعوتی از امام نمیشد حسین بن علی علیه السلام به موجب قانون امر به معروف و نهی از منکر، نهضت میکرد. (1)
مىدانیم که امر به معروف و نهى از منکر به عنوان یک تکلیف عام در رساله هاى عملیه ذکر شده و شرایط و مراتبى دارد. با توجه به شرایط و مراتب این سؤال مطرح مىشود که اقدامى که سیدالشهداء علیه السلام انجام دادند، چگونه امر به معروفى بود؛ این کار با امر به معروفى که ما مىشناسیم مطابقت نمىکند. بنا بر آنچه در رسائل عملیه گفته شده، اگر امر به معروف موجب ضرر و حتى در مورد خوف ضرر باشد، تکلیف ساقط مىشود؛ اما در مورد سیدالشهداء علیه السلام در حالى که ضرر یقینى بود ایشان اقدام به این کار کرد، این چگونه امر به معروفى است؟
گاهى شرایطى پیش مىآید که فضاى فرهنگى حاکم بر جامعه، اسلامى نیست، امر واجبى را که مىخواهید به آن امر کنید اصلا ارزش تلقى نمىشود، ترک آن هم ضد ارزش نیست، شرایط به گونه اى شده است، که اگر به کسى بگویى چرا فلان کار را انجام مىدهى، فورى با گردن فرازى مىگوید دلم نمىخواهد! به او مىگویى این احکام خلاف شرع است، انقلاب شده است براى این که احکام شرع پیاده شود، مردم به خاطر اجراشدن احکام اسلام صدها هزار شهید دادند؛ جواب مىدهد بى خود شهید دادند! کمى اصرار کنید، علناً به اسلام هم بد مىگوید. خیلى ها گفته اند که اگر ما اسلام را نخواسته باشیم، باید چه کسى را ببینیم! جوّ فرهنگى طورى مىشود که تظاهر به مخالفت با اسلام دیگر زشت نیست؛ آشکار است، دیگر کسى شرم نمىکند، یا لااقل بعضى ها شرم نمىکنند که بگویند ما مخالف اسلام هستیم. در این جا چه باید کرد؟
شرایط حاکم بر جامعه در زمان سیدالشهداءعلیه السلام به مراتب از چنین شرایطى بدتر بود؛ احکام قطعى اسلام ترک مىشد؛ حدود الهى تعطیل شده بود، کسى که کاندیداى خلافت بود معروف به شرب خمر بود، معاویه مىخواست فرزندش یزید را به عنوان خلیفه پیامبرصلى الله علیه وآله معرفى کند، صحبت از یک بار و دو بار و چند بار نبود، بلکه عادت به شرب خمر داشت، و این مسأله اى علنى بود، براى مردم مخفى نبود، و سایر احکام اسلامى یکى پس از دیگرى مورد تردید و انکار قرار مىگرفت و علناً مطرود مىشد؛ ریختن خون مسلمان ها خیلى ساده شده بود. با این شرایط، اگر سیدالشهداء علیه السلام بین مردم مىآمدند و مىگفتند مردم خمس بدهید، زکات بدهید، حدود الهى را رعایت بکنید، شرب خمر نکنید، این موعظه ها براى کسى که معروف به شرب خمر است چه فایده اى داشت؟ مردم آگاهانه و دانسته با یزیدى که شارب الخمر، میمون باز و سگ باز بود بیعت کردند. این گونه بود که حضرت علیه السلام فرمود: اگر مردم به کسى مانند یزید مبتلا شوند، دیگر فاتحه اسلام را باید خواند، دیگر چیزى براى اسلام باقى نخواهد ماند.
البته در اواخر زمان معاویه هم جز ظواهر محدودى از اسلام باقى نمانده بود، اما به هر حال به گونه اى نبود که اشخاص به راحتى تظاهر به فسق کنند و مردم آن را بپسندند. حال، اگر در این جا کسى بخواهد امر به معروف کند، باید چه کند؟ اگر فعل حرام در جامعه واقع مىشود، همه مردم مسؤولند؛ چون امر به معروف واجب کفایى است، اگر ده نفر دیدند گناهى انجام مىشود، هر ده نفر مکلفنند و اگر یک نفر به معروف امر کند، از بقیه ساقط مىشود. اما اگر هیچ کدام این کار را انجام ندادند، هر ده نفر مسؤولند. اگر امر به معروف در موردى اثر نمىکند، آیا در این مورد جاى امر به معروف و نهى از منکر هست یا نه؟ بدترین حالت زمانى است که نه تنها قبول نمىکنند، بلکه با انسان دشمنى نیز مىکنند، آمر به معروف را اذیت کرده، مىزنند، و یا حتى مىکشند: "یَقْتُلُونَ الَّذینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاس"،(2) حال، با چنین مردمى که آمرین به معروف را مىکشند چه باید کرد؟ طبق این روایت جهاد با آن ها لازم مىگردد"هُنالِکَ فَجاهِدُوهُمْ بِأَبْدانِکُمْ... حَتّى یَفیئُوا اِلى أَمْرِ اللّه ". (3) از یک طرف تا حدى دایره امر به معروف گسترش پیدا مىکند که شامل تعلیم جاهل نیز مىشود؛ گرچه اصطلاحاً امر به معروف نیست، اما در روایات آمده که این هم نوعى امر به معروف است؛ موعظه و نصیحت کردن و با زبان نرم گفتن یکى از مصادیق بیّن و شایع آن است، که در روایات آمده است و از آیات نیز این گونه استفاده مىشود. از طرف دیگر نیز تا اندازه اى دایره این کار گسترش پیدا مىکند که جهاد هم از مصادیق امر به معروف مىشود. اگر سیدالشهداء در وصیت خود به محمد حنفیه مىفرماید "أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْکَر" فقط معناى خاص و محدودى را که در ذهن ما است و یکى از شرایط آن عدم احتمال ضرر است اراده نمىکند، بلکه معناى عام امر به معروف و نهى از منکر را اراده مىکند. (4)
1. حماسه ی حسینی، شهید مطهری، ص 197
2. آل عمران/ 21
3. اصول کافى، ج 5، ص 55، روایت 1؛ تهذیب الاصول، ج 6، ص 181، روایت 21
4. آذرخش کربلا، آیت الله مصباح یزدی
اینجا غزه است؛ ما در منطقه شیعه نشینش زندگی می کنیم. ما در آن سوی دریا مجرم هستیم. در نگاه همه غربی
ها هم مجرم هستیم. جرممان معلوم است. ما تروریستیم. ما خودمان، خودمان را بمباران
می کنیم؛ خودمان کودکانمان را فدای اهداف شوم خودمان می کنیم. ما اصلا نمی فهمیم
آزادی جنسی یعنی چی؟! ما نمی دانیم دیکتاتور یعنی چی؟! بسیاری از سوالهامان را
هنوز جوابی پیدا نکرده ایم... راستش را بخواهید اصلا وقتش را نداشته ایم ...
خودمان وقت خودمان را صرف کفن کردن بچه هامان که فدای خوی تروریسم بودنمان شده
اند،کرده ایم! ما تا به حال نه دولتی داشته ایم و نه حکومتی، حداقل اش این است که
من ندیده ام! راستی داشتن حکومت و دولت آزاد چه طعمی دارد. ما که آن را نچشیده
ایم. ما اصلا اعتراضی نداریم؛ چون تا به حال دولتی نداشتیم. همه اش شده است دعوا و
سنگ پرانی به سوی جبهه استکبار که البته ما را به خاطر همین خوی تروریست بودنمان
محاصره کرده اند! ما حق نداریم که آب و غذا برای خوردن داشته باشیم! ... چون ممکن
است با آن حمله کنیم به برنامه بمب هسته ای امریکا و شاید به قول یکی از
نویسندگانتان نی ساندیس مان را بکنیم توی چشم استکبار .. حالا می فهمم که من چقدر
تروریستم و خوب شد که تا حالا هیچ امکاناتی برای ابراز خشونت در دست نداشته ام .
حتی آب و نان و لوازم بهداشتی!
همه دلخوشی ان شده است که این سید حسن و برو بچه هایش
برامان آستین بالا بزنند و برهانند ما را از چنگال زنگ زده استکبار... ما می
خواهیم که پیروز شویم . مبارزه کنیم و تا آخرین نفس برای برقرای جبهه خودمان
بجنگیم و چه زیباست مردن در راه برقرای حکومت تروریست ها. بعد هم تشکیل بدهیم آن
جبهه صالحان را و در کمال آزادی و آزادگی زندگی کنیم ... مدام تحت فشار آمریکا و
جبهه استکبار باشیم، برامان قطعنامه صادر کنند، جاسوس بفرستند درونمان، سعی در
فروپاشی مان داشته باشند. برای مبارزه با ما پول خرج کنند، ما را مورد تهاجم
فرهنگی قرار دهند، با ما جنگ نرم راه بیاندازند ... یک جاسوس برامان بفرستند که با
یکی از نزدیکان سید حسن مذاکره کند؛ عده ای هراسان به سید حسن جام زهر بنوشانند،
یکی پیدا شود به شیخ حزب الله سیصد میلیون لیره لبنان - البته این خیلی کم است،
شما معادل ایرانی اش را در نظر بگیرید- هدیه بدهد، یکی راه بیافتد شهرک سازی کند و باند مافیایی
شهرک سازی اش کل باب التبانه را بخرد و بسازد. و چه صفایی دارد خستگی از حجاب و
راه انداختن فضای مبارزه با تحجر خود ساخته ... به سید حسن فحش بدهیم و خلاصه او
را بفرستیم اش به موزه لوور آنهم با پست حاصل از نگارش ادبی. چه لذتی عمیق دارد در
مجلس علیه سید حسن تحصن کنیم و به خیال خام خودمان تحت فشارش بگذاریم. قتل بکنیم و
بندازیم گردنش و هی و هی با نهایت آزادی راه بروی و به مظلومیتش نگاه تلخ
بیاندازیم.
توی دانشگاه بیروت به پدر و مادر و هفت جد اش با ژست
روشنفکری فحش بدهیم و بعد برویم و لانه اش را در ارزلان تسخیر کنیم ... وای ای کاش
اینقدر آزاد بودیم که فتنه سال هشتاد و هشتتان را با حدود یک قرن تاخیر در بیروت
عملی کنیم ... شمال شهری هامان که البته الان فقیر هستند را آنقدر شکم پر کنیم که
برای خودمان داد و بیداد کنند ... چه خوب است که حدودا صد سال بعد پشت کنیم به همه
آن آرمانها ... خانه تیمی راه بیاندازیم و هی و هی بیانه بدهیم که ما هم یار سید
حسن بودیم و مثلا معصوم...
چه صفایی دارد ادعای تجاوز بکنی ... کلی سبب شادی مردم
لبنان بشوی ... از نمایندگان مجلس ات حمایت کنی که نکند بر آنها نظارتی بشود ...
چه صفایی دارد؛ نان به نرخ روز خوردن!
در زندان اعتراف بکنیم اما طرفدارانمان ککشان هم نگزد. سه هزار مجوز روزنامه داشته
باشیم و هی و هی دم از عدم آزادی بیا بزنیم ! چه صفایی دارد ...
توی دانشگاه طرح اختلاط جنسی را تا بیخ اش ادامه دهیم و نه
اصلا انگار نه انگار که روی مزار خون آزاد مردان لبنانی و فلسطینی ایستاده ایم و انگار
نه انگار که تلنگری به تاریخ بوده ایم.
میدانید؟
من به شما ایرانی ها حسادتم می شود ... به همتان. اصلا
حرفهای شما برای من قابل فهم نیست . نمی دانم شاید مخم زیر شکنجه تکان خورده است و
شاید شما خیلی پیشرفت کرده اید. و شاید ایراد در عدم تفاهم در کلمات است ... نمی
دانم!
اما من به شما ایرانی ها حتی جنبش سبز هم حسادتم می شود!
نویسنده : برداشتی آزاد از
وبلاگ خصوصی نیست ...
فتنه به مثابه جن زدگی/جنون
فراگیر، وضعیت تعطیلی عقل است. فتنه همان یاران و همراهان (به ظاهر) آرام و سر به
راهی که تا دیروز مشغول کار و زندگی خود بودند، را به چنان موجودات مخوف و هولناکی
بدل می کند که تصور آن پیش از آن اساساً ممکن نبود. فساد و تباهی که با فتنه ظاهر
می شود بسیار فراتر از صرف آتش افروزی و ویرانگری و اتلاف اموال و حتی نفوس است؛
فتنه هر آنچه را که حیات جمعی بر آن بنا شده است محو می کند. بخش مهمی از سرمایه
روابط اجتماعی و عاطفی که برادر را به برادر، زن را به شوهر، فرزند را به پدر،
دوست را به دوست و خلاصه تمام اهل مدینه را به یکدیگر پیوند می زند، در هرم شعله
های هولناک فتنه خاکستر می شود. فتنه در دوستی ها و دشمنی ها خلل ایجاد می کند.
تولّی ها و تبرّی ها را از مسیر درست خارج می کند. و آیا دین (یا همان زندگی) چیزی
جز تولّی ها و تبرّی هاست؟
هر چند فتنه هنگام? تصرف
یافتن نیروهای شیطانی در باطن و هستی انسانهاست، اما این به هیچ رو نافی مسئولیت
انسانی نیست. آنان که به آتش فتنه دچار می شوند، همانان اند که به واسطه تخطی از
اوامر الهی کم و بیش وجود خود را برای تصرف شیطان آماده کرده اند. فتنه حاصل
خصلت ها و آلودگی های نهان و آشکار ماست. آلودگی هایی که چه بسا از پنهان ترین
لایه های وجود افراد، در جریان فتنه به کوچه ها و میادین شهر سرازیر می شود. هیچکس
نمی تواند از فرجام کار خود در فتنه مطمئن باشد. حتی صرف قرار داشتن در حلقه یاران
و نزدیکان سلیمان نبی نیز تضمینی ایجاد نمی کند. سلاح نجات در هیاهوی فتنه چیزی
نیست جز «تقوای خدا و اطاعت از پیامبرش» که در جایگاه زعامت و هدایت امت قرار
دارد.
اما کار فتنه شیاطین و
اجنّه آنگاه پیچیده و دشوارتر می شود که در مسیر اغراض و اهوای اهل نفاق و غفلت
قرار می گیرد. فتنه فرصتی مناسب را فراهم می کند برای همه آنان که از روی حقد و
تعصب و دنیاخواهی چشم به سرنگونی ملک سلیمان دوخته اند. کسانی که معجونی از امیال
و عادات و سوء برداشت های خود را به نام دین اسباب معیشت قرار داده و به اقتضای
این منافع «کلمات را از موضع خود تحریف کرده اند». این «پیران قوم» و «خواص امّت»
که عموماً از عمق جان به رسالت پیامبران? سلیمان جوان و حتی پدرش ایمان نیاورده
اند، نه تنها در مسیر فتنه بار از دوش پیامبر خدا بر نمی دارند که خود در قامت
بخشی از فتنه ظاهر می گردند. در بدو امر اساساً تلقی شرایط به مثابه فتنه را انکار
می کنند، از لزوم تنزّه دین سخن گفته و پیامبر خدا را به بدعت گزاری متهم می
سازند. آنگاه که کار فتنه بالا می گیرد، آنرا چون فرصتی برای یکسره کردن کار
سلیمان نبی تلقی می کنند. از سویی دم از میراث شریعت موسی می زنند و از سوی دیگر
در مسیر مقاصد سیاسی ابایی از همداستان شدن با جادوگران، این دشمنان همیشگی انبیای
الهی، ندارند. این چنین است که واپسین و خطیرترین مرحله مواجهه با فتنه، نبرد با
این جماعت اهل نفاق و خیانت است.
اما پایان فتنه جز به مداخله
رحمانی میسر نیست. در این که «اهل طوع و تقوا» مکلف به مبارزه با فتنه اند، تردیدی
نیست. اما نهایتاً آنچه که به فتنه پایان داده و آغاز دوران پس از فتنه را اعلام
می کند، عطیه ای آسمانی است. این عطیه نور متبرک و مقدس «ایلیا» است. چنین است که
به برکت این نور مقدس عصری تازه آغاز می شود و ملک ملکوتی سلیمان نبی (که پیشتر
برای او در عالم مکاشفه به مثابه جسدی بیجان تمثّل یافته بود) به مرتبه ای بالاتر
ارتقا می یابد.
حال نوبه رحمت و لطف است.
لحظه بازگشت و توبه! این مسیر به روی همه بازگشت کنندگان باز است. در دوران تعالی
پس از فتنه لازم است تا جامه های چاک خورده از نو وصله شود و زخم های سر باز کرده
مرهم و التیام یابد. بدین سان اهالی تقوا و توبه امکان آن را می یابند که به سفین?
نجات رسالت و ولایت در آیند و به طلب و تمنای آن وعده نهایی منتظر و مستعد باشند.
پی نوشت : آدرس وبلاگ –www.sajjadsaffar.blogfa.com